چند سال پیش در آذربایجان پهلوان جوانمردی بود به نام کوراوغلو. کوراوغلو پیش از آنکه به پهلوانی معروف شود، روشن نام داشت. پدر روشن را علی کیشی میگفتند. علی مهتر و ایلخی بان حسن خان بود. در تربیت اسب مثل و مانندی نداشت و با یک نگاه میفهمید که فلان اسب چگونه اسبی است.
حسن خان از خانهای بسیار ثروتمند و ظالم بود. او مثل دیگر خانها و امیران نوکر و قشون زیادی داشت و هر کاری دلش میخواست میکرد: آدم میکشت، زمین مردم را غصب میکرد، باج و خراج بیحساب از دهقانان و پیشه وران میگرفت، پهلوانان آزادیخواه را به زندان میانداخت و شکنجه میداد. کسی از او دل خوشی نداشت. فقط تاجران بزرگ و اعیان و اشراف و ملاهااز خان راضی بودند، آنها به کمک هم مردم را غارت میکردند و به کار وامی داشتند. مجلس عیش وعشرت برپا میکردند، برای خودشان در جاهای خوش آب و هوا قصرهای زیبا و مجلل میساختند و هرگز به فکر زندگی خلق نبودند. فقط موقعی به یاد مردم و دهقانان میافتادند که میخواستند مالیاتها را بالا ببرند.
خود حسن خان و دیگر خانها هم نوکر و مطیع خان بزرگ بودند. خان بزرگ از آنها باج میگرفت و حمایتشان میکرد و اجازه میداد که هر طوری دلشان میخواهد از مردم باج و خراج بگیرند اما فراموش نکنند که باید سهم او را هر سال زیادتر کنند.
خان بزرگ را خودکار میگفتند. خودکار ثروتمندترین و باقدرت ترین خانها بود. صدها و هزارها خان و امیر و سرکرده و جلاد و پهلوان نانخور دربار او بودند مثل سگ از او میترسیدند و فرمانش را بدون چون و چرا، کورکورانه اطاعت میکردند.
روزی به حسن خان خبر رسید که حسن پاشا، یکی از دوستانش، به دیدن او میآید. دستور داد مجلس عیش و عشرتی درست کنند و به پیشواز پاشا بروند.
حسن پاشا چند روزی در خانه حسن خان ماند و روزی که میخواست برود گفت: حسن خان، شنیدهام که تو اسبهای خیلی خوبی داری!
حسن خان بادی در گلو انداخت و گفت: اسبهای مرا در این دور و بر هیچ کس ندارد. اگر بخواهی یک جفت پیشکشت میکنم.
حسن پاشا گفت: چرا نخواهم.
حسن خان به ایلخی بانش امر کرد ایلخی را به چرا نبرد تا پاشا اسبهای دلخواهش را انتخاب کند.
علی کیشی، ایلخی بان پیر، میدانست که در ایلخی اسبهای خیلی خوبی وجود دارند اما هیچکدام به پای دو کره اسبی که پدرشان از اسبان دریایی بودند، نمیرسد. روزی ایلخی را به کنار دریا برده بود و خودش در گوشهای دراز کشیده بود. ناگهان دید دو اسب از دریا بیرون آمدند و با دو تا مادیان ایلخی جفت شدند. علی کیشی آن دو مادیان را زیر نظر گرفت تا روزی که هر کدام کرهای زایید. علی کرهها را خیلی دوست میداشت و میگفت بهترین اسبهای دنیا خواهند شد. این بود که وقتی حسن خان گفت میخواهد برای مهمانش اسب پیشکش کند با خود گفت: چرا اسبها را از چرا بازدارم؟ در ایلخی بهتر از این دو کره اسب که اسب پیدا نمیشود!
ایلخی را به چرا ول داد و دو کره اسب را پای قصر خان آورد.
حسن پاشا خندان خندان از قصر بیرون آمد تا اسبهایش را انتخاب کند. دید از اسب خبری نیست و پای قصر دو تا کرهٔ کوچک و لاغر ایستادهاند. گفت: حسن خان، اسبهای پیشکشی ات لابد همینها هستند، آره؟ من از این یابوها خیلی دارم. شنیده بودم که تو اسبهای خوبی داری. اسب خوبت که اینها باشند وای به حال بقیه.
حسن خان از شنیدن این حرف خون به صورتش دوید. دنیا جلو چشمش سیاه شد. سر علی کیشی داد زد: مردکه، مگر نگفته بودم اسبها را به چرا نبری!
علی کیشی گفت: خان به سلامت، خودت میدانی که من موی سرم را در ایلخی تو سفید کردهام و اسب شناس ماهری هستم. در ایلخی تو بهتر از این دو تا، اسب وجود ندارد.
خان از این جسارت علی کیشی بیشتر غضبناک شد و امر کرد: جلاد، زود چشمهای این مرد گستاخ را درآر.
علی کیشی هر قدر ناله و التماس کرد که من تقصیری ندارم، به خرجش نرفت. جلاد زودی دوید و علی را گرفت و چشمهایش را درآورد.
علی کیشی گفت: خان، حالا که بزرگترین نعمت زندگی را از من گرفتی، این دو کره را به من بده.
خان که هنوز غضبش فرو ننشسته بود فریاد زد: یابوهای مردنی ات را بردار و زود از اینجا گم شو!
علی با دو کره اسب و پسرش روشن سر به کوه و بیابان گذاشت. او در فکر انتقام بود، انتقام خودش و انتقام میلیونها هموطنش. اما حالا تا رسیدن روز انتقام میبایست صبر کند.
او روزها و شبها با پسرش و دو کره اسب بیابانها و کوهها را زیر پا گذاشت، عاقبت بر سر کوهستان پر پیچ و خمی مسکن کرد. این کوهستان را چنلی بل میگفتند.
علی کیشی به کمک «روشن» در تربیت کرهها سخت کوشید چنانکه بعد از مدتی کرهها دو اسب بادپای تنومندی شدند که چشم روزگار تا آن روز مثل و مانندشان را ندیده بود.
یکی از اسبها را قیرآت نامیدند و دیگری را دورآت.
قیرآت چنان تندرو بود که راه سه ماهه را سه روزه میپیمود و چنان نیرومند و جنگنده بود که در میدان جنگ با لشگری برابری میکرد و چنان باوفا و مهربان بود که جز کوراوغلو به کسی سواری نمیداد مگر این که خود کوراوغلو جلو او را بدست کسی بسپارد. و اگر از کوراوغلو دور میافتاد گریه میکرد و شیهه میزد و دلش میخواست که کوراوغلو بیاید برایش ساز بزند و شعر و آواز پهلوانی بخواند. قیرآت زبان کوراوغلو را خوب میفهمید و افکار کوراوغلو را از چشمها و حرکات دست و بدن او میفهمید.
البته دورآت هم دست کمی از قیرآت نداشت.
«روشن» از نقشهٔ پدرش خبر داشت و از جان و دل میکوشید که روز انتقام را هر چه بیشتر نزدیکتر کند.
وقتی علی کیشی میمرد، خیالش تا اندازهای آسوده بود. زیرا تخم انتقامی که کاشته بود، حالا سر از خاک بیرون میآورد. او یقین داشت که «روشن» نقشههای او را عملی خواهد کرد و انتقام مردم را از خانها و خودکار خواهد گرفت.
«روشن» جنازهٔ پدرش را در چنلی بل دفن کرد.
«روشن» در مدت کمی توانست نهصد و نود و نه پهلوان از جان گذشته در چنلی بل جمع کند و مبارزهٔ سختی را با خانها و خان بزرگ شروع کند در طول همین مبارزهها و جنگها بود که به کوراوغلو معروف شد. یعنی کسی که پدرش کور بودهاست.
به زودی چنلی بل پناهگاه ستمدیدگان و آزادیخواهان و انتقام جویان شد. پهلوانان چنلی بل اموال کاروانهای خانها و امیران و خودکار را غارت میکردند و به مردم فقیر و بینوا میدادند. چنلی بل قلعهٔ محکم مردانی بود که قانونشان این بود: آن کس که کار میکند حق زندگی دارد و آن کس که حاصل کار و زحمت دیگران را صاحب میشود و به عیش و عشرت میپردازد، باید نابود شود. اگر نان هست، همه باید بخورند و اگر نیست، همه باید گرسنه بمانند و همه باید بکوشند تا نان به دست آید، اگر آسایش و خوشبختی هست، برای همه باید باشد و اگر نیست برای هیچکس نمیتواند باشد.
کوراوغلو و پهلوانانش در همه جا طرفدار خلق و دشمن سرسخت خانها و مفتخورها بودند. هیچ خانی از ترس چنلی بلیها خواب راحت نداشت. خانها هر چه تلاش میکردند که چنلی بلیها را پراکنده کنند و کوراوغلو را بکشند، نمیتوانستند. قشون خان بزرگ چندین بار به چنلی بل حمله کرد اما هر بار در پیچ و خم کوهستان به دست مردان کوهستانی تارومار شد و جز شکست و رسوایی چیزی عاید خان نشد.
زنان چنلی بل هم دست کمی از مردانشان نداشتند. مثلا زن زیبای خود کوراوغلو که نگار نام داشت، شیرزنی بود که بارها لباس جنگ پوشیده و سوار بر اسب و شمشیر به دست به قلب قشون دشمن زده بود و از کشته پشته ساخته بود.
هر یک از پهلوانیها و سفرهای جنگی کوراوغلو، خود داستان جداگانهای است. داستانهای کوراوغلو در اصل به ترکی گفته میشود و همراه شعرهای زیبا و پرمعنای بسیاری است که عاشقهای آذربایجان آنها را با ساز و آواز برای مردم نقل میکنند.
داستان ربوده شدن قیرآت
قیام چنلی بلیها رفته رفته چنان بالا گرفت که میدان بر خان بزرگ تنگ شد و موقعی که دید نمیتواند از عهدهٔ کوراوغلو برآید، ناچار به تمام خانها و امیران و سرکردهها و پهلوانان و بزرگان قشون نامه نوشت و آنها را پیش خود خواند تا مجلس مشورتی درست کند.
وقتی همه در مجلس حاضر شدند و هر کس در جای خود نشست خان بزرگ شروع به سخنرانی کرد:
«حاضران، چنان که خبر دارید، مدتی است که مشتی دزد و آشوبگر در کوهستان جمع شدهاند و آسایش و امنیت مملکت را بر هم زدهاند. رهبر این دزدان غارتگر مهترزادهٔ بی سر و پایی است به نام کوراوغلو که در آدمکشی و دزدی و چپاول مثل و مانند ندارد. هر جا و در هر گوشهٔ مملکت هم که دزدی، آدمکشی و ماجراجویی وجود دارد، داخل دسته او میشود. روز به روز دار و دستهٔ کوراوغلو بزرگتر و خطرناکتر میشود. اگر ما دست روی دست بگذاریم و بنشینیم، روزی چشم باز خواهیم کرد و خواهیم دید که چنلی بلیها همهٔ سرزمینها و اموال ما را غصب کردهاند. آنوقت یا باید دست و پایمان را جمع کنیم و فرار کنیم یا برویم پیش این راهزنهای آشوبگر نوکری و خدمتکاری کنیم. تازه معلوم نیست که خداوند یک ذره رحم در دل این خائنان گذاشته باشد… خانها، امیران، سرکردگان، پهلوانان به شما هشدار میدهم: این دزدان آشوبگر به مادر و برادر خود نیز رحم نخواهند کرد.
خطر بزرگی که امنیت مملکت را تهدید میکند، مرا مجبور کرد که امر به تشکیل این مجلس بدهم. اکنون تدبیر کار چیست؟ چگونه میتوانیم این دزد ماجراجو را سر جایش بنشانیم؟ آیا اینهمه نجیب زاده و اینهمه خان محترم و پهلوان و سرکردهٔ بنام از عهدهٔ یک مهترزادهٔ بی سر و پا بر نخواهند آمد؟..»
خودکار نطقش را تمام کرد و بر تخت جواهر نشانش نشست. اهل مجلس کف زدند و فریاد برکشیدند: زنده باد خودکار، ضامن امنیت ملک و ملت!.. مرگ بر آشوب طلبان چنلی بل!..
صدای فریاد اهل مجلس دیوارها را تکان میداد. خودکار با حرکت سر و دست جواب خانها و سرکردهها را میداد. بعد که صداها خوابید، جر و بحث شروع شد. یکی گفت: اگر پول زیادی بدهیم، کوراوغلو دست از راهزنی بر میدارد.
دیگری گفت: همان املاک دور و بر چنلی بل را به کوراوغلو بدهیم که هر طور دلش خواست از مردم باج و خراج بگیرد و دیگر مزاحم ما نشود.
دیگری گفت: کسی پیش کوراوغلو بفرستیم ببینیم حرف آخرش چیست. پول و زمین هر چقدر میخواهد، بدهیم و آشتی کنیم.
«حسن پاشا» نیز در این مجلس بود. او حاکم توقات بود. همان کسی بود که حسن خان به خاطر او چشمان علی کیشی را درآورده بود. حسن پاشا دست راست خان بزرگ بود. در مهمانیهای خودکار همیشه سر سفره مینشست و هنگامی که خودکار کسالت داشت، بر سر بالین او چمباتمه میزد و راست یا دروغ خود را غمگین نشان میداد. فوت و فن قشون کشی را هم میدانست. تک تک آدمهای قشون مثل سگ از او میترسیدند و مثل گوسفند از بالادستهای خود اطاعت میکردند.
غرض، حسن پاشا در مجلس خودکار بود و هیچ حرفی نزده بود. خودکار پیشنهاد همه را شنید و عاقبت گفت: هیچکدام از این پیشنهادهای شما آشوب چنلی بل را علاج نمیکند. اکنون گوش کنیم ببینیم حسن پاشا چه میگوید.
خانها و امیران در دل به حسن پاشا فحش و ناسزا گفتند. آخر خانها و امیران و بزرگان همیشه به جاه و مقام یکدیگر حسودی میکنند. آنها آرزو میکنند که نزد خان بزرگ عزیزتر از همه باشند تا بتوانند با آزادی و قدرت بیشتری از مردم باج و خراج بگیرند و بهتر عیش و عشرت کنند.
حسن پاشا بلند شد، تعظیم کرد و زمین زیر پای خودکار را بوسید و گفت: خودکار به سلامت باد، من سگ کی باشم که مقابل سایهٔ خدا لب از لب باز کنم اما اکنون که امر مبارک خودکار بر این است که من کمتر از سگ هم حرفی بزنم، ناچار اطاعت میکنم که گفتهاند: «امر خودکار فرمان خداوند است.»
