داستان دخترک کبریت فروش کوتاه

دوره مقدماتی php
داستان دخترک کبریت فروش کوتاه
داستان دخترک کبریت فروش کوتاه

قصه
كودك

دخترك
كبريت فروش 

 

هوا
خيلي سرد
بود و برف مي
باريد .
 آخرين
شب سال بود .

داستان دخترک کبریت فروش کوتاه

دوره مقدماتی php


دختري
كوچك و فقير
در سرما راه
مي رفت .
دمپايي
هايش خيلي
بزرگ بودند
و براي همين
وقتي خواست
با عجله از
خيابان رد
شود دمپايي
هايش از
پايش
درآمدند .
ولي
تنوانست يك
لنگه از
دمپايي ها
را پيدا كند ..


پاهايش
از سرما ورم
كرده بود .
مقداري
كبريت براي
فروش داشت
ولي در طول
روز كسي
كبريت
نخريده بود .


سال نو
بود و بوي
خوش غذا در
خيابان
پيجيده بود ..جرات
نداشت به
خانه برود
چون
نتوانسته
بود حتي بك
كبريت
بفروشد و مي
ترسيد پدرش
كتكش بزند .


دستان
كوچكش از
سرما كرخ
شده بود
شايد شعله
آتش بتواند
آنها را گرم
كند 

 

 

يك
چوب كبريت
برداشت و آن
را روشن كرد
، دختر
كوچولو
احساس كرد
جلوي
شومينه اي
بزرگ نشسته
است پاهايش
را هم دراز
كرد تا گرم
شود اما
شعله خاموش
شد و ديد ته
مانده
كبريت
سوخته در
دستش است .


كبريت
ديگري روشن
كرد خود را
دراتاقي
ديد با ميزي
پر از غذا .
خواست بطرف
غذا برود
ولي كبريت
خاموش شد  

 

 

 

 

سومين
كبريت را
روشن كرد ،
ديد زير
درخت
كريسمس
نشسته ،
دختر
كوچولو مي
خواست درخت
را بگيد ولي
كبريت
خاموش شد .


ستاره
دنباله
داري رد شد و
دنباله آن
در آسمان
ماند .


دختر
كوچولو به
ياد
مادربزرگش
افتاد .
مادربزرگش
هميشه مي
گفت : اگر
ستاره
دنباله
داري
بيافتد
يعني روحي
به سوي خدا
مي رود . مادر
بزرگش كه
حالا مرده
بود تنها
كسي بود كه
به او
مهرباني مي
كرد 

 

 

 

 

دخترك
كبريت
ديگري را
روشن كرد . در
نور آن مادر
بزرگ پيرش
را ديد . دختر
كوچولو
فرياد زد :‌مادر
بزرگ مرا هم
با خودت ببر .


او با
عجله بقيه
كبريتها را
روشن كرد
زيرا مي
دانست اگر
كبريت
خاموش شود
مادر بزرگ
هم مي رود .همانطور
كه اجاق گرم
و عذا و درخت
كريسمس رفت .


مادر بزرگ
دختر
كوچولو را
در آغوش
گرفت و با
لذت و شادي
پرواز
كردند به
جايي كه
سرما ندارد

 

داستان دخترک کبریت فروش کوتاه

 

 

فردا
صبح مردم
دختر
كوچولو را
پيدا
كردند . در
حاليكه يخ
زده بود و
اطراف او
پر از
كبريتهاي
سوخته
بودند .


همه
فكر كردند
كه او سعي
كرده خود
را گرم كند
،‌ولي نمي
دانستند
كه او چه
چيزهاي
جالبي را
ديده و در
سال جديد
با چه لذتي
نزد مادر
بزرگش
رفته است .

 

    
طراحي
صفحات توسط سايت
كودكان دات
او آر جي  ،
هر نوع كپي
برداري
پيگرد
قانوني دارد

دخترک کبریت‌فروش (به دانمارکی: Den Lille Pige med Svovlstikkerne) نام داستان کوتاهی از نویسنده و شاعر بنام دانمارکی، هانس کریستیان آندرسن است که نخست در دسامبر ۱۸۴۵[۱] به چاپ رسید. این داستان دربارهٔ دخترک کبریت‌فروش فقیری است که در سرمای منجمدکنندهٔ شب سال نو سعی دارد تا کبریت‌هایش را به مردمی که مشغول خرید هستند بفروشد اما کسی به او توجهی نمی‌کند و او که در پایان شب یکه و تنها در خیابان باقی‌مانده است با روشن کردن تک‌تک کبریت‌ها و دیدن رویاهایش در نور آن‌ها در گوشهٔ خیابان از سرما جان می‌سپارد.

همچنین اقتباس‌هایی در قالب فیلم‌های پویانمایی و یک فیلم تلویزیونی موزیکال[۲] از این داستان صورت گرفته‌است.

در شب سال نو، دخترکی فقیر و ژنده‌پوش که از شدت سرما به خود می‌پیچد سعی دارد تا کبریت‌هایش را به مردمی که برای خرید سال نو آمده‌اند بفروشد اما کسی توجهی به او نمی‌کند. پدر دخترک او را تهدید کرده که اگر تمام کبریت‌هایش را به فروش نرساند حق بازگشت به خانه را ندارد و اکنون که شب سربرآورده و خیابان‌ها خالی از مردمی شده که در کنار آتش گرم خانه‌هایشان مشغول جشن گرفتن سال جدید هستند، او یکه و تنها با کبریت‌هایی که به فروش نرفته‌اند باقی‌مانده و جرأت بازگشت به خانه را ندارد.