حسن پاشا تعظیم دیگری کرد و گفت: خودکار به سلامت باد، من کوراوغلو را خوب میشناسم. او را با هیچ چیز نمیشود آرام کرد مگر با طناب دار. چشمان پدر گستاخش را من گفتم درآوردند، اکنون نیز میل دارم کوراوغلو را با دستان خودم خفه کنم. تا این راهزن زندهاست آب گوارا از گلوی ما پایین نخواهد رفت. باید به چنلی بل لشکر بکشیم. یک لشکر عظیم که گردش چشمهٔ خورشید را تیره و تار کند و اول و آخرش در شرق و غرب عالم باشد. البته باز امر، امر مبارک خودکار است و ما سگان شماییم و جز واق واق چیزی برای گفتن نداریم.
حسن پاشا باز تعظیم کرد و زمین زیر پای خودکار را بوسید و بر جای خود نشست.
مجلس ساکت بود. همه چشم به دهان خودکار دوخته بودند. عاقبت خودکارگفت: آفرین، حسن پاشا، آفرین بر هوش و فراست تو. راستی که سگ باهوشی هستی.
حسن پاشا از این تعریف مثل سگها که جلو صاحبشان دم تکان میدهند تا شادی و رضایتشان را نشان دهند، لبخند زد و خود را شاد و راضی نشان داد، بعد خودکارگفت: ما جز لشگر کشی به چنلی بل چارهای نداریم. لشگر کشی این دفعه باید چنان باشد که از بزرگی آن لرزه بر تخته سنگهای چنلی بل بیفتد. حسن پاشا، از این ساعت تو اختیار تام داری که هر طوری صلاح دیدی سربازگیری کن و آمادهٔ حمله باش. تو فرمانده کل قشون خواهی بود. تدارک حمله را ببین و کار ماجراجویان کوهستان را تمام کن. اگر کوراوغلو را از پای درآوردی، ترا صدراعظم خودم میکنم.
خان بزرگ بعد رو کرد به اهل مجلس و گفت: حاضران، بدانید و آگاه باشید که از این ساعت به بعد حسن پاشا فرمانده کل قشون است و اختیار تام دارد. هر کس از فرمان او سرپیچی کند، طناب دار منتظر اوست.
اهل مجلس ندانستند چه بگویند. دلهایشان از حسد و کینه پر شده بود.
***
حسن پاشا از مجلس خودکار خارج شد و بدون معطلی به توقات رفت و سربازگیری را شروع کرد. در حین سربازگیری با پهلوانان و سرکردگان زیردست خود شورای جنگی ترتیب میداد که نقشه حمله به چنلی بل را بکشند. در یکی از این شوراها مهتر مورتوز که پهلوان بزرگی بود، به حسن پاشا گفت: پاشا به سلامت، ما خاک پای خودکار و شما هستیم و میدانیم که فرمان شما، فرمان خداوند است و هیچکس حق ندارد از فرمان شما سرپیچی کند اما این هم هست که تا وقتی کوراوغلو بر پشت قیرآت نشسته، اگر مردم تمام دنیا جمع شوند، باز نمیتوانند مویی از سر او کم کنند. اگر میخواهید کوراوغلو از میان برداشته شود، اول باید اسبش را از دستش درآوریم والا جنگیدن با کوراوغلو نتیجهای نخواهد داشت.
حرف مهترمورتوز به نظر حسن پاشا عاقلانه آمد. گفت: مورتوز، کسی که درد را بداند درمان را هم بلد است. بگو ببینم چطور میتوانیم قیرآت را از چنگ کوراوغلو درآوریم؟
مهتر مورتوز گفت: پاشا به سلامت، قیرآت را که نمیشود با پول خرید، یک نفر از جان گذشته باید که به چنلی بل برود یا سرش را به باد بدهد یا قیرآت را بدزدد و بیاورد.
حسن پاشا به اهل مجلس نگاه کرد. همه سرها به زمین دوخته شده بود. از کسی صدایی برنخاست، ناگهان از کفشکن مجلس پسر ژنده پوش پابرهنهٔ کچلی برپاخاست. اهل مجلس نگاه کردند و کچل حمزه را شناختند. کچل حمزه نه پدر داشت و نه مادر و نه خانه و زندگی. هیچ معلوم نبود از کجا میخورد و کجا میخوابد. به هیچ مجلس و مسجدی راهش نمیدادند که کفش مردم را میدزدد. سگ محل داشت، او نداشت. حالا چطوری در این شورای جنگی راه پیدا کرده بود، فقط خودش میدانست که از قدیم گفتهاند، کچلها هزار و یک فن بلدند.
غرض، حمزه به وسط مجلس آمد و گفت: پاشا، این کار، کار من است. اینجا دیگر پهلوانی و زور بازو به درد نمیخورد، حقه باید زد. و حقه زدن شغل آبا و اجدادی من است. اگر توانستم قیرآت را بیاورم که آوردهام، اگر هم نتوانستم وکوراوغلو مچم را گرفت، باز طوری نمیشود: بگذار از هزاران کچل مملکت یک سر کم بشود.
حسن پاشا گفت: حمزه، اگر توانستی قیرآت را بیاوری، از مال دنیا بی نیازت میکنم.
حمزه گفت: پاشا، مال دنیا به تنهایی به درد من نمیخورد.
پاشا گفت: ترا حمزه بیگ میکنم. مقام بیگی به تو میدهم.
حمزه گفت: نه، پاشا. این هم به تنهایی گره از کار من نمیگشاید.
حسن پاشا گفت: ترا پسر خودم میکنم.
حمزه گفت: نه، قربانت اهل مجلس گردد! من هیچکدام اینها را به تنهایی نمیخواهم و تو هم که هر سه را یکجا به من نمیدهی. بگذار چیزی از تو بخواهم که برای من از هر سهٔ اینها قیمتی تر باشد و برای تو ارزانتر.
حسن پاشا گفت: بگو ببینم چه میخواهی؟
حمزه گفت: پاشا، من دخترت را میخواهم.
حسن پاشا به شنیدن این سخن عصبانی شد، مشت محکمی بر دستهٔ تخت زد و فریاد کشید: این احمق بی سر و پا را بیرون کنید. یک بابای کچلی بیشتر نیست میخواهد داماد من بشود…
اگر مهتر مورتوز به داد کچل نرسیده بود، جلادان همان دقیقه او را پاره پاره میکردند. مهتر مورتوز جلو جلادان را گرفت و به حسن پاشا گفت: قربانت گردم پاشا، مگر فرمان خان بزرگ را فراموش کردهاید که باید هر طوری شده کار کوراوغلو را تمام بکنیم؟
حسن پاشا آرام شد و پیش خود حساب کرد دید که راهی ندارد جز این که باید کچل حمزه را راضی کند. بنابراین به حمزه گفت: آخر آدم احمق، تو در این دختر چه دیدهای که او را بالاتر از همه چیز میدانی؟
<کوراوغلو و کچل حمزه
داستان پهلوانی های کوراوغلو در آذربایجان و بسیاری از کشورهای جهان بسیار مشهور است. این داستانها از وقایع زمان شاه عباس و وضع اجتماعی این دوره سرچشمه می گیرد.
قرن 11 میلادی، دوران شکفتگی آفرینش هنری عوام مخصوصاً شعر عاشقی (عاشیق شعری) در زبان ترکی آذری است. وقایع سیاسی اواسط قرن 16، علاقه و اشتیاق زیاد و زمینه ی آماده یی برای خلق آثار فولکلوریک در زبان آذری ایجاد کرد.
شاه عباس اول با انتقال پایتخت به اصفهان و جانشین کردن تدریجی زبان فارسی به جای زبان آذری در دربار، و درافتادن با قزلباش و رنجاندن آنها و تراشیدن شاهسون به عنوان رقیبی برای قزلباش، دلبستگی عمیقی را که از زمان شاه اسماعیل اول (در شعر آذری متخلص به خطایی) میان آذربایجانیان و صفویه بود از میان برد، و حرمت زبان آذری را شکست و مبارزه یی پنهان و آشکار میان شاه عباس و آذربایجان ایجاد شد. این مبارزات به شورش ها و قیام هایی که در گوشه و کنار آذربایجان در می گرفت نیرو می داد. و لاجرم مالیاتها سنگین تر می شد و ظلم خوانین کمر مردم را می شکست…
وقایع تازه، برای عاشق ها که ساز و سخن خود را در بیان آرزوها و خواستهای مردم به خدمت می گمارند «ماده ی خام» تازه ای شد.
«عاشق» نوازنده و خواننده ی دوره گردی است که با ساز خود در عروسی ها و مجالس جشن روستاییان و قهوه خانه ها همراه دف و سرنا می زند و می خواند و داستانهای عاشقانه و رزمی و فولکلوریک می سراید. عاشق ها شعر و آهنگ تصنیفهای خودشان را هم خود درست می کنند.
علی جان موجی شاعر همین عصر شدت ناامیدی و اضطراب خود را چنین بیان می کند:
گئتمک گرک بیرئوز گه دیاره بوملکدن
کیم گون به گون زیاده گلیر ماجرا سسی
«موجی» خدادن ایسته. بوبحر ایچره بیرنجات
گردابه دوشسه کشتی نئلر ناخداسسی؟
ترجمه:
از این ملک باید به دیاری دیگر رخت سفر بست که غوغا و ماجرا روز به روز افزون می شود. موجی، در این بحر از خدا نجات طلب کن. که اگر کشتی به گرداب افتد، از ناله ی ناخدا چه کاری برمی آید؟
در دوران جنگهای خونین ایران و عثمانی به سال 1629 شورش همبسته ی فقیران شهری و دهقانان در طالش روی داد که شاه عباس و خانهای دست نشانده اش را سخت مضطرب کرد. شورشیان مال التجاره ی شاه عباس و خانها، و مالیات جمع آوری شده و هر چه را که به نحوی مربوط به حکومت می شد به غارت بردند و میان فقیران تقسیم کردند. حاکم طالش ساری خان به کمک خوانین دیگر، شورش آن نواحی را سرکوب کرد.
در قاراباغ مردی به نام میخلی بابا دهقانان آذربایجانی و ارمنی را گرد خود جمع کرد و به مبارزه با خانخانی و خرافات مذهبی پرداخت. وی با یاران خود در یکایک روستاها می گشت و تبلیغ می کرد و روستاییان به امید نجات از زیر بار سنگین مالیاتها و ظلم خوانین و به قصد دگرگون کردن وضع اجتماعی، به گرد او جمع می شدند.
نهضت میخلی بابا آهسته آهسته قوت گرفت و آشکار شد و در سراسر قاراباغ و ارمنستان و نواحی اطراف ریشه گسترد و تبلیغ نهانی او بناگاه به شورشی مسلحانه مبدل شد.
در جنوب غربی آذربایجان اوضاع درهم تر از این بود. قیام جلالی لر (جلالیان) سراسر این نواحی را فرا گرفته بود. طرف این قیام، که بیش از سی سال دوام یافت، از یک سو سلاطین عثمانی بود و از یک سو شاه عباس و در مجموع، خان ها و پاشاها و فئودال ها و حکام دست نشانده ی حکومت مرکزی بود.
در گیرودار همین رویدادهای سیاسی و اجتماعی بود که آفرینش های هنری نیز گل کرد و به شکفتگی رسید و سیماهای حماسی آذربایجان از ساز و سوز عاشق ها بر پایه ی قهرمانان واقعی و حوادث اجتماعی بنیان نهاده شد و نیز همچنان که همیشه و در همه جا معمول بوده است قهرمانان ادوار گذشته نیز با چهره های آشنای خود در جامه های نو بازگشتند و با قهرمانان زمان درآمیختند.
سیمای تابناک و رزمنده و انسانی کوراوغلو از اینچنین امتزاجی بود که به وجود آمد.
داستان زندگی پرشور توفارقانلی عاشق عباس که شاه عباس عروسش را از حجله می رباید و او تک و تنها برای رهاندن زنش پای پیاده به اصفهان می رود، در حقیقت تمثیلی از مبارزه ی آشکار و نهان میان آذریان و شاه عباس است. شاه عباس قطب خان خانی عصر و نماینده ی قدرت، و عاشق، تمثیل خلق سازنده ای است که می خواهد به آزادگی زندگی کند.
ناگفته نماند که سیمای شاه عباس در فولکلور آذربایجان به دو گونه ی مغایر تصویر می شود. یکی بر اینگونه که گفته شد، و دیگری به گونه ی درویشی مهربان و گشاده دست که شب ها به یاری گرسنگان و بیوه زنان و دردمندان می شتابد. در ظاهر، سیمای اخیر زاده ی تبلیغات شدید دستگاه حکومتی و پاره ای اقدامات متظاهرانه ی چشمگیر و عوام فریبانه است که نگذاشته مردم ظاهربین و قانع، ماهیت دستگاه حاکمه را دریابند.
به هر حال، پس از این مقدمه، اکنون می پردازیم به نامدار داستان کوراوغلو:
داستان کوراوغلو و آنچه در آن بیان می شود تمثیل حماسی و زیبایی از مبارزات طولانی مردم با دشمنان داخلی و خارجی خویش، از قیام جلالی لر و دیگر عصیانهای زمان در دو کلمه: قیام کوراوغلو و دسته اش، قیام بر ضد فئودالیسم و شیوه ی ارباب و رعیتی است. در عصر اختراع اسلحه ی آتشین در نقطه ای از آسیا، که با ورود اسلحه ی گرم به ایران پایان می یابد.
نهال قیام به وسیله ی مهتری سالخورده علی کیشی نام، کاشته می شود که پسری دارد موسوم به روشن (کوراوغلوی سالهای بعد) و خود، مهتر خان بزرگ و حشم داری است به نام حسن خان. وی بر سر اتفاقی بسیار جزئی که آن را توهینی سخت نسبت به خود تلقی می کند دستور می دهد چشمان علی کیشی را درآورند. علی کیشی با دو کره اسب که آن ها را از جفت کردن مادیانی با اسبان افسانه یی دریایی به دست آورده بود، همراه پسرش روشن از قلمرو خان می گریزد و پس از عبور از سرزمین های بسیار سرانجام در چنلی بئل (کمره ی مه آلود) که کوهستانی است سنگلاخ و صعب العبور با راههای پیچا پیچ، مسکن می گزیند. روشن کره اسب ها را به دستور جادومانند پدر خویش در تاریکی پرورش می دهد و در قوشابولاق (جفت چشمه) در شبی معین آب تنی می کند و بدین گونه هنر عاشقی در روح او دمیده می شود و … علی کیشی از یک تکه سنگ آسمانی که در کوهستان افتاده است شمشیری برای پسر خود سفارش می دهد و بعد از اینکه همه ی سفارش ها و وصایایش را می گذارد، می میرد.
روشن او را در همان قوشابولاق به خاک می کند و به تدریج آوازه ی هنرش از کوهستانها می گذرد و در روستاها و شهرها به گوش می رسد. در این هنگام او به کوراوغلو (کورزاد) شهرت یافته است.
دو کره اسب، همان اسب های بادپای مشهور او می شوند، به نام های قیرآت و دورآت.
کوراوغلو سرانجام موفق می شود حسن خان را به چنلی بل آورده و به آخور ببندد و بدین ترتیب انتقام پدرش را بستاند. عاشق جنون، اوایل کار به کوراوغلو می پیوندد به تبلیغ افکار بلند و دموکرات کوراوغلو و چنلی بئل می پردازد و راهنمای شوریدگان و عاصیان به کوهستان می شود.
آنچه در داستان مطرح شده است به خوبی نشان می دهد که داستان کوراوغلو به راستی بر اساس وقایع اجتماعی و سیاسی زمان و مخصوصاً با الهام از قیام جلالی لر خلق شده است، نام های شهرها و روستاها و رودخانه ها و کوهستانها که در داستان آمده، هر یک به نحوی مربوط به سرزمین و شورش جلالی لر است. بعلاوه بعضی از بندهای («قول» در اصل) داستان مثلا سفر توقات و سفر ارزنجان، شباهت بسیاری دارد به حوادث و خاطراتی که در کتابهای تاریخ ضبط شده و در اینجا صورت هنری خاصی یافته است. از طرف دیگر نام ها و القاب آدم های داستان به نام و القاب جلالی لر بسیار نزدیک است.
مورخ ارمنی مشهور تبریزلی آراکل (1670- 1602) در کتاب مشهور خود واغارشاپاد تاریخی در صفحه ی 86 جوانانی را که به سرکردگی کوراوغلو نامی قیام کرده بودند چنین نام می برد: «کوراوغلو… این همان کوراوغلو است که در حال حاضرعاشق ها ترانه های بی حد و حساب او را می خوانند… گیزیر اوغلو مصطفا بگ که با هزار نفر دیگر قیام کرده بود… و این همان است که در داستان کوراوغلو دوست اوست و نامش زیاد برده می شود. اینها همگی جلالی لر بودند که بر ضد حکومت قیام کرده بودند.»
اما کوراوغلو تنها تمثیل قهرمانان و قیامیان عصر خود نیست. وی خصوصیتها و پهلوانی های بابکیان را هم که در قرن نهم به استیلای عرب سر خم نکردند، در خود جمع دارد. ما به خوبی سیمای مبارز و عصیانگر بابک و جاویدان را هم که پیش از بابک به کوه زده بود در چهره ی مردانه ی کوراوغلو می شناسیم.
آنجا که کوراوغلو، پهلوان ایواز را از پدرش می گیرد و با خود به چنلی بل می آورد و سردسته ی پهلوانان می کند، ما به یاد جاویدان می افتیم که بابک را از مادرش گرفت و به کوهستان برد و او را سردسته ی قیامیان کرد.
کوراوغلو پسر مردی است که چشمانش را حسن خان درآورده و جاویدان نیز مادری دارد که چشمانش را درآورده اند. احتمال دارد که بابک، مدت های مدید برای فرار از چنگ مأموران خلیفه به نام ها و القاب مختلف می زیسته و یا به چند نام میان خلق شهرت می داشته و بعدها نیز نامش با نام کوراوغلو در هم شده سرگذشت خود او با وی درآمیخته.
داستانهای دده قورقود که داستانهای فولکلوریک و حماسی قدیمی تری هستند، در آفرینش داستانهای کوراوغلو بی تأثیر نیست. آوردن وجوه شباهت این دو فعلا ضرور نیست.
قیام کوراوغلو نه به خاطر غارت و چپاول محض است و نه به خاطر شهرت شخصی و جاه طلبی یا رسیدن به حکمرانی. او تنها به خاطر خلق و آزادی و پاس شرافت انسانی می جنگد، و افتخار می کند که پرورده ی کوهستانهای وطن خویش است. در جایی می گوید:
منی بینادان بسله دی
داغلار قوینوندا قوینوندا
تولک ترلانلار سسله دی
داغلار قوینوندا قوینوندا
*
دولاندا ایگیت یاشیما
یاغی چیخدی ساواشیما
دلیلر گلدی باشیما
داغلار قوینوندا قوینوندا
*
سفر اییله دیم هر یانا
دئو لاری گتیردیم جانا
قیرآتیم گلدی جولانا
داغلار قوینوندا قوینوندا
ترجمه:
من از ابتدا در آغوش کوهستان پرورده شدم. شاهینها در آغوش کوهستان نامم را بر زبان راندند.
*
چون قدم به دوران جوانی گذاشتم، دشمن به مقابله ی من قد برافراشت. پهلوانان در آغوش کوهستان گرداگرد مرا فرا گرفتند.
*
به هر دیاری سفر کردم، دیوان را به تنگ آوردم. اسبم «قیرآت» در آغوش کوهستان به جولان درآمد.
کوراوغلو نیک می داند مبارزه ای که عدالت و خلق پشتیبانش باشند چه نیرویی دارد. او به هر طرف روی می آورد خود را غرق در محبت و احترام می بیند. همین است که در میدان جنگ بدو جرئت می بخشد که با اطمینان خوانین و اربابان را ندا دهد:
قیرآتی گتیردیم جولانا
وارسا ایگیدلرین میدانا گلسین!
گؤرسون دلیلرین ایندی گوجونو،
بویانسین اندامی آل قانا، گلسین
*
کوراوغلو اییلمز یاغی یا، یادا،
مردین اسگیک اولماز باشیندان قادا،
نعره لر چکرم من بو دو نیادا
گؤستررم محشری دوشمانا، گلسین!
ترجمه:
پاشا! اسبم «قیرآت» را به جولان درآوردم، اگر مرد میدانی داری گو پیش آید! اینک، بیاید و زور بازوی مردان بنگرد، و اندامش از خون گلگون شود.
*
کوراوغلو بر خصم و بیگانه سر خم نمی کند. مرد هرگز سر بی غوغا ندارد. نعره در جهان در می افکنم و برای دشمن محشری برپا می کنم. گو بیاید!
***
قدرت کوراوغلو همان قدرت توده های مردم است. قدرت لایزالی که منشأ همه ی قدرتهاست. بزرگترین خصوصیت کوراوغلو، تکیه دادن و ایمان داشتن بدین قدرت است. می گوید:
ایگیت اولان هئچ آیریلماز ائلیندن
ترلان اولان سونا و ئرمز گؤلوندن،
یاغی آمان چکیر جومرد الیندن،
لش لشین اوستو نه قالایان منم.
ترجمه:
جوانمرد هرگز از ملت خویش جدا نمی شود. شاهین، امان نمی دهد تا از دریاچه ی او قویی به غارت برند. خصم از دست جوانمردان فریاد امان برمی دارد. منم آن کس که نعش بر نعش می انبارد.
*
او حتی برای یک لحظه فراموش نمی کند که برای چه می جنگد، کیست و چرا مبارزه می کند. همیشه در اندیشه ی آزادی خلق خویش است که چون بردگان زیر فشار خانها و دستگاه حکومتیان پشت خم کرده اند. می گوید:
قول دئیه رلر، قولون بوینون بورارلار،
قوللار قاباغیندا گئدن تیرم من!
ترجمه:
آنکه برده خوانده شده لاجرم گردن خود را خم می کند. من آن تیرم که پیشاپیش بردگان در حرکت است.
***
روابط اجتماعی چنلی بل روابطی عادلانه و به همگان است. آنچه از تاجران بزرگ و خانها به یغما برده می شود در اختیار همه قرار می گیرد. همه در بزم و رزم شرکت می کنند. کوراوغلو هیچ امتیازی بر دیگران ندارد جز این که همه او را به سرکردگی پذیرفته اند، به دلیل آنکه به صداقت و انسانیتش ایمان دارند.
حتی کوراوغلو به موقع خود برای پهلوانانش عروسی نیز به راه می اندازد. زن های چنلی بل معمولا دختران در پرده ی خان هایند که از زبان عاشق ها وصف پهلوانی و زیبایی اندام پهلوانان را می شنوند و عاشق می شوند و آنگاه به پهلوانان پیغام می فرستند که به دنبالشان آیند. این زنان، خود، در پهلوانی و جنگجویی دست کمی از مردان خویش ندارند.
نگار که به دلخواه از زندگی شاهانه خود دست کشیده و به چنلی بل آمده، تنها همسر کوراوغلو نیست – که همرزم و همفکر او نیز هست. نگار زیبایی و اندیشمندی را با هم دارد. پهلوانان از او حرف می شنوند و حساب می برند، و او چون مادری مهربان از حال هیچ کس غافل نیست و طرف مشورت همگان است.
بند بند حماسه ی کوراوغلو از آزادگی و مبارزه و دوستی و انسانیت و برابری سخن می راند. دریغا که فرصت بازگویی آن همه در این مختصر نیست. این را هم بگویم که داستان کوراوغلو، در عین حال از بهترین و قویترین نمونه های نظم و نثر آذری است و تاکنون 17 بند (قول) «در آذری» از آن جمع آوری شده و به چاپ رسیده که در آذربایجان، در تراز پرفروشترین کتابهایی است که به زبان آذری طبع شده است.
* از مقاله ای با نام عاشیق شعری که صمد بهرنگی با استفاده از «تاریخ مختصر ادبیات آذری» نوشته است. اصل مقاله در مجله ی خوشه 16 مهر ماه 46 (شماره ی 33) چاپ شده است.
کوراوغلو (به ترکی آذربایجانی: Koroğlu) قهرمان حماسی مشترک میان بسیاری مردمان ترک از جمله ترکان آذربایجان و ترکیه، ترکمنها، ازبکها و اویغورها است.[۱][۲][۳]
باعث این قیام مهتری سالخورده به نام علی ملقب به علی کیشی است. وی پسری موسوم به روشن (کوراوغلو) دارد و خود، مهتر خان بزرگ و حشمداری است به نام حسن خان.
روایت کوراوغلی در جغرافیای وسیعی از قفقاز، ایران، افغانستان، آسیای مرکزی و برخی نقاط دیگر گستردهاست. در این جغرافیای وسیع، روایت کوراوغلی در قالب نمونههای آذربایجانی، قفقازی، آناتولی، ارمنی، گرجی، ازبکی، ترکمنی، خراسانی، قشقایی و حتی توبولها یا گروههای تاتار در سیبری سروده شدهاست.[۴]
به روایتی علی کیشی مادیانی را با اسبان افسانهای جفت میکند و از آن دو کره اسب به دنیا میآیند که ظاهر نحیف و لاغری داشتهاند وقتی خبر به گوش حسن خان ارباب پدر روشن میرسد دستور میدهد تا یکی از کره اسبها را به او بدهند که علی کیشی نیز همین کار را میکند و در کمال صداقت یکی از کرهها را به حسن خان میدهد ولی حسن خان با توجه به ظاهر نحیف کره اسب تصور میکند که علی کیشی به او خیانت کرده و این امر را توهینی سخت نسبت به خود تلقی میکند و کره اسب را پس میفرستد و دستور میدهد چشمان علی کیشی مهتر خود را درآورند و وی را کور کنند. پس از این واقعهٔ تلخ، روشن پسر علی کیشی لقب کوراوغلو به خود میگیرد. کوراوغلو به ترکی یعنی کورزاده یا پسر مرد کور. برخی دیگر وجه تسمیهٔ آن را به گووراوغلو یعنی زادهٔ پهلوان جنگجو میدانند. همچنانکه کوراوغلی در زبان ترکمنی، گوراوغلو تلفظ میشود.
علی کیشی پس از کور شدن به دست اربابش با دو کره اسب که آنها را از جفت کردن مادیانی با اسبان افسانهای و دریایی به دست آورده بود، همراه پسرش روشن از قلمرو خان میگریزد و پس از عبور از سرزمینهای بسیار، سرانجام در چملی بئل (به معنی گردنهٔ مه آلود) که کوهستانی است سنگلاخ و سختگذر با راههای پیچا پیچ، مسکن میگزیند (هماکنون در ترکمن صحرا دو منطقه به این نام وجود دارند؛ یکی در اطراف نیل کوه و دیگری در کنار روستای صوفیان). روشن، کره اسبها را با جادو و مانند پدر خویش در تاریکی پرورش میدهد و در قوشابولاق (به معنی دو چشمه) در شبی معین آبتنی میکند و بدین گونه هنر عاشقی در روح او دمیده میشود و علی کیشی از یک تکه سنگ آسمانی که در کوهستان افتادهاست، شمشیری برای پسر خود سفارش میدهد و بعد از اینکه همهٔ سفارشها و وصایایش را میگذارد، میمیرد.
روشن او را در همان قوشابولاق به خاک میسپارد و بهتدریج آوازهٔ هنرش از کوهستانها میگذرد و در روستاها و شهرها به گوش همگان میرسد.
داستان ترکی کوراوغلو
دو کره اسب، همان اسبهای بادپای مشهور او میشوند، با نامهای قیرآت و دورآت
عاشق جنون، اوایل کار به کوراوغلو میپیوندد به تبلیغ افکار بلند و دموکرات کوراوغلو و چملیبئل میپردازد و راهنمای شوریدگان و عاصیان به کوهستان میشود. کوراوغلو و یارانش در مقابل ظلم ظالمان و پاشاها و خانها میایستند و از حق مردم مظلوم حمایت میکنند.
سرانجام کوراوغلو پس از کشمکشهای فراوان موفق میشود حسن خان را به چنلی بئل آورده و به آخور ببندد و بدین ترتیب انتقام پدرش را بستاند؛ ولی هدف او تنها گرفتن انتقام پدر خویش نبود. او حامی تمام مظلومان بود و به مبارزه خود در این راه ادامه داد.
کوراوغلو در مقام قهرمان یکی از مهمترین داستان آشیقی، خود یک آشیق بود، چرا که در اکثر آوازهای این داستان، آشیق راوی با گفتن آدیم کور اوغلو دی خود را به جای کوراوغلو مینشاند. این داستان از کشورهای آسیای میانه به آناتولی پخش شدهاست و در طی این فرایند به نحوی محتوای آن تغییر کردهاست.[۵] در این داستان عشق رومانتیک با رفتاری رابینهود گونه آمیخته میشود. یکی از نسخ این داستان، که به عنوان نسخه پاریس شناخته میشود، در باکو چاپ شدهاست.[۶] آهنگ ساز بزرگ آذربایجان، عزیر حاجیبیگف، اپرای معروفی بر مبنای داستان کور اوغلو ساختهاست.