سرما بیداد می‌کند و دخترک درگوشه‌ای پناه می‌گیرد و برای گرم کردن خود شروع به روشن کردن کبریت‌هایش می‌کند. در نور کبریت‌ها، او صحنه‌های دلپذیری همچون درخت کریسمس و شام سال نو را می‌بیند. سپس سرش را رو به آسمان گرفته و شهابی را می‌بیند و به یاد مادربزرگ درگذشته‌اش می‌افتد که به او گفته بود این ستاره‌ها نشانگر مرگ کسی هستند. با یاد مادربزرگش، دخترک کبریت دیگری را روشن می‌کند و در نور آن مادربزرگش را می‌بیند. دخترک تا آنجا که می‌تواند تمام کبریت‌هایش را یکی پس از دیگری روشن می‌کند تا مادربزرگش که تنها کسی بوده که دخترک را دوست داشته و به او محبت می‌کرده بیشتر در کنارش باقی بماند. دخترک می‌میرد و مادربزرگش روح او را با خود به بهشت می‌برد.

صبح روز بعد، مردم پیکر بی‌جان دخترک را، با گونه‌هایی سرخ و لبخندی بر لب در کنار کبریت‌های سوخته‌اش در گوشهٔ خیابان پیدا می‌کنند. مرگ او آن‌ها را اندوهگین ساخته و می‌گویند که او برای گرم کردن خودش این کبریت‌ها را آتش زده است، اما چیزی که نمی‌دانند این است که دخترک در نور شعلهٔ این کبریت‌ها چه مناظر دلپذیری را دیده است و چگونه آغاز سال نو را در کنار مادربزرگش جشن گرفته‌است.

داستان دخترک کبریت فروش کوتاه

این داستان که پر از احساسات انسانی یک دختر بچه می‌باشد در ایران بسیار مورد استقبال قرار گرفت و تبدیل به یکی از پر بیننده‌ترین برنامه کودک درایران شد. در همین راستا یکی از نمایندگان مجلس شوری اسلامی محسن صرامی دلیل دوباره مطرح شدن این فیلم را جنبش فکری دخترک ولاشان دانست. لازم است ذکر شود این جنبش فکری بزرگترین گروه‌های فیسبوکی و وبلاگ نویسی ایران موسوم به درد و دل دخترک را دارند.[۳][۴]

هانس کریستیان آندرسن (به دانمارکی: Hans Christian Andersen) (دوم آوریل ۱۸۰۵ – چهارم اوت ۱۸۷۵) نویسنده معروف اهل دانمارک است که از معروف‌ترین داستان‌هایش می‌توان از پری دریایی کوچولو، بندانگشتی، جوجه اردک زشت، زندگی من، ملکه برفی، دخترک کبریت فروش و لباس جدید امپراتور نام برد.

هانس کریستیان آندرسن روز سه شنبه ۲ آوریل سال ۱۸۰۵ در شهر ادنسه (Odense) در دانمارک به دنیا آمد. پدرش معتقد بود که از خانواده‌ای اصیل هستند، و بنابر تحقیقات انجام شده در مرکز هانس کریستیان آندرسن پدربزرگش بر این باور بود که خانواده‌شان جزو طبقات بالای اجتماع بوده‌اند. اما تحقیقات بیشتر صحت این ادعاها را رد کرده‌است. گرچه خانوادهٔ آندرسن با خانوادهٔ سلطنتی بی ارتباط نبوده‌اند، ولی این ارتباط تنها در زمینهٔ کاری بوده‌است. شایعه‌ای مبنی بر این که آندرسن پسر نامشروع پادشاه بوده همچنان در دانمارک بر سر زبان هاست؛ زیرا پادشاه دانمارک علاقهٔ زیادی به آندرسن داشت و مخارج تحصیل وی را شخصاً به عهده گرفت. آندرسن در دوران جوانی از هوش و قوهٔ تخیل بسیار بالایی برخوردار بود و علاقه وافری به ادبیات و تئاتر داشت. در دوران کودکی برای خود صحنهٔ تئاتر درست می‌کرد و آثار ویلیام شکسپیر را بااستفاده از عروسک‌های چوبی به عنوان بازیگران از حفظ بازی می‌کرد.

آندرسن در سال ۱۸۱۶ پدرش را از دست داد. برای گذران زندگی به عنوان شاگرد نزد یک خیّاط و یک بافنده کار می‌کرد. پس از آن در یک کارخانهٔ تولید سیگار شروع به کار کرد، اما همواره توسط یکی از همکارانش که او را دختر می‌خواند، تحقیر می‌شد. در چهارده سالگی به کپنهاگ رفت و و در تئاتر مشغول کار شد. به خاطر صدای زیبایش در تئاتر سلطنتی دانمارک استخدام شد، اما پس از چندین بار از دست دادن صدایش کار خود را از دست داد. یکی از همکارانش او را دارای قریحهٔ شاعری می‌دانست. اندرسن عقیدهٔ همکارش را بسیار جدی تلقی کرد و وقت خود را برنوشتن متمرکز نمود.
جالب این است که بدانید آندرسن در اصل کتاب جوجه اردک زشت را از روی وصف حال خودش نوشته‌است.
در یک ملاقات تصادفی اندرسن مورد توجه ژوناس کالین[۱] قرار گرفت. او آندرسن را به مدرسه گرامر در اسلاگلس[۲] فرستاد و تمام مخارج مدرسه را شخصاً به عهده گرفت. قبل از رفتن به مدرسه گرامر (grammar school) آندرسن موفق شد اولین داستان خود را به نام شبح در قبر پالناتُکه[۳] در سال ۱۸۲۲ منتشر کند. آندرسن تا سال ۱۸۲۷ در دو مدرسه اسلاگلس و السینور[۴] درس خواند. آندرسن بعدها اظهار داشت که این چند سال بدترین و تلخ‌ترین سال‌های زندگی اش بوده‌است. او همواره در «ساختن شخصیت خودش» مورد سوء استفاده قرار گرفت و همکلاسی‌هایش به خاطر سن بیش ترش و همچنین به خاطر عدم جذابیتش با او بدرفتاری می‌کردند. او بعدها زبان انگلیسی، آلمانی و اسکاندیناوی را فراگرفت.

در ۱۸۲۹ اولین کتابش گزارش یک پیاده‌روی (به انگلیسی: An Account of a Walking Trip) منتشر شد. پس از آن به‌طور منظم کتاب‌هایی منتشر کرد. در ابتدا کتاب‌هایی که برای بزرگسالان نوشته بود به نظر خودش مهم‌تر از فانتزی‌هایش بودند، اما به مرور زمان دریافت که همین داستان‌های عامیانه وجوه پایداری از زندگی بشری و شخصیت داستانی را آشکارا و به شکلی مسحورکننده به تصویر می‌کشند. این امر دو پی‌آمد داشت.

او زمانی گفته که ایده‌های داستان‌هایش .mw-parser-output blockquote.templatequote{margin-top:0}.mw-parser-output blockquote.templatequote div.templatequotecite{line-height:1em;text-align:right;padding-right:2em;margin-top:0}.mw-parser-output blockquote.templatequote div.templatequotecite cite{font-size:85%}

داستان دخترک کبریت فروش کوتاه

مانند بذری کاشته‌شده در ذهنش هستند که تنها به بوسهٔ تلألویی از خورشید یا قطرهٔ دارویی نیاز دارند تا بشکفند.

او به‌طرز ظریفی مردمی را که دوست می‌داشت یا از آن‌ها متنفر یود در قالب شخصیت‌های داستان‌هایش ارائه می‌داد: زنی که از پذیرش عشقش امتناع کرده بود در پری دریایی کوچولو (به انگلیسی: Little Mermaid) به شاهزاده‌ای احمق بدل می‌شود، زشتی و خباثتش، یا خیال پردازی‌های پدرش برای میراث‌خواری از یک خانوادهٔ قدرتمند و متمول، در جوجه‌اردک زشت (به انگلیسی: Ugly Duckling) بازتاب می‌یابد.[۵]

در بهار سال ۱۸۷۲ آندرسن بر اثر افتادن از تخت به شدت صدمه دید. او در ۴ آگوست سال ۱۸۷۵ با درد فراوان در خانه‌ای به نام رولیگد[۶] در نزدیکی کپنهاگ که متعلق به دوست صمیمی اش موریتز ملچوار[۷] و همسرش بود درگذشت. قبل از مرگش با یک آهنگ ساز دربارهٔ موزیک مراسم تدفینش صحبت کرده بود. آندرسن چنین گفته بود: «بیشتر کسانی که در مراسم تدفین مرا بدرقه خواهند کرد کودکان هستند. ضربات موسیقی را برای قدم‌های کوچکشان هماهنگ کن». جسد آندرسن در کپنهاگ به خاک سپرده شد. قبل از مرگش به شهرت جهانی رسیده بود. از طرف دولت دانمارک به عنوان «گنجینه ملّی» حقوقی به او تعلق می‌گرفت. قبل از مرگش اقدام به ساختن مجسّمه‌ای از او شده بود و بعد از اتمام آن را در شهرداری کپنهاگ قرار دادند.

یکی از منتقدان به نام گئورگ براندس از آندرسن سؤال کرد آیا او روزی داستان زندگی خودش را خواهد نوشت؟ آندرسن جواب داد من قبلاً آن را نوشته‌ام؛ نام آن جوجه اردک زشت است.

زادروز آندرسن روز جهانی کتاب کودک نام‌گذاری شده‌است.

خانواده او از افراد سرشناس دانمارکی بودند، اما آندرسن شهرت خود را از نوشتن داستانهای تخیلی اش کسب کرد.

از معروف‌ترین داستان‌های او می‌توان از پری دریایی کوچولو، بندانگشتی، جوجه اردک زشت، زندگی من، ملکه برفی، دخترک کبریت فروش و لباس جدید امپراتور نام برد.

داستان‌هایش به ۱۵۰ زبان ترجمه شده‌است و همچنان میلیون‌ها نسخه از آن‌ها در سراسر جهان چاپ می‌شود.
او حدود ۲۲۰ داستان تخیلی نوشته‌است.

داستان ملکه برفی در سال ۲۰۱۳ به کارگردانی کریس باک و جنیفر لی و با حمایت کمپانی والت دیزنی، به صورت انیمیشن و با نام frozen (منجمد) ساخته شد.
منجمد (فیلم ۲۰۱۳)

دستان کوچکش از سرما کرخ شده بود شاید شعله آتش بتواند آنها را گرم کند

یک چوب کبریت برداشت و آن را روشن کرد ، دختر کوچولو احساس کرد جلوی شومینه ای بزرگ نشسته است پاهایش را هم دراز کرد تا گرم شود اما شعله خاموش شد و دید ته مانده کبریت سوخته در دستش است .