اعراب: عنتره بن شداد
اغوزها: کوراوغلو
اندونزی: کاکاوین رامایانا
اوستیا: حماسه نَرت
ایرانزمین: شاهنامه و دیگر حماسهها
باشقیرستان: اورال باتیر
بلوچستان: هانی و شیخ مرید،همل
تامیل: پنج حماسه بزرگ
تایلند: راماکین
تبت: حماسه گِسار خان
تبرستان: هژبرسلطان
چین:داستان عاشقانه سهپادشاهی
ژاپن: داستان هِیکه
فیلیپین: فلورانته و لورا
قرقیزستان: مَناس
کامبوج: رئامکر
کردستان: شاهنامه کردی، مم و زین
لائوس: پرا لاک پرا لام
مالزی: حکایت هانگ توآه
مغولستان: ژنگَر
میانرودان: گیلگامش
میانمار: یاما زاتداو
هندوستان: مهاباراتا، رامایانا
ویتنام: داستان کیو
ارمنستان: دلاوران ساسون
اسپانیا: دن کیشوت
استونی: کالویپوگ
اسکاتلند: بروس
اسکاندیناوی: اِدای شاعرانه
آلبانی: عود کوهستان
آلمان: سرود نیبلونگها
انگلستان: بئوولف
اوکراین: داستان لشکر ایگور
ایتالیا: کمدی الهی
ایرلند: گاورانی کولی
پرتغال: لوسیادها
روم: انهاید
فرانسه: سرود رولاند
فلاندر: شیر فلاندر
فنلاند: کالوالا
گرجستان: پلنگینهپوش
لتونی: لاچپلسیس
لهستان: استاد تادئوس
لیتوانی: فصول
مجارستان: مخاطرات سیگِت
هلند: رینارد روباه
یونان باستان: ایلیاد، اُدیسه
مالی: سونجاتا
مصر باستان: داستان سینوهه
آرژانتین: مارتین فیرو
شیلی: آروکانا
کوراوغلو (به ترکی آذربایجانی: Koroğlu) قهرمان حماسی مشترک میان بسیاری مردمان ترک از جمله ترکان آذربایجان و ترکیه، ترکمنها، ازبکها و اویغورها است.[۱][۲][۳]
باعث این قیام مهتری سالخورده به نام علی ملقب به علی کیشی است. وی پسری موسوم به روشن (کوراوغلو) دارد و خود، مهتر خان بزرگ و حشمداری است به نام حسن خان.
روایت کوراوغلی در جغرافیای وسیعی از قفقاز، ایران، افغانستان، آسیای مرکزی و برخی نقاط دیگر گستردهاست. در این جغرافیای وسیع، روایت کوراوغلی در قالب نمونههای آذربایجانی، قفقازی، آناتولی، ارمنی، گرجی، ازبکی، ترکمنی، خراسانی، قشقایی و حتی توبولها یا گروههای تاتار در سیبری سروده شدهاست.[۴]
به روایتی علی کیشی مادیانی را با اسبان افسانهای جفت میکند و از آن دو کره اسب به دنیا میآیند که ظاهر نحیف و لاغری داشتهاند وقتی خبر به گوش حسن خان ارباب پدر روشن میرسد دستور میدهد تا یکی از کره اسبها را به او بدهند که علی کیشی نیز همین کار را میکند و در کمال صداقت یکی از کرهها را به حسن خان میدهد ولی حسن خان با توجه به ظاهر نحیف کره اسب تصور میکند که علی کیشی به او خیانت کرده و این امر را توهینی سخت نسبت به خود تلقی میکند و کره اسب را پس میفرستد و دستور میدهد چشمان علی کیشی مهتر خود را درآورند و وی را کور کنند. پس از این واقعهٔ تلخ، روشن پسر علی کیشی لقب کوراوغلو به خود میگیرد. کوراوغلو به ترکی یعنی کورزاده یا پسر مرد کور. برخی دیگر وجه تسمیهٔ آن را به گووراوغلو یعنی زادهٔ پهلوان جنگجو میدانند. همچنانکه کوراوغلی در زبان ترکمنی، گوراوغلو تلفظ میشود.
علی کیشی پس از کور شدن به دست اربابش با دو کره اسب که آنها را از جفت کردن مادیانی با اسبان افسانهای و دریایی به دست آورده بود، همراه پسرش روشن از قلمرو خان میگریزد و پس از عبور از سرزمینهای بسیار، سرانجام در چملی بئل (به معنی گردنهٔ مه آلود) که کوهستانی است سنگلاخ و سختگذر با راههای پیچا پیچ، مسکن میگزیند (هماکنون در ترکمن صحرا دو منطقه به این نام وجود دارند؛ یکی در اطراف نیل کوه و دیگری در کنار روستای صوفیان). روشن، کره اسبها را با جادو و مانند پدر خویش در تاریکی پرورش میدهد و در قوشابولاق (به معنی دو چشمه) در شبی معین آبتنی میکند و بدین گونه هنر عاشقی در روح او دمیده میشود و علی کیشی از یک تکه سنگ آسمانی که در کوهستان افتادهاست، شمشیری برای پسر خود سفارش میدهد و بعد از اینکه همهٔ سفارشها و وصایایش را میگذارد، میمیرد.
روشن او را در همان قوشابولاق به خاک میسپارد و بهتدریج آوازهٔ هنرش از کوهستانها میگذرد و در روستاها و شهرها به گوش همگان میرسد.
داستان ترکی کوراوغلو
دو کره اسب، همان اسبهای بادپای مشهور او میشوند، با نامهای قیرآت و دورآت
عاشق جنون، اوایل کار به کوراوغلو میپیوندد به تبلیغ افکار بلند و دموکرات کوراوغلو و چملیبئل میپردازد و راهنمای شوریدگان و عاصیان به کوهستان میشود. کوراوغلو و یارانش در مقابل ظلم ظالمان و پاشاها و خانها میایستند و از حق مردم مظلوم حمایت میکنند.
سرانجام کوراوغلو پس از کشمکشهای فراوان موفق میشود حسن خان را به چنلی بئل آورده و به آخور ببندد و بدین ترتیب انتقام پدرش را بستاند؛ ولی هدف او تنها گرفتن انتقام پدر خویش نبود. او حامی تمام مظلومان بود و به مبارزه خود در این راه ادامه داد.
کوراوغلو در مقام قهرمان یکی از مهمترین داستان آشیقی، خود یک آشیق بود، چرا که در اکثر آوازهای این داستان، آشیق راوی با گفتن آدیم کور اوغلو دی خود را به جای کوراوغلو مینشاند. این داستان از کشورهای آسیای میانه به آناتولی پخش شدهاست و در طی این فرایند به نحوی محتوای آن تغییر کردهاست.[۵] در این داستان عشق رومانتیک با رفتاری رابینهود گونه آمیخته میشود. یکی از نسخ این داستان، که به عنوان نسخه پاریس شناخته میشود، در باکو چاپ شدهاست.[۶] آهنگ ساز بزرگ آذربایجان، عزیر حاجیبیگف، اپرای معروفی بر مبنای داستان کور اوغلو ساختهاست.
اعراب: عنتره بن شداد
اغوزها: کوراوغلو
اندونزی: کاکاوین رامایانا
اوستیا: حماسه نَرت
ایرانزمین: شاهنامه و دیگر حماسهها
باشقیرستان: اورال باتیر
بلوچستان: هانی و شیخ مرید،همل
تامیل: پنج حماسه بزرگ
تایلند: راماکین
تبت: حماسه گِسار خان
تبرستان: هژبرسلطان
چین:داستان عاشقانه سهپادشاهی
ژاپن: داستان هِیکه
فیلیپین: فلورانته و لورا
قرقیزستان: مَناس
کامبوج: رئامکر
کردستان: شاهنامه کردی، مم و زین
لائوس: پرا لاک پرا لام
مالزی: حکایت هانگ توآه
مغولستان: ژنگَر
میانرودان: گیلگامش
میانمار: یاما زاتداو
هندوستان: مهاباراتا، رامایانا
ویتنام: داستان کیو
ارمنستان: دلاوران ساسون
اسپانیا: دن کیشوت
استونی: کالویپوگ
اسکاتلند: بروس
اسکاندیناوی: اِدای شاعرانه
آلبانی: عود کوهستان
آلمان: سرود نیبلونگها
انگلستان: بئوولف
اوکراین: داستان لشکر ایگور
ایتالیا: کمدی الهی
ایرلند: گاورانی کولی
پرتغال: لوسیادها
روم: انهاید
فرانسه: سرود رولاند
فلاندر: شیر فلاندر
فنلاند: کالوالا
گرجستان: پلنگینهپوش
لتونی: لاچپلسیس
لهستان: استاد تادئوس
لیتوانی: فصول
مجارستان: مخاطرات سیگِت
هلند: رینارد روباه
یونان باستان: ایلیاد، اُدیسه
مالی: سونجاتا
مصر باستان: داستان سینوهه
آرژانتین: مارتین فیرو
شیلی: آروکانا
کوراوغلو (به ترکی آذربایجانی: Koroğlu) قهرمان حماسی مشترک میان بسیاری مردمان ترک از جمله ترکان آذربایجان و ترکیه، ترکمنها، ازبکها و اویغورها است.[۱][۲][۳]
باعث این قیام مهتری سالخورده به نام علی ملقب به علی کیشی است. وی پسری موسوم به روشن (کوراوغلو) دارد و خود، مهتر خان بزرگ و حشمداری است به نام حسن خان.
روایت کوراوغلی در جغرافیای وسیعی از قفقاز، ایران، افغانستان، آسیای مرکزی و برخی نقاط دیگر گستردهاست. در این جغرافیای وسیع، روایت کوراوغلی در قالب نمونههای آذربایجانی، قفقازی، آناتولی، ارمنی، گرجی، ازبکی، ترکمنی، خراسانی، قشقایی و حتی توبولها یا گروههای تاتار در سیبری سروده شدهاست.[۴]
به روایتی علی کیشی مادیانی را با اسبان افسانهای جفت میکند و از آن دو کره اسب به دنیا میآیند که ظاهر نحیف و لاغری داشتهاند وقتی خبر به گوش حسن خان ارباب پدر روشن میرسد دستور میدهد تا یکی از کره اسبها را به او بدهند که علی کیشی نیز همین کار را میکند و در کمال صداقت یکی از کرهها را به حسن خان میدهد ولی حسن خان با توجه به ظاهر نحیف کره اسب تصور میکند که علی کیشی به او خیانت کرده و این امر را توهینی سخت نسبت به خود تلقی میکند و کره اسب را پس میفرستد و دستور میدهد چشمان علی کیشی مهتر خود را درآورند و وی را کور کنند. پس از این واقعهٔ تلخ، روشن پسر علی کیشی لقب کوراوغلو به خود میگیرد. کوراوغلو به ترکی یعنی کورزاده یا پسر مرد کور. برخی دیگر وجه تسمیهٔ آن را به گووراوغلو یعنی زادهٔ پهلوان جنگجو میدانند. همچنانکه کوراوغلی در زبان ترکمنی، گوراوغلو تلفظ میشود.
علی کیشی پس از کور شدن به دست اربابش با دو کره اسب که آنها را از جفت کردن مادیانی با اسبان افسانهای و دریایی به دست آورده بود، همراه پسرش روشن از قلمرو خان میگریزد و پس از عبور از سرزمینهای بسیار، سرانجام در چملی بئل (به معنی گردنهٔ مه آلود) که کوهستانی است سنگلاخ و سختگذر با راههای پیچا پیچ، مسکن میگزیند (هماکنون در ترکمن صحرا دو منطقه به این نام وجود دارند؛ یکی در اطراف نیل کوه و دیگری در کنار روستای صوفیان). روشن، کره اسبها را با جادو و مانند پدر خویش در تاریکی پرورش میدهد و در قوشابولاق (به معنی دو چشمه) در شبی معین آبتنی میکند و بدین گونه هنر عاشقی در روح او دمیده میشود و علی کیشی از یک تکه سنگ آسمانی که در کوهستان افتادهاست، شمشیری برای پسر خود سفارش میدهد و بعد از اینکه همهٔ سفارشها و وصایایش را میگذارد، میمیرد.
روشن او را در همان قوشابولاق به خاک میسپارد و بهتدریج آوازهٔ هنرش از کوهستانها میگذرد و در روستاها و شهرها به گوش همگان میرسد.
داستان ترکی کوراوغلو
دو کره اسب، همان اسبهای بادپای مشهور او میشوند، با نامهای قیرآت و دورآت
عاشق جنون، اوایل کار به کوراوغلو میپیوندد به تبلیغ افکار بلند و دموکرات کوراوغلو و چملیبئل میپردازد و راهنمای شوریدگان و عاصیان به کوهستان میشود. کوراوغلو و یارانش در مقابل ظلم ظالمان و پاشاها و خانها میایستند و از حق مردم مظلوم حمایت میکنند.
سرانجام کوراوغلو پس از کشمکشهای فراوان موفق میشود حسن خان را به چنلی بئل آورده و به آخور ببندد و بدین ترتیب انتقام پدرش را بستاند؛ ولی هدف او تنها گرفتن انتقام پدر خویش نبود. او حامی تمام مظلومان بود و به مبارزه خود در این راه ادامه داد.
کوراوغلو در مقام قهرمان یکی از مهمترین داستان آشیقی، خود یک آشیق بود، چرا که در اکثر آوازهای این داستان، آشیق راوی با گفتن آدیم کور اوغلو دی خود را به جای کوراوغلو مینشاند. این داستان از کشورهای آسیای میانه به آناتولی پخش شدهاست و در طی این فرایند به نحوی محتوای آن تغییر کردهاست.[۵] در این داستان عشق رومانتیک با رفتاری رابینهود گونه آمیخته میشود. یکی از نسخ این داستان، که به عنوان نسخه پاریس شناخته میشود، در باکو چاپ شدهاست.[۶] آهنگ ساز بزرگ آذربایجان، عزیر حاجیبیگف، اپرای معروفی بر مبنای داستان کور اوغلو ساختهاست.