کبریت دیگری روشن کرد خود را دراتاقی دید با میزی پر از غذا . خواست بطرف غذا برود ولی کبریت خاموش شد

سومین کبریت را روشن کرد ، دید زیر درخت کریسمس نشسته ، دختر کوچولو می خواست درخت را بگید ولی کبریت خاموش شد .

داستان دخترک کبریت فروش کوتاه

ستاره دنباله داری رد شد و دنباله آن در آسمان ماند .

دختر کوچولو به یاد مادربزرگش افتاد . مادربزرگش همیشه می گفت : اگر ستاره دنباله داری بیافتد یعنی روحی به سوی خدا می رود . مادر بزرگش که حالا مرده بود تنها کسی بود که به او مهربانی می کرد

دخترک کبریت دیگری را روشن کرد . در نور آن مادر بزرگ پیرش را دید . دختر کوچولو فریاد زد :‌مادر بزرگ مرا هم با خودت ببر .

او با عجله بقیه کبریتها را روشن کرد زیرا می دانست اگر کبریت خاموش شود مادر بزرگ هم می رود .همانطور که اجاق گرم و عذا و درخت کریسمس رفت .

مادر بزرگ دختر کوچولو را در آغوش گرفت و با لذت و شادی پرواز کردند به جایی که سرما ندارد

فردا صبح مردم دختر کوچولو را پیدا کردند . در حالیکه یخ زده بود و اطراف او پر از کبریتهای سوخته بودند .

همه فکر کردند که او سعی کرده خود را گرم کند ،‌ولی نمی دانستند که او چه چیزهای جالبی را دیده و در سال جدید با چه لذتی نزد مادر بزرگش رفته است

Vahid Ezati

داستان کودکان, داستانهای کوتاه, سرگرمی

ارسال دیدگاه

دخترک کبریت فروش  : دخترک کبریک فروش داستان زیبا و قابل تاملی است که همه ما از دوران کودکی آن را بیاد داریم . داستان دخترکبریت فروشی که در شب سال نو باید تمامی کبریتهایش را می خورت تا به خانه اش راه داده شود با دانشنامه تی تیل همراه باشید برای خواندن داستان دخترک کبریت فروش

هوا خیلی سرد بود و برف می بارید . آخرین شبهای سال بود .

دختری در سرما راه می رفت . کفش هایش خیلی بلند بود و برای همین وقتی خواست با عجله از خیابان رد شود پاشنه هایش توی برف گیر کردند. پاهایش از سرما ورم کرده بود. مقداری کبریت برای فروش داشت و کارهای زیادی برای انجام. جرات نداشت به خانه برگردد چون نه به کاری رسیده بود و نه توانسته بود حتی یک کبریت بفروشد. نه حرفی برای گفتن داشت و نه راهی، نه راهی برای حلی… دستان کوچکش از سرما کرخ شده بود . با خودش فکر کرد شاید شعله آتش بتواند آنها را گرم کند.

یک چوب کبریت برداشت و آن را روشن کرد، احساس کرد دست گرمی دستهایش را گرفت. ها کرد و برد به سمت جیب های پالتویش. پالتوی گرم و سیاهش. گرما از دست ها گسیل می شد به تمام وجودش، روحش، جسمش و خونهای یخ زده در رگهایش جریان پیدا کرد و توانست سر بلند کند، مثل گیاه خمیده ای که به پایش آب بریزند، جان گرفت، جان دوباره …. اما شعله خاموش شد و دید ته مانده کبریت سوخته در دستش است.

داستان دخترک کبریت فروش کوتاه

کبریت دیگری روشن کرد خود را دراتاقی دید با کودکی، مادر و پسر با هم کتاب میخواندند و شعر، کاردستی درست می کردند و همدیگر را دنبال میکردند، اتاق گرم بود و پر از عشق و هیچ خبری از هیچ چالشی نبود و حتی جیغی!،خواست بطرف کودک برود و محکم در آغوشش بگیرد ولی کبریت خاموش شد.

سومین کبریت را روشن کرد ، دید نشسته پشت میزی شبیه کافه ای، عطری شبیه کاپوچینو و دارچین تمام فضا را پر کرده بود همانطور که موسیقی. کسی به زبانی شبیه فرانسه می خواند و کسی که آنسوی میز بود حرفهایی میزد که شبیه هیچ کس نبود، حرف هایش! دخترک می خواست آدرس کافه را بپرسد یا نام آن کسی را که به زبان دیگری حرف میزد… ولی کبریت خاموش شد .

ستاره دنباله داری رد شد و دنباله آن در آسمان ماند . دختر به یاد پدربزرگی افتاد که سالها قبل مرده بود . می دانست که اگر بود حرفهای زیادی برای هم داشتند و حس های بسیار برای اشتراک… پس به هم لبخند زدند. لبخند گنگی که فقط برای خودشان معنا داشت.

او با عجله بقیه کبریتها را روشن کرد زیرا می دانست اگر کبریت خاموش شود رویاها هم می روند، تمام می شوند. همانطور که بقیه رفتند، تمام شدند.

در پایان هر رویایی، قبل از خاموش شدن هر کبریتی، زنگی هم بصدا در میامد، زنگی شبیه صدای زنگ تلفن، دخترک دلش می خواست قیچی بزرگی بردارد و تمام سیم های تلفن شهر را قطع کند و تمام فیبرهای نوری را هم و تمام تارهای عنکبوت و تمام چیزهایی که کسی را به چیزی مربوط میکند و چیزهایی را به کسانی، سوال هایی که هیچ گاه تمام نمی شوند و جواب هایی که به درد هیچکدام از آن سوالها نمی خورند، توصیه هایی که هیچ کاربردی ندارند و کاربردهایی که هیچگاه ضمانت اجرایی پیدا نمی کنند…

فردا صبح مردم دخترک را پیدا کردند. در حالیکه یخ زده بود و ناخن انگشت سبابه اش جمع شده به همراه نقش رویش و اطراف او پر از کبریتهای سوخته بود. همه فکر کردند که او سعی کرده خود را گرم کند،‌ ولی نمی دانستند که او چه چیزهای زیبایی دیده ،به چه رازهایی پی برده و با هر سوختنی چه لحظه های نابی را زندگی کرده بود.

منبع : دانشنامه تی تیل , دخترک کبریت فروش

منتظر نظرات شما درباره این نوشته هستیم .

برچسبداستان کوتاه دخترک کبریت فروش دخترک کبریت فروش درخت کریسمس دوران کودکی شب سال نو قصه دخترک کبریت فرش

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه

وب‌سایت

Posted by: Mohammad Daeizadeh
in Short Stories, داستان های کوتاه, هانس کریستین اندرسن – Hans Christian Andersen
February 23, 2015
0
9,323 Views

 

دخترك كبريت فروش
هوا خيلی سرد بود و برف می باريد . آخرين شب سال بود . دختری كوچك و فقير در سرما راه می رفت . دمپايی هايش خيلی بزرگ بودند و برای همين وقتی خواست با عجله از خيابان رد شود

دمپايی هايش از پايش درآمدند . ولی نتوانست يك لنگه از دمپايی ها را پيدا كند .

داستان دخترک کبریت فروش کوتاه

پاهايش از سرما ورم كرده بود . مقداری كبريت برای فروش داشت ولی در طول روز كسی كبريت نخريده بود . سال نو بود و بوی خوش غذا در خيابان پيجيده بود .جرات نداشت به خانه برود چون

نتوانسته بود حتی بك كبريت بفروشد و می ترسيد پدرش كتكش بزند . دستان كوچكش از سرما كرخ شده بود شايد شعله آتش بتواند آنها را گرم كند

يك چوب كبريت برداشت و آن را روشن كرد ، دختر كوچولو احساس كرد جلوی شومينه ای بزرگ نشسته است پاهايش را هم دراز كرد تا گرم شود اما شعله خاموش شد و ديد ته مانده كبريت سوخته

در دستش است .

كبريت ديگری روشن كرد خود را دراتاقی ديد با ميزی پر از غذا . خواست بطرف غذا برود ولی كبريت خاموش شد

سومين كبريت را روشن كرد ، ديد زير درخت كريسمس نشسته ، دختر كوچولو می خواست درخت را بگيرد ولی كبريت خاموش شد .

ستاره دنباله داری رد شد و دنباله آن در آسمان ماند . دختر كوچولو به ياد مادربزرگش افتاد .

مادربزرگش هميشه می گفت : اگر ستاره دنباله داری بيافتد يعنی روحی به سوی خدا می رود . مادر بزرگش كه حاال مرده بود تنها كسی بود كه به او مهربانی می كرد

دخترك كبريت ديگری را روشن كرد . در نور آن مادر بزرگ پيرش را ديد . دختر كوچولو فرياد زد : مادر بزرگ مرا هم با خودت ببر . او با عجله بقيه كبريتها را روشن كرد زيرا می دانست اگر

كبريت خاموش شود مادر بزرگ هم می رود .همانطور كه اجاق گرم و غذا و درخت كريسمس رفتند .

مادر بزرگ دختر كوچولو را در آغوش گرفت و با لذت و شادی پرواز كردند به جايی كه سرما ندارد فردا صبح مردم دختر كوچولو را پيدا كردند . در حاليكه يخ زده بود و اطراف او پر از كبريتهای

سوخته بودند .

همه فكر كردند كه او سعی كرده خود را گرم كند ، ولی نمی دانستند كه او چه چيزهای جالبی را ديده و در سال جديد با چه لذتی نزد مادر بزرگش رفته است .

 

 

هانس کریستین اندرسن

Hans Christian Andersen

 

Tagged with: Hans Christian Andersen Literary Literature Mohammad Daeizadeh Short stories داستان کوتاه – دخترك كبريت فروش دخترك كبريت فروش – هانس کریستین اندرسن محمد دايی زاده

6 days ago

19 days ago

26 days ago

Your email address will not be published. Required fields are marked *

Comment

Name *

Email *

Website

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.

Newsletter Subscription

به گزارش خبرنگار اجتماعي «خبرگزاري دانشجو»، بهتر است اين طور شروع شود، دختري كبريت فروش كبريت‌هايش را مي‌فروخت تا بتواند لقمه‌اي نان بخورد و از گرسنگي نميرد.


 

امروز هم دخترك شهر ما براي ادامه بقا و رسيدن به آنچه در ذهنش مي پروراند مجبور است در سرماي زمستان و گرماي تابستان كار كند.


 

در خياباني پر از مغازه‌هاي كتابفروشي مي گذشتيم كه ناگهان صدايي ناخداگاهي مقصد نگاه ما را به سوي خود معطوف كرد. دختري در اوج ادب و شعور دست فروشي مي كرد؛ اجناسش آثار هنري‌اش بود كه با دستان خود آن ها را درست كرده بود. از حرف زدنش معلوم بود كه محتاج به اسكناس‌هاي كاغذي است و هر طور شده بود مي‌خواست اجناسش را به فروش برساند.