اعراب: عنتره بن شداد
اغوزها: کوراوغلو
اندونزی: کاکاوین رامایانا
اوستیا: حماسه نَرت
ایرانزمین: شاهنامه و دیگر حماسهها
باشقیرستان: اورال باتیر
بلوچستان: هانی و شیخ مرید،همل
تامیل: پنج حماسه بزرگ
تایلند: راماکین
تبت: حماسه گِسار خان
تبرستان: هژبرسلطان
چین:داستان عاشقانه سهپادشاهی
ژاپن: داستان هِیکه
فیلیپین: فلورانته و لورا
قرقیزستان: مَناس
کامبوج: رئامکر
کردستان: شاهنامه کردی، مم و زین
لائوس: پرا لاک پرا لام
مالزی: حکایت هانگ توآه
مغولستان: ژنگَر
میانرودان: گیلگامش
میانمار: یاما زاتداو
هندوستان: مهاباراتا، رامایانا
ویتنام: داستان کیو
ارمنستان: دلاوران ساسون
اسپانیا: دن کیشوت
استونی: کالویپوگ
اسکاتلند: بروس
اسکاندیناوی: اِدای شاعرانه
آلبانی: عود کوهستان
آلمان: سرود نیبلونگها
انگلستان: بئوولف
اوکراین: داستان لشکر ایگور
ایتالیا: کمدی الهی
ایرلند: گاورانی کولی
پرتغال: لوسیادها
روم: انهاید
فرانسه: سرود رولاند
فلاندر: شیر فلاندر
فنلاند: کالوالا
گرجستان: پلنگینهپوش
لتونی: لاچپلسیس
لهستان: استاد تادئوس
لیتوانی: فصول
مجارستان: مخاطرات سیگِت
هلند: رینارد روباه
یونان باستان: ایلیاد، اُدیسه
مالی: سونجاتا
مصر باستان: داستان سینوهه
آرژانتین: مارتین فیرو
شیلی: آروکانا
کوراوغلو (به ترکی آذربایجانی: Koroğlu) قهرمان حماسی مشترک میان بسیاری مردمان ترک از جمله ترکان آذربایجان و ترکیه، ترکمنها، ازبکها و اویغورها است.[۱][۲][۳]
باعث این قیام مهتری سالخورده به نام علی ملقب به علی کیشی است. وی پسری موسوم به روشن (کوراوغلو) دارد و خود، مهتر خان بزرگ و حشمداری است به نام حسن خان.
روایت کوراوغلی در جغرافیای وسیعی از قفقاز، ایران، افغانستان، آسیای مرکزی و برخی نقاط دیگر گستردهاست. در این جغرافیای وسیع، روایت کوراوغلی در قالب نمونههای آذربایجانی، قفقازی، آناتولی، ارمنی، گرجی، ازبکی، ترکمنی، خراسانی، قشقایی و حتی توبولها یا گروههای تاتار در سیبری سروده شدهاست.[۴]
به روایتی علی کیشی مادیانی را با اسبان افسانهای جفت میکند و از آن دو کره اسب به دنیا میآیند که ظاهر نحیف و لاغری داشتهاند وقتی خبر به گوش حسن خان ارباب پدر روشن میرسد دستور میدهد تا یکی از کره اسبها را به او بدهند که علی کیشی نیز همین کار را میکند و در کمال صداقت یکی از کرهها را به حسن خان میدهد ولی حسن خان با توجه به ظاهر نحیف کره اسب تصور میکند که علی کیشی به او خیانت کرده و این امر را توهینی سخت نسبت به خود تلقی میکند و کره اسب را پس میفرستد و دستور میدهد چشمان علی کیشی مهتر خود را درآورند و وی را کور کنند. پس از این واقعهٔ تلخ، روشن پسر علی کیشی لقب کوراوغلو به خود میگیرد. کوراوغلو به ترکی یعنی کورزاده یا پسر مرد کور. برخی دیگر وجه تسمیهٔ آن را به گووراوغلو یعنی زادهٔ پهلوان جنگجو میدانند. همچنانکه کوراوغلی در زبان ترکمنی، گوراوغلو تلفظ میشود.
علی کیشی پس از کور شدن به دست اربابش با دو کره اسب که آنها را از جفت کردن مادیانی با اسبان افسانهای و دریایی به دست آورده بود، همراه پسرش روشن از قلمرو خان میگریزد و پس از عبور از سرزمینهای بسیار، سرانجام در چملی بئل (به معنی گردنهٔ مه آلود) که کوهستانی است سنگلاخ و سختگذر با راههای پیچا پیچ، مسکن میگزیند (هماکنون در ترکمن صحرا دو منطقه به این نام وجود دارند؛ یکی در اطراف نیل کوه و دیگری در کنار روستای صوفیان). روشن، کره اسبها را با جادو و مانند پدر خویش در تاریکی پرورش میدهد و در قوشابولاق (به معنی دو چشمه) در شبی معین آبتنی میکند و بدین گونه هنر عاشقی در روح او دمیده میشود و علی کیشی از یک تکه سنگ آسمانی که در کوهستان افتادهاست، شمشیری برای پسر خود سفارش میدهد و بعد از اینکه همهٔ سفارشها و وصایایش را میگذارد، میمیرد.
روشن او را در همان قوشابولاق به خاک میسپارد و بهتدریج آوازهٔ هنرش از کوهستانها میگذرد و در روستاها و شهرها به گوش همگان میرسد.
داستان ترکی کوراوغلو
دو کره اسب، همان اسبهای بادپای مشهور او میشوند، با نامهای قیرآت و دورآت
عاشق جنون، اوایل کار به کوراوغلو میپیوندد به تبلیغ افکار بلند و دموکرات کوراوغلو و چملیبئل میپردازد و راهنمای شوریدگان و عاصیان به کوهستان میشود. کوراوغلو و یارانش در مقابل ظلم ظالمان و پاشاها و خانها میایستند و از حق مردم مظلوم حمایت میکنند.
سرانجام کوراوغلو پس از کشمکشهای فراوان موفق میشود حسن خان را به چنلی بئل آورده و به آخور ببندد و بدین ترتیب انتقام پدرش را بستاند؛ ولی هدف او تنها گرفتن انتقام پدر خویش نبود. او حامی تمام مظلومان بود و به مبارزه خود در این راه ادامه داد.
کوراوغلو در مقام قهرمان یکی از مهمترین داستان آشیقی، خود یک آشیق بود، چرا که در اکثر آوازهای این داستان، آشیق راوی با گفتن آدیم کور اوغلو دی خود را به جای کوراوغلو مینشاند. این داستان از کشورهای آسیای میانه به آناتولی پخش شدهاست و در طی این فرایند به نحوی محتوای آن تغییر کردهاست.[۵] در این داستان عشق رومانتیک با رفتاری رابینهود گونه آمیخته میشود. یکی از نسخ این داستان، که به عنوان نسخه پاریس شناخته میشود، در باکو چاپ شدهاست.[۶] آهنگ ساز بزرگ آذربایجان، عزیر حاجیبیگف، اپرای معروفی بر مبنای داستان کور اوغلو ساختهاست.
اعراب: عنتره بن شداد
اغوزها: کوراوغلو
اندونزی: کاکاوین رامایانا
اوستیا: حماسه نَرت
ایرانزمین: شاهنامه و دیگر حماسهها
باشقیرستان: اورال باتیر
بلوچستان: هانی و شیخ مرید،همل
تامیل: پنج حماسه بزرگ
تایلند: راماکین
تبت: حماسه گِسار خان
تبرستان: هژبرسلطان
چین:داستان عاشقانه سهپادشاهی
ژاپن: داستان هِیکه
فیلیپین: فلورانته و لورا
قرقیزستان: مَناس
کامبوج: رئامکر
کردستان: شاهنامه کردی، مم و زین
لائوس: پرا لاک پرا لام
مالزی: حکایت هانگ توآه
مغولستان: ژنگَر
میانرودان: گیلگامش
میانمار: یاما زاتداو
هندوستان: مهاباراتا، رامایانا
ویتنام: داستان کیو
ارمنستان: دلاوران ساسون
اسپانیا: دن کیشوت
استونی: کالویپوگ
اسکاتلند: بروس
اسکاندیناوی: اِدای شاعرانه
آلبانی: عود کوهستان
آلمان: سرود نیبلونگها
انگلستان: بئوولف
اوکراین: داستان لشکر ایگور
ایتالیا: کمدی الهی
ایرلند: گاورانی کولی
پرتغال: لوسیادها
روم: انهاید
فرانسه: سرود رولاند
فلاندر: شیر فلاندر
فنلاند: کالوالا
گرجستان: پلنگینهپوش
لتونی: لاچپلسیس
لهستان: استاد تادئوس
لیتوانی: فصول
مجارستان: مخاطرات سیگِت
هلند: رینارد روباه
یونان باستان: ایلیاد، اُدیسه
مالی: سونجاتا
مصر باستان: داستان سینوهه
آرژانتین: مارتین فیرو
شیلی: آروکانا
زبانهای اوغوز یکی از زیر شاخههای خانواده زبانهای ترکی میباشد که حدوداً ۱۱۰ میلیون نفر در جهان به این زبان سخن میگویند. محدوده تکلم این زبان از بالکان تا آسیای میانه است. اوغوز در ترکی قدیمی به معنی عدد سی میباشد.[۱]
زبانهای اوغوز ویژگیهای مشترکی دارند که زبانشناسان از روی این ویژگیها این زبانها را در یک رده قرار میدهند. برخی از این ویژگیها با دیگر زبانهای ترکی مشترکند اما برخی به زبانهای اوغوز اختصاص دارند.
زبانهای اغوز براساس جغرافیا و ویژگیهای مشترک به سه بخش تقسیم شدهاند. هنوز هم به زبانهای پررنگ صحبت میشود.
مشارکتکنندگان ویکیپدیا. «Oghuz languages». در دانشنامهٔ ویکیپدیای انگلیسی، بازبینیشده در ۲۳ مرداد ۱۳۸۹.
حماسه نوعی از اشعار وصفی است که مبتنی برتوصیف اعمال پهلوانی و مردانگیها و افتخارات فردی یا قومی میباشد که شامل مظاهر مختلف زندگی آنها میشود . حماسهها عموماً منظوم نوشته میشوند. به داستانها و موضوعات غیررزمی در ادبیات، بَزمی یا غِنایی گفته میشود.دن کیشوت نمونهای خاص از حماسه است.
حماسه گونهای از متون وصفی است که به توصیف اعمال پهلوانی و افتخارات و بزرگیهای قومی یا فردی میپردازد.
محققان منظومههای حماسی را به دو نوع تقسیم کردهاند: منظومههای حماسی طبیعی و ملی که خود به دو گونه حماسههای اساطیری و پهلوانی مانند قسمت عمدهای از شاهنامه و منظومههای حماسی تاریخی مانند اسکندرنامه بخش میشود و منظومههای حماسی مصنوع همچون هانرید اثر ولتر.
یَلنامه و پهلواننامه واژههایی پارسیتبار و برابرهای پارسی سره واژه عربی حماسه هستند. یل به معنی پهلوان است.
از مهمترین ویژگیهای حماسه آن است که مدتها پس از حوادثی که از آنها سخن میگوید پدید میآید، اما بهطور معمول معتقدات و آثار فکری و اجتماعی دوران شاعر با اعتقادات و سنتهایی دورانی که حماسه در آن بیان میشود اختلاط نمییابد و شاعر با حذف کردن نشانههای فرهنگی دوران پیشین، آثار و نشانهها ی زمان خود را در حماسه نمیآمیزد.
داستان ترکی کوراوغلو
بهطور کلی حماسههای پهلوانی و دینی که با ایام و لحظات خاصی از حیات ملی یک قوم در ارتباط است؛ دورانی که مردمان پیشین با مدنیت ساده و ابتدایی خود در تلاش برای تشکیل ملیت و تمدن خود بودهاند. موضوع داستانهای حماسی همیشه نخستین دورههای تمدن آن ملت است و در دورههای ترقی و کمال استقلال و تمدن یک ملت شاعران بیشتر به حماسههای مصنوع میپردازند.
همچنین در عموم حماسهها زمان و مکان وقایع مبهم است تا منظومه حماسی در زمان و مکان محدود نباشد.
ویژگی دیگر حماسه داستانی بودن آن میباشد. حماسهها به صورت داستان بیان میشوند. وجود قهرمانان برتر در حماسه نیز از دیگر ویژگیهای حماسه بهشمار میرود. حوادث خارق العادهای یا اغراق آمیزی که در حماسه ذکر میشوند و گاه باور آنها دشوار میباشد نیز از ویژگیهای حماسه میباشد.
گروهی از محققان شعر حماسی را نتیجه و دنبالهٔ شعر غنایی میدانند و معتقدند که بیشتر آثار حماسی از ترکیب سرودههایی که شاعران پیشین در طول زمان برای قهرمانان و سرداران سرودهاند، تشکیل شدهاست.[۱]
در کنار شاهنامه که مجموعهای از بسیاری از منابع تاریخ و اسطوره ایران باستان است، شماری دیگر از حماسههای فارسی در دست است که از حماسهسرایی ساسانی ریشه میگیرند از جمله:
گرشاسبنامه، بهمننامه، فرامرزنامه، کوشنامه، برزونامه، شهریارنامه، آذربرزیننامه، بیژننامه، لهراسبنامه و سامنامه.[۲] فهرست حماسههای ایرانی که دکتر ذبیح الله صفا میدهد شامل این کتابها نیز هست: داستان کک کوهزاد، داستان شبرنگ، داستان جمشید و جهانگیر نامه.
شاخصترین حماسه سرای معاصر سیاوش کسرایی شاعر نامی فقید است که حماسهٔ آرش شناخته شدهترین اثر وی میباشد که سالهای سال است در کوی برزن برزبان کوهپیمایان از حفظ خوانده میشود و نیز قطعه صوتی صدای خود شاعر و خواندن این حماسه ضبط شده و موجود است. ویژگی حماسهٔ آرش کمانگیر در کاربرد کمان و تیری است که بناست مرز ایران و توران را مشخص کند و جان کماندار که با رهایی تیر از کمان از بدنش خارج میشود نکتهٔ مهمی که در مورد کسرایی وجود دارد این است که با وجود انقلابی بودنش و اشعارش که در انقلاب اصلیترین شعارهای مردمی و ملی از آنها استخراج میشد ممنوعیت چاپ اشعارش توسط هم جمهوری اسلامی در نخست نیمهٔ حکومتش و هم ساواک در سالهای منتهی به انقلاب است و اینکه با وجود تمام این محدودیتها تا به امروز در دل مردم درخشان مانده است.
از حماسه سرایان معاصر دیگر میتوان از مهدی اخوان ثالث و صدرا ذوالریاستین نام برد.
اعراب: عنتره بن شداد
اغوزها: کوراوغلو
اندونزی: کاکاوین رامایانا
اوستیا: حماسه نَرت
ایرانزمین: شاهنامه و دیگر حماسهها
باشقیرستان: اورال باتیر
بلوچستان: هانی و شیخ مرید،همل
تامیل: پنج حماسه بزرگ
تایلند: راماکین
تبت: حماسه گِسار خان
تبرستان: هژبرسلطان
چین:داستان عاشقانه سهپادشاهی
ژاپن: داستان هِیکه
فیلیپین: فلورانته و لورا
قرقیزستان: مَناس
کامبوج: رئامکر
کردستان: شاهنامه کردی، مم و زین
لائوس: پرا لاک پرا لام
مالزی: حکایت هانگ توآه
مغولستان: ژنگَر
میانرودان: گیلگامش
میانمار: یاما زاتداو
هندوستان: مهاباراتا، رامایانا
ویتنام: داستان کیو
ارمنستان: دلاوران ساسون
اسپانیا: دن کیشوت
استونی: کالویپوگ
اسکاتلند: بروس
اسکاندیناوی: اِدای شاعرانه
آلبانی: عود کوهستان
آلمان: سرود نیبلونگها
انگلستان: بئوولف
اوکراین: داستان لشکر ایگور
ایتالیا: کمدی الهی
ایرلند: گاورانی کولی
پرتغال: لوسیادها
روم: انهاید
فرانسه: سرود رولاند
فلاندر: شیر فلاندر
فنلاند: کالوالا
گرجستان: پلنگینهپوش
لتونی: لاچپلسیس
لهستان: استاد تادئوس
لیتوانی: فصول
مجارستان: مخاطرات سیگِت
هلند: رینارد روباه
یونان باستان: ایلیاد، اُدیسه
مالی: سونجاتا
مصر باستان: داستان سینوهه
آرژانتین: مارتین فیرو
شیلی: آروکانا
رده:خیالپردازی (گونه هنری)
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
داستان ترکی کوراوغلو
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
http://www.araznews.org/
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження списків відтворення…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
داستان ترکی کوراوغلو
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження…
Завантаження…
http://www.araznews.org/
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Завантаження…
Виконується…
Завантаження списків відтворення…
کوراوغلو م.کریمی
از
آثار ارزشمند ادبيات شفـاهي و آفرينش آشيـقـي همين داستان كوراوغلوست. از خصوصيات
اين داستان، قـهرمـاني، وطـن پرسـتي، احترام به ملـل ديگر، دوستـي، صداقت، برادري
و برابري، مهمان نوازي و … مي باشد. ارزش جهاني چنين اثري بسيار خوشحال كننده است.
در سدههاي 16 و 17 كه آذربايجان بين اشغالگران ويران مي شد و هر يك از دول همجوار
براي كسب ثروت طبيعي اين سرزمين در جنگ و جدال بودند آذربايجان و مردم آن تحت شرايط بسيار بدي روزگار مي
گذراندند و بار هزينههاي جاني و مالي اين جنگها ـ بين ايران و عثماني ـ بر دوش
مردم اين ديار سنگيني مي كرد. مردم تمامي رنجها و مشقتها را تحمل كرده، در عين
حال، اعتراض و نارضايتي هاي خود را نيز بروز مي دادند و گاه كار به عصيان و
شورش مي كشيد. در اين ميان قيام كوراوغلو
تمثيلگر اين اعتراضات و مبارزات مردم بود. او به نحوي بسيار منسجم، منظم و
عادلانه مردم برگزيده اي از طبقات و گروههاي مختلف را در كوههاي آذربايجان گرد هم
آورده و براي مبارزه با چپاولگران و اشغالگران تمرين مي داد و ضربه هاي مهلكي بر
دشمنان مردم كه خانها، سلطانها، پاشاها و شاه ايران و عثماني بودند وارد مي آورد و
با شجاعت و قهرماني دست غارتگران را كوتاه مي كرد بطوريكه چهره ي تاريخي اش به
افسانه مبدل شد و سمبلي از آرمانها، ايده آلها و آرزوي مردم اين ديار و ملل همجوار
براي رسيدن به آزادي و عدالت گرديد. داستانهاي كوراوغلو اينك جزو داستانهاي حماسي
مردم آذربايجان و مطرح در ميان بيشتر ملتهاست كه از طرف منتقدين و اديبان جهان
مورد بحث و بررسي قرار گرفته و به عنوان قهرمان ملي آذربايجان محك خورده است.
اين داستان در سال 1721م در
تبريز به رشته ي تحرير در آمده، بسياري از اشعارش در سال 1804م. در فرهنگ و جُنگ
گردآوري شده توسط عندليب قره جه داغي گردآوري شده است. داستان كوراوغلو در ميان
مردم تاجيك، توركمن، اوزبك، قيرقيز، ارمني، ترك و ديگر ملل آسياي ميانه رواج كامل
دارد و داستانهاي كوراوغلو با گونهجهاي مختلف در ميان مردم رواج يافته است و شايد
صدها واريانت بتوان گردآوري كرد. كوراوغلو با اين وسعت و گستردگی يكي از شاهكارهاي
فولكلوريك مردم آذربايجان به شمار مي آيد. مردم تاجيك نام او را «قورقولي» و يا
«كوراوغلي» مي نامند. اساس داستان « قورقولي » اينست كه سرزميني زيبا و عدالت گستر
به نام «چامبول» مورد هجوم غاصبان قرار مي گيرد و مردم چامبول به دفاع از سرزمين
خود به مبارزه عليه اشغالگران قيام مي كنند و با اتحاد و يگانگي و با رهبري قورقولي
بر دشمنان غلبه مي كنند. قورقولي قهرمان مردم و نماينده ي آنان است. او اشراف زاده
يا از طبقه ي بالا نيست بلكه از ميان خلق برخاسته و فرزند قصابي به نام «آواز» است
كه همراه با مردم ساده و پاكدل به دفاع از حقوق مردم برخاسته است.
داستان كوراوغلو يا قبراوغلو
در ميان توركمن ها بدين ترتيب است كه قهرماني به نام «آدي بيگ» بعد از مرگ، صاحب
فرزند مي شود. اسم فرزندش را «روشن» مي گذارند اما به گوراوغلو يا فرزند قبر
ناميده مي شود. «خونكارخان»، «مؤمن» دايي گوراوغلو را مي كشد و چشم پدر بزرگش
«چيغالي بيگ» را از حدقه در مي آورد. او نزد چيغالي بيگ كه كور است و پيش زن دايي
اش بزرگ مي شود. نام زن دايي او «گول اندام» است. يكي از سركردههاي خونكار، گل
اندام را مي دزدد و با خود مي برد. با اينكه گوراوغلو پسري خردسال است براي انتقام
از او آماده ي جنگ مي شود. 40 جوان شجاع را دور خود گرد مي آورد و روي اسب افسانه
اي «قيرات» از خود قهرمانيجها و شجاعتها نشان مي دهد. او به مبارزه با خونكار و عرب ريحان بر مي خيزد. سپس با دختر زيبايي به
نام «يونس پري» ازدواج مي كند. اما چون خود صاحب فرزندي نمي شود «اووَز» فرزند
«پولدور» را به فرزند خواندگي قبول مي كند. از خصوصيات اين قهرمان، در ميان مردم
تركمن، رشادت، مردانگي، جنگاوري و دفاع از مردم است.
در ميان ملل مختلف آسياي
ميانه، كوراوغلو قهرماني است كه با انواع شجاعتها و دلاوريها ورد زبان مردم است و
پشتگرمي مردم در مبارزه با دشمنان، هموست. در ميان مردم ترك (تركيه) سيماي
كوراوغلو هر چند كه با سيماي آذربايجاني تفاوتهايي دارد اما برگرفته از قهرمان
آذربايجاني است وداراي خصوصيات برجسته اي است. او در گردنهها، راه را بر
بازرگانان، دستجات دولتي حتي قشون شاه مي بندد و از آنان باج مي ستاند. در اين داستان
علاوه بر قهرماني و مبارزه، روابط عاشقانه نيز وجود دارد. در اين داستان، 40 مرد
جنگي به دور كوراوغلو حلقه زده اند. اما در اين داستان، آن مبارزهجي سياسي ـ
اجتماعي كه در واريانت آذربايجاني عليه اشغالگران، استثمارگران وجود دارد به چشم
نمي خورد و آزادي و عدالت مطرح در داستانهاي آذربايجاني ديده نميجشود. حتي تعداد
قهرماناني كه معروف و نامدار باشند در اين جرگه وجود ندارد در حاليكه در واريانت
هاي آذربايجاني، براي هر يك از قهرمانان مانند ايواز، دميرچي اوغلو، بللي احمد،
عيسي باللي براي خانمها تئللي خانيم، دورنا خانيم، داستانهاي جداگانه اي وجود دارد
و كوراوغلو تنها نيست. در داستان عثماني، اعتراض اين مبارزه عليه فئودالها و
اشغالگران بسيار ضعيف است.
داستان ترکی کوراوغلو
گونه ي ديگري از داستان
كوراوغلو درميان ارمني ها نيز وجود دارد كه در حقيقت بيشتر از كوراوغلوهاي ديگر
ملتها به داستان واقعي كوراوغلوي آذربايجان شباهت دارد. در داستان ارمني كوراوغلو،
موضوع اسبان دريايي قيرآت و دور آت، همچنين موضوع پيدايش تفنگ در داستان آخرين،
دزديده شدن قير آت، كمك به فقيران، شمشير مصري و ديگر موضوعات آن شباهت فراواني به
واريانت هاي آذربايجاني دارد. در واريانت ارمني نيز، كوراوغلو قهرماني عدالت گستر،
وطن پرست، آزاديخواه، مبارز عليه فئودالها و مدافع حقوق مردم شناخته مي شود. خ .
راموئليان در مورد واريانت ارمني اين داستان مي نويسد : «داستان كوراوغلو به همان
اندازه كه در ميان آذربايجان محبوبيت دارد براي مردم ارمني نيز عزيز و دوست داشتني
است. اين اثر حماسي، براي برقراري عدالت و مساوات، دفاع از منافع مردم به وجود
آمده است». مردم ارمني نيز كمرشان زير بار استثمار خم شده است، مالكان، پولداران و
فئودالها ظلم و ستم را بر مردم اعمال مي كنند بنابراين جاي تعجب نيست كه كوراوغلو
در ميان اين خلق نيز بخاطر مبارزه براي عدالت و آزادي مشهور شده است. وجود واريانت
هاي مختلف داستان كوراوغلو در ميان اين ملت، به خاطر شباهت سياسي ـ اجتماعي اين دو
ملت قابل تبيين است. محققان ارمني تأكيد دارند اين داستانها توسط آشيقهاي
آذربايجاني به ميان مردم ارمني راه يافته و آشيقهاي ارمني تحت نفوذ آشيقهاي
آذربايجاني اين داستانها را روايت مي كنند. يادآوري اين نكته خالي از فايده نيست
كه بسياري از عاشيقهاي ارمني، با ساز و آواز خود اشعار آذري نيز مي سرايند. ساموئل
ديگر محقق ارمني مي نويسد : «مي توان گفت كه آفرينش آشيقهاي ارمني گاه آنقدر به
آفرينش آشيقهاي آذربايجاني نزديك مي شود كه ديگر آذربايجاني است و نه ارمني.
داستان كوراوغلو كه زندگي مبارزات يك قهرمان آذربايجاني را به تصوير مي كشد در
ميان ملل شرق محبوبيت خاصي دارد ».[1]
اكثر نويسندگان معروف ارمني درباره ي كوراوغلو به تحقيق پرداخته و از او به عنوان
سمبل شجاعت و قهرماني نام برده اند.
كوراوغلو داستان قهرماني
است كه عليه اشغالگران، استثمارگران و طبقات ظالم و در راه آزادي وطن، عدالت و
مساوات، برابري و برادري بين مردم به مبارزه برمي خيزد. پدر كوراوغلو «علي كيشي»
به دست پاشاي عثماني، چشم خود را از دست مي دهد و كوراوغلو ابتدا به خونخواهي پدر
به پا مي خيزد و مبارزه را آغاز مي كند اما به زودي مبارزه اش از جنبه ي فردي به
سمت اجتماعي و سياسي سوق داده شده و در مدتي اندك مبارزان و ناراضيان از سراسر
سرزمينهاي دور و نزديك به گرد او جمع مي شوند و براي حفظ و صيانت از وطن و مردم
عليه غاصبان و ستمگران به پا مي خيزند. وطن پرستي، مضمون اصلي اين داستانهاست.
چنلي بئل سرزمين مقدس كوراوغلو و دلاور مردان گرد آمده بر دورسر اوست. آنان اجازه
نمي دهند پاي دشمني بدان برسد و در راه حفظ ميهن تا پاي جان مقاومت مي كنند:
قـيـررام
قـايـالاري، يـيـخارام داغـي
خـانلار
زهر ايـچـر، سـلطانلار آغـي
چنلي
بئلدي قوچ كوراوغلو اويلاغي
شاه دا
گـلسه چــنلي بـئـله قـويمارام!
وابستگي اين ملت سلحشور به
وطن از اشعاري كه خطاب به كوههاي استوار و مغرور چنلي بئل سروده شده است نمايان مي
شود :
منــي بينـادان بسـلــه دي،
داغلار قوينوندا ـ قوينوندا.
تولــك ترلانــلار سسلــه دي،
داغلار قوينوندا ـ قوينوندا.
دولانـدا ايگيد يــاشـيـمـا،
ياغـي چــيـخدي سـاواشـيما،
دليلـر گلدي بـاشـيـــمــا،
داغلار قوينوندا ـ قوينوندا.
سـفـر ائيلـه ديم هـريانــا،
شاهلاري گتـيــرديـم جانا ،
قيــرآتيـم گـلدي جـوولانا ،
داغلار قوينوندا ـ قوينوندا.
كوراوغلو خود را فردي از
قهرمانان چنلي بئل مي داند و خود را برتر از آنان نمي شمارد. او در حل مشكلات به
مشورت با آنان مي نشيند، از آنان مدد مي جويد. در مبارزه با فئودالها از قهرمانان
خود داد سخن مي دهد :
قيرخ مين گورجو، لزگي، روستـم اوولادي،
چـكـر قــيـليـنج، كـسر دمير پـولادي،
سـالار جـانـا قـورخـو كوراوغلو آدي،
كوراوغـلـو اوسـتـونه شـيرلرله گليب.
او براي غلبه بر دشمن نياز به اتحاد دارد و براي ايجاد دوستي و برادري
و برابري بين آنان تلاش مي كند.
نام او « روشن » است اما چون
پدرش به دست پاشاي عثماني كور مي شود به « كوراوغلو » معروف مي گردد. مبارزه ي او
عليه پاشاي عثماني سبب مي شود تا از طرف مردم نماينده ي دفاع از حقوق مردم گردد و
طولي نمي كشد كه همه گرد او جمع مي شوند و حسّ قهرماني و برابري عود مي كند. او
برخاسته از خانواده اي فقير و تنگدست است و جان خود را در طبق اخلاص نهاده و براي
مردم مبارزه مي كند :
قـول ديـيه رلر، قـولون بـوينون بورارلار،
قـوللار قـاباغينـدا گـئـدن
تيـرم مـن.[2]
او مال التجارههايي را كه
از بازرگانان مي ستاند و يا از قشون شاه اخذ مي كند بين فقراي شهر و روستا تقسيم
مي كند مردم نيز به كمك او مي شتابند و حتي اگر قدرت مبارزه ندارند آرزوي پيروزي
كوراوغلو را دارند. از آن جمله در داستان « دورنا تئللي » كشاورزي كه خبر بدار
آويخته شدن دوستان كوراوغلو را مي شنود شروع به گريه مي كند و اصلان پاشا را لعن و
نفرين ميجكند، چرا كه توانايي مبارزه ندارد. اما كوراوغلو به كمك دوستان مي شتابد
و او را نجات دهد، در عين حال بعد از شكست دشمن ـ “اصلان پاشا” ـ خزانه
ي او را گشوده بين فقيرا تقسيم مي كند. او در ميان دلاوران به رجز خواني و به
هيجان آوردن آنان عمل مي كند و خود به قلب دشمن حمله مي برد :
هـــويـــدو دلـــي لــــريـم، هــويدو،
يــئــري يــيــن دوشــمــن اوســتونـه،
مـــن اؤزوم اصــــلان پــــاشــانــيـن،
داستان ترکی کوراوغلو
هـــره نــيــز بــيــر خــان اوسـتونه[3]
كوراوغلو در عين حاليكه شمشير زن قهّاري است
آشيق ماهري نيز است. او در جنگها در عين حاليكه شمشير مي كوبد ساز مي زند و دوستان
را با شعر و آواز خود تشويق مي كند و لرزه بر اندام دشمنان مي اندازد. سخنانش
محكم، كوبنده و زيباست همراه با يك موسيقي حماسي.
در دسته ي كوراوغلو و در
چنلي بئل مردم عادي گرد آمده اند و دوستان او مشاغل ساده اي دارند، آنان آهنگران،
نعلبندان، چوپانان و مردم معمولي هستند و دشمنانش خانها، پاشاها، بيگها،
بازرگانان، شاه، سلطان و … است. از نكتههاي جالب داستانهاي كوراوغلو، شخصيت محبوب اين قهرمان اينست كه هر گاه دچار
مشكلي مي گردد براي تصميم گيري به صورت انفرادي عمل نمي كند بلكه همه را دور خود
گرد آورده و با آنان به مشورت مي نشيند. از آن جمله در شعر زير مطرح مي گردد:
ايگيد دلي لـريم، خـبـردار اولـون،
بــوگـون بير تدبيره گلمك گرك دير.[4]
او مشاهده مي كند كه
كارها با تصميم جمعي و رضايت همگان سريعتر و صحيحتر به انجام مي رسد و پيروزي حتمي
است. باز نكته ي جالب تر اينست كه هر گاه كوراوغلو از مشورت با دوستانش سرباز
ميزند و يا به تنهايي تصميم مي گيرد با حوادث فلاكت باري مواجه مي گردد، مثلاً در
داستان دزديده شدن قيرآت توسط كچل حمزه ـ كه در اين داستان كوراوغلو نسبت به كچل
حمزه مسامحه به خرج داده و بخاطر وضعيت خراب ظاهريش ـ كه خود را به فقيري و بيچاره
گي زده بود او را به چنلي بئل پذيرفته و بدو مسئوليت نگهداري اسبها را سپرده بود
با وجود نارضايتي مردم ـ كوراوغلو حرف خود را به كرسي مينشاند ولي عواقب اين تك
روي را به صورت نارو زدن كچل حمزه ميبيند. حتي نگار خانم كه همواره پشتيبان
كوراوغلو و طرف مشورت او بوده است زبان به سرزنش كوراوغلو مي گشايد:
كـــال قـــوشـوب، كــوتـان اكـمـه يـن
نانـــيـن ســـفـره يــه تـؤكمــه يــن
آري نــيــن قــــهـــريـن چـكـمـه يـن
بـاليـن قـدرين نـــه بـــيـــلـر؟
اوتــان قـوچ كـوراوغـلـو، اوتـان!
داغـلاين دامـنـيـــن تـــوتــــان،
ســنـيــن كـيـمي بـاشـا چـاتــان،
ائـلـيـن قدرين نــــه بــيــلــر؟
در اينجا كوراوغلو پي به
اشتباهات خود مي برد و اعتراف مي كند و براي جبران خطاهاي خويش به مبارزهجي جدي مي
پردازد و قيرآت را به تنهايي نجات مي دهد.
كوراوغلو به راهي كه در پيش
گرفته است ايمان دارد، به وطن و مردم عشق مي ورزد و از اينكه مردم به دورش گرد
آمدهجاند برخود مي بالد و قدر آنان را مي داند:
دئـمـه كـي كـوراوغـلو تـك ديـر،
يـئـتـميـش يـئـددي دلـي سی وار،
دمـيرچــي اوغـلو، بللـي احــمـد،
ايــواز، عـيـسـي بـالـي سی وار.
دارا دوشســم ائـيــلـر كؤمــك،
داعــوا گـونـو، دوسـتـا گــرك،
آچـار سـفــره، وئـرر يـئـمــك،
غـيـرتـي وار، نامـــوســي وار.
كـوراوغـلونون اوجــا بـويـو،
هـر يئـــرده توتولور هــويو،
چنلـي بئلده گؤتــور ـ قويـو،
آغـيـر اوبــا ـ اولوسـي وار.
چهره ي بسيار زيباي اين
داستانها، نگار خانم است. او، همسر كوراوغلو و دختر سلطان عثماني است. او، ابتدا
در نامهجاي به كوراوغلو چنين مي نويسد :
مــن خـودكار[5]
قيـزييام، نگاردير آديم،
شــاهـلارا، خـانـلارا مـحـل قـويـماديم،
بـيـرسـنـسن دونــيادا مـنـيم موراديم،
ايسـته رم اؤزونـه ائـلـه يـار مـنـي.
او به كنار كوراوغلو آمده و تا آخر عمر وفادار
و يار كوراوغلو مي ماند و در حوادث و
مشكلات به كمك كوراوغلو مي شتابد و بيشتر از زور و توان، از تدبير و عقل خود
استفاده مي كند و مشكلات چنلي بئل را برطرف مي سازد. در چنلي بئل همه ي مردم پير و
جوان، زن و مرد، از طبقات پايين جامعه كه در آنجا گرد آمده اند با هم مي نشينند،
با هم مي خورند و مي آشامند، با هم و دوش به دوش هم به جنگ مي روند و فرقي بين
هيچكدام وجود ندارد. اما در سيماي نگار، مادري دلسوز و مهربان تصوير شده است و
تمامي قهرمانان همچون فرزندان اويند. او همه را دوست مي دارد، كمكشان مي كند و به
همه محبت و علاقه نشان مي دهد. اما حسرت مادري و داشتن فرزند در ابتداي ورودش به
چنلي بئل او را مي آزارد:
نئـجـه باخـيـم ائـو ـ ائشـيـگـه،
يـارالي كؤنـــلــوم اوشــــويــه،
تـوز ـ بورومـوش بـوش بـئـشـيـگه،
شيـريـن لايـــلا چـــالان يـوخـدور.
چـنلي بــئـلي گـوللـر بـــزه ر،
گوللـر سـارالسـا، كـيـم اوزه ر؟
هـر قوش بـالاســيـلــه گـــزه ر،
ـييه سـنيـن بـالان يـــوخـــدور؟
اما ايواز كه قهرماني جسور
و از طبقه ي پايين جامعه است جاي فرزند او را مي گيرد.
از چهرههاي به يادماني اين
داستانها آشيق جنون است كه داستاني مستقل بدو اختصاص يافته، در عين حال در ديگر
داستانها نيز مشاركت دارد. او در ميان مردم شهرها و روستاها مي گردد و با توصيف
چنلي بئل، قهرمانان را شناسايي و به چنلي بئل رهنمون مي گردد و از خبرهاي شهر به
چنلي بئل مي رساند. سيماي زنان نيز از نكات قابل توجه اين داستانهاست.
داستانهاي كوراوغلو منبع
الهام دهها و صدها اثر سترگ جهاني است، داستانها، رمانها، اپراهاي با شكوه،
نمايشهاي زيبا توسط هنرمندان خلق شده است. موضوع بسياري از اشعار شاعران و منظومههاي
مختلف در جهان شده است. اپراي با شكوه كوراوغلو از اوزئيير حاجي بيگ لي از
شاهكارهاي هنر قرن بيستم است.[6]
دعوت كوراوغلو به مبارزه
از جالب ترين قسمتهاي اين داستانهاست. او بي باكانه و جسارت خاص خود در برابر
سلاطين و شاهان ايستاده و مردم خود را براي سرنگوني آنان فرا مي خواند :
دولـون
آت بئلينه قـوچ دلي لـريم
خودكاري
تختيندن ائنديراق، هويدو.
تالاياق
مولكـونو، آلاق جـانـيـني
شاهـين
چـيراغيني سوندوراق، هـويدو.
كوراوغلو مجموعه اي از
داستانهاي حماسي است كه نه تنها در آذربايجان، بلكه در ميان همه ملتهاي ترك زبان ،
همچنين ملتهاي همسايه ، بويژه همسايههاي ملت آذربايجان نيز وجود دارد. هر ملتي مي
كوشد كوراوغلو را با افتخار تمام از آن خود بينگارد و از آنجائي كه اين سنت، سابقه
ي ديرينه دارد ما امروز شاهد اين هستيم كه همه ي خلقهاي ترك زبان، كوراوغلو را در
خلعت خود به ميدان آورده اند و در ميان اساطير و افسانههاي خود زنده نگه داشته
اند. بي ترديد رونق و رواج چنين داستاني در تربيت نسلهاي آينده ي هر ملتي نقش
بزرگي ايفا مي كند و روحيه ي جوانمردي، مبارزه، گذشت و ديگر خصايل خوب را تقويت مي
کند.
كوراوغلو اينك نه تنها
در ميان ملتها ي ترك زبان، جزو فرهنگ خود ي شناخته مي شود به زبانهاي مختلف دنيا
نيز ترجمه شده است. داستانهاي كورواغلو سالهاست كه تلاش محققين و دوستداران آثار
فولكلور يك جهان را به خود معطوف داشته و آنان را به تحقيق در جوانب مختلف اين
حماسه وا داشته است. علاوه بر اين ، بسيار از اين محققان، اين اثر را به زبان خود
نيز ترجمه كرده اند. بر اين اساس است كه امروزه كوراوغلو به اكثر زبانهاي دنيا
مانند زبانهاي روسي، آلماني، انگليسي، فرانسوي، اسپانيولي، بلغار و مجار ترجمه شده
است و شايد با جسارت مي توان گفت كه يكي از معروفترين داستانهاي حماسي جهان به
شمار مي آيد.
نخستين بار مورخ نامدار«
تبريزلي آراكل » و سپس «الياس موشقيان» ضمن درج قسمتي از داستان و اشعار كوراوغلو
از شخصيت تاريخي كوراوغلو سخن به ميان آوردند. اين اتفاق در قرن 17 ميلادي افتاد.
اما داستانها و اشعار كوراوغلو به صورت شفاهي در سازو آواز آشيقهاي آذربايجان ورد
زبانها بود و همه را خوش مي آمد و روزها و شبها، اوقات فراغت مردم آذربايجان را به
خود مشغول مي كرد. تا اينكه “الكساندر خودزكو”، نويسنده و سياستمدار
انگليسي به گرد آوري داستانهاي كوراوغلو از زبان آشيقها همت گماشت و به زبان
انگليسي به رشته ي تحرير در آورد. البته خودزكو از تخيل و نويسندگي خود نيز
استفاده كرد و شايد برخي مفاهيم اين داستان را تغيير داد. به هر حال، او نخستين
مّستشرقي بود كه داستان كوراوغلو را به اروپا ئيان شناساند. سپس مستشرقين فرانسوي،
آلماني و ديگر ملل اروپايي پا در اين عرصه نهادند و كوراوغلو را به زبان خود
ارمغان بردند.
دانشمندان آذربايجان در قرن
بيستم اين آثار را مورد توجه قرار داده و به گرد آوري و تحقيق علمي روي اين آثار
روي آوردند كه خوشبختانه با نيروي علم و علاقه به نتايج خوبي دست يافتند.
ح.عليزاده در سال 1941، 14 داستان و40 ترانه از كوراوغلو را به صورت يك كتاب مستقل
و ارزشمند به چاپ سپرد. پروفسور محمد حسين تهماسب با سخت كوشي بي مانندي كليه ي
آثار دستنويس وچاپ شده را مورد مطالعه قرار داد و در سال 1949 تكميل ترين و علمي
ترين مجموعه ي كوراوغلو را چنان ترتيب داد كه به صورت يك رومان خواندني تمامي
جوانب اين حماسه را در بر مي گرفت. البته او در اين اثر، مجموعه اي از 20 داستان
را گرد آورد و در حاليكه از دهها داستان ديگر نيز در اين زمينه مطلع بود ولي آنها
را داراي ارزش علمي ندانسته بنابراين آنها را در داخل اين مجموعه وارد نساخت.[7]
ياد آوري مي شود كه تا امروز نه تنها در آذربايجان ، بلكه در بيشتر كشورهاي ترك
زبان بالغ بر 100 داستان از كوراوغلو در زبانهاست و حتي به صورت كتاب نيز چاپ شده
است اما بي ترديد همه اين وار يانتها را نمي توان در رديف داستانهاي علمي كوراوغلو
قرار داد. بلكه عالمان با تفحص و دقت در اين داستانها، مي بايست صحت و سقم اين
روايات را بررسي كرده وارزشگذاري نمايند واز ورود داستانهاي سطح پايين به داخل اين
مجموعه جلوگيري كنند.
واريانتهاي زير از مجموعه
داستانهاي كوراوغلو در دست است.
1) پيدايش كوراوغلو
2) پرورش كوراوغلو
3) مبارزه ي كوراوغلو با حسن پاشا
4) آمدنگيزير اوغلومصطفي بيگ به چنلي بئل
5) آمدن مرجان خانم به چنلي بئل
6) آمدن زرشال خانم به چنلي
بئل
7) كوراوغلوي معروف روم
8) فراري دادن نگار خانم
9) آمدن ايواز به چنلي بئل
10) منم شير و پلنگ اين سرزمين
11) فرستادن ايواز به شام
12) سفر تركمن
13) سفر روم
14) ديدار كوراوغلو با ديوها
15) قهرمان
16) سفر كوراوغلو به تهران
17) سفر كوراوغلو به توقات
18) سفر كوراوغلو به ارز روم
19)دز ديده شدن شمشير كوراوغلو
20) دز ديده شدن قير آت
21) سفر كوراوغلو به استانبول
22) آمدن بنفشه خانم به چنلي ئبل
23) سفر كوراوغلو براي آوردن نگار خانم
24) كوراوغلو و آشيق جنون
25) كوراوغلو و دميرچي اوغلو
26) كوراوغلو و بولوبيگي
27) سفر روم
28) سفر دربند
29) دورنا تئللي
30) كوراوغلو و كچل حمزه
31) آمدن محبوب خانم به چنلي بئل
32) كوراوغلو در با يريد
33) گم شدن دورآت
34) حمله حسن پاشا به چنلي بئل
) سفر بغداد
36) سفر كوراوغلو به باللي جا
37) گم شدن كوراوغلو در قارص
38) پيري كوراوغلو
39)……..
كوراوغلوشناسان دنيا
سالهاست كه براي روشن شدن اتنوگرافي يا بوم شناسي كوراوغلو كار كرده اند و نهايت
اين داستان را از آن ملت آذربايجان دانسته اند اما شكل اسطوره اي آن مربوط به همه
ي ملتهاي ترك مي باشد. بيشتر محققان بر اين عقيده اند كه كوراوغلو نه براي گرفتن
انتقام فردي، بلكه براي مبارزه با نيروهاي ارتجاعي عصر خود مبارزه كرده است.
الكساندر خودزكوبا آنكه
كوراوغلو را در آذربايجان گرد آوري كرده است اما زادگاه او را خراسان مي داند. همو
كوراوغلو را از قبيله ي « تكه لو » از تركمنها مي شناسد.
س. نزهت كوراوغلو را از
آناتولي مي داند. ف. گزير اوغلو، كوراوغلو را از خراسان مي داند كه با مبارزان
آناتولي نيز رابطه داشته است. ميرعلي سيدف دانشمند بزرگ آذربايجان او را با عصيان
«جلالي ها» در سالهاي 1599 م كه نهضتي دهقاني و با شركت صدها هزار زحمتكش رخ داده
است در پيوند مي يابد. “آرمينوس وامبري” سياح مجار نيز خود به داستانهاي
كوراوغلو در ميان تركمنها گوش فرا داده است. ميرزا ولي زاده، كونوش، س. پن، و.
خولوفلو، ساروس و ديگران نيز او را تركمن شناخته اند. ح.آراسلي، خ. سا موئليان، فرهاد
فرهاد اف، خ.ق. كوراوغلو، م. رفيعلي، ا. جندلي.موللوف و بسياري ديگر كوراوغلو را
قهرمان و آشيق آذربايجاني دانسته اند و بسياري ديگر از كوراوغلو شناسان به
آذربايجاني بودن كوراوغلو تأكيد داشته اند.
سياستهاي نفاق افكنانه ي شاه
عباس صفوي وزندگي اسفبار توده ي دهقانان در اثر افزايش مالياتها، قلدري مأمورين
دولتي، تجاوز به شرف و حيثيت مردم باعث شده است كوراوغلوي اساطيري و افسانه اي،
خلعت تاريخي بپوشد و از حقوق مردم دفاع كند. به نظر مورخين دوره ي شاه عباس،
هنگامي كه خبر حركت قشون شاه عباس به گوش تودهها مي رسيد براي حفظ ناموس خود،
دختران و زنان جوان خود را مخفي مي كردند و يا به غارها و مناطق صعب العبور مي
بردند تا به دور از دسترس مأموران دولتي شاه عباس بمانند. آنان دسته ـ دسته در
برابر پاشاها و بيگهاي شكمباره و چپاولگر شاه عباس دست به عصيان مي زدند و باعث
شعله ور شدن عصيانهاي دهقاني مي گشتند. زحمتكشان
اقوام ديگر و همسايه ي آذربايجان
نيز در اين شورشها شركت مي كردند بنابراين
طبيعي است كه آداب و سنن مشترك تركان آذربايجان، گر جيان، ارمنيان و خلقهاي تركمن
و خراسان و آناتولي در اين مبارزه و سمبل آن مبارزه ي كوراوغلو، خودي نشان دهد.
جلاليان نيز دقيقأ در همين تاريخ از يك سو بازورگويي هاي سلاطين عثماني و از ديگر
سو با شاه عباس صفوي به مبارزه برخاسته و بيش از 30 سال اين مبارزه را تداوم
بخشيده اند. بنابراين بعيد نيست كه مردم با الهام از مبارزه ي اسطوره اي كوراوغلو،
با جلاليان همكاري معنوي كنند و آنان را به لباس كوراوغلو در آورند. مسلماً
رويدادهاي سياسي و اجتماعي باعث شكوفايي آفرينشهاي هنري نيز مي گردد و سيماي حماسي
آذربايجان با ساز و آواز آشيقها بر پايه ي قهرمانان واقعي و حوادث اجتماعي بنيان
نهاده مي شود و يا به عبارت ديگر، قهرمانان ادوار گذشته با چهرههاي آشناي خود در
جامههاي نو باز مي گردند و با قهرمانان زمان در مي آميزند.
كوراوغلو در ميان ملتهاي
ديگر، با همه ي شباهتهايي كه با داستان آذربايجاني دارد، واريانت جداگانه اي به
شمار مي آيد كه به برخي از اين مشخصات اشاره مي كنيم:
1) آذربايجان شفاهي خلق
ادبياتي، همان، ص 215 .
1)
افنديف، آذربايجان شفاهي خلق ادبياتي، ص 217.
[3]
همان، ص 218 .
1)
م. كريمي، كوراوغلو حماسه سي، تهران، انتشارات انديشه نو، 1382، ص 54 .
1) گاهدان
“خودکار” دا یازیلیر.
1)
م. كريمي، كوراغلو حماسه سي، كوراوغلو اوپراسي.
1)
اين رمان توسط م.كريمي برگردانده شد وبارها در ايران چاپ شده است نخستين چاپ آن در
سال 1382 توسط انتشارات انديشه نو بود و سپس انتشارات اختر آن را منتشر ساخت.
https://telegram.me/tabrizlinks مجلس موسیقی فولکوریک، عاشیق قارا خانلو همراه با موسیقی داستان فولکلور و عاشقانه کوراوغلی را تعریف میکند Köroğlu Dastanı – Aşıq Ali İbadi Qaraxanlı کوراوغلو در همه جهان تُرک جایگاه خاصی دارد http://tabrizlinks.mihanblog.com/post/662
https://telegram.me/tabrizlinks مجلس موسیقی فولکوریک، عاشیق قارا خانلو همراه با موسیقی داستان فولکلور و عاشقانه کوراوغلی را تعریف میکند Köroğlu Dastanı – Aşıq Ali İbadi Qaraxanlı کوراوغلو در همه جهان تُرک جایگاه خاصی دارد http://tabrizlinks.mihanblog.com/post/662
داستان حماسی کوراغلو، نا پیدا کرانهای به سوی نور و روشنی است و ترنم گر ستیزی جاودانه با ظلمت و تاریکی در افقهای گلرنگ غروب کوهساران دنیایی که افسانههایش نیز- صبور و پروقار- چون خاک تشنه، خواب سبز نم- نمهای بهاری را چشم انتظارند.
داستان ترکی کوراوغلو
داستان حماسی کوراغلو، نا پیدا کرانهای به سوی نور و روشنی است و ترنم گر ستیزی جاودانه با ظلمت و تاریکی در افقهای گلرنگ غروب کوهساران دنیایی که افسانههایش نیز- صبور و پروقار- چون خاک تشنه، خواب سبز نم- نمهای بهاری را چشم انتظارند.
کوراوغلو، نامش «روشن» است و یادش حریری از خاطرهها در سیلاب جور و ظلمی که با سرشک بیپناهان رنگ ارغوان گرفته است. او تناور کوه ایستادهای رامیماند که آذرخش تقدیر را، بردبارانه بر دوش میکشد و گوهر پیکار را در بطن پرخروش چشمههای مواجش، جلا داده وبه زلالین نهرهای حس و هستی جاری میسازد.
«چنلیبئل» میعادگه راستان و رادان، مأوای عزلتاش بود و این بیباک مرد کوهسارانِ مه آلود را چون عقابی تیز چنگ برفراز قلعه و باروری چنلیبئل، جولان وسلطهای.
اسبانش «قیرآت» و «دورآت» یال افشان و سْم کوبان مونس و یارش بودند و هر جا که بیدادی بود تازان و خروشان، اربابان جور را هجوم میآوردند و طوفانی از آتش را میماندند که ستم خوشهها رابه یکباره میخشکاندند.
به راستی که رمز و نمادهای داستان کوراغلو، ابریشمین تار و پود ظرافتها و زیباییاند و تسخیر اوج قلههای خلاقیت نسلی که سدههایی پیش از این نغمهخوان نیکیها و فضلیتها بودند.
کوراوغلو، خونباریش چشمان پدر را که ایلخچی خان بود، به نظاره نشسته بود و او را که پدر «روشن» اش میخواند در این برهه، روشنای چشمان بیسوی پدر گشته بود و دیگر او را در ایل، نه روشن بلکه کوراغلو یعنی کورزاد خطاب میدادند.
اما چشمان پدر، چه دیده بود که به ظلمت آویخت و تقاصی اینچنین داد؟ خانِ قدر قدرت به میهمانی رفیقی داشت و آن رفیق، هدیهای خواست از بهترین اسبان ایلخی و خان، ایلخچیاش «علی کیشی» را فرا خواند و اسبانی که مهمتر و بهتر بودند خواست که جدا کند. ایلخچی که با چشمانش دیده بود دریا شکافته و دو اسب از ژرفا به در آمده و با مادیانها در آمیخته و در آب شده بودند و قیرآت و دورآت را که در آن زمان کره اسبانی نحیف بودند اما از نسل آن دو اسب دریائی، به پیشکش سوی میهمان خان میآوُرُد و اما خان، آن را اهانتی دانسته و میجوشد و به غضب، کوریاش را فرمان میدهد.
پدر، روشناش را برداشت و با کرهاسبان، عزم کوههای مهآلود کرد و از پسر خواست کره اسبان را آشیانی سازد و راه هر چه روزن و نور است بر آنان ببندد. نور آز اشیان دریغ شد و اما اسبان، تنومند و ستبر چون صخرهها قد برکشیدند و روزی به اذن پدر، اسبان رو به خارستانها نهادند و در قلهها، سم بر زمین کوفتند و بدینگونه چنلی بئل مأ واگه آنان شد و بذرهای رشادت، خوشههای بشارت شدند و بدینسان هم است که کوراغلو، حصار تنگ تاریخ را میشکند و تلألۆ پرفروغ آوای نیکخواهیاش ، درهر عصر و نسلی نمادی از فضیلت میگردد.
«نگار» آن قمری دلتنگ و بیتاب قفسهای زرین اشرافیت، آن پریشادخت اقبال و بخت کوراغلو، تاج و تخت شاهی را نفرین میکند و به آوای کوهساران دل بسته و در چنلی بئل، عزم نبردی میکند دوشادوش روشن تا هیچ هزار دستانی را تنگی قفس نیازارد.
کوراغلو، دیگر نه یک نام بلکه ستارهای میگردد با هفت هزار شهاب رخشندهای که غریو عدل و دادشان، فلک را به تسخیر خود دارند و هر جا قطره اشکی به خوناب دل میآمیزد خشمشان غرنده و مهیب، برخارزاران پستی و رذالت لهیبی از آتش و رعد میبارند.
داستان کوراغلو، با این ویژگیهاست که دیوارهای ستبر قومیت را در هم میکوبد و آوازه جهانیاش گرمی بخش یخزده پاها و دستهایی میگردد که زمستان سرد زمان را تجربه کردهاند و رنگینی گلگشت، خواب در چشم دلشان میشکند.
در روایتهای فرهنگ مردمی، کوراغلو دهگانه داستانی است مرتبط و منسجم که هفت فصل آن در قالب سفر شکل میگیرد و سه بخش دیگر از خردی و برومندی روشن، همدلی و دوستیاش با «عاشیق جنون»- آن خنیاگر سیاحی که دل سپرده به روشن بود و سرسپردهاش میشود آخر و فرجامین رزم و پیریاش نغمهساز میکند و زیباترین و سترگترین نمونههای نثر و شعر و فرهنگ شفاهی را کسوتی جاودانه میپوشاند.
دراین اثر حماسی، شیههی قیرآت و نعره کوراوغلو، با شمشیر مصری و غریوهای دلیران دل سپردهاش، آنچنان کوبنده و مۆثر تصویر می گردند که گویی هر کدام از این نمادها شخصیت و روحی در لابلای هزار توی داستان دارند. کوراغلو از اسب و دلیرانش چنین سخن میگوید:
«شیههاش چون رعد میخروشد و بسان سایهای از مرگ میگردد با قد فرازش در صحنهی پیکار. سرفرازان شمشیر از نیام برمیکشند و طوفانی از شعله میگردند به هنگامی که خرمن سلطان را در و آغاز میکنند.»
این شیواترین تجلی خیال و خلاقیت مردمی، از فراسوهای تاریخ و اوج اقتدار فئودالیزم، چون نهری خروشان میگذرد و با اختراع تفنگ سیر افولیاش رادر دریای زمان طی میکند. کوراوغلو تفنگی میبیند وبه کندوکاو، از چند و چوناش میپرسد و چون به اسرارش راه میجوید، غروب آفتابی رامیبیند که دیگر در روشنای آن، رزم دلیرانه و رو در رو رامجال جلوهای نیست و در حال، نعل از سم قیرآت به در میکشد که دیگر عمر مردی و مرادنگی به سر آمده است وبه عزلتی راه مییابد تا آفتاب به روز دیگر چسان تابد و چاره چه باشد.
بخش ادبیات تبیان
%PDF-1.7
%
1155 0 obj
>
endobj
1182 0 obj
>/Filter/FlateDecode/ID[]/Index[1155 65]/Info 1154 0 R/Length 125/Prev 438961/Root 1156 0 R/Size 1220/Type/XRef/W[1 3 1]>>stream
hbbd“`b“”) “oI>0) -ٕ`V0y0