داستان دخترک کبریت فروش کوتاه


 

حسي در درونم مرا به سويش كشاند تا با او صحبتي دوستانه داشته باشم جالب بود كه خودش نيز به اين گفتگو راغب بود. انگار مي‌خواست درددلش را به گوش کسی برساند تا شاید يكي از همين مردم كه داستان زندگي‌اش را مي‌خواند مسئولي باشد كه بتواند راهگشايي براي او و ساير دوستانش باشد.


 

خودش را نيلوفر معرفي می کند و می گوید: 23 سال دارم و اهل يكي از استان‌هاي مركزي كشور هستم…

سه برادر و يك خواهر دارد كه همگي از او كوچكترند پدري كه شغلش مسافركشي است و مادري دلسوز كه در كنار خانه‌داري و تربيت فرزندان قاليبافي هم مي‌كند تا كمك خرج خانه باشد.


 

تقريبا كسي را در پايتخت ندارد. حدود سه سال پيش در كنكور شركت كرد و در يكي از دانشگاه‌هاي پايتخت نمره قبولي را كسب كرد سپس بار سفر را با كوله‌باري از اميد و آرزو بست و به تهران آمد. با كمك پدرش توانست با چندتن ديگر از دوستانش اتاقي كوچك اجاره كنند و در آن مشغول به تحصيل شوند.


 

نيلوفر از جمله كساني بود كه در آن سال خوابگاه به آنان تعلق نگرفته بود نيلوفر در حالي كه دائما حواسش به اجناسش بود مي‌گفت: خوب و بد زندگي را به ياد ندارم چرا كه مشكلات بزرگتر پيش رويم اجازه فكر كردن درباره آنان را به من نمي‌دهد الان چند هفته‌اي مانده تا ترم جديد دانشگاه ثبت نام كنم و پول خريد كتاب‌هايم را به دست بياورم روزگارم طوري شده كه مفهوم شب و روز را نمي‌فهمم و تمام دلخوشي‌ام كاغذهاي نقش داري است كه آنان را اسكناس مي‌دانم.


 

دختر جوان سختي كارش را اين گونه توضيح داد: در سحرگاه‌هاي زمستان دعا مي‌كنم كه كمي هوا گرم‌تر باشد تا طاقت تحمل سرما را داشته باشم بعد هم كه در كنار خيابان بساط مي‌كنم خدا خدا مي‌كنم كه باران و برفي كسبم را مختل نكند.


 

او همچنين از دزدان و مردان شياد مي‌ترسيد؛ از دزدان به خاطر اينكه از مونث‌ بودنش سوءاستفاده كرده و با بي رحمي اموالش را به سرقت مي‌برند و از مردان شياد هم به خاطر پيشنهادهاي بي شرمانه‌شان به طور كل از صحبت‌هاي نيلوفر مي‌شد نتيجه گرفت هيچ گونه روزنه روشني در پشت زندگي‌اش وجود ندارد.


 

در حالي كه تابلوهاي كوچك نقاشي را به قيمت حراج گذاشته بود تا كارش زودتر به پايان برسد و سنگيني بار دوباره آنان را به دوش نكشد گفت: من از كار و سختي‌اي كه مي‌كشم راضي هستم مي‌ترسم از روزي كه طاقتم به پايان برسد و مثل دوستانم در دام سياه مردان شيطان صفت قرار بگيرم.


 

نيلوفر كه انگار فيلمي ترسناك در ذهنش مرور مي‌شد ساكت شد و حتي حواسش از اجناسش نيز پرت گشت؛ اشك تمام چشمانش را پر كرد و با لبخندي تلخ دوباره به صحبت‌هايش ادامه داد.


 

نيلوفر در حين جمع كردن بساطش گفت: يكي از دوستانش كه با او كار مي‌كرد فريب خورد و نتوانست فشار كار را تحمل كند و تسليم دام شيادان پايتخت افتاد…


 

او گفت: دوستش دختر جوان و شادابي اهل تهران بود ولي پدر و مادرش نمي‌توانستند هزينه‌هاي دانشگاه او را به دليل فقر پرداخت كنند دختر جوان ابتدا در شركتي به عنوان خدمتكار و سپس منشي شروع به كار كرد و صاحب كارش به او اجازه مي‌داد كه براي ادامه تحصيل به دانشگاه برود.


 

نيلوفر ادامه داد: دوستم اسمش نازگل بود و واقعا در خانمي و نجابت سرآمد بود آن قدر كه به خاطر همين نجابت روزي با چشماني گريان از شركتي كه در آن كار مي‌كرد استعفا داد وبيرون آمد از او پرسيدم كه چه شده پاسخي نداد و تنها سكوت كرد.


 

نيلوفر مي‌گفت: نازگل مدتي با من مشغول كار بود يعني حدود شش ماه پاييز و زمستان نازگل تلاشش خوب بود ولي صبر و حوصله نداشت راستش طاقتش تمام شده بود وقتي خودروهاي چند صد ميليون توماني ساير دانشجويان را مي‌ديد كه در كنار دانشگاه پارك مي‌كنند و حتي برخي از مسئولان و استادان نيز به خاطر پول به آنان احترام مي‌گذاشتند ولي ما هميشه قهر محبت و احترام بوديم به جز عده‌اي اندك كه دنيا ديده و داراي فهم و شعور بودند.


 

دخترك كبريت فروش كم كم بساطش را جمع كرد و در كوله پشتي‌اش گذاشت ولي همين طور به حرف‌هايش ادامه مي‌داد نازگل يكي از روزهاي سرد زمستان 92 بود كه با صحبت هاي پسري گرگ صفت كه لباس بره به تن كرده بود فريب خورد و سوار بر خودروي او رفتند مدت‌ها از نازگل بي خبر بودم حتي سر كلاس ها هم نمي‌آمد از يك طرف مي ترسيدم به پليس اطلاع دهم اما نمي‌شد چرا كه براي دوست خودم نيز دردسرساز بود و از سوي ديگر دلهره داشتم كه چه بلايي سر نازگل آمده است.


 

نيلوفر اين حرف‌ها را كه مي‌زد سرش پايين بود و احساس ندامت داشت به نظر مي رسيد خودش را مقصر اتفاقي كه براي نازگل افتاده مي‌داند سكوت چهل ثانيه‌اي نيلوفر دوباره با لبخندي تلخ شكسته شد و او از ديدار مجدد نازگل گفت كه او را در خيابان با خودرويي گران قيمت ديده بود كه لباس‌هاي گران قيمت به تن داشت و در حال نوشيدن آب ميوه بود.


 

نيلوفر گفت: نازگل با ديدنم شوكه شد و انگار كه او را برق گرفته باشد از جايش پريد موهايش را داخل روسري كرد صورتش را پوشاند باورم نمي‌شد اين همان نازگل بود كه روزي نجابتش سر زبان عام و خاص بود.


 

دخترك كبريت فروش صحبت‌هايش ميان هق هق كردنش گم شد از او خواستم نفسي بكشد و سپس به صحبت‌هايش ادامه دهد.


 

نيلوفر از گفتگوی ده دقيقه‌اش با نازگل تعريف كرد كه او ناچارا به كارهاي خلاف كشيده شده بود و نوكر پول و خلافكاران شهر شده بود.

داستان دخترک کبریت فروش کوتاه


 

مي‌گفت: نازگل كه خلاف بزرگش در زندگي خوردن چاي پررنگ بود براي بول درآوردن مواد مخدر مي‌فروخت و خود عامل توزيع در بين دانشجويان و زنان معتاد پايتخت شده بود.


 

نيلوفر در دفاع از دوستش تاكيد كرد: نازگل به من گفت كه اولش همه چيز براي به دست آوردن هزينه‌هاي دانشگاهي بود و به خاطر همين با آن پسر جوان همراه شد كه بتواند دوران دانشگاهي خودش را از لحاظ مالي تامين كند و ديگر حسرت پول كساني را نخورد كه با آن به مردم فخر مي‌فروشند و مجبور نباشد تا آخر شب‌ها براي درآمدي روزانه بيست هزار تومان دويست دقيقه با مردم صحبت كند و آنان را به خريد اجناس‌مان مجاب كنيم.


 

دختر كبريت فروش با كوله پشتي‌اش از جايش بلند شد و در حالي كه مي‌گفت خواهش مي‌كنم حرف‌هايم را بدون سانسور بنويسيد و منتشر كنيد كه مردم بدانند كه دختري به خاطر نداشتن پول به كجاها كشيده شد و دختران كبريت فروش شهرمان طاقت‌شان به مرحله آخر خود رسيده و ديگر توان مقابله با زندگي را ندارند.


 

همچنين از من تشكر كرد و با تبريك روز خبرنگار يكي از تابلوهايش را به من هديه داد.


 

«خوانندگان محترم بدانند كه بخش‌هايي از صحبت اين دختر جوان كه حدود 340 كلمه از خطرات كارش بود و قسمتي حدود 60 كلمه اي صحبت‌هايش درباره نازگل بنا بر صلاحديد خبرنگار در اين متن درج نشده است همچنين صحبت‌هاي نوشته شده تنها درددل دختري است كه در شهر بزرگ تهران ما او را دخترك كبريت فروش نامگذاری کرده‌ایم.»

Welcome back. Just a moment while we sign you in to your Goodreads account.

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان دخترک کبریت فروش کوتاه

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

دخترک کبریت فروش | The Little Red Riding Hood in Persian | داستان های فارسی | قصه های کودکانه | Dastanhaye Farsi | داستانهای فارسی | قصه های فارسی | 4K UHD | Persian Fairy TalesWatch Children’s Stories in English on our English Fairy Tales Channel : http://www.youtube.com/c/EnglishFairy… ? سازمان دیده بان فیلم بیشتر ? Watch More Videos in Persian ?► راپانزل – Rapunzel in Persian : https://youtu.be/P1RtR8UTxOQ► قصه ی وقت خواب کودکان – The Gingerbread Man in Persian : https://youtu.be/lYHPfsEfuIs► قصه ی وقت خواب کودکان – Town Mouse And The Country Mouse in Persian : https://youtu.be/3IRq1XoKBmQ ► بنداگشتی – Thumbelina in Persian : https://youtu.be/chyMJPe9N5k► ملکه برفی – The Snow Queen in Persian : https://youtu.be/qy4crpjf0qQ► زیبای خفته – Sleeping Beauty in Persian : https://youtu.be/oqIAL-L1LPU► گربه چکمه پوش – Puss in Boots in Persian : https://youtu.be/AdvCimktlzk► شاهزاده قورباغه – The Frog Prince In Persian : https://youtu.be/F-ca2kWpXZs► پینوکیو – Pinocchio in Persian : https://youtu.be/5kJFyMH6QZU► سهبچه خوک – Three Little Pigs in Persian : https://youtu.be/NxPm72BKT9g► سفید برفی و هفت کوتوله – Snow White and the Seven Dwarfs in Persian : https://youtu.be/BykmpO406Mg► پری دریایی کوچولو – Little Mermaid in Persian : https://youtu.be/Zcj_B-zVeok ► زشت و زیبا – Beauty and the Beast in Persian : https://youtu.be/C91xt0EpAfA► سیندرلا – Cinderella in Persian : https://youtu.be/2mE_-1g2NwM► افسانه ای کمی هود سواری قرمز – Little Red Riding Hood in Persian : https://youtu.be/FlQ8owe2mPo► افسانه فولوت زن رنگارنگ هملین – The Pied Piper Of Hamelin in Persian : https://youtu.be/XGoATWtUAIk► دوازده شاهزاده رقصان – 12 Dancing Princess in Persian : https://youtu.be/uLm8QDc2nZo ► موش کوچولوی پرنسس – A Little Mouse Who Was A Princess in Persian : https://youtu.be/UwCyFsxf8Bg► قوهای وحشی – The Wild Swans in Persian : https://youtu.be/fv-X6-As5lM► شاهزاده خوشحال – The Happy Prince in Persian : https://youtu.be/GRs6Ocsf0lY #PersianFairyTales

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

داستان دخترک کبریت فروش کوتاه

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження…

Завантаження…

دخترک کبریت فروش | The Little Red Riding Hood in Persian | داستان های فارسی | قصه های کودکانه | Dastanhaye Farsi | داستانهای فارسی | قصه های فارسی | 4K UHD | Persian Fairy TalesWatch Children’s Stories in English on our English Fairy Tales Channel : http://www.youtube.com/c/EnglishFairy… ? سازمان دیده بان فیلم بیشتر ? Watch More Videos in Persian ?► راپانزل – Rapunzel in Persian : https://youtu.be/P1RtR8UTxOQ► قصه ی وقت خواب کودکان – The Gingerbread Man in Persian : https://youtu.be/lYHPfsEfuIs► قصه ی وقت خواب کودکان – Town Mouse And The Country Mouse in Persian : https://youtu.be/3IRq1XoKBmQ ► بنداگشتی – Thumbelina in Persian : https://youtu.be/chyMJPe9N5k► ملکه برفی – The Snow Queen in Persian : https://youtu.be/qy4crpjf0qQ► زیبای خفته – Sleeping Beauty in Persian : https://youtu.be/oqIAL-L1LPU► گربه چکمه پوش – Puss in Boots in Persian : https://youtu.be/AdvCimktlzk► شاهزاده قورباغه – The Frog Prince In Persian : https://youtu.be/F-ca2kWpXZs► پینوکیو – Pinocchio in Persian : https://youtu.be/5kJFyMH6QZU► سهبچه خوک – Three Little Pigs in Persian : https://youtu.be/NxPm72BKT9g► سفید برفی و هفت کوتوله – Snow White and the Seven Dwarfs in Persian : https://youtu.be/BykmpO406Mg► پری دریایی کوچولو – Little Mermaid in Persian : https://youtu.be/Zcj_B-zVeok ► زشت و زیبا – Beauty and the Beast in Persian : https://youtu.be/C91xt0EpAfA► سیندرلا – Cinderella in Persian : https://youtu.be/2mE_-1g2NwM► افسانه ای کمی هود سواری قرمز – Little Red Riding Hood in Persian : https://youtu.be/FlQ8owe2mPo► افسانه فولوت زن رنگارنگ هملین – The Pied Piper Of Hamelin in Persian : https://youtu.be/XGoATWtUAIk► دوازده شاهزاده رقصان – 12 Dancing Princess in Persian : https://youtu.be/uLm8QDc2nZo ► موش کوچولوی پرنسس – A Little Mouse Who Was A Princess in Persian : https://youtu.be/UwCyFsxf8Bg► قوهای وحشی – The Wild Swans in Persian : https://youtu.be/fv-X6-As5lM► شاهزاده خوشحال – The Happy Prince in Persian : https://youtu.be/GRs6Ocsf0lY #PersianFairyTales

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Завантаження…

Виконується…

Завантаження списків відтворення…

مرورگر شما قادر به پخش ویدیو نمی باشد.

در یک کریسمس سرد زمستانی در حالی که همه مردم با عجله به سمت خانه هایشان می رفتند، دخترک کبریت فروش قصه ما تلاش می کرد تا کبریت هایش را بفروشد…

این اثر هانس کریستین آندرسن ، یکی از معروفترین قصه های دنیاست و به خاطر جذابیتش بارها و بارها می توان آن را دید و شنید.

در این ویدئو قصه دخترک کبریت فروش را در قالب انیمیشنی جذاب، ببینید و لذت ببرید.

برای ارسال نظر لطفا وارد حساب کاربری خود شوید.

مرورگر شما قادر به پخش ویدیو نمی باشد.

در یک کریسمس سرد زمستانی در حالی که همه مردم با عجله به سمت خانه هایشان می رفتند، دخترک کبریت فروش قصه ما تلاش می کرد تا کبریت هایش را بفروشد…

این اثر هانس کریستین آندرسن ، یکی از معروفترین قصه های دنیاست و به خاطر جذابیتش بارها و بارها می توان آن را دید و شنید.

در این ویدئو قصه دخترک کبریت فروش را در قالب انیمیشنی جذاب، ببینید و لذت ببرید.

برای ارسال نظر لطفا وارد حساب کاربری خود شوید.

داستان دخترک کبریت فروش کوتاه
داستان دخترک کبریت فروش کوتاه
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *