داستان ترکی برای درس ازاد هفتم

دوره مقدماتی php
داستان ترکی برای درس ازاد هفتم
داستان ترکی برای درس ازاد هفتم


درس ازاد درباره ادبيات بومي استان اصفهان حاجی نیوز سریال اکیا خلاصهقسمت آخر سریال ترکی اکیا دانلود کتابهای نویسندگان ایرانی اولدوز توریسم تور باکو تور سرعین ستاره صنعت گردشگری برچسب‌ها ketabnak دانلود سریال قهوه تلخ با کیفیت عالی Full HDلینک مستقیم قنات میراث ایرانیان نتایج جست‌وجوی پژوهشهای ایرانی https mmgh medu سامانه تعیین نرخ شهریه وزارت آموزش مقاله پژوهشهای ایرانی دریای پارس فرهنگ امروز نامه سیهشتم محمد نوری زاد به رهبر وب سایت رسمی محمد – داستان ترکی کوتاه برای درس ازاد فارسی هفتم.

( داستان ترکی کوتاه برای درس ازاد فارسی هفتم ) ادبیات بومی درس فارسی هفتم و هشتم درباره اصفهان فروشگاه علمی ارائه پاورپوینت خلاصه و قسمت آخر سریال اکیا بیوگرافی بازیگران یکی از پر طرفدار ترین سریال مهشید امیرشاهی 15 کتاب مهشيد اميرشاهي متولد 1319 در تهران است او فعاليت ادبي خود را با آژانس مسافرتی اولدوز گشت شرق مجری اصلی تورهای آذربایجان سبلان سرعین رزرو هتل برچسب‌ها و تگ‌های موضوعات و زمینه‌های کتاب‌های موجود در کتابناک وبسایت فارسی مد در ساماندهی وزارت محترم ارشاد ثبت شده و تمامی فعالیت های سایت مطابق قنات میراث فرهنگی و علمی ایرانیان باغ سرا سمینار ملی قنات ۱۳۸۳ گناباد هدف چکیده برای مشاهده مطلب فوق از لینک مقابل استفاده نمایید سامانه تعیین نرخ شهریه وزارت روز ۱۱ نوامبر سالروز تولد مولانا ابوالکلام آزاد مفسر قرآن مجید که به نام روز ملی اوژن حقیقی از تفاوت نگاه‌های برخی از دوستان جوان به شگفت آمدم لیلی گلستان فارسی نه سلام به رهبر جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت الله چرا شما گذرنامه ندارید یک من [ داستان ترکی کوتاه برای درس ازاد فارسی هفتم ]

کانال تلگرام ایده های خاص Number1 idea

آرایشی بانوان، دیزاین خانه، لباس، ورزش، آشپزی، سلامتی پوست و بدن و …

@N1_idea

دوره مقدماتی php

https://t.me/N1_idea

درس چهاردهم

 

     بررسی ضرب المثل های
ترکی

 

 

داستان ترکی برای درس ازاد هفتم

درکشورعزیزما ن ایران
زبان های مختلفی وجود دارد یکی از این ها زبان ها زبان

 

ترکی است که
درچنداستان هایی مانند اردبیل ،تبریزوزنجان رایج است همان طور

 

 درکشورهایی مانند جمهوری آذربایجان وترکیه زبان
ترکی محلی  استفاده می شود

 

درزبان ترکی ضرب
المثال های خوب وشیرین وجود دارد که ازنسل های قدیم 

 

مانده است .

 

ضرب المثال هایی
مانند”آزدانیش دانیش،نازدانیش”یعنی این که کم حرف بزن و

 

حرف معنادار بزن.

 

ضرب المثال
دیگر”کچل باخی آینه ی ،آدین گیی ازگیه”یعنی این که عیب های خودش

 

را به دیگران نسبت می
دهد.

 

. این ضرب المثال ها نشان دهنده ی شیرینی زبان ترکی است وهرشنونده
ای

 

را
به خود جلب می کند .این ضرب المثال ها هنگامی کاربرد دارد که بامعنی

 

این
ضرب المثال رابه داشته با شد آن ها راکار می برند.

 

 

 

 

 

 

خودارزیابی

 

 

1-چرا می گویند ضرب
المثال ها ترکی شیرین است؟

 

2- منظورازضرب المثال “کچل باخی آینیه
آدین گویی ازگیه”چیست؟داستان ترکی برای درس ازاد هفتم

 

3- پیام اصلی این درس چیست؟

 

4-…………………………………………………………….

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دانش های زبانی وادبی

 

 

نکته اول

 

به جمله های زیر توجه نمایید ودرباره ی
آنها درکلاس گفت وگوکنید.

 

-علی کفش های جدیدش را پوشید.

 

-کشاورزان گندم را کاشتند.

 

-شاگردان خوشحال شدند .

 

-هوا سرد است .

-مریم معلم مدرسه بود.

 

چنانچه ملاحضه می کنید فعل جمله ی اول
ودوم انجام کاری را نشان

 

می دهد ،امافغل های جمله ی سوم ،چهارم
وپنجم وقوع کاری رانشان

 

نمی دهد بلکه تنها برای نسبت دادن چیزی
به چیز دیگر به کارمی رود

 

مثلا در جمله ی سوم”خوش حالی”
به شاگردان ودرجمله ی چهارم

 

«سردی» به هوا نسبت داده شده است.

 

به فعل هایی مانند «شد»،«است»و«بود»که
برای نسبت دادن چیزی به

 

چیزی به کار میروند، فعل «اسنادی» می
گوییند.

 

نکته ی دوم

 

شعر
زیررا، یک بار بخوانید وطرزقرارگرفتن قافیه رادرآن مشخص کنید.

 

چه خوش گفت زالی به
فرزند خویش                  چودیدش پلنگ
افکن وپیل تن

 

گر  از عهد  
خردیت   یاد     آمدی                                      که
بیچاره بودی درآغوش من

 

نکرد
ی در این روز بر من جفا که                   تو  شیر مردی و من   پیرزن

 

 

 

به این نوع شعر«قطعه» می گو یند.اکنون
به شکل قافیه در شعرتوجه کنید.

 

…………………………………                 ………………………………

 

………………………………..                 ………………………………

 

……………………………….                 ………………………………..

 

 

قطعه،شعری است که در آن به پند
واندرزومسایل اخلاقی واجتماعی

 

می پردازند ومصراع های دوم همهَ بیت های
آن هم قافیه هستند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کار گروهی

 

1-درباره ی ضرب المثال های ترکی با یک
دیگر گفت وگو کنید.

 

2-درباره ی ضرب المثال های ترکی توضیح
دهید.

 

3-چند ضرب المثال ترکی به کلاس بیاورید
وبخوانید.

 

فارسی
انگلیسی
عربی

فارسی
انگلیسی
عربی

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به بنیاد دایرة المعارف اسلامی می باشد.

_

 

درس آزاد

 

داستان ترکی برای درس ازاد هفتم

« بهار را باور کن»

 باز کن پنجره‌ها را کـه نسیم

 باز کن پنجره‌ها را ای دوست

 حالیـا معجزه ی باران را باور کن

 

«فریدون مشیری»

 

  

خود ارزیـابی

1- بـه گفته ی شاعرسرما وباد غضبناک درون شب باعث چه کاری شدند؟

2- منظور شاعر از این کـه « کوچه یکپارچه آواز شده هست »چیست؟

3- چگونـه مـی توان بهار را باور کرد؟

4-…………………………………………………….

 

نکته ی اول:

پیش تر ازانواع ماضی (گذشته ) ماضی ساده ،ماضی استمراری را آموختیم.

به مثال های زیر دقّت کنید.

-دانش آموزان کلاس دوم درون کلاس نشسته اند.

-شما به منظور یـادگیری درس تان بـه آموزشگاه رفته اید .

-بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است.

با اندکی دقّت  مـی فهمـیم کـه افعال بـه کار رفته درون مثال های بالا کاری رادر 

زمان گذشته نشان مـی دهند کـه اثر ونتیجه ی آن ها که تا حال باقی است. 

به این نوع افعال در ماضی، «ماضی نقلی » مـی گویند.

طرز ساخت فعل ماضی نقلی به صورت زیر مـی باشد:

 صفت مفعولی فعل مورد نظر (بن ماضی +ه ) +شناسه های نقلی (ام- ای- است-

 ایم- اید- اند )

  

    نکته ی دوم:

شعر نیمایی یـاشعرنو

   شعری هست با مصراع های کوتاه وبلند که قافیـه درون آن ضروری نیست .به عبارت دیگر

طول مصراع ها با هم برابر نیست وقافیـه جایگاه مشخّصی ندارد.

موضوع شعر نو( نیمایی)

  شعر نو درون هر مورد وبا هر گرایشی سروده شده است.

بنیـان گذار شعر نیمایی ، علی اسفندیـاری معروف بـه نیما یوشیج است وشاعرانی همچون:

مـهدی اخوان ثالث ،سهراب سپهری ، سیـاوشرایی ،فروغ فرّخزاد ،فریدون مشیری و…از داستان ترکی برای درس ازاد هفتم

معروف ترین شاعران نو پرداز هستند.

به نیما یوشیج « پدر شعر نو » ورودکی « پدر شعر فارسی » لقب داده اند.

«شعر بهار را باور کن » از فریدون مشیری نیز یک شعر نو مـی باشد.

 

کار گروهی

1- درمورد تغییر وتحول طبیعت درون بهار با گروه های خود گفت وگو کنید.

2- یکی دیگر از اشعار « فریدون مشیری »را نوشته وبه کلاس بیـاورید .

3- با کمک اعضای گروه یک روزنامـه ی دیواری درون مورد فصل شکفتن (بهار ) تهیّه کنید.

 

نوشتن

1- درون متن شعر انواع ترکیب (وصفی ،اضافی ) رابیـابید.

2-نوع واژگان غیر ساده ی زیر را بنویسید. 

     چمن زار – دلتنگ- غضبناک- بهاران

3-فعل های ماضی درس « بهار راباور کن » را یـافته ونوع آن هارا بنویسید.

4- عبارت ناتمام زیر را که تا یک بند کامل کنید

زندگی شکفتن …………………………

 

5-املا

دوواژه ی هم آوای«بهروبحر»رانبایدباهم اشتباه گرفت.

بهربه معنای«برای،قسمت»وبحربه معنای«دریـا»است.تشخیص درست این واژه ها ازطریق متن

 ومعنا مـیسراست.

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 30 Jul 2018 06:46:00 +0000

درس ازاد فصل ادبیـات بومـی پایـه هفتم سال 95 – ایران فراز

iranfraz.ir › اخبار 95

۸ آبان ۱۳۹۵ ه‍.ش. داستان ترکی برای درس ازاد – پاورپوینت درس آزاد ادبیـات بومـی استان خوزستان پایـه هفتم. داستان ترکی برای درس ازاد … جدیدترین … 96 – 91فان … دانلود پاورپوینت دروس آزاد 14-15 سال هفتم استان آذربایجان غربی – شـهد ادب. … دانلود پاورپوینت درباره ادبیـات بومـی ادبیـات فارسی – دهکده …

۶ روز پیش – درس آزاد فارسی پایـه نـهم ادبیـات بومـی – ایران فراز ۱۴…,دانلود درس آزاد … درس ازاد درباره ادبيات بومي استان گيلان – رومـی| Romex.IR 24 نوامبر 2016 … دانلود پاورپوینت دروس آزاد ۱۴-۱۵ سال هفتم استان آذربایجان غربی – شـهد ادب …

۱ آذر ۱۳۹۵ ه‍.ش. – تحقیق درباره ادبیـات بومـی – سایت علمـی و پژوهشی آسمان – … …. ادبیـات بومـی استان فارس,تحقیق درون مورد ادبیـات بومـی شیراز,فرهنگ بومـی درون شیراز,درباره ی …. khabareruz.ir/search/?q=تحقیق+درباره+ادبیـات+بومـی+شـهر+تبریز.

۸ آبان ۱۳۹۵ ه‍.ش. – پاورپوینت درس آزاد ادبیـات بومـی استان خوزستان پایـه هفتم. … ۶ روز پیش – درس ازاد فصل ادبیـات بومـی پایـه نـهم هشتم و دهم ۹۵ ۹۶ – ایران فراز …. جدیدترین … دانلود پاورپوینت دروس آزاد ۱۴-۱۵ سال هفتم استان آذربایجان غربی – شـهد ادب … دانلود درس آزاد …. دانلود پاورپوینت درباره ادبیـات بومـی ادبیـات فارسی – دانلود …

ادبیـات بومـی درس فارسی هفتم و هشتم درباره اصفهان – فروشگاه علمـی ارائه … masterdoc.ir/. … فرهنگ بومـی اصفهان درس ازاد کلاس پنجم · درس آزاد کلاس چهارم آذربایجان غربی . … نتایج جستجو به منظور عبارت ادبیـات بومـی استان اصفهان … … ادبیـات دوره اول …

۴ روز پیش – فرهنگ آذری:با آمدن اقوام آریـایی بـه فلات ایران، داستان ترکی برای درس ازاد اقوام بومـی آذربایجان با ایشان …. اردبیل,تحقیق درباره فرهنگ بومـی,Xتحقیق درباره ادبیـات بومـی اردبیل,تحقیق . …. استان يزد درون قسمت مرکزی فلات مرکزی ایران، مابین عرضهای 29 درجه و 52 …

این استان، از شمال بـه دریـای کاسپین و کشور آذربایجان، کـه از طریق آستارا با آن دارای ….. فتح ایران بدست اعراب باعث ظهور تعداد زیـادی سلسله‌های محلی درون گیلان شد. ….. مسعود پورهادی پژوهشگر و نویسنده ادبیـات گیلکی دربارهٔ زبان تاتی رودبار مـی‌گوید:.

۱۷ آبان ۱۳۹۵ ه‍.ش. – … درون مورد درس ازاد … اردبیل,تحقیق درباره ادبیـات بومـی اردبیل,خوارزیـابی به منظور درس ازاد فارسی هشتم,درس . … خانـه / پژوهش آزاد / ادبیـات / ادبیـات بومـی استان بوشـهر . ….. khabareruz.ir/search/?q=تحقیق+درباره+ادبیـات+بومـی+شـهر+تبریز.

۲۸ آبان ۱۳۹۵ ه‍.ش. – دانلود پاورپوینت دروس آزاد 14-15 سال هفتم استان آذربایجان غربی – شـهد ادب … بومـی – بلاگ ریدر … متن درباره ادبیـات بومـی به منظور درس ازاد کتاب ادبیـات …

آداب و رسوم فرهنگ زندگی آذربايجان غربى مراسم سوگوارى ,اداب و رسوم ایران,آداب و رسوم مردم ایران,آداب و رسوم مردم … تشيع درون اروميه و شـهرهاى شمالى و تسنن درون نواحى جنوبى استان از مذاهب عمده بـه شمار مى‌روند. … فولکور يا ادبيات شفاهى مردم منطقه نيز، مانند تاريخ و زبان خود، از سابقه‌اى کهن برخوردار است. ….. حکایتی اسفناک درباره دیوار چین.

2 days ago – لینک دانلود درس آزاد کلاس هفتم ( ادبیـات بومي) بـه صورت pdf و حجم 2 … تحقیق درون مورد فرهنگ بومـی ایران|فرهنگ بومـی مردم ایران|تحقیق درباره فرهنگ بومـی …. استان، فهیمـه باب‌الحوائجی مدیرگروه کتابدار و اطلاع‌رسانی دانشگاه آزاد اسلامـی واحد …. درس آزاد درباره فرهنگ بومـی | دانلود نقشـه همدمای استان آذربایجان غربی | ماهپیکر …

۳ آذر ۱۳۹۵ ه‍.ش. – درس ازاد پایـه هفتم درباره ادبیـات بومـی – سایت درسی … دانلود پاورپوینت دروس آزاد ۱۴-۱۵ سال هفتم استان آذربایجان غربی – شـهد ادب … طبقه بندی: …

۱۹ آبان ۱۳۹۵ ه‍.ش. – متن درباره ادبیـات بومـی به منظور درس ازاد کتاب ادبیـات نـهم – بلاگ . …. پاورپوینت درس آزاد ادبیـات بومـی استان خوزستان پایـه هفتم … فایل درسی | دانلود نمونـه …. ادبیـات بومـی آذربایجان شرقی, ادبیـات بومـی اذربایجان, ادبیـات بومـی تبریز, .

1 نشانۀ اضافه درون کتاب زبان و ادبیّات فارسی پایۀ هفتم … 3 معنی لغوی « اصفهان » درون درس روخوانی « سفرنامۀ اصفهان » ( صفحهی 74 ) …. فصل ششم کتاب فارسی بـه ادبیّات بومـی اختصاص دارد و تعیین محتوای آن ظاهراً بـه معلّمان … انجمن ادبیّات استان آذربایجان غربی محتوای پیشنـهادی خود را با توجّه بـه روش کار …. حسن ابراهیم زاد ( رئيس )

انجمن ادبی گروه ادبیـات متوسطه اول استان هرمزگان … گروه ادبيات آذربايجان شرقي …. درس غوغای بهار و شعر پرواز و شعر فروتنی و درس قلمرو شگفتی ها (سال سوم ) و . … کنایـه یعنی پوشیده سخن گفتن درباره امری با بیـان نشانـه ، نمونـه یـا دلیل آن امر و یـا ذکر …. آزاد/آزار..زحمت/رحمت.. یک واژه،یک حرف، بیش از دیگری دارد. خاص و خلاص کام کامل.

jadidenews.ir › خبر. درس ازاد پایـه هفتم درباره ادبیـات بومـی , درس آزاد فارسی پایـه هفتم , دانلود درس آزاد . … درس هشتم ازاد فرهنگ بومـی تبریز چهارم دبستان – | بلاگ دهی کتاب فارسی پنجم دبستان … …. خانـه / پژوهش آزاد / ادبیـات / ادبیـات بومـی استان بوشـهر.

تبریز مرکز استان آذربایجان شرقی با مساحتی حدود ۱۲۰۰ کیلومتر مربع، بعد از تهران و مشـهد سومـین شـهر بزرگ ایران است. جمعیت تبریز بالغ بر ۱٬۵۷۹٬۳۱۲ (سرشماری …

موسیقی بومـی و ترانـه‌های فولك مردم سیستان و بلوچستان ظرافت و لطافت ویژه‌ای دارند. … موسیقی و ادبیـات بومـی ، استان سیستان وبلوچستان …. انتقاد شدید “منیژه حکمت” درون برنامـه آزاده نامداری – حرف‌های تند و بی‌سابقه منیژه حکمت درباره خویشاوندسالاری درون …. رویداد 24 · 03:30 -طلای تکواندوکار ایرانی آذربایجان درون گرند پری باکو / ایسنا …

درس ازاد نـهم – متن درباره ادبیـات بومـی به منظور درس ازاد … درس ازاد … فرهنگ درون استان فارس – ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد; جستجو … بررسی ادبیـات بومـی یزد و آذربایجان; جستجو.

۷ اردیبهشت ۱۳۹۴ ه‍.ش. – خانـه / پژوهش آزاد / ادبیـات / ادبیـات بومـی استان فارس … حضور این هنرمندان را نـه تنـها درون فارس، بلکه درون آذربایجان و بیرون از مرزهای این سرزمـین … نام برد کـه برخی از آنـها همراه با داستانی کـه عمدتا مایـه مـهر و محبت و دلدادگی دارند، خوانده مـی‌شود. … آنچه درباره او بر سر زبان‌هاست حکایت از آن دارد کـه محزون درحدود ۲۵۰ سال پیش مـی‌زیسته …

مدیرکل نوسازی و تجهیز مدارس استان کرمانشاه از اضافه شدن 122 کلاس درس جدید بـه مجموعه کلاس‌های … ادبیـات بومـی استان ایلام درس آزاد کلاس هشتم …. ارومـیه – ایرنا – استاندار آذربایجان غربی گفت: داستان ترکی برای درس ازاد تلاش خیرین و مسئولان راهگشای کمبود فضای … مصائب مسافران فرودگاه شیراز · حدیث امام حسن عسکری ع درباره افشای اسرار · دستگیری 53 …

درس ازاد سال هشتم ادبیـات بومـی,درس ازاد هشتم,درس ازاد ادبیـات بومـی نـهم,درس ازاد فصل ادبیـات بومـی پایـه هفتم,متن درباره ادبیـات بومـی,ادبیـات بومـی هشتم,درس … درس ازاد (چهاردهم -پانزدهم) دانلود پاورپوینت دروس ازاد 14-15 سال هفتم استان اذربایجان غربی – شـهد …

قصیده را آن‌چنان تراشیده‌اند و آن‌چنان کلمات را انتخاب کرده‌اند کـه از شعر جز مشتی کلمـه، چیزی باقی نمانده. اگر واقعا این قصیده این قدر احتیـاج بـه تراش خوردن .داشته، پس …

دانلود درس آزاد همچنین مجموعه بهتر و کامل تر همـه درس های آزاد پایـه ششم – هفتم – هشتم- نـهم را بـه تازگی قرار داده ایم حتما از آن نیز…,درس ازاد پایـه هفتم درباره ادبیـات بومـی …

ادبیـات شفاهی : مردم آذربايجان دارای غنی ترين ادبيات شفاهی هستند و ضرب المثل های متعددی درون … استان آذربايجان غربی بـه تبع تنوع و تركيب قومـی خود ، دارای انواع مختلف … درباره نوازندگان و خوانندگان سازهای موسيقی منطقه آذربایجان كه عاشيق ناميده مـی …

ادبیـات بومـی چیست ؟,تحقیق درباره ادبیـات بومـی,ادبیـات بومـی چیست, … بررسی ادبیـات بومـی یزد و آذربایجان … نتایج جستجو به منظور عبارت ادبیـات بومـی استان …

ادبیـات – فارسی هفتم درس آزاد(ادبیـات بومـی ) – ادبیـات فارسی. … ادبیـات. ادبیـات فارسی. درباره وبلاگ. این وبلاگ شامل اشعار و آثار ادبی پارسی و مازنی (تبری ) ، آموزش …

خرید اعتبار درباره ما قوانین و مقررات فصل آزاد– ادبیـات بومـی ۱ – فارسی نـهم بـه اشتراک بگذارید ادبیـات بومـی ۱-فارسی نـهم ادبیـات بومـی۱- فارسی نـهم بیت سر فصل درس… daneshamooz.org … استان سیستان و بلوچستان – ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد. بومـی …

شما اینجا هستید: خانـه اخبار آخرین اخبار درباره استان یزد بیشتر بدانید . … Jun 10, 2006 – پرداختن بـه ادبیـات بومـی درون ایران و تحقیق و تفحص درباره آن, چند سالی هست . … بررسی ادبیـات بومـی یزد و آذربایجان – تحقیق درون مورد ادبیـات بومـی گیلکی.

دسته بندی: تحقیق و پروژه رایگان,پروژه و تحقیق رایگان,علوم انسانی ,علوم … بـه اعتباری ادبیـات ایران را درون مثل مـی توان ادبیـات بومـی (خاص اقلیمـی ویژه) …. مانند اشعار محلی امـیر پازواری (مازندران) ، فایز دشتستانی (استان بوشـهر) جنبه ی فراگیر ندارد. … زیـاد است، منظومـه ی حیدر بابا اثر شـهریـار کـه به زبان ترکی آذربایجان ایران است.

فرهنگ آذری:با آمدن اقوام آریـایی بـه فلات ایران، اقوام بومـی آذربایجان با ایشان آمـیخته . … 11 hours ago – اردبیل,تحقیق درباره فرهنگ بومـی,Xتحقیق درباره ادبیـات بومـی ….. مـی خواهیم کـه در مورد تاریخچه و فرهنگ و آداب و رسوم اقوام این استان مقاله ای تهیـه کنیم …

تحریف و به تمسخر مـیگیرد و مـیلیونـها ترک ایرانی و زبانشان را غیر بومـی مـیداند و مملو از … محسنی رییس فرهنگ استان آذربایجان مـی گفت:«هرکه ترکی حرف مـی زند، افسار …. تفاوت روایت‌ها درباره کوروش بزرگ بـه دلیل تفاوت درون نگرش بازگوکنندگان آن ….. بـه روز 19 دسامبر 2012 بخش فارسی بی بی سی مقاله ای تحت عنوان “مولانا و …

درس آزاد ادبیـات بومـی پایـه نـهم درباره استان قزوین … بارش باران درون اكثر استان ها/ ترافیك نیمـه سنگین درون آزاد راه كرج قزوین ….. سطح آزاد راه های زنجان – قزوین و زنجان – تبریز لغزنده است …

درس آزاد درباره ادبیـات بومـی. … رییس دانشگاه آزاد اسلامـی استان کرمان، آمادگی دانشگاه برلین به منظور همکاری با دانشکده ادبيات و علوم انسانی واحد کرمان را اعلام کرد و گفت: …

طول سواحل دریـا درون استان گیلان بـه 22 کیلومتر مـی رسد. درون این مسیر شـهرهای … این تالاب محل تخم ریزی آبزیـان و پناهگاه و مأمن پرندگان بومـی ومـهاجر است. درون داخل تالاب …

۶ خرداد ۱۳۹۱ ه‍.ش. – فرهنگ و ادبیـات بومـی ما بزرگترین گنجینـه ارزشمندی هست که از نیـاکان ما بـه جا مانده و در اين بين ادبیـات بومـی لرستان درون زمره این گنجینـه فرهنگی قرار دارد. … این شاعر درون خصوص جایگاه ادبیـات بومـی استان بیـان کرد: جایگاه ادبیـات بومـی استان خود بستر تحقیق و ….. سخنان صریح تکواندوکار ایرانی کـه به آذربایجان رفت …

۶ روز پیش – درس ازاد فصل ادبیـات بومـی پایـه نـهم هشتم و دهم ۹۵ ۹۶ – ایران فراز. iranfraz.ir › بازی … درس ازاد درباره ادبيات بومي استان گيلان – رومـی| Romex.IR ….. فرهنگ بومـی اصفهان درس ازاد کلاس پنجم · درس آزاد کلاس چهارم آذربایجان غربی .

درس ازاد سال هشتم ادبیـات بومـی,درس ازاد هشتم,درس ازاد ادبیـات بومـی نـهم,درس ازاد فصل ادبیـات بومـی پایـه هفتم,متن درباره ادبیـات بومـی,ادبیـات بومـی هشتم,درس ازاد ادبیـات … درس ازاد (چهاردهم -پانزدهم) دانلود پاورپوینت دروس ازاد 14-15 سال هفتم استان اذربایجان …

خانـه; درباره ایران …. درون سال ۱۳۷۲ استان اردبیل از استان آذربایجان شرقی جدا شد. … این اقوام ساکنین بومـی ایران بوده و از ایران درون حدود ده هزار سال پیش بـه اروپا مـهاجرت کرده‌اند. … و رسانـه‌های گروهی و تدریس ادبیـات آنـها درون مدارس، درون کنار زبان فارسی آزاد است.

این داستان سبب مـی شود که تا درباره چیزهایی کـه به آن چسپیده بودیم بیشتر فکر کنم … …. هست که خود را زشت و بد شکل کنم که تا دست از من بر دارند و در کوه و دشت آزاد باشم. … بعد از يک ماه ، آمنـه با کودکش بـه مکه برگشت ، اما دربين راه ، درون محلی بنام ” ابواء ” جان ….. آن حضرت بـه عنوان يكي از اركان مبارزه، رهبري مردم غيور آذربايجان را عهده‌دار شد.

شاعر «صد دانـه یـاقوت» درپاسخ بـه این سوال کـه آیـا درون حوزه ادبیـات کودک مـی‌توان اثری تلفیقی خلق … ادبیـات بومـی استان فارس به منظور درس آزاد …. بین‌المللی شعر فجر درون بخش شعر کودوجوان درون سال‌های ۱۳۷۹ و ۱۳۹۱ درباره ادبیـات کودوجوان … شـهرداری تهران, دولت روحانی, مراسم اربعین, شورای همکاری, مدارس آذربایجان, مقام معظم, حادثه سقوط, …

۱۵ تیر ۱۳۹۴ ه‍.ش. – مادها بعد از ورود بـه زاگرس اقوام بومـی آنجا یعنی کاسی‌ها و لولوبیـان و گوتیـان و …. درون استان کردستان و بخش‌هایی از استان آذربایجان غربی اهل‌سنت هستند. …. نشانـه های فرهنگی زبان ، هنر (شعر و موسیقی) و آداب و رسوم بـه جای مانده ، دلالت بر …

۲ روز پیش – فرهنگ آذری:با آمدن اقوام آریـایی بـه فلات ایران، اقوام بومـی آذربایجان با ایشان … 11 hours ago – اردبیل,تحقیق درباره فرهنگ بومـی,Xتحقیق درباره ادبیـات بومـی اردبیل,تحقیق . … انشا و تحقیق کامل درباره فرهنگ بومـی ایران درون این مقاله مطالبی درون مورد ….. و فرهنگ و آداب و رسوم اقوام این استان مقاله ای تهیـه کنیم که تا حدالامکان .

تَبْریزْ یکی از شـهرهای بزرگ ایران و مرکز استان آذربایجان شرقی است. … بنابر گفتهٔ مصطفی مؤمنی درون دانشنامـهٔ اسلامـی، اهالی بومـی آذربایجان، تبریز را توری …. از ایلخانان که تا مشروطه سفینـهٔ تبریز؛ از آثار برجستهٔ ادبی دورهٔ ایلخانان کـه در بین … خیـابان آزادی ، نرسیده بـه پل ابوریحان ، ساختمان مرکزی شـهرداری تبریز طبقه اول روابط …

۱۰ دی ۱۳۹۱ ه‍.ش. – بازی‌های بومـی، قبیله‌ای، محلی و سنتی ایرانی علاوه بر بار فرهنگی، از جذابیت و … وقتی گرگ، دنبال کودکی مـی دود، دیگران شعر مـی‌خوانند و شادی مـی‌کنندو درون عین حال … بعد از چیده شدن مـهره‌ها هر مـهره فقط مـی‌تواند بـه خانـه‌های آزاد مجاور خود برود. …… محلی و سنتی استان کرمان · آشنایی با بازی‌ها و سرگرمـی‌های محلی استان مازندران.

۱۹ آذر ۱۳۹۴ ه‍.ش. – نمونـه درس ازاد (برای پایـه های هفتم – هشتم – نـهم ) سری دو (ادبیـات فارسی . …. دانلود درس دوم … متن درباره ادبیـات بومـی به منظور درس ازاد کتاب ادبیـات نـهم – بلاگ . …. 3- محور آزاد راه قم تهران، مقطع واقع درون استان قم، حدفاصل كيلومتر 1 الي 68 قم _ .

۲۸ دی ۱۳۸۴ ه‍.ش. – فرهنگ. ادبیـات · سینما و تلویزیون · هنری · کتاب و کتابخوانی · فرهنگ پایداری … خانواده عروس حتماً درباره داماد و خانواده اش تحقیق مـی کنند. یک روز هم …. کتاب سیمای مـیراث فرهنگی استان فارس … لینک ها. دانستنی هایی درباره ی فرهنگ و آداب و رسوم مردم آذربایجان شرقی … درباره ی موسیقی محلی آذربایجان شرقی چه مـی دانید؟

جابر عناصری درون باره محتشم کاشانی مـی‌گوید: محتشم کاشانی پدر مرثیـه‌سرایی …. سپهری دانش آموزی منظم و درس خوان بود و درس ادبیـات را دوست داشت و به خوش نویسی …. بود کـه در جوانی بـه سمت استیفای آذربایجان بـه تبریز رفت و تا پایـان عمر درون همان شـهر زیست. … این شاعر آزاده، پیشنـهاد ورود بـه دربار را با بلند نظری نپذیرفت و مدال وزارت …

تحقیق درون ادبیـات معاصر یزد و آذربایجان از جدیدترین فعالیت های پژوهشی هست كه درون حال … … بررسی ادبیـات بومـی یزد و آذربایجان – درس آزاد درباره ادبیـات … بررسی ادبیـات بومـی یزد و . … نکهت – ادبیـات محلی استان همدان – نکهت بـه معنی بوی خوش است. 854.

۳۰ مـهر ۱۳۹۳ ه‍.ش. – 23, قصه های بومـی و محلی با رویکردی بـه ادبیـات و عناصر بصری استان گیلان … علوم ارتباطات اجتماعی دانشگاه آزاد– الکترونیکی و تهران مرکزی ورودی 1393) …. 113, مطالعه و تحقیق درون زمـینـه حمل و نقل معلولین و استفاده از امکانات سطح شـهر …. 166, تحولات سیـاست تقنینی ایران درباره نحوه اجرای محکومـیت های مالی, زیبا …

گروه ادبیـات استان همدان – ادبیـات داستانی – ادبیـات ، شعر ، داستان ، سوال ، نظر. … كه نام گوهرمراد را براي نمايشنامـه نويسي انتخاب كردم” (12) ساعدي درون تبريز بـه دنيا آمد. …. شخصيت هاي اين داستان يك روشنفكر خود باخته (راوي) و يك بومي متعصب هست (مرد حمل …. 1- پرسش راوي دربـاره ي علـت ناسـازگـاري پـدر و مـادرش 2- خـودداري از پـاسخ 3- …

دانلود رایگان درس آزاد فارسی پایـه نـهم ادبیـات بومـی | عجدید …. درباره درس ازاد این پایـه ها اماده…,نمونـه درس ازاد (برای پایـه های هفتم – هشتم – نـهم ) سری یک … دوم لیگ را درون اختیـار داشت با برتری سه بر صفر برابر شـهرداری تبریز ۲۰ امتیـازی شد. ….. ترجمـه د و در این ترجمـه اهواز جمع هوزی یـا خوزی، نام قبیله بومـی استان خوزستان بوده‌است.

۸دانلود درس آزاد فارسی نـهم به منظور ادبیـات بومـی :: الیسا خانوم ادبیـات بومـیانشا به منظور … درس ادبیـات فارسی هفتم و هشتم، بالاخره بعد ازگذشت مدت ها ،پای پیـاده ، بـه استان … ….. پاسخ بـه سوال فاطمـه و زیبا و لعیـا درباره ی متمم (متناسب با نکته پایـه هفتم) … ….. اوضاع اجتماعی و ادبی آذربایجان از قرن سوم هجری که تا اواخر قرن هشتم هجری همراه با شرح …

۲۲ مرداد ۱۳۹۲ ه‍.ش. – ادبیـات داستانی شـهر ارومـیه ریشـه جوانی دارد و برای رشد آن حتما کوشید. … درون آستانـه برگزاری نشست نقد ادبی کتاب« یک روز ارس گردم» از این نویسنده ارومـیه ای، …. -چرا درون متن داستان های شما عناصر مبتنی بر روحیـه بومـی زنان منطقه و ایران ( نـه ِالمان های … مصاحبه با رییس حوزه هنری آذربایجان غربی درون باره اکسپوی ارومـیه.

رئیس پلیس راه گیلان با بیـان اینکه آزاد راه رشت-قزوین ترافیک روان دارد گفت: سایر محورهای مواصلاتی استان ترافیک متراکم و روان دارند. سرهنگ مـهیـار رستگار در …

مراسم عید نوروز درون استان مرکزی نیز مانند تمام نقاط ایران با خانـه‌تکانی و تدارکات … تبریز · عناوین کل اخبار آذربایجان شرقی …. درون روز سیزدهم فروردین مردم استان ماندن درون خانـه را بد مـی‌دانند و با رفتن بـه دل طبیعت و انجام بازی‌های محلی، گره زدن سبزه و …. بزرگترها دور کرسی مـی‌نشستند و در باره تلاش و کوشش خانواده درون نگهداری از احشام و …

۲۵ آبان ۱۳۹۴ ه‍.ش. – … این درس های آزاد همـیشـه درون فصل ادبیـات بومـی جاخوش کرده اند؛ یعنی مؤلفان محترم نوشتن درس هایی بـه نام ادبیـات … نکته و سؤال: آیـا هر دانش آموز حتما یک درس آزاد بنویسد؟ … ورود 2 سامانـه بارشی درون مازندران/ روند کاهشی دمای هوای استان … 8 که تا 8 اخبار چهاردهم آذرماه درون آذربایجان غربی … هشدار بـه مدیران دولتی درباره واگذاری سرباز …

۱۰ مـهر ۱۳۹۵ ه‍.ش. – ساعت 16 هم درون آمفی‌تئاتر روباز دانشگاه آزاد اسلامـی بعد از قرائت شعر تاتی … قزوین، گیلان، مرکزی، اشتهارد از توابع استان البرز و آذربایجان شرقی و غربی … و پرورش مـی‌تواند مدت و درس مشخصی را بـه آموزش این زبان بـه دانش‌آموزان اختصاص … هنر، فرهنگ و ادبیـات بومـی است، اضافه مـی‌کند: تهیـه برنامـه‌هایی بـه زبان تاتی در …

آثار تاریخی باستانی و مجموعه آثار تاریخی بازار تبریز درون استان آذربایجان شرقی ۱۳۸۲ … این درخت پر ابهت اورس بـه نام محلی هورست درون ضلع جنوب شرقی روستای شـهرستانک … گویش کرجی ( کرج مرکزی); اولین های کرج (استان البرز); باغ ارغوان(شعر شاعران … زردشت (دین مردم ایران باستان قبل از ظهور اسلام) تحقیق های زیـادی انجام داده است.

جشنواره دانشجویی استان آذربایجان شرقی – کنکره شـهدای دانشجو 20 الی 22 آذر 95 – … دکتر ولی زاده : 16 آذر ، چراغ … گزارش تصویری مراسم معارفه دانشجویـان جدیدالورود دانشگاه شـهید مدنی آذربایجان …. پنجمـین کنفرانس تحقیق درون عملیـات …. اطلاعیـه امور اداری دانشگاه درباره لغو آگهي انتخاب پيمانكارخدمات تنظیفی، پشتيباني و عمومي 1394.

مقصود ما از داستان بومـی لزوماً داستان‌های محلی ، اقلیمـی ، پاستورال (روستایی) و … نیست. …. فراخوان. چهارمـین همایش ادبیـات داستانی دینی و آیینی استان خوزستان …

۲ اردیبهشت ۱۳۸۷ ه‍.ش. – فاصله آن از تهران ۷۸۰ و از تبریز ۱۶۵ کیلومتر بوده و جاده ترانزیتی ایران- اروپا از ۳۰ …. بعد از آن نیز روشنفکران دلسوز محلی هریک با تلاش فراوان بـه ایجاد مدارس بـه سبک جدید اقدام کرده‌اند. … دانشگاه آزاد اسلامـی با حدود ۵۳۰۰ دانشجو، دانشگاه پیـام نور با حدود … ۷-نگاهی بـه ادبیـات شفاهی مردم آذربایجان، پرویز یکانی زارع.

(همکار محمد آزاد) … درباره خوانندگان و بازیگران … گروه تحقیق و پژوهش استان آذربایجان شرقی ….. درس هشتم : نصیحت امام(ره)-شوق خواندن / درس نـهم : کلاس ادبیـات – مرواریدی درصدف-زندگی حسابی- فرزندانقلاب – شعرخوانی: گل و … فصل ششم : ادبیّات بومـی.

مدیرکل نوسازی و تجهیز مدارس استان کرمانشاه از اضافه شدن 122 کلاس درس جدید بـه مجموعه … درس آزاد کلاس هشتم ادبیـات بومـی استان ایلام …. ارومـیه – ایرنا – استاندار آذربایجان غربی گفت: تلاش خیرین و مسئولان راهگشای کمبود فضای آموزشی … بـه وین مـی‌رود · روادید بین ایران و روسیـه از سال 2017 لغو مـی‌شود · همـه چیز درباره شیرهای مشـهور پژو!

۳۰ مـهر ۱۳۹۴ ه‍.ش. – آذربايجان غربي … روحانی درون سفر استانی خود بـه کردستان اعلام کرد درون راستای بیـانیـه شماره سه … از آنان خواستیم درباره اجرای اصل ١٥ و نحوه انتخاب رشته زبان و ادبیـات …. و حدیث درون ادب کردی»، «ادبیـات داستانی درون ادبیـات کردی»، «پیشینـه زبان کردی و … محدود هست و سرفصل‌ها و تعریف واحد با همت جمعی از استادان بومـی و …

آذربایجان شرقی … آزادی اندیشـه / آزادی تفکر/آزادی تعقل/آزادی فکر / آزادی/ آزادی بیـان/ آزادی عقیده ….. ادبیـات مقاومت / ادبیـات جنگ / فرهنگ مقاومت / دفاع مقدس / ادبیـات … اراک / شـهر اراک/ استان مرکزی ….. اقتصاد اسلامـی / نظام اقتصادی اسلام/اقتصاد درون اسلام/اقتصاد اسلام/اسلام و اقتصاد / الگشرفت بومـی/عدالت اقتصادی …

۳۰ بهمن ۱۳۹۰ ه‍.ش. – شـهرستان کرج یکی از شـهرستان‌های استان و مرکز استان البرزاست. … کالاهای وارداتی و صادراتی از مرز ترکیـه و آذربایجان و به مقصد تهران و بالعاست. …. از محله‌های قدیمـی کرج کـه دارای ساکنین اصیل و بومـی هستند مـی‌توان بـه محله‌های ….. تحقیق درون احوال امامزادگان دارای بقعه و شناخت کامل شجره نامـه آنـها اغلب بـه دلایل زیر در …

رئیس پلیس راه گیلان با بیـان اینکه آزاد راه رشت-قزوین ترافیک روان دارد گفت: سایر محورهای مواصلاتی استان ترافیک متراکم و روان دارند. سرهنگ مـهیـار رستگار در …

پاورپوینت ادبیـات بومـی زنجان پاورپوینت شـهر زنجان پاورپوینت استان زنجان … ادبیـات شـهر تبریز پاورپوینت ادبیـات بومـی آذربایجان شرقی فهرست مطالب مقدمـه: ادبیـات … تحقیق درباره امنیت اجتماعی آمادگی دفاعی فهرست مطالب امنیت اجتماعی واحساس …

و نگارنده درون این راه برایـانی کـه با هدف ارتقاء فوتبال استان آذربایجان …. بهر روي سعي خواهم كرد که تا جائيكه درون توان دارم بـه وعده هايم درون مورد ادبيات تركي … و باز هم صد تأسف بـه اين كه كسي نيز حاضر بـه مناظره درون باره چنين موضوع مـهمي ….. درون شماره 16 – 15 (پائیز و زمستان 1374) فصلنامـه ” تاریخ و فرهنگ معاصر” مقاله ای تحت عنوان …

انشا و تحقیق کامل درباره فرهنگ بومـی ایران درون این مقاله مطالبی درون مورد … … 17 اذر ۱۳۹۴ ه‍.ش. … مردم شناسی – فرهنگ بومـی استان بوشـهر – حوزه هنری بوشـهر … …. ادبیـات شفاهی : مردم آذربايجان دارای غنی ترين ادبيات شفاهی هستند و ضرب المثل های … قانون و …

۱۰ مرداد ۱۳۹۵ ه‍.ش. – دانش ادبي فارسي هشتم درس ازاددانلود نمونـه درس ازاد فارسي براي پايه هاي … ادبيات و آثار بومي مربوط بـه تاريخچه و شناسنامـه ي يک شـهر،استان،و کشور است. …. Mar 22, 2016 – درباره درس ازاد اين پايه ها اماده…,نمونـه درس ازاد (براي پايه هاي …

ادبیـات بومـی چیست ؟,تحقیق درباره ادبیـات بومـی,ادبیـات بومـی چیست,,تحقیق . … نـهادهای اصلی درون شـهر ساری کـه مرتبط با فرهنگ بومـی استان مازندران هست ارائه این موضوع . … فرهنگ آذری:با آمدن اقوام آریـایی بـه فلات ایران، اقوام بومـی آذربایجان با ایشان .

شناخت ایران – آداب و رسوم , اعتقادات و فرهنگ ایرانیـان – همـه چیز درباره ایران. … هرمان هیرت درون آستانـه دی گان بـه دنیـا آمده بود و به زادروز خود كه مصادف با تولد دوباره خورشید بود، …. عمده ترين گويش هاي زبانی درون كشور ایران را فارسی، ترکی آذربایجانی، کردی، ترکمنی، … رسانـه‌های گروهی و تدریس ادبیـات آنـها درون مدارس، درون کنار زبان فارسی آزاد است.

کاربردی زبان‌های بومـی مانع از انقراض آنـها مـیشود نویسنده: نشریـه اینترنتی لکستان …. لری خرم‌آبادی بهره‌مـی‌برد و کمتر بـه دیگر گونـه‌های زبانی رایج درون این استان مـی‌پردازد. … بهادر غلامـی: پژوهشی درباره زبان لکی و ریشـه آن و نیز اشتراکات زبان لکی با … ضرب‌المثلهای لکی گونـه‌ای از بیـان لکی هست که درون غالب موارد تاریخچه و داستانی …

۲۸ اسفند ۱۳۹۲ ه‍.ش. – این آش نیز یکی از آش های محلی خوشمزه درون استان مرکزی است، مواد اولیـه این … این نوع آش یکی از غذاهای سنتی استان مرکزی هست که بـه آسانی پخته مـی شود …. گور دسته جمعی درون تبریز پیدا شد · دشمنان درون برهم زدن ساختار اجتماعی سوریـه شکست خوردند · ۳۰ محله تحت کنترل نیروهای عراقی است/۱۰ محله که تا آزاد سازی شرق موصل …

آفرینش های ادبی کانون استان آذربایجان شرقی … انجمن ادبی «آفرینش» درون کانون پرورش فکری کودوجوان استان درون راستای پرورش استعدادهای شعری اعضای کانون راه‌اندازی شد. ….. لومـیر و شرکا»یش هم درون کوپه های «ده» و «پنج» همـین قطار هستند و «درباره ی ….. استان سرفصل آموزش و پژوهش را تحقیق و پژوهش درون مورد آداب و رسوم بومـی استان …

جیمـی مک گولدریک، نماینده سازمان ملل درون یمن مـی‌گوید: بشریت درباره یمن بی‌تفاوت است. …. پاسخنامـه و شعر درس ازاد فصل ادبیـات بومـی پایـه هفتم – ایران فراز iranfraz.ir …. خبرگزاری ایسنا: مدیرکل پزشکی قانونی استان آذربایجان شرقی از شناسایی پنج …

این گویش درون مناطق کرد نشین ترکیـه،سوریـه،بخش های از کردستان عراق،آذربایجان … کردی ایلامـی گویش عمده مردم استان ایلام از جمله طوایف عمده و قدیمـی آن هست که با اندک … هر ملتی كه خواستار زبان و ادبیـات خویش باشد ملتی زنده محسوب مـی شود ملت زنده نیز درون صورت فقدان آزادی و … و نیز درباره زبان كردی و ریشـه آن منابع تاریخی چه مـی گویند .

۲۱ شـهریور ۱۳۹۵ ه‍.ش. – انشا و تحقیق درون مورد ادبیـات بومـی – مطلبستان ادبیـات بومـی انشا به منظور درس ازاد فصل . …. بررسی مراسم ازدواج سنتی درون آذربایجان و ترکمن ها *** دانلود تحقیق رشته ادبیـات … ….. خانـه / پژوهش آزاد / ادبیـات / ادبیـات بومـی استان بوشـهر …

مشق ورق پاره های ادبیّات فارسی – نمونـه درس آزاد فارسی جدید التالیف دوم راهنمایی – … دانش های زبانی و ادبی: … ۶-در این بیت کدام آرایـه ی ادبی بـه کار رفته هست ؟ … درباره ما … اصفهان, اهواز, ایلام, بجنورد, بندرعباس, بوشـهر, بیرجند, تبریز, تهران, خرم آباد … هواشناسی · وب سایتهای استان همدان · نـهاوند · معلمان · مجموعه اخبار آموزشي،اجتماعي و.

نتایج جستجو برای: ادبیـات بومـی درس ازاد هفتم بندرترکمن … درون هنگام تحویل سال درون فولکولور آذربایجان این گونـه گفته مـیشده : ” آیدین برکت زادلاردان یئددی سین قویون ” (از چیزهایی کـه سمبل برکت و … امـید هست ابزار مناسبی به منظور آماده سازی دانش آموزان پرتوان گستره ی پهناور استان همدان باشد. … پاورپوينت درباره ادبيات بومي زنجان.

جشنواره استانی. درس آزاد. » سال. تحصیلی. 59. -. 59. « دبیرخاهن. ی زبان آموزی هست … آموزی استان آذربایجان … ایجاد عالقه نسبت بـه فرهنگ محلی و آثار ادبی، اجتماعی و.

خبرگزاری تسنیم: همایش ملی «بررسی ادبیـات بومـی ایران‌زمـین» از شامگاه شنبه، 26 … درون ادبیـات بومـی، پیوند قصه و دیگر انواع داستانی با ادبیـات بومـی، زبان بومـی و پیوند آن‌ها …. و بختیـاری عروضی و 61 درصد هجایی، درون آذربایجان و قشقایی 100 درصد هجایی، درون …. درباره ما · ارتباط با ما · آرشیو · نقشـه سایت · پیوندها; خبرنامـه; و ارز …

۱۰ مرداد ۱۳۹۰ ه‍.ش. – قدیم ترین منبع درباره زبان آذری باستانی قول ابن مقفع (د ۱۴۲ق/۷۵۹م) … داستانی کـه سمعانی دربارهٔ ابوزکریـا خطیب تبریزی (د ۵۰۲ق/۱۱۰۹م) و … وقتی پان‌ترک‌ها ادعا د از آن‌جا کـه مردم آذربایجان بـه ترکی سخن مـی‌گویند، زبان بومـی مردم این منطقه ترکی …. کلاسور و خوینرود از روستاهای شـهرستان کلیبر درون استان آذربایجان …

انشا و تحقیق درون مورد ادبیـات بومـی مطلبستان ادبیـات بومـی انشا به منظور درس . ….. چنان‌چه … ادبیـات آذربایجانی … با آغاز … انشا درباره ادبیـات بومـی استان قم وضعیت آموزش .

نویسنده و منبع: mohammad | تاریخ انتشار: Sun, 05 Aug 2018 01:52:00 +0000

زبان ترکی آذربایجانی – ویکی‌پدیـا، داستان ترکی برای درس ازاد دانشنامـهٔ آزاد

https://fa.wikipedia.org/wiki/زبان_ترکی_آذربایجانی

زبان ترکی آذربایجانی (به ترکی آذربایجانی: داستان ترکی برای درس ازاد آذربایجان تورکجه‌سی و با خط لاتین شده Azərbaycan Türkcəsi) زبانی از خانواده زبان‌های ترکی هست که توسط مردمان آذری درون قفقاز و خاورمـیانـه با دو گویش درون … امروزه درون آذربایجان ایران از خط عربی یـا فارسی به منظور نگارش استفاده مـی‌شود و در کشور آذربایجان مانند ترکیـه از خط لاتین استفاده مـی‌شود.

Nov 23, 2017 – دانلود درس آزاد فارسی نـهم به منظور ادبیـات بومـی – سایت درسی g36.ir/post/445/دانلود-درس–آزاد–فارسی–نـهم-برای-ادبیـات-بومـی.html ۱۷ دی ۱۳۹۴ – درس آزاد فارسی پایـه نـهم … فایلهای پی دی اف دروس آزاد پایـه های هفتم وهشتم (به زبان کردی) جهت استفاده همکاران . داستان ترکی برای درس ازاد … ادبیـات بومـی من ترکی هست و شـهر من کـه در آن زندگی مـی کنم ارومـیه است.

توضیحات درس ادبیـات بومـی نـهم و دانلود فایل‌های مربوط بـه ادبیـات بومـی.

در توضیح‌ اصطلاحهای‌ «تورک‌ دیلی‌» (زبان‌ ترکی‌) و «تورک‌ دیلْلَری‌» (زبانـهای‌ ترکی‌) بین‌ پژوهشگران‌ ترکیـه‌ و کشورهای‌ دیگر (از جمله‌ واحدهای‌ سیـاسی‌ ترک‌زبان‌ کشورهای‌ مشترک‌المنافع‌) اختلاف‌نظر مـهمـی‌ …. داستان ترکی برای درس ازاد هماهنگی‌، منحصر به‌ تکواژهای‌ پایـه‌ نیست‌، بلکه‌ که تا تکواژهای‌ وابسته‌ (پسوندها) نیز بسط‌ مـی‌یـابد و گونـه‌های‌ آوایی‌ بیشتری‌ پدید مـی‌آورد.

دومين جشنواره سراسري شعر آهنگ آذربايجان درون دو بخش آزاد و موضوعي و به دو زبان فارسي و ترکي آذري فراخوان داد. بـه گزارش خبرنگار کتاب و ادبيات و خبرگزاري فارس، دومين جشنواره سراسري شعر آهنگ آذربايجان توسط شعرآورد تبريز فراخوان داد. اين فراخوان بـه شرح زير است: اي قبله آزادگان اي خاک آذربايجان… بـه افتخار آذربايجان و ايران و …

مکالمـه ای بـه زبان عربی لغات کتاب عربی پایـه های هفتم هشتم متن درس ازاد پایـه هفتم bestparsian پایـه هشتم کتاب فارسی درس آزاد یگان ویژه نوپو کوتاه عربی به منظور پایـه نـهم کوتاه بـه زبان سه کوتاه زیبا آموزنده درمورد درس آزاد فارسی نـهم ادبیـات بومـی جدید نیوز های ترکی ترکی ناغیل لار مراعات نظیر درس آزاد 14 15 ادبیـات فارسی هفتم گروه …

Apr 14, 2011 – از آن به منظور درس‌های آزاد کتب ادبیـات جدید (هفتم، هشتم و نـهم) نیز مـی‌توان استفاده کرد. تاریخ سرودن: 23 اسفند 1388. درس هجدهم، ایران ما. کشور خوب ما بود ایران / مـهد هر گونـه از گهر باشد. گوهران هر کجاش … درون لفظ عادی زبان فارسی از جمله‌ی (ب) استفاده مـی‌شود. … 4– باتوجه بـه نقشـه ی سیـاسی ایران نام 5 استان کوچک را بنویسید.

ضمن تقدیم بهترین درود و سپاس ، از این کـه به علّت چالش ها و دغدغه های انتخاباتی نتوانستم بـه موقع پاورپوینت ها را ارائه دهم، از محضرتان عذرخواهی مـی نمایم و امـیدوارم که تا پایـان هفته بتوانم ، درس 12 و 13 فارسی نـهم را آماده نمایم. همـیشـه امـیدوارم نگاه پرمـهرتان را از ما دریغ ننمایید. با نـهایت سپاس، اسلام اسدی. تاريخ : سه شنبه یـازدهم اسفند ۱۳۹۴ | 0:3 …

این تنوع فرهنگی بی ارتباط با ویژگی های خاص جغرافیـایی،. تاریخی و مذهبی آن نیست. هر کدام از اقوام آداب و رسوم و مراسمـی خاص دارند. بعضی از این مراسم ها عبارت اند از: عید. نوروز ، اعیـاد مذهبی ، چهارشنبه سوری ، شب یلدا)چیله گئجه سی( ، جشن انگور درون استان، خدیر نبی و… . درس نـهم : آداب و رسوم مردم استان. بیشتر بدانیم. جشن ها و اعیـاد.

Dec 16, 2016 – ارومـیه یکی از کلان‌ شـهرهای ایران، مرکز استان آذربایجان غربی و شـهرستان ارومـیه درون شمال غربی ایران کـه در منطقه آذربایجان واقع شده است. این شـهر طبق … ارتفاع ارومـیه ۱۳۳۲ متر از آب‌های آزاد است. … آشوری‌ها بـه زبان آشوری سخن مـی‌گویند؛ کـه گونـه‌ای از آرامـی شرقی هست و دارای کلمات دخیل از زبان‌های کردی، ترکی ،فارسی و عربی.

نویسنده و منبع: mousa | تاریخ انتشار: Mon, 06 Aug 2018 02:27:00 +0000

امـیر رضا استواری   23290

این شعر را شعر به منظور درس آزاد 18 ادبیـات سوم راهنمایی نوشته ام.

 

درس هجدهم

                                     ایران ما

 

کشور  خوب  ما  بود  ایران                     مـهد هر گونـه از گهر باشد

گوهران هر کجاش مـی باشند                    هر یکی مـهد صد هنر باشد

                                        ***

قدرت  ما فدای  ایران  است                    عشق اوحک شده‌درون‌جان

از همـه  عزتش  بگشته است                    نام  او  توی  قلب ما مـهمان

                                        ***

نام  ایران  همـیشـه مـی رخشد                   مردمش   زیر  مـهر  یزدانند

از همـه روشنیش بر این جای                   زیر مـهرش همـیشـه مـی مانند

                                       ***

ما  همـه  دوستدار این کشور                   نام خوبش بـه عشق مـیخوانیم

«چون‌که‌حب‌وطن‌زایمان‌است                  ما یقیناً ز اهل ایمانیم       »

برای دیدن ادامـه ی درس بـه ادامـه ی مطلب بروید. داستان ترکی برای درس ازاد مـی توانید  فایل پی دی اف زیبای  این درس را از اینجا دانلود کنید . داستان ترکی برای درس ازاد (377 Kb)

خود ارزیـابی

1- درون این شعر، داستان ترکی برای درس ازاد شاعر چه خوبی ها یی از وطنش بیـان کرده است؟

2-به نظر شما چرا شاعر کشورش را با این ویژگی ها نشان داده است؟

3- بیت تضمـین شده از کیست؟

4- ………………….

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دانش های زبانی و ادبی

نکته ی اوّل

به این دو جمله توجّه کنید:

الف) گوهران هرکجاش مـی باشند.

ب) گوهران هر کجایش مـی باشند.

در لفظ عادی زبان فارسی از جمله ی (ب) استفاده مـی شود.اما گاه نویسنده مجبور هست از جمله ی (الف) استفاده کند.فکر مـی کنید علّت این کار چیست؟

 

نکته ی دوم

در درس ها و سال های گذشته با  بعضی از انواع شعر آشنا شدید. اگر یک بار دیگر شعر را بخوانید متوجّه مـی شوید کـه با قالب جدیدی رو بـه رو هستید. بـه این قالب دو بیتی پیوسته یـا چهارپاره مـی گویند. آیـا مـی توانید نمودار آن را رسم کنید؟

اشعار دیگری درون همـین قالب بیـابید و در کلاس بخوانید و با کمک معلّم و سایر دانش آموزان آن ها را مقایسه کنید.سعی کنید با تشخیص نقاط قوت و ضعف هر سروده ، از لحاظ معنایی،وزنی و … یک چهار پاره بسرایید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کار گروهی

1-تعدادی سروده درباره ی ایران درون کلاس بخوانید.

2- نام تعدادی از بزرگ مردان ایرانی را بنویسید.

3-درباره ی زندگینامـه ی شاعر این درس تحقیق کنید و به کلاس ارائه دهید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشتن

1- دو بیت اول درس را با خط خوش بنویسید.

2- با این کلمات جمله ی ادبی بسازید:

ایران- یل- شاهنامـه- گهر- هنر- حک- عزت- حب

3- دو بیت اول درس را معنی کنید.

4-باتوجه بـه نقشـه ی سیـاسی ایران نام 5 استان کوچک را بنویسید.

5- یکی از مناظر طبیعی یـا آثار باستانی منطقه ی خود را نقّاشی کنید.

6-برای جدول سوالات مناسب بنویسید.                                                 

    1                   2                   3            4                 5

7- انشا

یکی از راه های بهتر نوشتن انشا ، این هست که آثار ادبی زیـادی بخوانیم و آن ها را مقایسه کنیم تاقوّت و ضعف ها را بشناسیم

نویسنده و منبع: mousa | تاریخ انتشار: Mon, 06 Aug 2018 02:41:00 +0000


شعر کوتاه به منظور درس ازاد درون تلگرام

شعر  های جدید و کوتاه به منظور درس ازاد

شعر کوتاه به منظور درس ازاد به منظور تلگرام

دانلود زیبا ترین شعر کوتاه به منظور درس ازاد

جدید ترین و بهترین شعر کوتاه به منظور درس ازاد

شعر های زیبا و کوتاه به منظور درس ازاد

essay-ensha.blog.ir/1396/…/داستان-کوتاه-برای-درس-ازاد-فارسی-هش…

حدود پنجاه ساعت درس فارسی عمومـی، به منظور شناخت این گنجینـه نفیس کـه قدمتی بـه طول تاریخ دارد بسیـار بسیـار اندک بـه نظر … عضو هیئت علمـی دانشگاه آزاد اسلامـی واحد استهبان … ابیـات زیر کـه از غزلی معروف از حافظ انتخاب شده، ارمغان این سفر کوتاه هست :.

Rating: 4.4 – ‎3,883 reviews

cafeclassic5.ir/printthread.php?tid=80

نویسنده و منبع: mousa | تاریخ انتشار: Thu, 19 Jul 2018 22:44:00 +0000

درس ازاد فصل ادبیـات بومـی پایـه هفتم سال 95 – ایران فراز

iranfraz.ir › اخبار 95

۸ آبان ۱۳۹۵ ه‍.ش. یک داستان ترکی برای درس ازاد هفتم – پاورپوینت درس آزاد ادبیـات بومـی استان خوزستان پایـه هفتم. یک داستان ترکی برای درس ازاد هفتم … جدیدترین … 96 – 91فان … دانلود پاورپوینت دروس آزاد 14-15 سال هفتم استان آذربایجان غربی – شـهد ادب. … دانلود پاورپوینت درباره ادبیـات بومـی ادبیـات فارسی – دهکده …

۶ روز پیش – درس آزاد فارسی پایـه نـهم ادبیـات بومـی – ایران فراز ۱۴…,دانلود درس آزاد … درس ازاد درباره ادبيات بومي استان گيلان – رومـی| Romex.IR 24 نوامبر 2016 … دانلود پاورپوینت دروس آزاد ۱۴-۱۵ سال هفتم استان آذربایجان غربی – شـهد ادب …

۱ آذر ۱۳۹۵ ه‍.ش. – تحقیق درباره ادبیـات بومـی – سایت علمـی و پژوهشی آسمان – … …. ادبیـات بومـی استان فارس,تحقیق درون مورد ادبیـات بومـی شیراز,فرهنگ بومـی درون شیراز,درباره ی …. khabareruz.ir/search/?q=تحقیق+درباره+ادبیـات+بومـی+شـهر+تبریز.

۸ آبان ۱۳۹۵ ه‍.ش. – پاورپوینت درس آزاد ادبیـات بومـی استان خوزستان پایـه هفتم. … ۶ روز پیش – درس ازاد فصل ادبیـات بومـی پایـه نـهم هشتم و دهم ۹۵ ۹۶ – ایران فراز …. جدیدترین … دانلود پاورپوینت دروس آزاد ۱۴-۱۵ سال هفتم استان آذربایجان غربی – شـهد ادب … دانلود درس آزاد …. دانلود پاورپوینت درباره ادبیـات بومـی ادبیـات فارسی – دانلود …داستان ترکی برای درس ازاد هفتم

ادبیـات بومـی درس فارسی هفتم و هشتم درباره اصفهان – فروشگاه علمـی ارائه … masterdoc.ir/. … فرهنگ بومـی اصفهان درس ازاد کلاس پنجم · درس آزاد کلاس چهارم آذربایجان غربی . … نتایج جستجو به منظور عبارت ادبیـات بومـی استان اصفهان … … ادبیـات دوره اول …

۴ روز پیش – فرهنگ آذری:با آمدن اقوام آریـایی بـه فلات ایران، یک داستان ترکی برای درس ازاد هفتم اقوام بومـی آذربایجان با ایشان …. اردبیل,تحقیق درباره فرهنگ بومـی,Xتحقیق درباره ادبیـات بومـی اردبیل,تحقیق . …. استان يزد درون قسمت مرکزی فلات مرکزی ایران، مابین عرضهای 29 درجه و 52 …

این استان، از شمال بـه دریـای کاسپین و کشور آذربایجان، کـه از طریق آستارا با آن دارای ….. فتح ایران بدست اعراب باعث ظهور تعداد زیـادی سلسله‌های محلی درون گیلان شد. ….. مسعود پورهادی پژوهشگر و نویسنده ادبیـات گیلکی دربارهٔ زبان تاتی رودبار مـی‌گوید:.

۱۷ آبان ۱۳۹۵ ه‍.ش. – … درون مورد درس ازاد … اردبیل,تحقیق درباره ادبیـات بومـی اردبیل,خوارزیـابی به منظور درس ازاد فارسی هشتم,درس . … خانـه / پژوهش آزاد / ادبیـات / ادبیـات بومـی استان بوشـهر . ….. khabareruz.ir/search/?q=تحقیق+درباره+ادبیـات+بومـی+شـهر+تبریز.

۲۸ آبان ۱۳۹۵ ه‍.ش. – دانلود پاورپوینت دروس آزاد 14-15 سال هفتم استان آذربایجان غربی – شـهد ادب … بومـی – بلاگ ریدر … متن درباره ادبیـات بومـی به منظور درس ازاد کتاب ادبیـات …

آداب و رسوم فرهنگ زندگی آذربايجان غربى مراسم سوگوارى ,اداب و رسوم ایران,آداب و رسوم مردم ایران,آداب و رسوم مردم … تشيع درون اروميه و شـهرهاى شمالى و تسنن درون نواحى جنوبى استان از مذاهب عمده بـه شمار مى‌روند. … فولکور يا ادبيات شفاهى مردم منطقه نيز، مانند تاريخ و زبان خود، از سابقه‌اى کهن برخوردار است. ….. حکایتی اسفناک درباره دیوار چین.

2 days ago – لینک دانلود درس آزاد کلاس هفتم ( ادبیـات بومي) بـه صورت pdf و حجم 2 … تحقیق درون مورد فرهنگ بومـی ایران|فرهنگ بومـی مردم ایران|تحقیق درباره فرهنگ بومـی …. استان، فهیمـه باب‌الحوائجی مدیرگروه کتابدار و اطلاع‌رسانی دانشگاه آزاد اسلامـی واحد …. درس آزاد درباره فرهنگ بومـی | دانلود نقشـه همدمای استان آذربایجان غربی | ماهپیکر …

۳ آذر ۱۳۹۵ ه‍.ش. – درس ازاد پایـه هفتم درباره ادبیـات بومـی – سایت درسی … دانلود پاورپوینت دروس آزاد ۱۴-۱۵ سال هفتم استان آذربایجان غربی – شـهد ادب … طبقه بندی: …

۱۹ آبان ۱۳۹۵ ه‍.ش. – متن درباره ادبیـات بومـی به منظور درس ازاد کتاب ادبیـات نـهم – بلاگ . …. پاورپوینت درس آزاد ادبیـات بومـی استان خوزستان پایـه هفتم … فایل درسی | دانلود نمونـه …. ادبیـات بومـی آذربایجان شرقی, ادبیـات بومـی اذربایجان, ادبیـات بومـی تبریز, .

1 نشانۀ اضافه درون کتاب زبان و ادبیّات فارسی پایۀ هفتم … 3 معنی لغوی « اصفهان » درون درس روخوانی « سفرنامۀ اصفهان » ( صفحهی 74 ) …. فصل ششم کتاب فارسی بـه ادبیّات بومـی اختصاص دارد و تعیین محتوای آن ظاهراً بـه معلّمان … انجمن ادبیّات استان آذربایجان غربی محتوای پیشنـهادی خود را با توجّه بـه روش کار …. حسن ابراهیم زاد ( رئيس )

انجمن ادبی گروه ادبیـات متوسطه اول استان هرمزگان … گروه ادبيات آذربايجان شرقي …. درس غوغای بهار و شعر پرواز و شعر فروتنی و درس قلمرو شگفتی ها (سال سوم ) و . … کنایـه یعنی پوشیده سخن گفتن درباره امری با بیـان نشانـه ، نمونـه یـا دلیل آن امر و یـا ذکر …. آزاد/آزار..زحمت/رحمت.. یک واژه،یک حرف، بیش از دیگری دارد. خاص و خلاص کام کامل.

jadidenews.ir › خبر. درس ازاد پایـه هفتم درباره ادبیـات بومـی , درس آزاد فارسی پایـه هفتم , دانلود درس آزاد . … درس هشتم ازاد فرهنگ بومـی تبریز چهارم دبستان – | بلاگ دهی کتاب فارسی پنجم دبستان … …. خانـه / پژوهش آزاد / ادبیـات / ادبیـات بومـی استان بوشـهر.

تبریز مرکز استان آذربایجان شرقی با مساحتی حدود ۱۲۰۰ کیلومتر مربع، بعد از تهران و مشـهد سومـین شـهر بزرگ ایران است. جمعیت تبریز بالغ بر ۱٬۵۷۹٬۳۱۲ (سرشماری …

موسیقی بومـی و ترانـه‌های فولك مردم سیستان و بلوچستان ظرافت و لطافت ویژه‌ای دارند. … موسیقی و ادبیـات بومـی ، استان سیستان وبلوچستان …. انتقاد شدید “منیژه حکمت” درون برنامـه آزاده نامداری – حرف‌های تند و بی‌سابقه منیژه حکمت درباره خویشاوندسالاری درون …. رویداد 24 · 03:30 -طلای تکواندوکار ایرانی آذربایجان درون گرند پری باکو / ایسنا …

درس ازاد نـهم – متن درباره ادبیـات بومـی به منظور درس ازاد … درس ازاد … فرهنگ درون استان فارس – ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد; جستجو … بررسی ادبیـات بومـی یزد و آذربایجان; جستجو.

۷ اردیبهشت ۱۳۹۴ ه‍.ش. – خانـه / پژوهش آزاد / ادبیـات / ادبیـات بومـی استان فارس … حضور این هنرمندان را نـه تنـها درون فارس، بلکه درون آذربایجان و بیرون از مرزهای این سرزمـین … نام برد کـه برخی از آنـها همراه با داستانی کـه عمدتا مایـه مـهر و محبت و دلدادگی دارند، خوانده مـی‌شود. … آنچه درباره او بر سر زبان‌هاست حکایت از آن دارد کـه محزون درحدود ۲۵۰ سال پیش مـی‌زیسته …

مدیرکل نوسازی و تجهیز مدارس استان کرمانشاه از اضافه شدن 122 کلاس درس جدید بـه مجموعه کلاس‌های … ادبیـات بومـی استان ایلام درس آزاد کلاس هشتم …. ارومـیه – ایرنا – استاندار آذربایجان غربی گفت: یک داستان ترکی برای درس ازاد هفتم تلاش خیرین و مسئولان راهگشای کمبود فضای … مصائب مسافران فرودگاه شیراز · حدیث امام حسن عسکری ع درباره افشای اسرار · دستگیری 53 …

درس ازاد سال هشتم ادبیـات بومـی,درس ازاد هشتم,درس ازاد ادبیـات بومـی نـهم,درس ازاد فصل ادبیـات بومـی پایـه هفتم,متن درباره ادبیـات بومـی,ادبیـات بومـی هشتم,درس … درس ازاد (چهاردهم -پانزدهم) دانلود پاورپوینت دروس ازاد 14-15 سال هفتم استان اذربایجان غربی – شـهد …

قصیده را آن‌چنان تراشیده‌اند و آن‌چنان کلمات را انتخاب کرده‌اند کـه از شعر جز مشتی کلمـه، چیزی باقی نمانده. اگر واقعا این قصیده این قدر احتیـاج بـه تراش خوردن .داشته، پس …

دانلود درس آزاد همچنین مجموعه بهتر و کامل تر همـه درس های آزاد پایـه ششم – هفتم – هشتم- نـهم را بـه تازگی قرار داده ایم حتما از آن نیز…,درس ازاد پایـه هفتم درباره ادبیـات بومـی …

ادبیـات شفاهی : مردم آذربايجان دارای غنی ترين ادبيات شفاهی هستند و ضرب المثل های متعددی درون … استان آذربايجان غربی بـه تبع تنوع و تركيب قومـی خود ، دارای انواع مختلف … درباره نوازندگان و خوانندگان سازهای موسيقی منطقه آذربایجان كه عاشيق ناميده مـی …

ادبیـات بومـی چیست ؟,تحقیق درباره ادبیـات بومـی,ادبیـات بومـی چیست, … بررسی ادبیـات بومـی یزد و آذربایجان … نتایج جستجو به منظور عبارت ادبیـات بومـی استان …

ادبیـات – فارسی هفتم درس آزاد(ادبیـات بومـی ) – ادبیـات فارسی. … ادبیـات. ادبیـات فارسی. درباره وبلاگ. این وبلاگ شامل اشعار و آثار ادبی پارسی و مازنی (تبری ) ، آموزش …

خرید اعتبار درباره ما قوانین و مقررات فصل آزاد– ادبیـات بومـی ۱ – فارسی نـهم بـه اشتراک بگذارید ادبیـات بومـی ۱-فارسی نـهم ادبیـات بومـی۱- فارسی نـهم بیت سر فصل درس… daneshamooz.org … استان سیستان و بلوچستان – ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد. بومـی …

شما اینجا هستید: خانـه اخبار آخرین اخبار درباره استان یزد بیشتر بدانید . … Jun 10, 2006 – پرداختن بـه ادبیـات بومـی درون ایران و تحقیق و تفحص درباره آن, چند سالی هست . … بررسی ادبیـات بومـی یزد و آذربایجان – تحقیق درون مورد ادبیـات بومـی گیلکی.

دسته بندی: تحقیق و پروژه رایگان,پروژه و تحقیق رایگان,علوم انسانی ,علوم … بـه اعتباری ادبیـات ایران را درون مثل مـی توان ادبیـات بومـی (خاص اقلیمـی ویژه) …. مانند اشعار محلی امـیر پازواری (مازندران) ، فایز دشتستانی (استان بوشـهر) جنبه ی فراگیر ندارد. … زیـاد است، منظومـه ی حیدر بابا اثر شـهریـار کـه به زبان ترکی آذربایجان ایران است.

فرهنگ آذری:با آمدن اقوام آریـایی بـه فلات ایران، اقوام بومـی آذربایجان با ایشان آمـیخته . … 11 hours ago – اردبیل,تحقیق درباره فرهنگ بومـی,Xتحقیق درباره ادبیـات بومـی ….. مـی خواهیم کـه در مورد تاریخچه و فرهنگ و آداب و رسوم اقوام این استان مقاله ای تهیـه کنیم …

تحریف و به تمسخر مـیگیرد و مـیلیونـها ترک ایرانی و زبانشان را غیر بومـی مـیداند و مملو از … محسنی رییس فرهنگ استان آذربایجان مـی گفت:«هرکه ترکی حرف مـی زند، افسار …. تفاوت روایت‌ها درباره کوروش بزرگ بـه دلیل تفاوت درون نگرش بازگوکنندگان آن ….. بـه روز 19 دسامبر 2012 بخش فارسی بی بی سی مقاله ای تحت عنوان “مولانا و …

درس آزاد ادبیـات بومـی پایـه نـهم درباره استان قزوین … بارش باران درون اكثر استان ها/ ترافیك نیمـه سنگین درون آزاد راه كرج قزوین ….. سطح آزاد راه های زنجان – قزوین و زنجان – تبریز لغزنده است …

درس آزاد درباره ادبیـات بومـی. … رییس دانشگاه آزاد اسلامـی استان کرمان، آمادگی دانشگاه برلین به منظور همکاری با دانشکده ادبيات و علوم انسانی واحد کرمان را اعلام کرد و گفت: …

طول سواحل دریـا درون استان گیلان بـه 22 کیلومتر مـی رسد. درون این مسیر شـهرهای … این تالاب محل تخم ریزی آبزیـان و پناهگاه و مأمن پرندگان بومـی ومـهاجر است. درون داخل تالاب …

۶ خرداد ۱۳۹۱ ه‍.ش. – فرهنگ و ادبیـات بومـی ما بزرگترین گنجینـه ارزشمندی هست که از نیـاکان ما بـه جا مانده و در اين بين ادبیـات بومـی لرستان درون زمره این گنجینـه فرهنگی قرار دارد. … این شاعر درون خصوص جایگاه ادبیـات بومـی استان بیـان کرد: جایگاه ادبیـات بومـی استان خود بستر تحقیق و ….. سخنان صریح تکواندوکار ایرانی کـه به آذربایجان رفت …

۶ روز پیش – درس ازاد فصل ادبیـات بومـی پایـه نـهم هشتم و دهم ۹۵ ۹۶ – ایران فراز. iranfraz.ir › بازی … درس ازاد درباره ادبيات بومي استان گيلان – رومـی| Romex.IR ….. فرهنگ بومـی اصفهان درس ازاد کلاس پنجم · درس آزاد کلاس چهارم آذربایجان غربی .

درس ازاد سال هشتم ادبیـات بومـی,درس ازاد هشتم,درس ازاد ادبیـات بومـی نـهم,درس ازاد فصل ادبیـات بومـی پایـه هفتم,متن درباره ادبیـات بومـی,ادبیـات بومـی هشتم,درس ازاد ادبیـات … درس ازاد (چهاردهم -پانزدهم) دانلود پاورپوینت دروس ازاد 14-15 سال هفتم استان اذربایجان …

خانـه; درباره ایران …. درون سال ۱۳۷۲ استان اردبیل از استان آذربایجان شرقی جدا شد. … این اقوام ساکنین بومـی ایران بوده و از ایران درون حدود ده هزار سال پیش بـه اروپا مـهاجرت کرده‌اند. … و رسانـه‌های گروهی و تدریس ادبیـات آنـها درون مدارس، درون کنار زبان فارسی آزاد است.داستان ترکی برای درس ازاد هفتم

این داستان سبب مـی شود که تا درباره چیزهایی کـه به آن چسپیده بودیم بیشتر فکر کنم … …. هست که خود را زشت و بد شکل کنم که تا دست از من بر دارند و در کوه و دشت آزاد باشم. … بعد از يک ماه ، آمنـه با کودکش بـه مکه برگشت ، اما دربين راه ، درون محلی بنام ” ابواء ” جان ….. آن حضرت بـه عنوان يكي از اركان مبارزه، رهبري مردم غيور آذربايجان را عهده‌دار شد.

شاعر «صد دانـه یـاقوت» درپاسخ بـه این سوال کـه آیـا درون حوزه ادبیـات کودک مـی‌توان اثری تلفیقی خلق … ادبیـات بومـی استان فارس به منظور درس آزاد …. بین‌المللی شعر فجر درون بخش شعر کودوجوان درون سال‌های ۱۳۷۹ و ۱۳۹۱ درباره ادبیـات کودوجوان … شـهرداری تهران, دولت روحانی, مراسم اربعین, شورای همکاری, مدارس آذربایجان, مقام معظم, حادثه سقوط, …

۱۵ تیر ۱۳۹۴ ه‍.ش. – مادها بعد از ورود بـه زاگرس اقوام بومـی آنجا یعنی کاسی‌ها و لولوبیـان و گوتیـان و …. درون استان کردستان و بخش‌هایی از استان آذربایجان غربی اهل‌سنت هستند. …. نشانـه های فرهنگی زبان ، هنر (شعر و موسیقی) و آداب و رسوم بـه جای مانده ، دلالت بر …

۲ روز پیش – فرهنگ آذری:با آمدن اقوام آریـایی بـه فلات ایران، اقوام بومـی آذربایجان با ایشان … 11 hours ago – اردبیل,تحقیق درباره فرهنگ بومـی,Xتحقیق درباره ادبیـات بومـی اردبیل,تحقیق . … انشا و تحقیق کامل درباره فرهنگ بومـی ایران درون این مقاله مطالبی درون مورد ….. و فرهنگ و آداب و رسوم اقوام این استان مقاله ای تهیـه کنیم که تا حدالامکان .

تَبْریزْ یکی از شـهرهای بزرگ ایران و مرکز استان آذربایجان شرقی است. … بنابر گفتهٔ مصطفی مؤمنی درون دانشنامـهٔ اسلامـی، اهالی بومـی آذربایجان، تبریز را توری …. از ایلخانان که تا مشروطه سفینـهٔ تبریز؛ از آثار برجستهٔ ادبی دورهٔ ایلخانان کـه در بین … خیـابان آزادی ، نرسیده بـه پل ابوریحان ، ساختمان مرکزی شـهرداری تبریز طبقه اول روابط …

۱۰ دی ۱۳۹۱ ه‍.ش. – بازی‌های بومـی، قبیله‌ای، محلی و سنتی ایرانی علاوه بر بار فرهنگی، از جذابیت و … وقتی گرگ، دنبال کودکی مـی دود، دیگران شعر مـی‌خوانند و شادی مـی‌کنندو درون عین حال … بعد از چیده شدن مـهره‌ها هر مـهره فقط مـی‌تواند بـه خانـه‌های آزاد مجاور خود برود. …… محلی و سنتی استان کرمان · آشنایی با بازی‌ها و سرگرمـی‌های محلی استان مازندران.

۱۹ آذر ۱۳۹۴ ه‍.ش. – نمونـه درس ازاد (برای پایـه های هفتم – هشتم – نـهم ) سری دو (ادبیـات فارسی . …. دانلود درس دوم … متن درباره ادبیـات بومـی به منظور درس ازاد کتاب ادبیـات نـهم – بلاگ . …. 3- محور آزاد راه قم تهران، مقطع واقع درون استان قم، حدفاصل كيلومتر 1 الي 68 قم _ .

۲۸ دی ۱۳۸۴ ه‍.ش. – فرهنگ. ادبیـات · سینما و تلویزیون · هنری · کتاب و کتابخوانی · فرهنگ پایداری … خانواده عروس حتماً درباره داماد و خانواده اش تحقیق مـی کنند. یک روز هم …. کتاب سیمای مـیراث فرهنگی استان فارس … لینک ها. دانستنی هایی درباره ی فرهنگ و آداب و رسوم مردم آذربایجان شرقی … درباره ی موسیقی محلی آذربایجان شرقی چه مـی دانید؟

جابر عناصری درون باره محتشم کاشانی مـی‌گوید: محتشم کاشانی پدر مرثیـه‌سرایی …. سپهری دانش آموزی منظم و درس خوان بود و درس ادبیـات را دوست داشت و به خوش نویسی …. بود کـه در جوانی بـه سمت استیفای آذربایجان بـه تبریز رفت و تا پایـان عمر درون همان شـهر زیست. … این شاعر آزاده، پیشنـهاد ورود بـه دربار را با بلند نظری نپذیرفت و مدال وزارت …

تحقیق درون ادبیـات معاصر یزد و آذربایجان از جدیدترین فعالیت های پژوهشی هست كه درون حال … … بررسی ادبیـات بومـی یزد و آذربایجان – درس آزاد درباره ادبیـات … بررسی ادبیـات بومـی یزد و . … نکهت – ادبیـات محلی استان همدان – نکهت بـه معنی بوی خوش است. 854.

۳۰ مـهر ۱۳۹۳ ه‍.ش. – 23, قصه های بومـی و محلی با رویکردی بـه ادبیـات و عناصر بصری استان گیلان … علوم ارتباطات اجتماعی دانشگاه آزاد– الکترونیکی و تهران مرکزی ورودی 1393) …. 113, مطالعه و تحقیق درون زمـینـه حمل و نقل معلولین و استفاده از امکانات سطح شـهر …. 166, تحولات سیـاست تقنینی ایران درباره نحوه اجرای محکومـیت های مالی, زیبا …

گروه ادبیـات استان همدان – ادبیـات داستانی – ادبیـات ، شعر ، داستان ، سوال ، نظر. … كه نام گوهرمراد را براي نمايشنامـه نويسي انتخاب كردم” (12) ساعدي درون تبريز بـه دنيا آمد. …. شخصيت هاي اين داستان يك روشنفكر خود باخته (راوي) و يك بومي متعصب هست (مرد حمل …. 1- پرسش راوي دربـاره ي علـت ناسـازگـاري پـدر و مـادرش 2- خـودداري از پـاسخ 3- …

دانلود رایگان درس آزاد فارسی پایـه نـهم ادبیـات بومـی | عجدید …. درباره درس ازاد این پایـه ها اماده…,نمونـه درس ازاد (برای پایـه های هفتم – هشتم – نـهم ) سری یک … دوم لیگ را درون اختیـار داشت با برتری سه بر صفر برابر شـهرداری تبریز ۲۰ امتیـازی شد. ….. ترجمـه د و در این ترجمـه اهواز جمع هوزی یـا خوزی، نام قبیله بومـی استان خوزستان بوده‌است.

۸دانلود درس آزاد فارسی نـهم به منظور ادبیـات بومـی :: الیسا خانوم ادبیـات بومـیانشا به منظور … درس ادبیـات فارسی هفتم و هشتم، بالاخره بعد ازگذشت مدت ها ،پای پیـاده ، بـه استان … ….. پاسخ بـه سوال فاطمـه و زیبا و لعیـا درباره ی متمم (متناسب با نکته پایـه هفتم) … ….. اوضاع اجتماعی و ادبی آذربایجان از قرن سوم هجری که تا اواخر قرن هشتم هجری همراه با شرح …

۲۲ مرداد ۱۳۹۲ ه‍.ش. – ادبیـات داستانی شـهر ارومـیه ریشـه جوانی دارد و برای رشد آن حتما کوشید. … درون آستانـه برگزاری نشست نقد ادبی کتاب« یک روز ارس گردم» از این نویسنده ارومـیه ای، …. -چرا درون متن داستان های شما عناصر مبتنی بر روحیـه بومـی زنان منطقه و ایران ( نـه ِالمان های … مصاحبه با رییس حوزه هنری آذربایجان غربی درون باره اکسپوی ارومـیه.

رئیس پلیس راه گیلان با بیـان اینکه آزاد راه رشت-قزوین ترافیک روان دارد گفت: سایر محورهای مواصلاتی استان ترافیک متراکم و روان دارند. سرهنگ مـهیـار رستگار در …

مراسم عید نوروز درون استان مرکزی نیز مانند تمام نقاط ایران با خانـه‌تکانی و تدارکات … تبریز · عناوین کل اخبار آذربایجان شرقی …. درون روز سیزدهم فروردین مردم استان ماندن درون خانـه را بد مـی‌دانند و با رفتن بـه دل طبیعت و انجام بازی‌های محلی، گره زدن سبزه و …. بزرگترها دور کرسی مـی‌نشستند و در باره تلاش و کوشش خانواده درون نگهداری از احشام و …

۲۵ آبان ۱۳۹۴ ه‍.ش. – … این درس های آزاد همـیشـه درون فصل ادبیـات بومـی جاخوش کرده اند؛ یعنی مؤلفان محترم نوشتن درس هایی بـه نام ادبیـات … نکته و سؤال: آیـا هر دانش آموز حتما یک درس آزاد بنویسد؟ … ورود 2 سامانـه بارشی درون مازندران/ روند کاهشی دمای هوای استان … 8 که تا 8 اخبار چهاردهم آذرماه درون آذربایجان غربی … هشدار بـه مدیران دولتی درباره واگذاری سرباز …

۱۰ مـهر ۱۳۹۵ ه‍.ش. – ساعت 16 هم درون آمفی‌تئاتر روباز دانشگاه آزاد اسلامـی بعد از قرائت شعر تاتی … قزوین، گیلان، مرکزی، اشتهارد از توابع استان البرز و آذربایجان شرقی و غربی … و پرورش مـی‌تواند مدت و درس مشخصی را بـه آموزش این زبان بـه دانش‌آموزان اختصاص … هنر، فرهنگ و ادبیـات بومـی است، اضافه مـی‌کند: تهیـه برنامـه‌هایی بـه زبان تاتی در …

آثار تاریخی باستانی و مجموعه آثار تاریخی بازار تبریز درون استان آذربایجان شرقی ۱۳۸۲ … این درخت پر ابهت اورس بـه نام محلی هورست درون ضلع جنوب شرقی روستای شـهرستانک … گویش کرجی ( کرج مرکزی); اولین های کرج (استان البرز); باغ ارغوان(شعر شاعران … زردشت (دین مردم ایران باستان قبل از ظهور اسلام) تحقیق های زیـادی انجام داده است.

جشنواره دانشجویی استان آذربایجان شرقی – کنکره شـهدای دانشجو 20 الی 22 آذر 95 – … دکتر ولی زاده : 16 آذر ، چراغ … گزارش تصویری مراسم معارفه دانشجویـان جدیدالورود دانشگاه شـهید مدنی آذربایجان …. پنجمـین کنفرانس تحقیق درون عملیـات …. اطلاعیـه امور اداری دانشگاه درباره لغو آگهي انتخاب پيمانكارخدمات تنظیفی، پشتيباني و عمومي 1394.

مقصود ما از داستان بومـی لزوماً داستان‌های محلی ، اقلیمـی ، پاستورال (روستایی) و … نیست. …. فراخوان. چهارمـین همایش ادبیـات داستانی دینی و آیینی استان خوزستان …

۲ اردیبهشت ۱۳۸۷ ه‍.ش. – فاصله آن از تهران ۷۸۰ و از تبریز ۱۶۵ کیلومتر بوده و جاده ترانزیتی ایران- اروپا از ۳۰ …. بعد از آن نیز روشنفکران دلسوز محلی هریک با تلاش فراوان بـه ایجاد مدارس بـه سبک جدید اقدام کرده‌اند. … دانشگاه آزاد اسلامـی با حدود ۵۳۰۰ دانشجو، دانشگاه پیـام نور با حدود … ۷-نگاهی بـه ادبیـات شفاهی مردم آذربایجان، پرویز یکانی زارع.

(همکار محمد آزاد) … درباره خوانندگان و بازیگران … گروه تحقیق و پژوهش استان آذربایجان شرقی ….. درس هشتم : نصیحت امام(ره)-شوق خواندن / درس نـهم : کلاس ادبیـات – مرواریدی درصدف-زندگی حسابی- فرزندانقلاب – شعرخوانی: گل و … فصل ششم : ادبیّات بومـی.

مدیرکل نوسازی و تجهیز مدارس استان کرمانشاه از اضافه شدن 122 کلاس درس جدید بـه مجموعه … درس آزاد کلاس هشتم ادبیـات بومـی استان ایلام …. ارومـیه – ایرنا – استاندار آذربایجان غربی گفت: تلاش خیرین و مسئولان راهگشای کمبود فضای آموزشی … بـه وین مـی‌رود · روادید بین ایران و روسیـه از سال 2017 لغو مـی‌شود · همـه چیز درباره شیرهای مشـهور پژو!

۳۰ مـهر ۱۳۹۴ ه‍.ش. – آذربايجان غربي … روحانی درون سفر استانی خود بـه کردستان اعلام کرد درون راستای بیـانیـه شماره سه … از آنان خواستیم درباره اجرای اصل ١٥ و نحوه انتخاب رشته زبان و ادبیـات …. و حدیث درون ادب کردی»، «ادبیـات داستانی درون ادبیـات کردی»، «پیشینـه زبان کردی و … محدود هست و سرفصل‌ها و تعریف واحد با همت جمعی از استادان بومـی و …

آذربایجان شرقی … آزادی اندیشـه / آزادی تفکر/آزادی تعقل/آزادی فکر / آزادی/ آزادی بیـان/ آزادی عقیده ….. ادبیـات مقاومت / ادبیـات جنگ / فرهنگ مقاومت / دفاع مقدس / ادبیـات … اراک / شـهر اراک/ استان مرکزی ….. اقتصاد اسلامـی / نظام اقتصادی اسلام/اقتصاد درون اسلام/اقتصاد اسلام/اسلام و اقتصاد / الگشرفت بومـی/عدالت اقتصادی …

۳۰ بهمن ۱۳۹۰ ه‍.ش. – شـهرستان کرج یکی از شـهرستان‌های استان و مرکز استان البرزاست. … کالاهای وارداتی و صادراتی از مرز ترکیـه و آذربایجان و به مقصد تهران و بالعاست. …. از محله‌های قدیمـی کرج کـه دارای ساکنین اصیل و بومـی هستند مـی‌توان بـه محله‌های ….. تحقیق درون احوال امامزادگان دارای بقعه و شناخت کامل شجره نامـه آنـها اغلب بـه دلایل زیر در …

رئیس پلیس راه گیلان با بیـان اینکه آزاد راه رشت-قزوین ترافیک روان دارد گفت: سایر محورهای مواصلاتی استان ترافیک متراکم و روان دارند. سرهنگ مـهیـار رستگار در …

پاورپوینت ادبیـات بومـی زنجان پاورپوینت شـهر زنجان پاورپوینت استان زنجان … ادبیـات شـهر تبریز پاورپوینت ادبیـات بومـی آذربایجان شرقی فهرست مطالب مقدمـه: ادبیـات … تحقیق درباره امنیت اجتماعی آمادگی دفاعی فهرست مطالب امنیت اجتماعی واحساس …

و نگارنده درون این راه برایـانی کـه با هدف ارتقاء فوتبال استان آذربایجان …. بهر روي سعي خواهم كرد که تا جائيكه درون توان دارم بـه وعده هايم درون مورد ادبيات تركي … و باز هم صد تأسف بـه اين كه كسي نيز حاضر بـه مناظره درون باره چنين موضوع مـهمي ….. درون شماره 16 – 15 (پائیز و زمستان 1374) فصلنامـه ” تاریخ و فرهنگ معاصر” مقاله ای تحت عنوان …

انشا و تحقیق کامل درباره فرهنگ بومـی ایران درون این مقاله مطالبی درون مورد … … 17 اذر ۱۳۹۴ ه‍.ش. … مردم شناسی – فرهنگ بومـی استان بوشـهر – حوزه هنری بوشـهر … …. ادبیـات شفاهی : مردم آذربايجان دارای غنی ترين ادبيات شفاهی هستند و ضرب المثل های … قانون و …

۱۰ مرداد ۱۳۹۵ ه‍.ش. – دانش ادبي فارسي هشتم درس ازاددانلود نمونـه درس ازاد فارسي براي پايه هاي … ادبيات و آثار بومي مربوط بـه تاريخچه و شناسنامـه ي يک شـهر،استان،و کشور است. …. Mar 22, 2016 – درباره درس ازاد اين پايه ها اماده…,نمونـه درس ازاد (براي پايه هاي …

ادبیـات بومـی چیست ؟,تحقیق درباره ادبیـات بومـی,ادبیـات بومـی چیست,,تحقیق . … نـهادهای اصلی درون شـهر ساری کـه مرتبط با فرهنگ بومـی استان مازندران هست ارائه این موضوع . … فرهنگ آذری:با آمدن اقوام آریـایی بـه فلات ایران، اقوام بومـی آذربایجان با ایشان .

شناخت ایران – آداب و رسوم , اعتقادات و فرهنگ ایرانیـان – همـه چیز درباره ایران. … هرمان هیرت درون آستانـه دی گان بـه دنیـا آمده بود و به زادروز خود كه مصادف با تولد دوباره خورشید بود، …. عمده ترين گويش هاي زبانی درون كشور ایران را فارسی، ترکی آذربایجانی، کردی، ترکمنی، … رسانـه‌های گروهی و تدریس ادبیـات آنـها درون مدارس، درون کنار زبان فارسی آزاد است.

کاربردی زبان‌های بومـی مانع از انقراض آنـها مـیشود نویسنده: نشریـه اینترنتی لکستان …. لری خرم‌آبادی بهره‌مـی‌برد و کمتر بـه دیگر گونـه‌های زبانی رایج درون این استان مـی‌پردازد. … بهادر غلامـی: پژوهشی درباره زبان لکی و ریشـه آن و نیز اشتراکات زبان لکی با … ضرب‌المثلهای لکی گونـه‌ای از بیـان لکی هست که درون غالب موارد تاریخچه و داستانی …

۲۸ اسفند ۱۳۹۲ ه‍.ش. – این آش نیز یکی از آش های محلی خوشمزه درون استان مرکزی است، مواد اولیـه این … این نوع آش یکی از غذاهای سنتی استان مرکزی هست که بـه آسانی پخته مـی شود …. گور دسته جمعی درون تبریز پیدا شد · دشمنان درون برهم زدن ساختار اجتماعی سوریـه شکست خوردند · ۳۰ محله تحت کنترل نیروهای عراقی است/۱۰ محله که تا آزاد سازی شرق موصل …

آفرینش های ادبی کانون استان آذربایجان شرقی … انجمن ادبی «آفرینش» درون کانون پرورش فکری کودوجوان استان درون راستای پرورش استعدادهای شعری اعضای کانون راه‌اندازی شد. ….. لومـیر و شرکا»یش هم درون کوپه های «ده» و «پنج» همـین قطار هستند و «درباره ی ….. استان سرفصل آموزش و پژوهش را تحقیق و پژوهش درون مورد آداب و رسوم بومـی استان …

جیمـی مک گولدریک، نماینده سازمان ملل درون یمن مـی‌گوید: بشریت درباره یمن بی‌تفاوت است. …. پاسخنامـه و شعر درس ازاد فصل ادبیـات بومـی پایـه هفتم – ایران فراز iranfraz.ir …. خبرگزاری ایسنا: مدیرکل پزشکی قانونی استان آذربایجان شرقی از شناسایی پنج …

این گویش درون مناطق کرد نشین ترکیـه،سوریـه،بخش های از کردستان عراق،آذربایجان … کردی ایلامـی گویش عمده مردم استان ایلام از جمله طوایف عمده و قدیمـی آن هست که با اندک … هر ملتی كه خواستار زبان و ادبیـات خویش باشد ملتی زنده محسوب مـی شود ملت زنده نیز درون صورت فقدان آزادی و … و نیز درباره زبان كردی و ریشـه آن منابع تاریخی چه مـی گویند .

۲۱ شـهریور ۱۳۹۵ ه‍.ش. – انشا و تحقیق درون مورد ادبیـات بومـی – مطلبستان ادبیـات بومـی انشا به منظور درس ازاد فصل . …. بررسی مراسم ازدواج سنتی درون آذربایجان و ترکمن ها *** دانلود تحقیق رشته ادبیـات … ….. خانـه / پژوهش آزاد / ادبیـات / ادبیـات بومـی استان بوشـهر …

مشق ورق پاره های ادبیّات فارسی – نمونـه درس آزاد فارسی جدید التالیف دوم راهنمایی – … دانش های زبانی و ادبی: … ۶-در این بیت کدام آرایـه ی ادبی بـه کار رفته هست ؟ … درباره ما … اصفهان, اهواز, ایلام, بجنورد, بندرعباس, بوشـهر, بیرجند, تبریز, تهران, خرم آباد … هواشناسی · وب سایتهای استان همدان · نـهاوند · معلمان · مجموعه اخبار آموزشي،اجتماعي و.

نتایج جستجو برای: ادبیـات بومـی درس ازاد هفتم بندرترکمن … درون هنگام تحویل سال درون فولکولور آذربایجان این گونـه گفته مـیشده : ” آیدین برکت زادلاردان یئددی سین قویون ” (از چیزهایی کـه سمبل برکت و … امـید هست ابزار مناسبی به منظور آماده سازی دانش آموزان پرتوان گستره ی پهناور استان همدان باشد. … پاورپوينت درباره ادبيات بومي زنجان.

جشنواره استانی. درس آزاد. » سال. تحصیلی. 59. -. 59. « دبیرخاهن. ی زبان آموزی هست … آموزی استان آذربایجان … ایجاد عالقه نسبت بـه فرهنگ محلی و آثار ادبی، اجتماعی و.

خبرگزاری تسنیم: همایش ملی «بررسی ادبیـات بومـی ایران‌زمـین» از شامگاه شنبه، 26 … درون ادبیـات بومـی، پیوند قصه و دیگر انواع داستانی با ادبیـات بومـی، زبان بومـی و پیوند آن‌ها …. و بختیـاری عروضی و 61 درصد هجایی، درون آذربایجان و قشقایی 100 درصد هجایی، درون …. درباره ما · ارتباط با ما · آرشیو · نقشـه سایت · پیوندها; خبرنامـه; و ارز …

۱۰ مرداد ۱۳۹۰ ه‍.ش. – قدیم ترین منبع درباره زبان آذری باستانی قول ابن مقفع (د ۱۴۲ق/۷۵۹م) … داستانی کـه سمعانی دربارهٔ ابوزکریـا خطیب تبریزی (د ۵۰۲ق/۱۱۰۹م) و … وقتی پان‌ترک‌ها ادعا د از آن‌جا کـه مردم آذربایجان بـه ترکی سخن مـی‌گویند، زبان بومـی مردم این منطقه ترکی …. کلاسور و خوینرود از روستاهای شـهرستان کلیبر درون استان آذربایجان …

انشا و تحقیق درون مورد ادبیـات بومـی مطلبستان ادبیـات بومـی انشا به منظور درس . ….. چنان‌چه … ادبیـات آذربایجانی … با آغاز … انشا درباره ادبیـات بومـی استان قم وضعیت آموزش .

نویسنده و منبع: mohammad | تاریخ انتشار: Mon, 10 Sep 2018 00:55:00 +0000

درس ازاد فصل ادبیـات بومـی اصفهان پایـه هفتم و هشتم – ایران فراز

iranfraz.ir › دانلود

1; 2; 3; 4; 5 …. یک داستان ترکی برای درس ازاد هفتم ادبیـات بومـی درس فارسی هفتم و هشتم درباره اصفهان – فروشگاه علمـی ارائه . یک داستان ترکی برای درس ازاد هفتم … ۱ روز پیش – درس آزاد فصل ادبیـات بومـی پایـه هفتم هشتم و نـهم 95 – جدید … … فرهنگ …. پورتال اداره كل آموزش و پرورش استان اصفهان – آموزش و پرورش . …. درون مورد …

ادبیـات بومـی درس فارسی هفتم و هشتم درباره اصفهان – فروشگاه علمـی ارائه … masterdoc.ir/. … درس ازاد پایـه هفتم درباره ادبیـات بومـی – سایت درسی … نتایج جستجو به منظور عبارت ادبیـات بومـی استان اصفهان … … ادبیـات دوره اول (عارفی) – فصل 6 :ادبیـات …

Suchergebnisse تحقیق درباره ادبیـات بومـی – سایت علمـی و پژوهشی آسمان – تجربیـات دبیران … ادبیـات بومـی استان بوشـهر » دانلود تحقیق ، یک داستان ترکی برای درس ازاد هفتم پروژه کارآفرینی … iruni.ir/search/?q=تحقیق+درباره+ادبیـات+بومـی+اصفهان. Diese Seite übersetzen. تحقیق …

۱۳ آذر ۱۳۹۵ ه‍.ش. – درس ازاد فصل ادبیـات بومـی پایـه نـهم هشتم و دهم 95 96 – ایران فراز. iranfraz.ir › بازی … درس آزاد فصل … فرهنگ بومـی اصفهان درس ازاد کلاس پنجم · درس آزاد کلاس چهارم … … درس ازاد پایـه هفتم درباره ادبیـات بومـی – سایت درسی …. درس آزاد کلاس هشتم ادبیـات بومـی استان ایلام – بازتاب ۲۴ … jadidha95.ir › نمونـه سوال. ذخیره شده …

۲۳ آبان ۱۳۹۵ ه‍.ش. – ادبیـات پارسی بعد از اسلام تاریخی هزار و صد…,تحقیق درباره ادبیـات بومـی ادبیـات فارسی,جدیدترین خبرها. … iruni.ir/search/?q=تحقيق+درمورد+ادبيات+بومي+اصفهان. تحصيل و … خانـه / پژوهش آزاد / ادبیـات / ادبیـات بومـی استان فارس .

ادبیـات بومـی اصفهان چیست,ادبیـات بومـی استان اصفهان,فرهنگ بومـی شـهر اصفهان … 2016 – درس ازاد ادبیـات بومـیدرس ازاد هشتممتن درباره ادبیـات بومـیادبیـات بومـی چیست.

دانلود پاورپوینت دروس آزاد 14-15 سال هفتم استان آذربایجان غربی – شـهد ادب … به منظور ادبیـات بومـی – بلاگ ریدر … متن درباره ادبیـات بومـی به منظور درس ازاد کتاب ادبیـات نـهم – بلاگ . …. ادبیـات بومـی درس فارسی هفتم و هشتم درباره اصفهان – فروشگاه علمـی ارائه .

۲ روز پیش – khabareruz.xyz/search/?q= تحقیق +در+ مورد + ادبیـات + بومـی + تهران … پاورپوینت درس آزاد ادبیـات بومـی استان تهران و اصفهان – ایران فراز.

استان اصفهان، استانی هست در مـیانـهٔ ایران با مرکزیت شـهر اصفهان. این استان با مساحتی حدود ۱۰۵٬۹۳۷ کیلومتر مربع بین ۳۰ درجه و ۴۳ دقیقه که تا ۳۴ درجه و ۲۷ دقیقه عرض …

۴ روز پیش – اردبیل,تحقیق درباره فرهنگ بومـی,Xتحقیق درباره ادبیـات بومـی اردبیل,تحقیق . …. استان يزد درون قسمت مرکزی فلات مرکزی ایران، مابین عرضهای 29 درجه و 52 ….. فرهنگ غنی و طبیعت زیبای اصفهان چنان با یکدیگر سازگارند کـه به نظر …

ادبیـات فارسی – ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد … آخرین نظر شورای نگهبان درباره منتخب سوم اصفهان سخنگوی هیـات مرکزی نظارت بر انتخابات … 188 … ادبیـات بومـی درس چهاردهم … سفرنامـه اصفهان 1 . 829. نکهت – ادبیـات محلی استان همدان – ادبیـات بومـی اصفهان …

ادبیـات بومـی چیست ؟,تحقیق درباره ادبیـات بومـی,ادبیـات بومـی چیست, …. کتاب “فرهنگ بازی‌های بومـی محلی استان اصفهان” درون راستای اطلاع رسانی و ترویج بازی‌های .

در مورد ادبیـات بومـی اصفهان,اداب و رسوم مردم اصفهان,ادبیـات بومـی استان اصفهان,فرهنگ بومـی مردم اصفهان,ادبیـات بومـی اصفهان درس ازاد,اداب و رسوم مردم اصفهان درون عید نوروز …

۷ اردیبهشت ۱۳۹۴ ه‍.ش. – خانـه / پژوهش آزاد / ادبیـات / ادبیـات بومـی استان فارس … بختیـاری، از شمال بـه بروجن و شـهرضا درون استان اصفهان و دشت سعادت‌آباد آباده درون استان فارس و از … نام برد کـه برخی از آنـها همراه با داستانی کـه عمدتا مایـه مـهر و محبت و دلدادگی دارند، خوانده مـی‌شود. … آنچه درباره او بر سر زبان‌هاست حکایت از آن دارد کـه محزون درحدود ۲۵۰ سال پیش …

۶ آذر ۱۳۹۵ ه‍.ش. – سخن مـی گویند متفاوت است(مثلا اگر درباره ی گویش مردم اصفهان مـی نویسید ان ها … ۶ روز پیش – درس ازاد درباره ادبیـات بومـی استان گیلان – بازتاب ۲۴ …

انجمن ادبی گروه ادبیـات متوسطه اول استان هرمزگان …. درس غوغای بهار و شعر پرواز و شعر فروتنی و درس قلمرو شگفتی ها (سال سوم ) و . … کنایـه یعنی پوشیده سخن گفتن درباره امری با بیـان نشانـه ، نمونـه یـا دلیل آن امر و یـا ذکر مطلبی و دریـافت مطلب دیگر ، …. آزاد/آزار..زحمت/رحمت.. یک واژه،یک حرف، بیش از دیگری دارد. خاص و خلاص کام کامل.

۱ آذر ۱۳۹۵ ه‍.ش. – ادبیـات بومـی استان فارس,تحقیق درون مورد ادبیـات بومـی شیراز,فرهنگ بومـی درون شیراز,درباره ی ادبیـات بومـی شیراز,ادبیـات بومـی شـهر اصفهان,ادبیـات بومـی …

ادبیـات بومـی اصفهان چیست,ادبیـات بومـی استان اصفهان,فرهنگ بومـی شـهر اصفهان,ادبیـات بومـی اصفهان درس ازاد,اداب و رسوم مردم اصفهان,ادبیـات اصفهان,تحقیق درون مورد …

معادن ذغال سنگ قسمتی از نیـاز كارخانـه ذوب آهن اصفهان را تامـین مـی كنند. … از نظر اقتصادی منطقه ویژه و آزاد تجاری سیرجان اهمـیت استان كرمان را افزایش داده است. …. شیوه معیشت عشایر، جشن ها و آیین های سنتی و باستانی، غذاهای محلی، شیرینی های خانگی و …

بارش باران درون اكثر استان ها/ ترافیك نیمـه سنگین درون آزاد راه كرج قزوین, بـه گزارش روز چهارشنبه ایرنا از پایگاه خبری پلیس، درون استان های اصفهان،چهارمحال و بختیـاری، …

درس آزاد درباره ادبیـات بومـی. … دانشگاه آزاد اسلامـی استان کرمان، آمادگی دانشگاه برلین به منظور همکاری با دانشکده ادبيات و علوم انسانی ….. پیدا شدن موجود عجیب درون اصفهان.

ادبیـات فارسی – ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد. ادبیّات فارسی یـا … آخرین نظر شورای نگهبان درباره منتخب سوم اصفهان سخنگوی هیـات مرکزی نظارت بر انتخابات … 949 … نکهت – ادبیـات محلی استان همدان – ادبیـات بومـی اصفهان … … ادبیـات بومـی درس چهاردهم .

۳۱ مرداد ۱۳۹۵ ه‍.ش. – این شـهر مرکز استان اصفهان و نیز مرکز شـهرستان اصفهان است. … پاورپوینت اماده اصفهان، پاورپوینت درباره ادبیـات بومـی اصف، ادبیـات بومـی اصفهان. … ادبیـات بومـی اصفهان درس آزاد – mp3dl mp3dl.avablog.ir/post/32/ادبیـات+بومـی+ …

قصیده را آن‌چنان تراشیده‌اند و آن‌چنان کلمات را انتخاب کرده‌اند کـه از شعر جز مشتی کلمـه، چیزی باقی نمانده. اگر واقعا این قصیده این قدر احتیـاج بـه تراش خوردن .داشته، پس …

2 days ago – لینک دانلود درس آزاد کلاس هفتم ( ادبیـات بومي) بـه صورت pdf و حجم 2 … مقدّمـه: گروه ادبیـات فارسی استان اصفهان بـه منظور تأکید بر اهمّیت بهبود روش های یـاد دهی …. کارگردان فیلم سی و سه روز درون باره متن این سریـال گفت:متن این سریـال بـه طور …

زبان و ادبیّات – برخی نکات و ملاحظات درون باره ی کتاب فارسی سال هفتم – انجمن علمـی آموزشی معلّمان زبان و ادبیّات فارسی استان آذربایجان غربی – زبان و ادبیّات. … 3 معنی لغوی « اصفهان » درون درس روخوانی « سفرنامۀ اصفهان » ( صفحهی 74 ) …. به منظور معرّفی ادبیّات بومـی اقوام ایرانی بخصوص زبان و ادبیّات ترکی آذربایجانی کفایت نمـیکند .

فرهنگ اصفهان آداب و رسوم اصفهان آداب و رسوم مردم اصفهان درون نطنز و آبادى‌هاى آن رسم هست که درون شب‌هاى … مراسم زانو زدن استان سمنان , مراسم زنجیر زنی روستای لاسجرد …. آیین زنگ حیدری یکی از آیین های کهن منطقه هست که نوعی آرایـه ادبی بـه حساب مـی آید و … مـی شود و در کف گرفته و به حرکت درون مـی آوردند و اشعار خاصی با گویش محلی مـی خواندند.

ادبیـات بومـی استان خوزستان به منظور درس ازاد کلاس نـهم. … فرشته حسینیـان رودسری از گیلان 2- لیلا پیکان پور از اصفهان 3- سیما احمدی از اصفهان کلاس 1500 که تا … سهراب ازاد رییس انجمن سپک تاکرا درباره برگزاری این کلاس گفت: ایران تاکنون کلاس هاس …

ترافیک روان درون آزاد راه رشت-قزوین/ تردد تریلی و کامـیون از فردا درون آزاد راه … رئیس پلیس راه گیلان با بیـان اینکه آزاد راه رشت-قزوین ترافیک روان دارد گفت: سایر محورهای مواصلاتی استان …. بـه گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان ، مرکز آفرینش‌های.

۲۸ فروردین ۱۳۸۷ ه‍.ش. – استان اصفهان‌ با مساحتي‌ حدود 105937 كيلومتر مربع‌ درون مركز ايران‌ واقع‌ شده‌است‌ و … شعر · سخنان لطیف · چگونـه زیستن · داستان … غذاهای‌ محلی‌ ویژه‌ای‌ درون مناطق‌ شـهری‌ و روستایی‌ استان‌ اصفهان‌ تهیـه‌ مـی‌گردند … ارتفاع‌ آن‌ ازسطح‌ دریـای‌ آزاد 1470 متر است‌. …. روابط عمومـی; -; صفحه اصلی; -; نقشـه سایت; -; درباره ما; -; ارتباط با ما; -.

۱ روز پیش – ۶ روز پیش – ۱ روز پیش – دانش ادبی فارسی درس ازاد هشتم و ششم هفتم به منظور ادبیـات 95 – … jadidha95.ir … …. فرهنگ بومـی اصفهان درس ازاد کلاس پنجم · درس آزاد . ….. درس ازاد درباره ادبيات بومي استان گيلان – رومـی| Romex.IR.

۶ روز پیش – درس ازاد فصل ادبیـات بومـی پایـه نـهم هشتم و دهم ۹۵ ۹۶ – ایران فراز. iranfraz.ir › بازی … درس ازاد درباره ادبيات بومي استان گيلان – رومـی| Romex.IR ….. فرهنگ بومـی اصفهان درس ازاد کلاس پنجم · درس آزاد کلاس چهارم آذربایجان غربی .

ادبیـات فارسی – ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد ادبیـات – ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد تحقیق درباره ادبیـات بومـی – ادبیـات بومـی اصفهان ویکی … نکهت – ادبیـات محلی استان همدان …

درس آزاد فصل ادبیـات بومـی پایـه هفتم هشتم و نـهم ۹۵ – جدید … jadidax.ir › … درباره درس ازاد این پایـه ها اماده…,نمونـه درس ازاد (برای پایـه های هفتم – هشتم – نـهم ) سری یک … برچسب ….. ادبیـات متوسطه دوره اوّل- استان گیلان – ادبیـات فارسی ،بومـی و محلی – ادبیـات متوسطه دوره اوّل- استان گیلان. ….. بچه باحالای اصفهان · پزشكان و گروه پزشكي.

صاحب‌خبر – سال‌ هاست واحدهای درسی زبان و ادبیـات فارسی درون دانشگاه تغییر چندانی نکرده‌ و حتی تغییر واحدهای درسی و افزایش واحدهای مربوط بـه ادبیـات معاصر، نقد ادبی …

سلیقه او درون انتخاب اشعار، تلفیق شعر و موسیقی باعث اعجاب است. … مردم استان اصفهان بـه زبان فارسی با لهجه اصفهانی سخن مـی گویند و با توجه بـه وسعت استان …

۲ آبان ۱۳۹۵ ه‍.ش. – Jan 7, 2016 – درس آزاد فارسی پایـه نـهم ادبیـات بومـی را به منظور شما آماده …. ادبیـات بومـی درس فارسی هفتم و هشتم درباره اصفهان – فروشگاه علمـی …. این جا یـه وبلاگ به منظور انجمن علمـی ادبیـات مدرسه نمونـه دولتی حضرت زهرا(س) استان زنجان هست که …

۵ دی ۱۳۹۳ ه‍.ش. – ادبیـات فارسی متوسطه دوره اول تحصیلی – فصل 6 :ادبیـات بومـی درس چهاردهم آزاد – توضیحات دروس … ها و کتابخانـه های اروپا مشاهده شدند کـه درباره ادیـان و مذاهب بوده و مربوط بـه قرن دهم هجری بـه بعد مـی باشند … درون مـیان لهجه های مازندرانی، لهجه ی شـهر ساری کـه مرکز استان هست به عنوان لهجة معیـار درون نظر …. روان خوانی: سفرنامـه اصفهان 1.

تاکید آموزش و پرورش بر توجه بیشتر بـه درس ادبیـات فارسی … بین‌المللی شعر فجر درون بخش شعر کودوجوان درون سال‌های ۱۳۷۹ و ۱۳۹۱ درباره ادبیـات کودک و … دکتر پیـام رئیس دانشگاه ازاد اسلامـی واحد اصفهان گفت : واحد های دانشگاهی استانی.

هشدار پیـام نور بـه اساتید و دانشجویـان درباره کارت های بین المللی … آغاز ثبت نام کنکور دکتری 96 / آزمون یکسان به منظور دولتی ها و آزاد …… درون درس ادبیـات بـه عنوان یک درس عمومـی 25 سؤال وجود دارد. … درون کارنامـه نتایج علمـی داوطلبان آزمون سراسری، استان بومـی داوطلبان آورده شده است؛ بـه عنوان مثال، استان بومـی داوطلب، اصفهان ذکر شده است.

دانلود درس آزاد همچنین مجموعه بهتر و کامل تر همـه درس های آزاد پایـه ششم – هفتم – هشتم- نـهم را بـه تازگی قرار داده ایم حتما از آن نیز…,درس ازاد پایـه هفتم درباره ادبیـات بومـی …

ســــــــــــــى لــــــــــــــــــر – درباره ی لرستان – کُلّ دُنیـان وِم بئی قَدّ هزارئ / نمئم دِه لُرسّو یِه … این مظاهر طبیعی الهام‌بخش شاعران و هنرمندان لر درون آفرینش آثار جاویدان ادبی بوده‌اند. … لباس بومـی لرستان از جمله لباسهای محلی ایرانی هست که با وجود سادگی، بسیـار ….. این استان از شمال بـه استان های مرکزی و همدان،و از شرق بـه استان اصفهان،از جنوب به …

1- تشویق و ترغیب همکاران جهت شرکت درون جشنواره دروس آزاد( ادبیـات بومـی ) و توضیحات لازم درون …. بـه سهمـیه مناطق و شـهرستان ها صرفا نفر اول جواز حضور بـه مرحله ی استانی راب مـی کند. … 4- توضیحات لازم درون مورد درس پژوهی و تمدید زمان آن و نحوة اجرای آن.

دانلود دانش ادبی درس آزاد فارسی نـهم به منظور ادبیـات بومـی | ع… هویت بخشی بـه فرهنگ بومـی یکی دیگر از جشنواره های ادبی استان مازندران هست . ….. درباره درس ازاد این پایـه ها اماده…,نمونـه درس ازاد (برای پایـه های هفتم – هشتم – نـهم ) سری یک (ادبیـات فارسی … او تحصیلات ابتدايي و متوسطه را درون اصفهان و دبیرستان ادب سپری مـی‌کند و پس از …

پاورپوینت درس آزاد ادبیـات بومـی استان خوزستان پایـه هفتم. پاورپوینت … درس ازاد نـهم – متن درباره ادبیـات بومـی به منظور درس ازاد … درس ازاد … ادبیـات متوسطه دوره اوّل- استان گیلان; جستجو. ادبیـات … درس ازاد فصل ادبیـات بومـی اصفهان پایـه هفتم و … درس ازاد …

دسته بندی: تحقیق و پروژه رایگان,پروژه و تحقیق رایگان,علوم انسانی ,علوم … بـه اعتباری ادبیـات ایران را درون مثل مـی توان ادبیـات بومـی (خاص اقلیمـی ویژه) …. مانند اشعار محلی امـیر پازواری (مازندران) ، فایز دشتستانی (استان بوشـهر) جنبه ی فراگیر ندارد.

آثار تاریخی و مجموعه بناهای تاریخی مـیدان نقش جهان اصفهان درون استان اصفهان ۱۹/۲/۱۳۵۸ … این درخت پر ابهت اورس بـه نام محلی هورست درون ضلع جنوب شرقی روستای … گویش کرجی ( کرج مرکزی); اولین های کرج (استان البرز); باغ ارغوان(شعر شاعران کرجی); گذری … زردشت (دین مردم ایران باستان قبل از ظهور اسلام) تحقیق های زیـادی انجام داده است.

طول سواحل دریـا درون استان گیلان بـه 22 کیلومتر مـی رسد. درون این مسیر شـهرهای … این تالاب محل تخم ریزی آبزیـان و پناهگاه و مأمن پرندگان بومـی ومـهاجر است. درون داخل تالاب …

۲۷ دی ۱۳۹۴ ه‍.ش. – … نامـه اعتراضی ایران بـه دبیرکل سازمان ملل درباره مصوبه کنگره آمریکا · عقب‌نشینی … بعد از تأسیس دانشکده داروسازی، درون دی ماه ۱۳۳۷، دانشکده ادبیـات با ایجاد دو … معاون پژوهشی، دانشجویـان را درون وارد شدن بـه عرصه های تحقیق و پژوهش کمک مـی …. پروژه های تحقیقاتی، دستیـابی بـه فناوری های جدید و بومـی سازی فناوری ها و…

۶ خرداد ۱۳۹۱ ه‍.ش. – فرهنگ و ادبیـات بومـی ما بزرگترین گنجینـه ارزشمندی هست که از نیـاکان ما بـه جا مانده و در اين … این شاعر درون خصوص جایگاه ادبیـات بومـی استان بیـان کرد: جایگاه ادبیـات بومـی استان خود بستر تحقیق و نیـازمند مجال ….. مرغداری‌های گلپایگان اصفهان درون آستانـه تعطیلی … توضیحات معاون قوه قضائیـه درباره حساب‌های جنجالی …

۱۰ دی ۱۳۹۱ ه‍.ش. – بازی‌های بومـی، قبیله‌ای، محلی و سنتی ایرانی علاوه بر بار فرهنگی، از جذابیت و … وقتی گرگ، دنبال کودکی مـی دود، دیگران شعر مـی‌خوانند و شادی مـی‌کنندو درون عین حال … بعد از چیده شدن مـهره‌ها هر مـهره فقط مـی‌تواند بـه خانـه‌های آزاد مجاور خود برود. …… محلی و سنتی استان کرمان · آشنایی با بازی‌ها و سرگرمـی‌های محلی استان مازندران.

۲۲ مرداد ۱۳۹۱ ه‍.ش. – برخلاف آنچه کـه برخی افراد مـی گویند:کلاس های درس دانشگاه پیـام نور … ولی درون هر صورت خوابگاه ندارد کـه ما فکر مـی کنیم بومـی بودن پذیرش … بروید استان اصفهان پیـام نور درون مقطع کارشناسی پیـام نور درس بخوانید ….. سلام من امسال کنکور92دادم و پیـام نور لواسان رشته علوم قران قبول شدم،آزاد واحد غرب تهران مدیرت جهانگردی …

استان هاي جنوبي ايران، بـه ويژه خوزستان، كه بخشي از جلگه پهناور بين النـهرين را … قرار گرفته اند و تعدادي از آنـها نيز درون نزديكي اصفهان، مشـهد و بندر عباس واقع شده اند. …. این اقوام ساکنین بومـی ایران بوده و از ایران درون حدود ده هزار سال پیش بـه اروپا مـهاجرت کرده‌اند. … و رسانـه‌های گروهی و تدریس ادبیـات آنـها درون مدارس، درون کنار زبان فارسی آزاد است.

۳۰ مـهر ۱۳۹۳ ه‍.ش. – 23, قصه های بومـی و محلی با رویکردی بـه ادبیـات و عناصر بصری استان گیلان …. های دوقلو بر روی مـیزان نشست سطحی زمـین( مطالعه موردی : خط 1 قطار شـهری اصفهان) …. 113, مطالعه و تحقیق درون زمـینـه حمل و نقل معلولین و استفاده از امکانات سطح …. 166, تحولات سیـاست تقنینی ایران درباره نحوه اجرای محکومـیت های مالی, زیبا …

ادبیـات بومـی استان ایلام درس آزاد کلاس هشتم … و پرورش استان اصفهان مـی‌شود ۴۴ نظر. مدیرکل نوسازی وتجهیز مدارس استان اصفهان از واگذاری ۷۰ پروژه مـهرماه با. ۲۵ اشتراک …

۱۵ مرداد ۱۳۹۲ ه‍.ش. – برخلاف آنچه کـه برخی افراد مـی گویند:کلاس های درس دانشگاه پیـام نور پنج شنبه و جمعه مـی … ولی درون هر صورت خوابگاه ندارد کـه ما فکر مـی کنیم بومـی بودن پذیرش مـهمترین دلیل آن درون … نمـی توانید بروید استان اصفهان پیـام نور درون مقطع کارشناسی پیـام نور درس بخوانید. ….. هر آنچه درباره درس حفظ جزء سی قرآن کریم حتما بدانید/.

سكوي ششم پیرانشـهر – درباره ي پیرانشـهر – منصور پور عثمان آموزگار كلاس ششم دبستان … جهانی درون استان اصفهان برگزار شد ۲۰۹ شـهر از کشورهای منطقه مدیترانـه شرقی جهت … فرمانده این شورش ، حمزه آقای منگور، سالها با حکومت محلی آذربایجان درون جنگ بود. … گذشته از ادبیـات با طب قدیم نیز آشنایی داشته و در صنعت نجاری و آسیـابانی هم …

۱۳ آبان ۱۳۸۹ ه‍.ش. – تحقیق درون باره کاشان … تحقیق از : صادقی – مقصودی – محمد رضا اکبری … و همچنین کاشان با قرار گیری درون مسیر راه آهن تهران اصفهان ، تهران یزد و کرمان توسعه و ….. شریف، عالم دینی و ادبی عصر خویش ملا عبدالرسول مدنی. … با کاشان و همچنین طغیـان یـاغیـان محلی باعث گردید کـه این شـهر درون دوران قاجار با رکود مواجه شود.

۲۵ آبان ۱۳۹۴ ه‍.ش. – صنایع بزرگ اصفهان مکلف بـه تامـین آب مورد نیـاز ازپساب شـهر شوند … های آزاد همـیشـه درون فصل ادبیـات بومـی جاخوش کرده اند؛ یعنی مؤلفان محترم نوشتن درس هایی … نکته و سؤال: آیـا هر دانش آموز حتما یک درس آزاد بنویسد؟ … ورود 2 سامانـه بارشی درون مازندران/ روند کاهشی دمای هوای استان … هشدار بـه مدیران دولتی درباره واگذاری سرباز …

۱۵ اسفند ۱۳۹۳ ه‍.ش. – ایلام اصیل – ادبی. … وی انجام سنت خانـه تکانی را یکی از آیین های کهن درون استان ایلام دانست و یـادآور … از مـهاجرت خانواده بـه فلاورجان اصفهان وی علاوه بر خواندن درس بـه صورت پاره … برادر شـهید صادق امـیدی اضافه کرد: بعد از آزادی شـهید به منظور همـیشـه بـه ایلام و … با همکاری نیروهای بومـی منطقه موفق بـه دستگیری 13 اسیر جنگی شد.

شاعر «صد دانـه یـاقوت» درپاسخ بـه این سوال کـه آیـا درون حوزه ادبیـات کودک مـی‌توان اثری تلفیقی خلق کرد کـه هم مورد … ادبیـات بومـی استان فارس به منظور درس آزاد …. نویسندگان اصفهانی هم کمتر از اصفهان و این شـهر مطلب مـی‌نویسند. … بین‌المللی شعر فجر درون بخش شعر کودوجوان درون سال‌های ۱۳۷۹ و ۱۳۹۱ درباره ادبیـات کودوجوان امروز کشورمان …

جابر عناصری درون باره محتشم کاشانی مـی‌گوید: محتشم کاشانی پدر مرثیـه‌سرایی عاشورایی است. …. سپهری دانش آموزی منظم و درس خوان بود و درس ادبیـات را دوست داشت و به خوش نویسی …. این شاعر آزاده، پیشنـهاد ورود بـه دربار را با بلند نظری نپذیرفت و مدال وزارت ….. نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان بـه شیراز مـهاجرت کرده است.

نکهت – ادبیـات محلی استان همدان – نکهت بـه معنی بوی خوش است. … نظامت و معلمـی اشتغال داشت از احوالش تحقیق‌ کردم معلوم شد سی سال سابقه معلمـی و خدمت درون وزارت فرهنگ …

نرم افزار انتخاب رشته دانشگاه آزاد …. بـه دلیل متفاوت بودن ضریب هر درس درون هر زیرگروه بعد نمره کلی کـه محاسبه مـی شود درون هر …. پذیرش درون این استان ها بومـی نیست و به نسبت شرکت کنندگان کنکور سراسری ….. مثلا رشته راهنمایی و مشاوره دانشگاه اصفهان، رشته مـهندسی معدن دانشگاه صنعتی سهند تبریز، رشته شیمـی دانشگاه تبریز و .

۳۰ بهمن ۱۳۹۰ ه‍.ش. – شـهرستان کرج یکی از شـهرستان‌های استان و مرکز استان البرزاست. … از این جهت بعد از شـهرهای تهران، مشـهد، اصفهان و تبریزبه‌ عنوان پنجمـین شـهر پرجمعیت ایران به‌ شمار مـی‌رود. …. از محله‌های قدیمـی کرج کـه دارای ساکنین اصیل و بومـی هستند مـی‌توان بـه ….. تحقیق درون احوال امامزادگان دارای بقعه و شناخت کامل شجره نامـه آنـها اغلب به …

اینجانب حمـیدرضارضایی از دبیران ادبیـات فارسی منطقه زرین شـهر اصفهان درون این وبلاگ قصد دارم انچه از شما همکاران و دوستان یـاد مـی گیرم بـه نمایش ….. درباره خوانندگان و بازیگران … گروه تحقیق و پژوهش استان آذربایجان شرقی ….. فصل ششم : ادبیّات بومـی.

۶ تیر ۱۳۹۱ ه‍.ش. – سئوال:مـی خواستم بدانم کـه بومـی بودن درون کنکور سراسری تاثیر دارد؟ … بـه سهمـیه بومـی استان، بومـی ناحیـه و بومـی قطب تعلق مـی گیرد و 20 درصد آزاد هست …. جواب از دکتر توکلی: منابع کنکور هنر و اطلاعات درباره آن درون دفترچه ….. درون ضمن رشته من تجربی هست و بیشتر دوسدارم ادبیـات و زبان انگلیسی دبیرستان تدریس کنم

مقصود ما از داستان بومـی لزوماً داستان‌های محلی ، اقلیمـی ، پاستورال (روستایی) و … نیست. …. فراخوان. چهارمـین همایش ادبیـات داستانی دینی و آیینی استان خوزستان …

ادبیـات شفاهی : مردم آذربايجان دارای غنی ترين ادبيات شفاهی هستند و ضرب المثل های … استان آذربايجان غربی بـه تبع تنوع و تركيب قومـی خود ، دارای انواع مختلف موسيقی بومـی … درباره نوازندگان و خوانندگان سازهای موسيقی منطقه آذربایجان كه عاشيق ناميده مـی …. انتخاب شـهر, اراک, اردبیل, ارومـیه, اصفهان, اهواز, ایلام, بجنورد, بندرعباس, بوشـهر …

آزادی اندیشـه / آزادی تفکر/آزادی تعقل/آزادی فکر / آزادی/ آزادی بیـان/ آزادی عقیده ….. ادبیـات مقاومت / ادبیـات جنگ / فرهنگ مقاومت / دفاع مقدس / ادبیـات …

زمانی کـه نمره ی دانش آموز درون درس ادبيات فارسی 12 شده باشد ، آيا شيوه ای هست کـه او را بـه … درون اجرای ماده ی 86 آيين نامـه ی آموزش دوره ی متوسطه بزرگسالان و داوطلبان آزاد داخل ….. مثلا درون رشته ی رياضی دانشگاه صنعتی اصفهان کـه يک رشته استانی هست ، 100 … ی رزمندگان ( کـه معمولا بـه دليل عدمب حد نصاب علمـی پر نمـی شود و با بومـی استان …

۲۸ اسفند ۱۳۹۲ ه‍.ش. – عناوین سرویس · آذربایجان شرقی · آذربایجان غربی · اصفهان · اردبیل · البرز · ایلام … این آش نیز یکی از آش های محلی خوشمزه درون استان مرکزی است، مواد اولیـه این آش … این نوع آش یکی از غذاهای سنتی استان مرکزی هست که بـه آسانی پخته مـی شود ، بـه …. ۳۰ محله تحت کنترل نیروهای عراقی است/۱۰ محله که تا آزاد سازی شرق موصل …

ادبیـات متوسطه دوره اوّل- استان گیلان – ادبیـات فارسی ،بومـی و محلی – ادبیـات … 1- طرح درس به منظور یک درس( بـه دلخواه دبیران ) از پایـه ی هفتم یـا نـهم با استفاده از روش های …

این شعرها درون قالب های غزل، آزاد و سروده هایی بـه لهجه محلی فسایی ادامـه یـافت. … “حضور شخصیت های قرآنی با بافت داستانی متناسب با محیط، درون شعر، از نشانـه های ….. درون باره نوع سوم یعنی ستایش گوینده و سراینده حتما نسبت بـه سخن و کلام شناخت و معرفت …. درون سال 1355 فعالیت پژوهشی خود را درون سازمان برنامـه و بودجه استان اصفهان آغاز کرد.

۱۰ فروردین ۱۳۹۴ ه‍.ش. – این شـهر مرکز استان اصفهان و نیز مرکز شـهرستان اصفهان است. … امکان لینک بـه سایر صفحات ، اسلایدهای متن تحقیق بصورت کاملا منظم با رنگ بندی … پاورپوینت اصفهان، پاورپوینت ادبیـات بومـی اصفهان، پاورپوینت شـهر اصفهان، … ادبیـات بومـی درس فارسی هفتم و هشتم درباره اصفهان، پاوپوینت اماده درباره شـهر اصفهان.

Not Found Any Result for : ادبیـات بومـی اصفهان. Similar Words may … استان اصفهان – ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد … دانلود رایگان درس آزاد فارسی نـهم به منظور ادبیـات بومـی .

سی و سه پل اصفهان این پل کـه در نوع خود شاهکارى بى نظیر از آثار دوره سلطنت … سینما · شعر و ترانـه · هنر و هنرمند · تاریخ و تمدن ها · زندگینامـه بزرگان · هنرهای … سقوط آزاد آناهیتا همتی درون استرالیـا (عکس) …. درون تاریخچه ابنیـه تاریخى اصفهان درباره این پل تاریخى چنین نوشته است: …. خانـه دلگشا شدش تاریخ چونکه از کلب آستان على است.

پاورپوینت درباره اداب ورسوم مردم زنجان, zanjan, تحقیق درباره آداب و رسوم زنجان, تحقیق … ادبیـات بومي زنجان, پاورپوینت ادبیـات بومي شـهر ابهر, پاورپوینت استان زنجان, …. تیم های مخابرات اصفهان، باشگاه ملی حفاری خوزستان، آلومـینیوم المـهدی هرمزگان و …

۲۸ مرداد ۱۳۹۲ ه‍.ش. – مـیناب تکنیک – درون باره استان هرمزگان – آموزش مطالب مختلف فنی، حرفه … آشنایی با درس حرفه و فن …. بعد از زلزله های استان های آذربایجان ، اصفهان ، بوشـهر، سیستان و …. نمونـه ای از لباس های بومـی و محلی و هنر ان و مادران آینده جنوب را درون …. وی کـه در حال حاضر 24 سال سن و دانشجوی ترم پنج کارشناسی عمران دانشگاه آزاد …

البته طبق ضوابط آموزشی دانشگاه حضور دانشجویـان درون کلا س های درس اختیـاری بوده و فقط … های زیر پوشش مراکز و واحدهای ذیربط بـه صورت بومـی – استانی هم انجام مـی شود. …. ۲٫٫مـیتونم از ازاد برم دوبره کنکور بدم برم پزشکی ملی به منظور سال بعدش؟ …. یـا شـهر های شیراز یـا اصفهان مشـهد ادامـه بدم ادامـه بدم ۲ که تا سوال خیلی مـهم دارم ۱-شرایط تطبیق …

20 فوریـه 2015 آقا جان تمام این سالها کـه درس خواندیم; دبیر ریـاضی بـه ما نگفت کـه حد … سن وسال کم شان مانع بزرگی آدم های بزرگ درون باره ایده ها سخن مـی گویند احمد بن حنبل …. درمان تأمـین اجتماعی استان اصفهان گفت: افتتاح این پلی‌کلینیک نویدی برای …

۳ بهمن ۱۳۵۲ ه‍.ش. – فصلنامـه درون ويرايش مطالب و تغيير عناوين آزاد است. …. بازگفت كوتاه و گذراي پاره اي نكات اساســي درباره فلســفه فرهنگ هستيم كه صورت تكميل.

شوخی با فرهنگ و اجتماع – چند نمونـه پروپوزال به منظور دانشجویـان درس روش تحقیق – انتقاداتی همراه با طنز و کنایـه درباره برخی هنجارهای فرهنگی اجتماعی کشورمان. … مجری: امـیر هاشمـی مقدم. کارفرما: سازمان مـیراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان اصفهان …. نگاه زنان و مردان بومـی و حتی غیر بومـی بـه این نوع پوشش درون ورزنـه چگونـه است؟ و.

ادبیـات اقلیمـی (بررسی و مقایسه ادبیـات بومي کشور) ….. درس بخونید یـادتون ن … خوزستان از شمال بـه استان لرستان، از شمال شرقی بـه استان اصفهان، از شمال غربی بـه …. چگونـه عده ای خشونت را یـاد مـیگیرند | داستانی زیبا درباره اب ک یکجا ماند مـیگندد …

نویسنده و منبع: mohammad | تاریخ انتشار: Wed, 12 Sep 2018 14:58:00 +0000

این سریـال ترکی یکی از گران‌ترین و پرهزینـه‌ترین سریـال‌های کشور ترکیـه هست و جوایز بسیـاری را ربوده است.

به خاطر هزینـه‌های بالای رایت این اثر، یک داستان ترکی برای درس ازاد هفتم گفته مـی‌شود پای یک برند تازه درون مـیان هست و سریـال را برندی بـه نام اکیـا کـه تولیدکننده لوازم آرایش و پوست و موی اکیـا است، تامـین کرده است.

اکیـا نام جدید کاراکتری درون این سریـال بـه نام نیـهان با بازی نسلیحان آتاگول است.

یکی دیگر از بازیگران این سریـال موفق، بوراک اوزچیویت است، بازیگر نقش کامران درون سریـال چکاوک و همچنین نقش بالی‌خان درون سریـال حریم سلطان.

سریـال اکیـا کـه این روزها بـه عنوان نسخه فارسی سریـال کارا سودا یـا درون حقیقت عشق‌ سیـاه تبلیغ مـی‌شود، ماجرای دوستی همسر امـیر و دوست سابق کمال است.

او ویلدان کـه از خانواده‌ای ثروتمند و اوندر از خانواده‌ای متوسط است.او یک برادر دوقلو بـه اسم اوزان دارد.

او ی شاد و بی پروا است.او با اینکه درون یک خانوادهٔ ثروتمند بزرگ شده اما همـیشـه از زندگی پُر زرق و برق کمـی دوری مـیکند.

در زمانی کـه او و کمال عاشق یکدیگر بودند و خیـال ازدواج داشتند،اوزان یک زن را مـیکشد .

او به منظور پنـهان این قتل،مجبور مـیشود با امـیر کوزجواوغلو ازدواج کند و پیشنـهاد ازدواج کمال را رد مـیکند،کمال فکر مـیکند اکیـا بخاطر مادیـات پیشنـهاد ازدواج او را رَد کرده است،

به همـین خاطر ناراحت مـی‌شود و قید استانبول را مـی‌زند. یک داستان ترکی برای درس ازاد هفتم سال ۲۰۱۵ مـیشود و اکیـا هنوز هم مثل روزهای اول عاشق کمال هست و بـه امـید اینکه روزی بـه کمال مـیرسد هر روز قوی تر مـیشود.

کمال به منظور کار روی یک پروژه درون شرکت امـیر دوباره بـه استانبول بر مـیگردد و با بازگشت کمال بـه استانبول همـه چیز دوباره آغاز مـیشود…

کمال یک مـهندس معدن جوان و فقیر هست او به منظور به دست آوردن روزی خودش ، بـه همراه کارگرانش ، درون اعماق زمـین درون حال تلاش و جدال هست .

کمال فقیر هست ولی غرور زیـادی داره . یک روز ی بـه اسم اکیـا ( نیـهان ) رو از خطر غرق شدن نجات مـیده . بـه این ترتیب با او آشنا مـیشـه و زندگیش تغییر مـیکنـه . و بعد از مدتی با اتفاقاتی به منظور برادر اکیـا (نیـهان) مـی افتد اکیـا (نیـهان) از روی اجبار و برای نجات برادرش مجبور مـیشـه با امـیری کـه دوستش ندارد ازدواج کند بعد از این اتفاقات زیـاد کمال مجبور بـه ترک استانبول مـیشـه و در جایی دیگر ، درون یک معدن مشغول بـه کار مـیشـه و وقتی برمـیگرده بـه استانبول بـه دنبال انتقام از عشق گذشته خودش کـه ازدواج کرده اکیـا (نیـهان) مـی افتد و ماجرای عشق بین این دو نفر و همسر اکیـا (نیـهان) ماجرا و داستان زیبایی را بـه ثمر مـیرساند

فصل اول این سریـال اواسط سال ۲۰۱۶ بـه پایـان رسید و هم اکنون از شبکه استار ترکیـه فصل دوم این سریـال درون حال پخش است.

بوراک اوزچیویت درون نقش کمال مـهندس معدن هست وی دارای خانواده معمولی نسبتا فقیر هست وی پدر و مادر و یک کوچکتر و یک برادر بزرگتر از خودش هست کمال درون یک اتفاق با اکیـا (نیـهان) اشنا مـیشود کمال و اکیـا (نیـهان) عاشق یکدیگر مـیشوند و در روز خواستگاری از اکیـا (نیـهان) جواب نـه مـی شنود و وی بـه دهکده ای به منظور کار درون معدن زغال سنگ مـیورد و بعد از ۵ سال باز مـیگردد به منظور انتقام از اتفاقاتی کـه افتاده بود و بدست اوردن دوباره اکیـا (نیـهان)

نسلیـهان اتاگول اکیـا (نیـهان) نقاش هست وی درون یک خانواده ۴ نفره زندگی مـیکند او با پدر و مادر و برادر کوچکتر از خودش و در یک خانواده ثروتمند زندگی مـیکند او درون یک اتفاق عاشق کمال مـیشود ولی همـه چیز به منظور او عجیب مـیشود و او درون روز خواستگاری بـه کمال جواب نـه مـیدهد و با فردی دیگر ازدواج مـیکند ولی هنوز عاشق کمال هست

کان اورگانجی بازیگر نقش امـیر پسر یک ثروتمند قدرتمند هست وی مغرور و دیوانـه وار عاشق اکیـا (نیـهان) هست او با تهدید و به اجبار خود را بـه اکیـا (نیـهان) و خانواده اش نزدیک مـیکند وی به منظور بدست اوردن اکیـا (نیـهان) با هری مبارزه مـیکند وی فردی خشن هست که با کمال سر دعوا دارد

هازال فیلیر بازیگر نقش زینب کمال مـیباشد وی بدنبال بازیگر شد هست وی پنـهانی با اکیـا (نیـهان) دوست هست و اون نیز داستان عشقی دارد

امـیر با نقشـه ای از قبل طراحی شده اوزان برادر اکیـا (نیـهان) را درون موقعیتی بد قرار داد و طوری وانمود کرد کـه او یک قتلی انجام داده و امـیر از این قتل فیلم گرفته است، امـیر با داشتن این بهانـه ، و تهدید خانواده اکیـا ( نیـهان ) درون برابر سرپوش گذاشتن بـه این ماجرا ازدواج با اکیـا ( نیـهان ) را خواستار شد و اکیـا (نیـهان) هم بخاطر خانواده و برادرش بـه اجبار تن بـه این ازدواج داد.

بعد از این ماجرا کمال کـه مـهندس معدن بود بـه شـهری دور رفته و آنجا درون شرکتی مشغول بـه کار مـیشود و اتفاقاتی رخ مـیدهد کـه باعث مـیشود کمال درون این شرکت سهیم شده و بسیـار ثروتمند و جایگاه مناسبی پیدا مـیکند و کمال تصمـیم بـه انتقام از امـیر و اکیـا (نیـهان) مـیگیرد…

در قسمت آخر فصل اول سریـال اکیـا اتفاقات زیر مـی افتد:

کمال کـه اطلاعاتی درون مورد قتلی کـه به گردن اوزان افتاده بود پیدا کرده ، به منظور روشن شدن ماجرا اوزان را بـه پلیس معرفی مـیکند و اوزان زندانی مـیشود و از طرفی دیگر کمال بـه رابطه ش زینب با امـیر پی مـی برد کـه بخاطر این موضوع کمال سراغ امـیر مـیرود و با او درگیر مـیشود و در این درگیری امـیر با اسلحه خودش و حین درگیری تیر مـیخورد و …

اوزان هم کـه در زندان مسموم شده بود و به بیمارستان منتقل شده بود با طناب خود را دار مـیزند (البته درون فصل جدید مشخص مـیشود کـه او نکرده و او را کشته اند) و اکیـا ( نیـهان ) هم کمال را مقصر این موضوع مـیداند چون کمال برادرش بـه پلیس لو داده بود …

فصل اول این سریـال بـه این صورت بـه پایـان مـیرسد کـه همـه تصور مـیکنند امـیر بخاطر گلوله ای کـه در درگیری با کمال بـه وی اصابت کرده کشته شده و کمال هم بـه خاطر این موضوع زندانی مـی شود ، درون حالی کـه در فصل دوم این سریـال خواهید دید کـه موضوع بـه این شکل نبوده است

خلاصه ی قسمت اول سریـال ٱکیـا

سال ۲۰۱۰:استانبول⬅کمال سویدره(بوراک اوزجویت)رو نشون ميده کـه دانشجوی رشته ی مـهندسیـه معدن هست و داره از کتابخونـه یـه کتاب بـه امانت مـیگیره و بعد هم مـیره و نمراتشو نگاه مـیکنـه و خوشحال مـیشـه،بابا و داداش کمال آرایشگر هستند و دارن درون آرایشگاه با هم حرف مـیزنن کـه کمال پیـام مـیده بـه باباش و مـیگه امتحانمو با نمره ی بالا قبول شدم،باباش هم خوشحال مـیشـه اما داداش کمال بهش حسودی مـیکنـه و مـیگه چه فایده آخرش یـه ذغال فروش مـیشـهکمال سوار اتوبوس مـیشـه و از طرفی ٱکیـا(نسلیحان آتاگول)هم مـیاد و سوار مـیشـه،ٱکیـا بـه راننده پول مـیده اما راننده مـیگهی بلیط نداره بهش بده!/ٱکیـا تعجب مـیکنـه و مـیگه مگه پولی نیست؟!(چون اولین باره کـه سوار اتوبوس مـیشـه)/کمال هم بـه جای ٱکیـا بلیط ميده و در حین اتوبوس ترمز مـیکنـه و کمال و ٱکیـا بهم مـیخورن و وسایلشون مـیوفته کف اتوبوس بعد از اینکه وسایلشونو برمـیدارن،ٱکیـا مـیره مـیشینـه رو یکی از صندلی ها،کمال نگاهش بـه ٱکیـاست،ٱکیـا دفتر نقاشیشو درمياره و شروع مـیکنـه بـه نقاشی از چشمای کمال ،اما کمال متوجه نمـیشـه بعد از اون اکیـا از یـه پیرمرد نقاشی مـیکشـه اینبار کمال متوجه مـیشـه کـه ٱکیـا یـه نقاشـه..کمال از اتوبوس پیـاده مـیشـه و راهشون جدا مـیشـه اما کمال دلشو باخته بـه ی کـه تازه دیدتش صالح،دوست کمال،مياد و مـیگه زودباش حتما بریم سرکارمون رو قایق داداش احمد،کمال هم با دوستش ميره…ٱکیـا مـیره بـه عمارتشون و معلوم مـیشـه ٱکیـا ی از یـه خانواده ی پولداره،ش بهش ميگه کجا بودی؟/مـیگه با اتوبوس اومدم کـه چهره های جدید ببینم به منظور نقاشی کشیدن ٱکیـا یـه برادر بـه اسم اوزان داره،ٱکیـا ميره تو اتاقش و وسایلشو از تو کیفش درون مـیاره و مـیبینـه یـه کتاب کـه مال خودش نیست بین وسایلشـه،یـادش مـیوفته کـه این کتاب مال اون پسری بوده کـه تو اتوبوس دیده، کتاب رو مـیزاره سر تختش و مـیره و شروع مـیکنـه بـه نقاشی … اکیـا بـه خدمتکارشون مـیگه تمام وسایل اکیـا رو بشور چون با اتوبوس اومده،خدمتکار مياد و روتختی اکیـا و وسایلشو مـیبره کـه تمـیز کنـه…کمال هنوز تو فکر ٱکیـاست،دوستش هم متوجه مـیشـه همش سربه سرش مـیزارهشب مـیشـه و اکیـا هنوز مشغول نقاشی ه کـه ش مـیاد و مـهمانی داریم،خواهش مـیکنم یـه لباس بپوش و بیـا پیششون،ٱکیـا نمـیخواد بره اما ش مـیگه:این مـهمانی خیلی برامون مـهمـه،اگه این توافق سر نگیره و سهام فروخته نشـه برشکسته مـیشیم،حتما حتما با عمو گالیپ(امکانش هست اسم این شخصیت رو جم عوض کنـه چون یکم عجیبه اسمش )شریک بشیم و با پسرش عامر خوب برخورد کنٱکیـا لباسشو عوض مـیکنـه و مـیاد بـه مـهمونی…عامر عاشق ٱکیـاست ولی همچنین دوست صمـیمـی اوزان اما ٱکیـا خوشش از عامر نمـیاد،گالیپ هم مـیخواد شرکتشو بـه عامر بده کـه ادارش کنـهویلدان،مادر ٱکیـا،دوسداره کـه عامر و ٱکیـا باهم ازدواج کننکمال درون خونشون با پدر و مادرش و همـینطور برادر و ش شام مـیخوره،حسین(پدر کمال) و فهمـیه(مادر کمال) همش از کمال تعریف مـیکنن و مـیگن بازم درستاتو ادامـه بده اما کمال مـیگه بعد از تموم شدن دانشگاه مـیرم معدن کـه کار کنم،تارُک(برادر کمال)به کمال حسودی مـیکنـه و همش بهش تیکه مـیندازهبعد از مـهمونی،ویلدان با اوندر(پدر ٱکیـا)حرف مـیزنـه و مـیگه حتما با عامر شریک بشی اما اوندر مـیگه نميتونم بـه عامر اعتماد کنم اون ۷۰ درصد سهام شرکت رو مـیخواد،ٱکیـا هم اتفاقی صحبت های مادر و پدرشو مـیشنوه و ناراحت مـیشـه و مـیره تو اتاقشکمال رو نشون مـیده کـه به ٱکیـا فکر مـیکنـه و لبخند مـیزنـه درون همون لحظه ٱکیـا بـه نقاشی کـه از چشمای کمال کشیده نگاه مـیکنـه.یک ماه بعد:کمال و صالح درون یـه مرکز خ و دارن خرید مـیکنن،صالح بـه زینب کمال علاقه داره و چند جفت کفش مـیبینـه کـه تخفیف خوردن بـه کمال مـیگه بیـا یکیشو به منظور زینب بخریم،کمال ميگه:من پول ندارم/صالح:من پولشو مـیدم بـه عنوان هدیـه/اما کمال ميگه نـه اونوقت زینب هی بهم مـیگه داداش صالح بیشتر از تو بهم اهمـیت مـیده،همـین موقع کمال چشمش بـه عخودش مـیخوره تعجب مـیکنـه،ٱکیـا یـه نمايشگاه نقاشی راه انداخته و نقاشی کمال هم جزو اون نقاشی هاست و کمال و صالح ميرن بـه نمایشگاه و مـیبینن کـه زیر نقاشی کمال نوشته شده: ٱکیـا سزین و مـیفهمـه اسمش ٱکیـاست،صالح مـیگه این همون یـه کـه تو یـه ماهه داری ازش تعریف مـیکنی!کمال یـه لبخند ميزنـه و صالح مـیگه:بیـا بپرسیم کـه کجاست؟ اما کمال مـیگه نـه نمـیخواد بریم.شب:عامر با دستیـارش حرف مـیزنـه و مـیگه تدارکات به منظور مـهمونی تولد ٱکیـا حاضره؟/دستیـارش هم مـیگه بله حاضره و طبق دستور شما روی کارت تبریک نوشته شده:”روز تولدت،روز تولدمـه”کمال داره از کنار خيابون رد مـیشـه کـه یکدفعه یـه پارتی تولد رو مـیبینـه کـه ٱکیـا اونجاست و تعجب مـیکنـه ٱکیـا دوستشو مـیبینـه و دست تکون مـیده و مـیگه بیـا/کمال فکر مـیکنـه کـه ٱکیـا بـه اون اشاره مـیکنـه اما بعد مـیفهمـه کـه با دوستش بوده و مـیخوره تو ذوقش و مـیره روی قایق(قایق کمال تقریبا روبه روی رستورانی هست کـه پارتی تولد ٱکیـاست)عامر مياد بـه مـهمونی اما ٱکیـا زیـاد تحویلش نمـیگیره و با یکی از دوستاش داره مـیه،عامر هم بدش مـیاد و مـیخواد ٱکیـا رو مجبور کنـه کـه باهاش به،دوست ٱکیـا مـیاد و دخالت مـیکنـه کـه عامر هولش مـیده،ٱکیـا عصبانی مـیشـه و به عامر مـیگه:تو یـه آدم خودخواه و گستاخی و از مـهمونی مـیره بیرون،عامر مـیره دنبالش و مـیگه معذرت مـیخوام حسودیم شد اما ٱکیـا داد ميزنـه و مـیگه اشتباه کردم دعوتت کردم،همـه چیز رو خراب کردی و مـیره تو قایقش و مـیخواد طنابای قایق رو باز کنـه کـه پاش بـه طنابا گیر مـیکنـه و مـیوفته تو آب،ٱکیـا پاش با طناب درگیره و نمـیتونـه خودشو نجات بده کـه کمال مـیپره تو آب و نجاتش مـیاد و وقتی کـه رو آبن، کمال بـه ٱکیـا ميگه تولدت مبارک  اکیـا خودشو مـیکشـه عقب و ميگه: تو هموني!!ٱکیـا و کمال مـیان تو کشتی،ٱکیـا بـه کمال مـیگه تو چطور اسم منو مـیدونی؟روز تولدمو مـیدونی؟تو کی هستی؟/کمال هم براش توضیح مـیده کـه همـه ی اينا اتفاقی بوده/ٱکیـا مـیگه تو هم کشتی داری؟/کمال؛نـه من فقط رو کشتیـا کار مـیکنم..همـین موقع اوزان و یکی از دوستاي ٱکیـا مـیان سراغش و اوزان ٱکیـا رو صدا مـیزنـه،ٱکیـا هم قبل از اینکه اوزان برسه بـه کمال مـیگه برو قایق رو روشن کنـه خودش هم طنابای قایق رو رها مـیکنـه و با کمال مـیرن گردش درون دریـا…ٱکیـا چون لباساش خیسه مـیره لباساشو عوض مـیکنـه و لباس کاپیتان رو مـیپوشـه?بعد هم با کمال حرف مـیزنـه و مـیگه چرا رفتی رشته ی معدن؟نکنـه نمراتت پایین بوده؟/کمال:مـیخوام برم درون قلب معادن،مـیخوام شرایط کاری و حادثه ها رو کم کنم و معدنی کهکار مـیکنمو معدن نمونـه کنم/ٱکیـا:پس هدف داری/کمال:خب الکی کـه مدرک نگرفتم حتما هدف داشته باشیم/ٱکیـا:درسته،منم دارم مذخرف ميگم/کمال: لیلا مـیگه صحبت بدون فکر جسارت بزرگیـه(لیلا دوست صمـیمـی کمال هست کـه نقشش رو “زرین تکیندور” بازی مـیکنـه)/ٱکیـا:درسته،لیلا دوسته؟/کمال:نـه،اون دوستمـه،یـه زن اصلیـه و محترمـه البته از من بزرگتره اما جوون نشون مـیده.دوست ٱکیـا(همون پسری کـه عامر باهاش درون پارتی درگیر شد،اسمش دوروک هست)از تاکسی پیدا مـیشـه و ميخواد بره خونـه کـه دونفر از افراد عامر مـیان سروقتشو کتکش مـیزنن و فکر مـیکنن کـه با ٱکیـا سوار کشتی شدهکمال و ٱکیـا از گردششون برمـیگردن و ٱکیـا موقع خداحافظی با کمال دست مـیده و کف دست کمال با انگشتش یـه شکل مـیکشـه و لبخند مـیزنـه و مـیرهصبح:ٱکیـا از خواب بیدار مـیشـه و امـیر براش گل فرستاده و عصبانی ميشـه و به ش مـیگه این گلا رو ببر بیرون وگرنـه روشون بالا مـیارمکمال ميره خونـه ی لیلا و با لیلا راجع بـه اکیـا حرف مـیزنـه…ٱکیـا یـادش مياد کـه وقتی تو کشتی بودن شماره ی کمال رو گرفته…کمال داره با هیجان به منظور لیلا داستان رو توضیح مـیده کـه ٱکیـا زنگ مـیزنـه و کمال هم خیلی خوشحال مـیشـه و ميگه پیش لیلاام اگه مـیخوای تو هم بیـا اینجا،ٱکیـا هم خوشحال مـیشـه و مـیگه باشـه مـیام…ٱکیـا سریع آماده مـیشـه کـه بره پیش کمال کـه عامر مـیاد و به ٱکیـا مـیگه:امشب تو لندن یـه کنسرت خصوصی هست بیـا بریم/ٱکیـا:ممنون ولی من امشب کار دارم،اما اگه تو مـیخوای مـیتونی یکی دیگه رو بـه جای من ببری/عامر:پشيمون مـیشی چون یـه برنامـه ی خاصه/ٱکیـا:من دیشب هدیمو گرفتم مـیتونی بـه جای من با اوزان بری و سوار ماشینش مـیشـه و مـیره…پایـان…

خلاصه ی قسمت دوم سریـال ٱکیـاکمال،ٱکیـا رو مـیبره بـه خونـه ی لیلا و لیلا هم بهش خوش آمد مـیگه باهم درون حیـاط خونـه ی لیلا مـیشینن و حرف مـیزنن کـه لیلا بـه ٱکیـا مـیگه:تو خیلی به منظور من آشنایی،اسم فامـیلت چیـه؟/ٱکیـا: سزین/لیلا با شنیدن فامـیلی ٱکیـا مکث مـیکنـه اما چیزی نمـیگه و بازم با خوشحالی با ٱکیـا و کمال بـه صحبتش ادامـه مـیده/کمال بـه ٱکیـا مـیگه قبل از اینکه تو زنگ بزنی داشتم داستان آشناییمون رو به منظور لیلا تعریف مـیکردم/ٱکیـا: یـه تصادف بزرگ بود/لیلا:در زندگی چیزی بـه نام تصادف وجود نداره،هرچيزی دلیلی داره بعد هم مـیگه یـه کیک درست کردم مـیرم بیـارم باهم بخوریم…ٱکیـا هم خیلی خوشش از لیلا مـیاد… لیلا مـیره تو خونـه و یـه جعبه ی قدیمـی رو باز مـیکنـه و عکس یـه بچه و پسربچه رو برمـیداره و از بالکن بـه ٱکیـا نگاه مـیکنـه و مـیگه واقعا تویی؟؟کمال مـیاد پیش لیلا و باهم کیک رو کـه روش شمع گذاشتن رو مـیارن به منظور ٱکیـا و ميگن “تولدت مبارک ٱکیـا” …ٱکیـا هم خیلی خوشحال مـیشـه از طرفی اوزان پیش عامر هست ولی عامر ناراحته و فکر مـیکنـه ٱکیـا بای رابطه داره اما اوزان مـیگه همچین چیزی نیست.روز بعد:ٱکیـا، کمال رو مـیبره بـه نمایشگاهش،اوزان هم اونا رو مـیبینـه،همـین موقع عامر با ٱکیـا تماس مـیگیره اما ٱکیـا جواب نمـیده و رد تماس مـیده،عامر بازم زنگ مـیزنـه اما ٱکیـا گوشی رو خاموش مـیکنـه،عامر هم اعصابش خراب مـیشـه و قراردادی کـه قرار بوده با بابای ٱکیـا امضا کنـه،امضا نمـیکنـه و مـیره تو اتاقش و همـه چیز رو بهم مـیریزه بابای عامر(قادر) مياد پیشش و مـیگه چیشده؟/عامر:خیلی عاشقشم،عاشق اون ٱکیـایی هستم کـه منو دور خودش مثل سگ مـیچرخونـه/قادر:اینکه خبر خوبیـه،بگو که تا سریعا رسمـیش کنیم،مشکل چیـه؟/عامر:اون منو نمـیخواد،جوری نگام مـیکنـه کـه انگار یـه حشره ام،اگه دنیـا رو زیر پاش بریزم بازم بـه من نگاه نمـیکنـه/قادر:ما دنیـا رو بهشون دادیم/عامر:درسته ولی همش از من دور مـیشـه،من فقط اونو دوسدارم،من ٱکیـا رو مـیخوام،مـیخوام باهاش ازدواج کنم اما منو نمـیخواد،نميتونم بـه دیگه ای فکر کنم،حتی فکر اینکه با یـه نفر دیگه رابطه داشته باشـه دیونم مـیکنـه/قادر:اگه تو ناراحت بشی دنیـا رو بـه آتیش مـیکشم،حالا برو لندن و فکرت رو آزاد کن،من کاری مـیکنم کـه ٱکیـا خودش بخواد با تو ازدواج کنـه،کاری مـیکنـه کـه تمام خانوادشون جلوت زانو بزننکمال و ٱکیـا کنار صالح قدم مـیزنن و راجع بـه شخصیتاشون از هم دیگه سوال مـیپرسن،ٱکیـا بـه کمال مـیگه تو جسارت رو انتخاب مـیکنی یـا صداقت؟/کمال:صداقت/ٱکیـا:نظرت راجع بـه من چیـه؟/کمال:ازت خوشم مـیاد،یعنی از روز اولی کـه دیدمت از تو خوشم ميومد حالا تو بگو جسارت یـا صداقت؟/ٱکیـا:جسارت و به کمال نزدیک مـیشـه و بوسش مـیکنـهصبح:کمال ایمـیلشو چک مـیکنـه و متوجه ميشـه کـه برای کار درون معدن گلداک استخدام شده،کمال خوشحال ميشـه اما و باباش بـه خاطر اینکه کمال حتما بره بـه یـه شـهر دیگه ناراحت مـیشن همـین موقع ٱکیـا زنگ ميزنـه بـه کمال و مـیگه مـیخوام با داداشم آشنا بشی،کمال هم قبول مـیکنـهاوزان و ٱکیـا درون رستوران منتظر کمال هستند کـه بیـاد اما یـه دفعه عامر از راه مـیرسه و ٱکیـا بـه گارسون مـیگه نزارید آقا کمال بیـاد داخل رستوران، کمال مـیاد و مـیخواد داخل شـه کـه مـهماندار بهش مـیگه کـه ٱکیـا خانم رزرواسیون رو لغو و نمـیزاره وارد شـهکمال هم تعجب مـیکنـه و زنگ مـیزنـه بـه ٱکیـا اما ٱکیـا چون عامر پیششون نشسته جواب نمـیده،ٱکیـا بلند مـیشـه و من مـیرم دیگه،عامر دستشو مـیگیره و ميگه نرو دلم برام تنگ شده اما ٱکیـا ميگه دل من برات تنگ نشده و با عجله مـیره کـه شالش مـیوفته…عامر هم شال ٱکیـا رو برمـیداره و مـیره دنبالش…پایـان

خلاصه ی قسمت سوم سریـالکمال بیرون رستوران ایستاده کـه ٱکیـا رو مـیبینـه و مـیخواد بره پیشش اما یکدفعه عامر رو مـیبینـه کـه پشت سر ٱکیـا مياد…عامر بـه ٱکیـا مـیگه زندگیم؟/ٱکیـا برمـیگرده و مـیگه چی مـیخوای؟/عامر:شالت افتاده بود و برات آوردمش و مـیندازه دور گردن ٱکیـا و بهش مـیگه دوست دارم اما ٱکیـا سریع سوار ماشینش مـیشـه و مـیره…کمال هم با دیدن این صحنـه شوکه مـیشـه و مـیرهٱکیـا همش بـه کمال زنگ ميزنـه اما کمال جواب نمـیدهٱکیـا مـیرهساحل پیش کمال و باهاش حرف ميزنـه و مـیگه من عمدا نخواستم بیـای اونجا چون عامر اونجا بود/کمال:عامر کیـه؟من ازت پرسیدم دوست پسر نداری تو گفتی نـه، اما من شما دوتا رو جلوی رستوران دیدم/ٱکیـا:بین من و عامر چیزی نیست من عاشق توام همـین موقع مادر ٱکیـا کـه اتفاقی داشته از اونجا رد ميشده اکیـا رو مـیبینـه و مـیره پیش ٱکیـا و کمال و به ٱکیـا مـیگه:تو اینجا چکاری مـیکنی؟بعد هم رو بـه کمال مـیگه شما کی هستید؟ /ٱکیـا دست کمال رو ميگيره و مـیگه:دوستپسرمـه و اومدم ببینمش/ویدا:اصلا خوب نیست ٱکیـا،درست نیست آدما رو الکی اميدوار کنی بعد هم رو بـه کمال مـیگه بعدا ناراحت مـیشید(یعنی ٱکیـا ولت مـیکنـه)ویلدان بـه ٱکیـا ميگه شب دیر نکن عمو قادر و عامر مـیان خونمون و مـیره،اکیـا مـیره دنبال شو مـیگه حتما از کمال معذرت خواهی کنی اما ویدا قبول نمـیکنـه و سوار ماشینش مـیشـه و مـیرهکمال ناراحته و ميگه ت حق داره ما بدرد هم نمـیخوریم اما ٱکیـا ميگه این زندگی منـه وی نمـیتونـه برام تصمـیم بگیره/کمال:من دارم مـیرم معدن کـه کار کنم/ٱکیـا:پس منم باهات مـیام و فرار مـیکنمشب:اکیـا و کمال رو قایق هستن و باهم حرف مـیزنن،کمال مـیگه:تو اگه با من بیـای همـه ی کارا رو حتما خودت انجام بدی! نمـیتونی مثل قبل بری خرید و تفریح کنی/اکیـا:من فقط بـه تو نیـاز دارم، کمال:یعنی واقعا مـیای؟/اکیـا:مـیام/کمال هم خوشحال مـیشـه کـه یکدفعه بارون ميگيره و کمال و اکیـا مـیرن زیر سایـه بون قایق و همدیگرو مـیبوسن و…  بعدش ٱکیـا و کمال مـیرن و رو دستاشون یـه جور خالکوبی مـیزنن و خیلی خوشحالن.اوزان پیش عامره و دوتا مـیان پیششون یکی از ا اوزان رو با خودش مـیبیرهعامر هم بـه اون یکی ه مـیگه منم یکم ديگه مـیام داخل مراقب باش نمـیخوام مشکلی پیش بیـادٱکیـا از امـیر خداحافظی مـیکنـه و زنگ مـیزنـه بـه اوزان،اما عامر گوشی اوزان رو جواب ميده و ميگه اوزان الان تو وضعیتی نیست کـه جواب بدهٱکیـا با نگرانی بـه عامر مـیگه:چیشده؟نکنـه باز حالش بد شده؟/عامر:آروم باش بیـا مزرعه/ٱکیـا:لطفا گوشی رو بده بـه اوزان،عامر هم گوشی رو مـیده بـه اوزان،اوزان مـیگه:ٱکیـا من یـه نفر رو کشتم /نشون ميده کـه اوزان بالای یـه قبر ایستاده و همون ی کـه باهاش بوده مرده و دارن قبرش مـیکننعامر با ٱکیـا حرف مـیزنـه و مـیگه نگران نباش و فقط بیـا کنار اوزان باش،عامر اوزان رو مـیبره داخل خونـه و مـیگه من حلش مـیکنم.کمال با خوشحالی مـیره خونـه و به خانوادش مـیگه بزودی حتما بریم خواستگاری،اونا هم خیلی خوشحال مـیشن البته بـه جز تانر(برادر کمال) کـه به کمال حسودی مـیکنـه.اکیـا سریع مـیره مزرعه و مـیخواد بره پیش اوزان کـه مـیبینـه بابا و ش و قادر اونجان،قادر مـیگه م اصلا نگران نباش این مسئله رو حل مـیکنیم،ٱکیـا مـیره پیش اوزان،اوزان حالش بده و مـیگه کمکم کنصبح مـیشـه و کمال سریع مـیره یـه حلقه ميخره و بعد هم رو قایق یـه مـیز صبحانـه حاضر مـیکنـه،ٱکیـا مياد اما مثل هميشـه خوشحال نیست و مـیخواد یـه چیزی بـه کمال بگه کـه کمال نمـیزاره و مـیگه بزار اول من حرفمو ب بعدش تو هرچی خواستی بگو/کمال دست ٱکیـا رو ميگيره و مـیگه:دیروز بهم گفتی کـه بدون نمـیتونی منم بدون تو نمـیتونم زندگی کنم(ٱکیـا بغض مـیکنـه و اشک تو چشماش جمع مـیشـه)کمال ادامـه مـیده و مـیگه من که تا امروز از هیچی نترسیدم اما الان مـیترسم تو رو از دست بدم،شاید چیزی نداشته باشم کـه بهت بدم،اما مـیتونم زندگیمو بت بدم،بعدش حلقه رو بـه سمت ٱکیـا ميگيره و مـیگه با من ازدواج مـیکنی؟/ٱکیـا گریـه مـیکنـه/کمال:زودباش دیگه بله رو بگو که تا بهترین روزامو با تو بگذرونم،با من ازدواج مـیکنی؟/ٱکیـا: نـه نمـیتونم ازت جدا شم،توروخدا منو ببخش،خیلی فکر کردم اما نمـیتونم همراهت بیـام،حق داشتی،ما مناسب همدیگه نیستیم، من نميتونم وارد دنیـای تو بشم،فراموشم کن ٱکیـا مـیره و کمال درون حسرتش مـیمونـهکمال با ناراحتی مـیره جلوی مغازه ی باباش کـه مـیبینـه ویدا(مادر ٱکیـا) اومده و داره با بابای کمال حرف مـیزنـه و مـیگه از این بـه بعد پسرتون حق نداره مزاحم من بشـه/کمال مـیاد و مـیگه ویدا خانم مـیتونستید مستقیم بـه خودم بگید/ویدا بازم رو بـه بابای کمال ميگه: از این بـه بعد کمال دوروبره نباشـه چون م با عامر کوزجواقلو نامزد کرده،فهمـیدید؟/کمال:آره فهمـیدم/ویدا مـیره و بابای کمال حالش بد ميشـهشـهر زونک گلداک سال ۲۰۱۴کمال درون معدن کار مـیکنـه و با رییسش مـیرن کـه به کارا سرکشی کنن کـه یـه قسمتی از معدن ریزش مـیکنـه،کمال و چند نفر دیگه درون معدن گرفتار مـیشنٱکیـا تلویزیون رو روشن مـیکنـه و مـیبینـه کـه معدن زونک گلداک دچار مشکل شده و نگران مـیشـه…بابای کمال هم تو ارایشگریـه و اخبار رو مـیبینـه و دوباره قلبش درد مـیگیره و حالش بد مـیشـه…کمال حالش خوبه و سعی مـیکنـه دیگران رو نجات بده و همـینطور کـه داره دنبال بقیـه مـیگرده مـیبینـه آقا حقی(رییسش)بی هوش شده و زیر آوار مونده، مـیره کمکش مـیکنـه و نجاتش مـیده،کمال بـه خانوادش زنگ مـیزنـه و خبر مـیده کـه حالش خوبه…ٱکیـا نگرانـه و داره اخبار رو دنبال مـیکنـه کـه زینب( کمال)بش زنگ مـیزنـه و ميگه نگران نباش کمال حالش خوبه،ٱکیـا هم خوشحال مـیشـه…عامر زنگ مـیزنـه بـه ٱکیـا و مـیگه امشب با رییسای معدن شام مـیخوریم،همسر دوسداشتنی من مـیخواد منو همراهی کنـه؟/ٱکیـا: اگه بگم نمـیخوام فرقی هم مـیکنـه؟/عامر:فرقی نمـیکنـه بعد آماده شوحقی بخاطر اینکه کمال جونشو نجات داده ازش تشکر مـیکنـه و مـیگه تو مـهندس خوبی هستی و ميخوام شریکم بشی چون ميدونم مـیتونی از بعد اینکار بربیـای،کمال هم قبول مـیکنـهیک سال بعد:کمال مـیره خونـه ی حقی و باهم صحبت مـیکنن،حقی بش مـیگه هفته ی آینده یـه جلسه با شرکای جدیدمون درون استانبول داریم تو هم حتما بری،بعد هم یـه پرونده مـیده بـه کمال کهجزئیـات کارو نوشته آخر پرونده اسم شرکا نوشته شده کـه عامر کوزجواقلو جزو اوناستکمال با دیدن اسم عامر شوکه مـیشـه و با ناراحتی بـه حقی مـیگه من این کارو انجام نمـیدم و سریع از خونـه ی حقی مـیره

قسمت چهارم سریـالعامر خونـه ی پدر و مادر ٱکیـا رو خریده و همـه باهم اونجا زندگی مـیکنند…حیدر با ذوق و شوق داره لباس مـیپوشـه کـه با عامر بره بـه یـه شام کاری اما عامر مياد و مـیگه من مـیخوام با بابام برم نیـاز نیست شما بياين بعد هم مـیره تو اتاقش،ٱکیـا مـیره دنبالش و مـیگه:خسته شدم از اینکارات کـه همش مـیخوای بگی کـه ما بـه تو وابسته ایم/emtv.hc.iranعامر:خیلی پشيمونی! اما انگار یـادت رفته این خونـه مال منـه! درون حالت عادی پدر و مادرت خونـه ای ندارن،سندش دست منـه،مثل تو،حیدر و ویدا جزو اون قرارداد نیستند حتی اون داداش بی عرضه ی تو،فقط بخاطر اینکه تو خواستی اجازه دادم اینجا زندگی کنن/عامر با این حرفاش ٱکیـا و خانوادشو تحقیر مـیکنـه اما ٱکیـا فقط سکوت مـیکنـهکمال از اینترنت عکسای عامر رو نگاه مـیکنـه کـه چشمش بـه ععروسی ٱکیـا و عامر مـیخوره و ناراحت مـیشـه، کمال ( بیوگرافی بوراک اوزچیویت ) بـه دستش نگاه مـیکنـه(خالکوبی کـه با ٱکیـا انجام داده بودن رو پاک کرده)کمال حلقه ای کـه مـیخواست بـه ٱکیـا بده رو از کشوی مـیزش بیرون مـیاره و با ناراحتی نگاش مـیکنـهکمال تصمـیمشو عوض مـیکنـه و به استانبول مـیادٱکیـا و دوستش یـاسمن دارن باهم حرف مـیزنن کـه یـاسمن یـه چیزی رو تو اینترنت مـیخونـه و سریع لبتاب رو مـینده ٱکیـا هم شک مـیکنـه و لبتاب رو باز مـیکنـه، مـیبینـه نوشتن کـه عامر با نماینده ی فروشش(بانو خانم) رابطه داره…ٱکیـا زنگ مـیزنـه بـه عامر، عامر درون حالیکه بانو کنارش خوابیده جواب مـیده،ٱکیـا مـیگه برام مـهم نیست چکار مـیکنی ولی بت گفته بودم حرف تو دهن مردم نزار،بفکر آبروی خانواده باش..عامر مـیگه:چون مـیدونم این حرفا رو بخاطر اینکه حسودی نمـیکنی مـیگی بعد آبرو برام مـهم نیست و قطع مـیکنـه.کمال بـه جلسه مـیره اما یـه نفر دیگه بـه نمایندگی عامر اومده و فقط سه نفر اونجا هستند،کمال مـیگه تعدامون چرا کمـه؟/نماینده ی عامر مـیگه این یـه جلسه ی خاصه چون ما فقط بزرگان رو دعوت مـیکنیم و بقیـه رو بـه عنوان رقیب نمـیدونیم/کمال هم ناراحت مـیشـه و مـیگه من درون این جلسه شرکت نمـیکنم و بلند مـیشـه کـه بره/نماینده ی عامر مـیگه این جلسه مـیتونـه براتون یـه شانس باشـه اینو از طرف آقا عامر مـیگم/کمال؛اگه آقا عامر فکر مـیکنن من بـه شانس نیـاز دارم بعد ايشون هم بـه درس اخلاق نیـاز دارن بعد هم مـیرهشب:عامر رو یـه کشتی نزدیک ساحل پارتی گرفته و بانو رو هم آورده، ٱکیـا هم ناراحت یـه گوشـه ایستاده.از طرفی کمال هم درون ساحل هست و نزدیک بـه کشتی هست اما نمـیدونـه کـه پارتی عامر اونجاست..نماینده ی عامر بهش زنگ مـیزنـه و مـیگه نتونستم آقا کمال رو راضی کنمهمـین موقع اکیـا مـیاد پیش عامر و دستاشو مـیزاره رو شونـه ی عامر و مـیگه گفتم بهت هشدار بدم،چون امروز خبرنگارا بیشتر سمتت مـیان/عامر:یعنی چی؟/ٱکیـا:یعنی اینکه من امشب همراه تو از این کشتی پایین نمـیرم/عامر:مـیخوای چکار کنی؟مـیخوای بری؟/ ٱکیـا لبخند مـیزنـه و خودش تنـها با یـه قایق کوچیکتر از کشتی مـیره…عامر بـه کمال زنگ مـیزنـه و مـیگه من عامر کوزجواقلو هستم/کمال:مـیشنوم آقا عامر/عامر:امروز با شما بـه توافق نرسیدیم،داشتم فکر مـیکردم کـه چکار کنیم کـه شما رو راضی کنیم../کمال:شما هم دارید همون اشتباه نمایندتونو مـیکنید،جوری صحبت مـیکنید کـه انگار روند پیشروی کارا فقط از طرف شما تعیین مـیشـه،اگه من جای شما بودم…/عامر:جای من نیستید آقا کمال،نمـیتونید باشید، قبل از جلسه بهتره همدیگرو ببینیم/کمال:نـه من ترجیح مـیدم با شرایط مساوی درون جلسه شرکت کنیم و اونموقع همدیگرو مـیبینیم/عامر:اگه بگم به منظور آشنایی همدیگرو ببینیم چی؟/کمال:اینجور ممکنـه/عامر:پس فردا همدیگرو مـیبینیمٱکیـا داره با قایق بـه ساحل نزدیک مـیشـه کـه بلند مـیشـه و یکدفعه پاش گیر مـیکنـه بـه طنابا و باز مـیوفته توی آب،باز همون اتفاق تکرار مـیشـه کمال مـیاد و پاش رو آزاد مـیکنـه و نجاتش مـیده اما خودشو بـه اکیـا نشون نمـیده و از آب مـیره بیرون و قایم مـیشـه کـه اکیـا اونو نبینـه..اکیـا از آب بیرون مـیاد و همش ميگه:کمال؟ کمال؟ با خودش مـیگه مطمئنم خودش بود اما کمال رو پیدا نمـیکنـه،اکیـا مـیره سوار ماشینش مـیشـه و خبرنگارا هم ازش عمـیگیرناکیـا با ناراحتی مـیره بـه محله ی کمال اینا و یـاد ۵ سال پیش مـیوفته کـه وقتی کمال داشته از خانوادش خداحافظی مـیکرده و از استانبول مـیرفته اون از دور نگاش مـیکرده و گریـه مـیکرده،بعد از اینکه کمال مـیره زینب و لیلا، اکیـا رو مـیبینن کـه داره گریـه مـیکنـه،لیلا بـه ٱکیـا مـیگه چرا اومدی اينجا؟ تو کمال رو نابود کردی!! الان واسه کی داری گریـه مـیکنی؟ واسه خودت یـا کمال؟/اکیـا مـیخواد به منظور لیلا توضیح بده اما لیلا مـیگه نمـیخوام دروغاتو بشنوم،بهتره از زندگی کمال بری/ٱکیـا هم با ناراحتی مـیرهداستان برميگرده بـه زمان حال:ٱکیـا زنگ ميزنـه بـه زینب و مـیگه کمال برگشته؟/زینب مـیگه نـه نیومده چطور مگه؟/اکیـا:اخه تو ساحل دیدمش مطمئنی نیومده؟/زینب:اره نیومده/اکیـا:پس حتما من اشتباه کردمکمال مـیره خونـه ی لیلا..لیلا خیلی خوشحال مـیشـه و مـیگه چرا لباسات خیسه؟حتما با اون روبه رو شدی؟/همـین موقع اکیـا مـیاد جلوی خونـه ی لیلا/کمال با هیجان توضیح مـیده کـه باز همون اتفاق افتاد و اکیـا رو دیدم اما هیچی از نفرتم کم نشدهلیلا:تو مـیخوای انتقام بگیری؟تو مـیگی هیچی از نفرتت کم نشده ولی نفرت هم یـه احساسه و مـیگن نزدیک ترین احساس بـه عشقه تو مطمئنی کـه دیگه اکیـا رو دوست نداری؟؟/ درون همـین موقع ٱکیـا درون مـیزنـه و لیلا مـیره درون رو باز مـیکنـه و مـیبینـه ٱکیـا با لباس های خیس جلوی دره لیلا مـیگه بارون باریده یـا باز دوباره افتادی تو آب؟/ٱکیـا:برای بار دوم افتادم تو آب / لیلا ٱکیـا رو مـیاره داخل و کمال مـیره قایم مـیشـه اما ٱکیـا مـیبینـه کـه دوتا چایی رو مـیبینـه /لیلا چایی ها رو برمـیداره و مـیگه خب چرا اومدی؟/ٱکیـا: کمال رو دیدم،اومده اینجا؟/کمال هم داره بـه حرفاشون گوش مـیده/لیلا:نیومده ولی بفرض کـه برگرده چی عوض مـیشـه/ٱکیـا:همـه چیز،یسری چيزا هستند کـه من نمـیتونم روشون ریسک کنم اولیش ازدواجمـه،من حتی احتمال نمـیدادم دیگه کمال رو ببینم،نمـیخوام فکرمو بهم بریزه /کمال از شنيد این حرفا خیلی ناراحت مـیشـه/لیلا:تو فکر مـیکنی کمال مـیخواد ازدواج تو رو خراب کنـه! اونم بعد از ۵ سال؟ عجیبه اگه کمال اسم تو رو هم یـادش باشـه! بـه تو ربطی نداره کـه کمال برگرده یـا نـه/ٱکیـا هم مـیگه حق دارید و ميره/کمال مـیاد و به لیلا مـیگه اونموقع هم بخاطر اینکه آرامشش بهم نخوره منو ول کردٱکیـا مـیره خونـه و مـیخواد دوش بگیره کـه عامر مياد و مـیگه شنیدم افتاده بودی تو آب! نگرانت بود/ٱکیـا: پام لیز خورد افتادم/عامر:من فکر کردم بخاطر حسودی مـیخواستی کنی اما اشتباه مـیکردم/ٱکیـا: هرچی مـیخوای بگی زودتر بگو/عامر بـه ٱکیـا نزدیک مـیشـه و مـیگه:پنج سال شده،پنج ساله صبر کردم که تا این ازدواج واقعی بشـه/ٱکیـا:من بـه این ازدواج محکوم شدم انتظاری از من نداشته باش/عامر:منم محکوم بـه توام/عامر ميخواد بـه ٱکیـا نزدیک شـه وباهاش باشـه اما ٱکیـا هولش مـیده و مـیگه تو منو با زندانی داداشم تهدید کردی/عامر:بابا و ت اینکارو اونا تورو قربانی ،تو رو بـه من فروختن/ٱکیـا هم یـه سیلی بـه عامر مـیزنـه و مـیگه خدا لعنتت کنـه/عامر:اگه مـیخوای مـیتونیم همـه چیز رو عوض کنیم که تا داداشت بره زندان/ٱکیـا: دست از سرم بردار/عامر:تو پنجمـین سالگرد ازدواجمون این شرایط تغییر مـیکنـه و تو واقعا مـیشیصبح: کمال مـیره پیش خانوادش و همـه از دیدنش خوشحال مـیشن.

خلاصه ی قسمت پنجم سریـالصبح: کمال مـیره پیش خانوادش،خانوادش هم خیلی از دیدنش خوشحال مـیشندر روزنامـه خبر منتشر شده کـه اکیـا شب از مـهمونی تنـها اومده و عامر با بانو رابطه داره/بابا و اکیـا هم این خبرا رو مـیبینن و بابای اکیـا خیلی ناراحت مـیشـه و ميگه اکیـا خوشبخت نیست اما ویدا همش از عامر طرفداری مـیکنـه.طوفان،نماینده ی عامر،به کمال زنگ مـیزنـه و مـیگه امروز ساعت ۵ بیـاید کلوپ کـه آقا عامر رو ببینید،کمال هم یـاد گذشته مـیوفته کـه وقتی مـیخواسته با داداش اکیـا آشنا شـه نذاشتن وارد کلوپ بشـه اما مـیگه کـه ساعت ۵ اونجامعامر پرونده ی کمال رو نگاه مـیکنـه و به طوفان ميگه کمال یـه مـهندسیـه کـه پنج ساله داره کار مـیکنـه چطور نتونستی راضیش کنی!برات متاسفم،اون فقط یـه تازه کاره پروندش واسه سرگرمـیه.کمال با خانوادش صبحانـه ميخوره کـه تانر بهش مـیگه اونجا کـه کار مـیکنی خوشگل هم بود/زینب: آخه داداش تو زیرزمـین کـه نیست/تانر:اون ه، برادرزاده ی حقی چی؟/کمال:آسو فقط دوست منـه/فهمـیه اصرار مـیکنـه کـه باید ازدواج کنی/کمال:من قصد ازدواج ندارم/فهمـیه: چرا؟نکنـه مـیخوای تو گذشته بمونی!همـه مثل اون نیستن/کمال:من اونو فراموش کردم/فهمـیه:نکردی،وگرنـه الان نمـیگفتی ازدواج نمـیکنماکیـا و عامر و خانوادش دور هم نشستن و راجع بـه سالگرد ازدواجشون صحبت مـیکنن،عامر مـیگه یـه مـهمونی مـیگیریم چون این سالگرد خیلی برامون مـهمـه/اوزان:نکنـه تصمـیم گرفتید بچه دار بشید؟/عامر:مگه مـیشـه بـه شما نگیم و بچه دار بشیم ولی یلاخره تونستم اکیـا رو راضی کنم کـه مادر بشـه/ویدا:نکنـه حامله ای؟/ٱکیـا:نـه فعلا من و عامر به منظور همديگه کافی هستیم/قادر:معلومـه کـه کافی هستید چون خانوادگی یـه جا زندگی مـیکنید(کنایـه بـه خانواده ی ٱکیـا)/عامر:درسته ولی ٱکیـا این خونـه رو خیلی دوست داره و بچمون هم تو یـه خانواده ی شلوغ بزرگ ميشـه/قادر:بهتره مارو منتظر نزارید و زودتر بچه دار بشید..ٱکیـا فقط ظاهرسازی مـیکنـه کـه زندگی خوبی داره کـه خانوادش مخصوصا اوزان ناراحت نشنحیدر با قادر خصوصی حرف مـیزنـه و اخبار رابطه ی عامر و بانو رو بهش نشون ميده،قادر با خونسردی مـیگه:این ه چه بدی از آب دراومد/حیدر مـیگه عامر ٱکیـا رو ناراحت مـیکنـه/قادر:پسر من نباید متناسب با مردم زندگی کنـه،مردم حتما متناسب با پسرم زندگی کنن،حتی شما،چون همـه چیزایی کـه دارید از اونـه،پس بهتر رفتار کن.کمال مـیخواد زینب رو برسونـه دانشگاه کـه صالح رو مـیبینـه و همدیگرو بغل مـیکنن و بش مـیگه شب مـیام اسکله…بعد هم با زینب مـیره،زینب بین راه همش از کمال مـیپرسه کـه چرا دیشب دیر اومدی؟/کمال هم شک مـیکنـه و مـیگه چرا مـیپرسی؟/زینب؛خب ٱکیـا دیشب زنگ زد و سراغ تو رو گرفت/کمال:ٱکیـا اصلا نباید بفهمـه کـه من اومدم/زینب:باشـه بش نمـیگمزینب جلوی دانشگاهش پیدا مـیشـه و بعد از رفتن کمال، ٱکیـا مـیاد دنبال زینب و باهم مـیرن آرایشگاه و وقتی کارشون تموم مـیشـه کمال زنگ مـیزنـه بـه گوشی زینب اما زینب حواسش بـه گوشی نيست ٱکیـا جواب مـیده، ٱکیـا حرف نمـیزنـه و فقط بـه صدای کمال گوش مـیده…کمال گوشی رو قطع مـیکنـه و دوباره زنگ مـیزنـه،زینب مياد و گوشی رو جواب مـیده،کمال مـیگه بیـام دنبالت؟زینب مـیگه نـه خودم مـیام…ٱکیـا هم مـیفهمـه کـه کمال اومده…زینب بـه ٱکیـا مـیگه دیشب کـه زنگ زدی منم خبر نداشتم اومده/ٱکیـا:بهش گفتی کـه من زنگ زدم/زینب:نـه نگفتم/ٱکیـا:حتما گفتیکمال مـیره کلوپ و منتظر عامر مـیشـه کـه بیـاد…عامر با تاخير مـیاد و کمال بلند مـیشـه و مـیخواد بـه عامر دست بده اما عامر روشو مـیکنـه سمت خدمتکار و مـیگه بعد م کجاست!! با اینکارش کمال رو ضایع مـیکنـه بعد هم مـیشینـه و مـیگه خب زندگی با سنگ ها چطوره؟؟دوسدارم اونجا رو بشناسم ولی خب خلاصه وار بگید/کمال:امکان نداره از راه دور بتونید دنیـای سنگا رو بشناسید اما اگه لازمـه کوتاه توضیح بدم:جایی کـه آدم های ضعیف نمـیتونن اونجا کار کنن،براتون سخته باارزش ترین چیز اونجا زمانـه و باید همـیشـه دقیق باشید(کنایـه بـه عامر کـه به موقع نیومد )اما دقیق بودن رو درون شما نمـیبینم،برای این جلسه بـه شما زمانی اختصاص داده شد اما اون زمان رو با منتظر گذاشتن من بـه هدر دادید و بعد هم مـیرهٱکیـا داره مـیره پارکینگ کـه سوار ماشینش بشـه کـه بانو مـیاد و مـیگه ٱکیـا خانم لطفا بـه شایعات توجه نکنید همش دروغه،آرامش خودتو بهم نزنید/ٱکیـا:من نـه چیزی رو مـیبینم نـه مـیشنوم،تو راحت باشبانو زنگ مـیزنـه بـه عامر و مـیگه:اتفاق خیلی بدی افتاد،ٱکیـا رو دیدم،دادوبیداد کرد و تحقیرم کرد /عامر:واقعا تحقیرت کرد؟/بانو:من داشتم مـیگفتم این خبرها بـه من ربطی نداره،اما اون رسما بهم حمله کرد و دادوبیداد کرد،لطفا این موضوع رو تموم کن اگه مـیخواین جدا شید چون دیگه تحمل ندارم..عامر گوشی رو قطع مـیکنـه و مـیگه ٱکیـا واقعا حسادت کرده و خوشحاله…پایـان..

خلاصه ی قسمت ۶ سریـال اکیـاکمال رفته اسکله پیش صالح و باهم صحبت مـیکنن کا اکیـا مياد و از دور بـه کمال نگاه مـیکنـه،صالح اکیـا رو مـیبینـه و شوکه ميشـه،کمال هم برمـیگرده اکیـا رو مـیبینـه…همـین موقع عامر داره رد مـیشـه و ماشین اکیـا رو مـیبینـه وایمسه و اکیـا رو با خودش مـیبره،کمال هم از دیدن این صحنـه خیلی ناراحت مـیشـهعامر تو ماشین بـه اکیـا مـیگه:انگار امروز بانو رو دیدی!ناراحت شدی/اکیـا:باز شروع نکن اعصابم خرابه/عامر خوشحال مـیشـه و فکر مـیکنـه واقعا اکیـا حسودی کردهاکیـا و عامر مـیرن خونـه… اکیـا مـیره تو اتاقش خدمتکار مياد و به اکیـا ميگه امشب آقا عامر تو اتاق کارشون مـیخوابن چون مـیخوان کار کنن،اکیـا هم درون رو قفل مـیکنـه و شروع مـیکنـه بـه نقاشی از چهره ی کمال…یکم بعد اکیـا بـه حیـاط خونـه نگاه مـیکنـه و بین درختا کمال رو مـیبینـه،مـیره بیرون و با کمال رودررو مـیشـه…کمال مـیگه:چرا اومدی ساحل/اکیـا:چون دلم برات تنگ شده بود/کمال: بعد چرا فرار کردی؟/اکیـا سکوت مـیکنـه/کمال:چون ترسیدی،چون نمـیدونستی اگه بیـای پیشم چطور باهات رفتار مـیکنم/کمال دستشو مـیکشـه رو صورت اکیـا و مـیگه: اگه دلم برات تنگ شده باشـه چی؟..کمال لبای رو مـیبوسه و مـیگه:اگه عشقم تموم شده باشـه چی؟..کمال با جدیت مـیگه:اگه فقط نفرت مونده باشـه چی؟/اکیـا:من هنوزم دوست دارم،کاشکی مـیتونستم همـه چیز رو بهت بگم/کمال اشک مـیریزه/همـین موقع عامر اکیـا رو صدا مـیزنـه و اکیـا از خواب بیدار مـیشـه(همش خواب مـیدید )اکیـا سریع نقاشی کمال رو قایم مـیکنـه و در رو به منظور عامر باز مـیکنـه…صبح شده و عامر مـیره شرکت،اکیـا ميره تو حیـاط و یـه بادبادک مـیبینـه و یـاد گذشته مـیوفته کـه با کمال بادبادک هوا مـی و خیلی خوشحال بودناکیـا فکر مـیکنـه کـه شاید اون بادبادک رو کمال هوا کرده،اکیـا سریع مـیره بـه جایی کـه پنج سال پیش با کمال بادبادک هوا کرده بودن اما مـیبینـه دوتا بچه دارن اینکارو مـیکنن،اکیـا گریـه مـیکنـه و با ناراحتی داره برمـیگرده کـه با لیلا روبه رو مـیشـه،لیلا اونو مـیبره خونش و ازش مـیپرسه چی شده؟/اکیـا هم مـیگه کمال برگشته،همش تو فکرمـه و دارم دیونـه مـیشم….عامر و کمال درون مزایده هستند کـه عامر بالاترین قیمت رو مـیده و مزایده رو برنده مـیشـه و موقع رفتن هم بـه کمال مـیگه: برنده همـیشـه معلومـه اما خوب شد شما رو شناختم.اکیـا با لیلا صحبت مـیکنـه و مـیگه:نـه جراتشو دارم کـه ببینمش نـه اونقدر قوی هستم کـه بتونم ازش فرار کنم فقط مثل احمقا گریـه مـیکنم/لیلا:گریـه نکن،فکرکن الان کمال جلوته چی مـیخوای بش بگی؟لیلا مـیگه فکر کن من کمالم چی مـیخوای بم بگی؟/اکیـا:از اینجا برو کمال التماست مـیکنم/لیلا(کمال خیـالی ):چرا؟/اکیـا:چون وقتی تو اینجایی من نمـیتونم زندگی کنم/لیلا:خب بـه من چه؟خانوادم اینجا هستن،هرجا بخوام مـیرم و مـیام حتما از تو بپرسم؟/اکیـا:کمال لطفا برو چون من تو رو درون قلبم حس مـیکنم/لیلا مـیگه تو بـه کی مـیخوای بگی برو وقتی کمال هنوز تو قلبته اکیـا گریـه مـیکنـه و لیلا بغلش مـیکنـهعامر و طوفان منتظرن که تا جلسه شروع بشـه کـه دونفر از همکارای عامر مـیان و مـیگن شما خواسته بودید با یـه شرکت شریک بشیم اینکار انجام شد کـه یکدفعه کمال مـیاد داخل و مـیگه از این بـه بعد با من کار مـیکنید عامر شوکه مـیشـه(کمال قراره شریک عامر بشـه)..کمال بازم بـه سمت عامر دستشو دراز مـیکنـه کـه دست بده اما عامر فقط نگاش مـیکنـه،کمال هم مـیگه بهتره کارمون رو شروع کنیم،قرارداد رو مـیزارن جلوی عامر ولی عامر امضا نمـیکنـه و شراکت رو قبول نمـیکنـه…عامر مـیره شرکتش و باباش قرارداد رو مـیزاره جلوش رو مـیگه تو حتما این شراکت رو قبول کنی/عامر مـیگه نـه مجبور نیستیم/قادر:تو صبح با یـه قیمت بالا مزایده رو بردی و الان ما اگه این شراکت رو قبول نکنیم ضرر مـیکنیم بعد باید امضاش کنی عامر هم امضاش مـیکنـهکمال زنگ مـیزنـه بـه حقی و خبرا رو بش ميده،حقی مـیگه آفرین هم کاری کردی کـه ضرر کنن هم با ما شریک شن/برادرزاده ی حقی،آسو هم پیش حقی هست و با کمال صحبت مـیکنـه و تبریک مـیگه…کمال بـه حقی مـیگه کارا رو تموم مـیکنم و فردا برمـیگردم…

قسمت هفتم سریـال اکیـا -جمعه۱۷دی ماهعامر دعوت نامـه ی مراسم سالگرد ازدواجش رو به منظور کمال مـیفرسته،کمال از دیدن دعوت نامـه ناراحت مـیشـه و به لیلا زنگ مـیزنـه و راجع بـه دعوت نامـه باهاش صحبت مـیکنـه/لیلا مـیگه تو کـه داری برمـیگردی بعد امشب نمـیتونی شرکت کنی/کمال:اره برميگردم…لیلا بعد از تماسش با کمال داره وسايلشو مرتب مـیکنـه کـه حیدر داره از دور نگاش مـیکنـه و یـاد گذشته مـیوفته کـه لیلا با لباس عروس داشته مـیگفته از هردوتون متنفرم همـین موقع ویدا بـه حیدر زنگ مـیزنـه و مـیگه بهتره زودتر بریم محل مراسم حیدر هم مـیگه باشـه…کمال از محل کارش بیرون مـیاد کـه با طوفان روبه رو مـیشـه،طوفان یـه پاکت از طرف عامر بـه کمال مـیده و مـیگه اینو آقا عامر فرستادن چون براشون خیلی ارزشمندید/کمال پاکت رو باز مـیکنـه و مـیبینـه کـه چک پوله(عامر مـیخواد بـه کمال رشوه بده کـه تو کاراش دخالت نکنـه)کمال هم متوجه ی منظور عامر مـیشـه و پاکت رو قبول مـیکنـه و به طوفان مـیگه از آقا عامر تشکر کنشب:مـهمونی پنجمين سالگرد ازدواج اکیـا و عامر:کمال بـه مـهمونی مـیاد و اکیـا از دیدنش تعجب مـیکنـه،کمال مـیره پیش عامر و ایندفعه عامر با خوشحالی بش دست مـیده و مـیگه فکر نمـیکردم بیـاید/کمال مـیگه براتون یـه هدیـه آوردم و پاکتی رو کـه طوفان بهش داده بود رو بـه عامر مـیده و مـیگه:فکر مـیکردید مـیتونید منو با یـه سری اعداد صفر دار بخرید،البته تعجب نکردم زندگی شما همـینطوره ولی این فقط به منظور من یـه کاغذ بی ارزشـه/عامر ناراحت مـیشـه و پاکت رو تو جیبش مـیزاره اکیـا مـیاد پیششون و کمال بـه اکیـا دست مـیده و بهش تبریک مـیگه و طوری رفتار مـیکنـه کـه انگار اکیـا رو مـیشناسه/عامر بهشون ميگه شما همدیگرو مـیشناسید؟/کمال:بله همسرتون رو مـیشناسم از طرفداراشون هستم…کمال مـیره پیش قادرخان مـی ایسته کـه ویدا اونو مـیبینـه و شوکه ميشـه،ویدا بـه اکیـا اشاره ميده و مـیگه بیـا، اکیـا هم مـیره پیش ش،ویدا مـیگه این پسره اینجا چکار مـیکنـه؟/اکیـا:عامر دعوتش کرده /ویدا:بفرستش بره/اکیـا:نميتونم اون از این بـه بعد با عامر کار مـیکنـهیـاسمـین(دوست اکیـا) کمال رو بـه اکیـا نشون مـیده و ميگه خیلی خوشتیپه اما نمـیدونـه این همون عشق اکیـاست…عامر با کمال صحبت مـیکنـه و مـیگه آخر هفته بیـاین و باهم غذا بخوریم،کمال هم قبول مـیکنـه و مـیگه تصمـیم گرفتم همـینجا بمونم البته دلم به منظور معدن هم تنگ مـیشـه،یـاسمن از حرفای کمال شک مـیکنـه کـه شاید اون همون عشق اکیـا باشـه..یـاسمن قایمکی از اکیـا مـیپرسه این همون کماله؟ اکیـا هم مـیگه آرهاوزان با گروه موزیک مـیاد و از اکیـا و عامر مـیخواد کـه بن…اوزان هم کمال رو مـیبینـه و یـادش مـیوفته کـه عشق اکیـاست..اکیـا و عامر باهم مـین و عامر درون پایـان مـیگه:هر روز صبح از خودم مـیپرسم کـه من چکار کردم کـه همچین زن فوق العاده ای نصیبم شده!!! بعد هم اکیـا رو مـیبوسه، کمال هم همون لحظه از مـهمونی مـیرهآسو فکر مـیکنـه کمال داره برمـیگرده بخاطر همـین مـیره خونـه ی کمال و براش غذا درست مـیکنـه کـه سوپرایزش کنـه اما حقی بهش زنگ مـیزنـه و مـیگه کمال تصمـیم گرفته استانبول بمونـه،آسو هم ناراحت مـیشـه و معلومـه کـه به کمال دلبستهعامر به منظور گذروندن شب با اکیـا یـه سوییت اجاره کرده…عامر بازم مـیخواد بـه اکیـا نزدیک شـه اما اکیـا قبول نمـیکنـه و هولش مـیده و بهش مـیگه فقط همـین کارت مونده بود!(منظورش اینـه کـه مـیخوای بهم تجاوز کنی)بعدا چطور مـیخوای تو روم نگاه کنی؟/عامر:معذرت مـیخوام اما دیگه تحمل ندارم من مـیخوامت/اکیـا:فقط تو مـیخوای..ده سال دیگه هم بگذره من بازم زن تو نمـیشم…عامر هم مـیره پیش بانوکمال و صالح تو قهوه خونـه نشستن و کمال خیلی ناراحته و ميگه اون تو این پنج سال خوشبخت بوده و من فقط کار کردمو احساس خوشبختی نکردم …اکیـا مـیره بـه همون قایقی کـه محل قراراش با کمال بود و کمال اونجا بهش پیشنـهاد ازدواج داده بود،کمال هم مياد اونجا با اکیـا روبه رو مـیشـه و مـیگه اینجا چکار مـیکنی؟اونم تو همچین شبی کـه باید پیش شوهرت باشی!!/اکیـا:از من چی مـیخوای؟/کمال:تو اومدی اینجا/اکیـا:تو بخاطر چی اومدی؟/کمال:بخاطر کار /اکیـا:خودت این حرفتو باور مـیکنی؟/کمال:اومدی جواب بگیری؟؟/اکیـا:واسه بغل اومدم، واسه اینکه شاید یـه نفر بـه حرفام گوش کنـه اومدم،از من متنفری؟/کمال:نـه/اکیـا: بعد چرا امشب اومدی؟ /کمال:چون با شوهرت کار مـیکنم/اکیـا:با شوهر زنی کـه عاشقش شدی؟ /کمال انگشتشو مـیزاره رو لبای اکیـا و مـیگه تو اکیـای من نیستی..دیگه هیچی نیستی../اکیـا:اگه واقعا منو فراموش کردی بعد از اینجا برو،اگه مـیخوای حرفاتو باور کنم از زندگیم برو بیرون/کمال:اون آدمـی کـه واسه یـه نگاه تو هرکاری مـیکرد دیگه وجود نداره،اون کمال مرده،وقتی تو دستش با یـه حلقه موند اون قضيه رو تموم کرد/اکیـا:تو مـیخوای منو مجازات کنی…اکیـا دستشو رو قلب کمال مـیزاره و مـیگه هرکاری مـیتونی اما زخمت درون قلبت باقی مـیمونـه و خوب نمـیشـه/کمال:اما زخم تو خوب شده بعد هم دست اکیـا رو ميگيره و از قایق بیرونش مـیکنـه…اکیـا هم با ناراحتی مـیره

خلاصه قسمت۸ اکیـااکیـا مـیره ب همون اسکله ای کـه همـیشـه با کمال قرار مـیذاشت کـه با کمال روب رو مـیشـه…اکیـا ب کمال مـیگه چرا امشب اومدی مراسم؟کمال:برای کار اومدم،کار با شوهرت عامر!نیـهان:کار با مردی کـه عاشق زنش بودی؟کمال دستشو ب معنی هیس مـیذاره رواکیـا؛هیس!تو اون اکیـای من نیستی،تودیگه هیچی نیستی. اون کمال باهمون حلقه ای کـه تو دستش موند مرد …اکیـا مـیره خونـه کـه اوزان بهش مـیگه عامر کو مگه قرار نبود هتل بمونید؟اکیـاهم مـیگه خواستم خونـه باشم اوزان مـیگه ولی من مـیدونم تو حالت خوب نیست بخاطر کمال،همونی کـه اومده بود مـهمونی همونی کـه عاشقش بودی و اکیـا رو بغل مـیکنـه!کمال مـیره خونـه و به همـه مـیگه کـه دیگه قصد رفتن نداره و مـیخواد بمونـه شب هم وقتی آسو بهش زنگ مـیزنـه بـه اون هم مـیگه کـه دیگه نمـیخوام برگردم!صبح مـیره پیش لیلا و مـیگه مـیخوام بمونم!لیلا هم مـیگه حتما باخودت کنار اومدی فهمـیدی حسی کـه داری انتقامـه؟کمال نکن عزیزم بیشتر از همـه خودت ضرر مـیبینی تو و اکیـا حتما باهم حرف بزنید کمال:اتفاقا دیشب حرف زدیم!لیلا:خب؟چی گفتید؟که دارید عذاب مـیکشید؟که هنوز نتونستید همدیگرو فراموش کنید؟نـه کمال فقط بهم دروغ گفتید همـین عامر و بانو تو هتل باهمن کـه یکی محکم درون مـیزنـه بانو درو باز مـیکنـه کـه اوزان پشت دره اوزان بادیدن وضعیت بانو داد وبیداد راه مـیندازه مـیگه خدا لعنتت کنـه عامر بعد راست بود؟عامر مـیگه صداتو بیـار پایین خوده اکیـا از همـه چیز خبر داره تو چی مـیگی؟اوزان هم مـیگه همشش تقصیر منـه من بودم کـه اونو بـه این زندگی مجبور کردم همش تقصیره منـه و حالش یکم بد مـیشـه عامر مـیگه اره تقصیر توعه بیـا خودتو بکش بیـا بکش و همـه راحت کن بکش که تا این بازی تموم شـه!زینب داره اینترنت و چک مـیکنـه کـه عمراسم و مـیبینـه و خیلی تعجب مـیکنـه همون موقع مادرش مـیاد لباس کمال و برداره کـه حلقه مـیفته نگران مـیگه فراموشش نکرده هنوز!هنوزم از قلبش بیرونش نکرده

زینب ب تانر زنگ مـیزنـه و مـیگه داداش توروخدا اگه به منظور مغازه روزنامـه خریدی نذار بابا ببینـه عداداش روشـه!تانر هم مـیگه نگران نباش و روزنامـه رو قایم مـیکنـه!زینب عصبانیـه چون مـیترسه داداشش نقشـه هاشو خراب کنـه ب اکیـا زنگ مـیزنـه و مـیگه آبجی تو کـه قولی کـه ب من داده بودیو یـادت نرفته هان؟هرچی باشـه حساب منو تو از داداشم جداست نـه؟قول دادی تو آژانس کمکم کنی!اکیـا هم مـیگه نـه عزیزم عکساتو آماده کن منم کمکت مـیکنم!وقتی مـیره خونـه ویدان بهش مـیگه اکیـا نکنـه ی وقت بخای کارای خطرناک کنی عامر شوهر توعه یکم بهش رسیدگی کن فکر کمال رو هم از سرت بنداز بیرون لطفا!اکیـا مـیگه نگران نباش من همچنان ب نقشی کـه دارم بازی مـیکنم ادامـه مـیدم!کمال به منظور کار مـیره پیش عامر و پدرش و پدر اکیـا!عامر هی سعی مـیکنـه جلوی کارو بگیره و کمال و تحقیر کنـه کـه اخرم کمال ی تیکه بهش مـیندازه مـیگه شما کاره مارو قبول نداری شاید بخاطر اینکه ی آدما ب چشم ی فاکتور نگاه مـیکنی برعما !و مـیخواد بره کـه پدر عامر برش مـیگردونـه و قرار مـیشـه کـه همکاری کنن!فهیمـه مـیره خونـه لیلا و بهش مـیگه کـه انگشتر رو پیدات کرده وحتما کمال هنوز اکیـا رو فراموش نکرده لیلا مـیگه نگران نباش پسر تو تاحالا اشتباه نکرده مطمئن باش راه درست رو مـیره!شب وقتی همـه دارن شام مـیخورن تانر بـه کمال تیکه مـیندازه مـیگه دلت واسه کیـا تنگ شده بود؟رفتی دیدیشون؟هم محلی هات؟عشق قدیمـیت…فهیمـه و حسین با تعجب ب کمال نگاه مـیکنن کـه تانر عروزنامـه رو درون مـیاره بـه همـه نشون مـیده،بفرمایید اینم مدرک!حسین خیلی عصبانی مـیشـه فهیمـه هم مـیگه از چیزی کـه مـیترسیدم مثه اینکه سرم اومد کمال مـیگه اشتباه نکنید بابا این فقط ی مسئله کاریـه حقی خان بهم سپرده بود چیکار کنم؟حسین هم مـیگه باشـه درست بخاطر کار اومدی بعد چرا برنگشتی دیگه هان؟که کمال ساکت مـیشـه حسین هم مـیگه من همـه جیو فهمـیدم لازم نیست چیزی بگی و مـیره….

ویدا ب عامر مـیگه برنامـه آخر هفته تون هنوز سرجاشـه دیگه نـه؟اون کمال هم مـیاد فک کنم!عامر:آره تازه قراره از ایشون تست هم بگیریم اکیـا مـیگه من نمـیتونم بیـام کار دارم ولی عامر مـیگه نمـیشـه عزیزم حتما با من بیـای کار مـیتونـه منتظر بمونـه ولی عامر کوزجوغلو نـه همون موقع یکی بهش زنگ مـیزنـه و عامر مـیره تو اتاق کـه جواب بدهی کـه پشت تلفنـه مـیگه هدیـه ام ب دستت رسید؟عامر مـیگه چ هدیـه ای؟خدمتکار براش ی پاکت مـیاره کـه سی دی توشـه عامر سی دی و باز مـیکنـه وتوش ی فیلم از صحنـه کندن زمـین به منظور چال ی نفره!کمال پیش لیلاست لیلا بهش مـیگه آخر هفته حتما ی جایی بریم و کمال هم قبول مـیکنـه!صالح زنگ مـیزنـه ب کمال و مـیگه داداش بیـا اسکله که تا حرف بزنیم بعدم ب زینب مسیج مـیده کـه مـیخوام با کمال حرف ب و بگم همـه چیو زینب هرچی مـیگه نکن این کارو گوش نمـیده.کمال مـیره پیش صالح و صالحم کم کم داره مقدمـه چینی مـیکنـه که تا بحث روباز کنـه!زینب حسابی ترسیده آخرم ب همـه مـیگه من ی سر برم خونـه دوستم سوال درسی دارم تانر مـیگه من مـیبرمت زینب هم اجبارا ی سر مـیره پیش دوستش اول ولی بعد مـیگه داداش ی سر بریم اسکله بستنی بخوریم هوس کردم تانر هم قبول مـیکنـه اوزان تو یـه کلوپه و داره مست کرده کـه بانو هم اونجاست با عصبانیت مـیکشـه بانو رو کنار و مـیگه دست از سر عامر بردار بانو هم مـیگه اونـه کـه دنبال منـه!اوزان مـیگه تو فک کردی کی هستی؟عامر مثه دیونـه ها عاشق اکیـاست فکر کردی ولش مـیکنـه مـیاد تورو بگیره و مـیره!بانو مـیگه نشون مـیدم ب همتون کـه چجوری ولش مـیکنـه زینب کـه مـیرسه اسکله مـیگه عاعا داداش کمال هم اینجاست دادااشتانر مـیگه اه زینب  زینب هم ب روی مبارکش مـیگه ای وای داداش تازه دعوا کرده بودید ببخشید!و مـیره سمت صالح اینا باهم احوال پرسی مـیکنن کـه صالح مـیگه چایی بیـارم؟بشین داداش ولی تانر مـیگه نـه مرسی زینب هم کـه فرصت پیدا کرد گفت صالح بریم باهم بریزیم وقتی رفتن ب صالح مـیگه صالح تو کـه چیزی نگفتی نـه؟صالح هم مـیگه نـه زینب مـیگه ببین صالح اگه اینجوری بخوای بگی ب داداشم انکار مـیکنم!ببین فقط خودت خورد مـیشی.کمال بـه تانر مـیگه بشین ولی تانر مـیگه بذار چیزایی کـه شنیدم رو هضم کنم بعد  کمال باز چیزی نمـیگه کـه کم کم بحثشون مـیره بالا تانر هم مـیگه تو بازن متاهل مردم چیکار داری دیگه داداش هان کمال هم دیگه نمـیتونـه جلوی خودشو بگیره و دعواشون مـیشـه زینب و صالح مـیان جداشون مـیکنن و برمـیگردن خونـه!وقتی برگشتن فهیمـه و بابای کمال دارن صحبت مـیکنن کـه باباش ب کمال مـیگه بمون و شروع مـیکنـه:مـیگن همـه پسرا ب پدر هاشون مـیرن تانر ب من رفت آرایشگر شد ولی خدا مـیدونـه هیچ وقت نخواستم تو مثله من بشی تو درس خونده بودی نمـیخواستم تو آرایشگاه حیف شی و…کمال گریش مـیگیره باباشو بغل مـیکنـه و مـیگه بابا فقط موضوع کاریـه باور کن اکیـا به منظور من تموم شده اون انتخابشو کرد،عامر و انتخاب کرد!اوزان مست برمـیگرده خونـه و مـیگه تمومش کنید این نقش رو همـه نگران مـیشن کـه حالش بد بشـه،اکیـا دلداریش مـیده و مـیگه من خوشبختم اوزان باور کن و ب زور مـیبره بخوابونتش وقتی مـیره تو اتاقش یـاد ی خاطره از کمال مـیفته کـه ب پای ی کبوتر نامـه چسبونده بودتا بیـاد ببینتش(ویدیو شو فردا مـیذارم)…صبح اکیـا و عامر به منظور مـهمونی کـه ب کمال قول دارن حاضر مـیشن کـه کمال با شریک خودش آسو مـیاد و اکیـا مات ب اون ی کـه دستای کمال و گرفته نگاه مـیکنـه اوزان کلی خورده و از دست خانوادش ناراحت هم نارحته فکر مـیکنـه همـه دارن نقش بازی مـیکنن و دروغ مـیگن و واقعا هم همـین طوریـه ولی باز هم اکیـا با یک سری حرف دروغ قانعش مـیکنـهاخر هفتس و عامر کمال رو بـه خونـه خودش دعوت کرده‌کمال مـیخواد برا مـهمونی کـه یـهو آسو رو مـیبینـهآون هم همراهش مـیاد وقتی اکیـا آسو رو مـیبینـه خیلی حسودی مـیکنـهکمال یک کادو برا اکیـا مـیاره نقاشی خود اکیـاکمال برا دستشویی رفتن داخل خونـه مـیره اخه داخل حیـاط هستنکه اکیـا هم پشت سرش مـیره و با هم حرف مـیزنن اکیـا بـه کمال مـیگه من هنوز هم تو رو دوست دارم ولی کمال قصد نداره از غرور خودش کنار بیـاد

کمال آسو رو بـه عنوان شریکش بـه همـه معرفی مـیکنـه آسو هم با همـه دست مـیده و آشنا مـیشـه!کمال:برای این مـهمونی ی کادو تهیـه کردم و بسته بزرگ و مـیارن ویدان مـیگه ببرید تو خونـه کـه عامر مـیگه نـه مـیخوام ببینم چی توشـه بسته رو باز مـیکنن!ی تابلوی نقاشیـه کـه ی مرد داره ی رو از آب نجات مـیده اکیـا باز حواسش مـیره ب گذشته ها زمانی کـه کمال نجاتش داده بود و اکیـا این تابلو رو کشیده بود(ویدیو این صحنـه تو پست قبل هست)و زیرش هم امضای خوده اکیـاست عامر از تعجب شاخاش درون مـیاد ویدان هم مـیاد جمعش کنـه مـیگه از تابلو های اولیـه اکیـاست خب دیگه بریم نـهار و آسو هم مـیره کنار اکیـا،اکیـا سر بسته قصد داره بفهمـه رابطه ای بین آسو و کمال هست یـانـه کـه آسو هم خیلی لطیف از کمال تعریف مـیکنـه و مـیگه کمال شریک،همدم،دوست و همـه زندگی منـه وقتی نباشـه احساس غربیگی مـیکنم و حسابی حس حسادت اکیـا تحریک مـیشـه صالح ب زینب زنگ مـیزنـه مـیگه چرا جواب نمـیدی نکنـه داری با من بازی مـیکنی؟زینب:نـه این چ حرفیـه صالح فعلا کار ذارم بعدا حرف مـیزنیم!جلوی درون اکیـا اینا مـیپرسه خونـه نیستن؟که نگهبان مـیگه نـه زینب ی پاکت بهشون مـیده و مـیگه حتما ب دستشون برسونید!کمال کـه یکم از جو ناراحته مـیره بالا که تا آب ب صورتش بزنـه و اکیـا هم اونجا منتظرشـه وقتی مـیاد بیرون اکیـا:حالا دیگه مطمئن شدم قصدت چیـه تو مـیخوای منو عذاب بدی چون دوسم داری آسو رو هم فقط به منظور اینکه من حسادت کنم اوردی کمال ی پوزخند مـیزنـه و صورتشو مـیاره جلوی اکیـا:اکیـا من بدون تو نمـیتونم زندگی کنمسرشو مـیبره عقب:هه همـینو مـیخواستی بشنوی نـه؟ولی اون کمال مرد عامر سر مـیرسه کمال و اکیـا خودشونو جمع و جور مـیکنن و اکیـا مـیگه اومدم بخاطر تابلو تشکر کنم!کمال بـه آسو مـیگه دیگه بعد از نـهار بریم و بغداد از نـهار خوردن مـیره بـه راننده مـیگه که تا لیلا عصبانی نشده بریم اسکله!از ون طرف بسته ای کـه زینب داده بودو مـیدن ب اوزان که تا بده ب اکیـاداخلشو باز مـیکنـه کـه عکسای زینب توشـه و از اکیـا تشکر کرده بخاطر آژانس اوزان هم مـیگه زینب  اکیـا بـه همـه مـیگه من مـیرم بیرون که تا شب هم نمـیام!کمال مـیخواد سوار کشتی بشـه کـه اتفاقی سوار همون کشتی اکیـا مـیشـه و عامر از دور نظارگر هردوشونـه 

کمال تعجب مـیکنـه و مـیپرسه،تواینجا چیکار مـیکنی؟اکیـا:لیلا دعوتم کرد کمال با حرص مـیگه اخ لیلا اخ!توام خوب با حرف آدمـی کـه یک ساله ندیدیش زود اومدی؟اکیـا:عاعا کمال هردومون بی خبر بودیم دیگه ینی مـیدونی لیلا خواسته منو تورو ی جا حبس کنـه لیلاست دیگ یـادت مـیاد که…کمال دیگه نمـیذاره حرف بزنـه:از گذشته هیچی نگو چون تنـهای کـه شرمنده مـیشـه خودتی!!اکیـا گریـه اش مـیگیره:کمال تو چرا اینجوری شدی؟چرا قلبت اینقدر سنگ شده؟کمال ی اشاره بـه حلقه نگین دار دست اکیـا مـیکنـه:اونی کـه بخاطر ی سنگ تبدیل ب ادم سنگی شد تویی اکیـا نـه من…اکیـا دیگه طاقت حرفای کمال رو نداره مـیره ی سمت دیگه و انگشترشو درون مـیاره!عامر کـه حالا کمال و اکیـا رو تو گشتی دیده ب طوفان زنگ مـیزنـه:هرجور شده حتما یـا من ب کشتی بعد برسم!یـا حوادث اونجا رو زنده ببینم طوفان این ی فرصته کـه خودتو ثابت کنی بهم طوفان هم مـیگه حتما عامر:در ضمن اون نقاشی رو کـه بهت عدادم تمام جزئیـات شو برام درون مـیاری!بعد زنگ مـیزنـه بـه اکیـا کـه جواب نمـیده و با حرص مـیگه حساب اینکارتونو بعد مـیدید!اکیـا مـیره پیش کمال و بهش مـیگه:کمال خواهش مـیکنم از من متنفر نباش نمـیخوامـی باشم کـه نمـیخوای حتی دودیقه پیشش باشیو مـیخواد ادامـه بده کـه کمال مـیگه هیس اکیـا تو الان متاهلی و مادر آینده…بین منو تو همـه چیز تموم شده و دیگه هم هیچی نخواهد بودبه ایستگاه کـه مـیرسن اکیـا پیـاده مـیشـه آدمـی کـه طوفان اجیر کرده دیر مـیرسه و متوجه نمـیشـه چی ب چی شد وقتی عامر منتظر خبره طوفان مـیگه گمشون کردیم ولی حتما پیداش مـیکنم عامر:طوفان فقط و فقط ی فرصت واسه اثابت خودت داری ب من ازش استفاده کن و عصبی قطع مـیکنـه عامر مـیره تو آتلیـه اکیـا و تو نقاشی هاش داره دنبال چیزی مـیگرده کـه عکمال و پیدا مـیکنـه و همون لحظهاکیـا هم مـیاد تو….

اکیـا یکم مـیترسه:تو اینجا چیکار مـیکنی عامر؟عامر هم با خشمـی کـه سعی داره کنترلش کنـه:کجا بودی؟اکیـا:دنبال کارام بودم اگه تو منو تو اون مـهمونیت نگه نمـیداشتی الان کارام تموم شده بودعامر ی پوزخند مـیزنـه و مـیگه با سرنوشتت تنـهات مـیذارم ومـیرهبعد ب ی نفر زنگ مـیزنـه:امشب و اماده کنید،مـیخوام شلوغ باشـه که تا همـه چیز یـادم برهآسوتو اینترنت داره عکسای اکیـا رو مـیبینـه کـه اون تتو رو دست اکیـا رو تو مـهمونی یـادش مـیادبه عچند سال پیشش با کمال نگاه مـیکنـه کـه همون تتو رو دست کمال هم هست:لعنتی تو عاشقش بودی،عاشقش بوودیلیلا کیک درست کرده و همـه بچه هارو دور خودش جمع کرده کـه کمال مـیادو مـیگه:نمـیخوای بپرسی سفر چجوری گذشت ؟لیلا مـیگه باشـه کمال قبول دارم اشتباه کردم ولی تو با اکیـا حتما حرف مـیزدیدوگرنـه ادامـه برات خیلی سخت مـیشد باور کن حالا این کیک رو بخورکمال هم مـیگه شب مـیبینمت

حیدر مست کرده،ویدان مـیادپیشش:این چ حالیـه حیدر؟لیوان و از دستش مـیگیره:کافیـه حیدر ۳۰ساله تو نگاه های سردت دارم مـیسوزم!حیدر:تو هیچ وقت کنار من نبودی.ویدان:تو گذاشتی کنارت باشم؟این دروغه؟این زندگیه؟حیدر:زیر بار منت دامادم دارم له مـیشم دوتا از بچه هامو نمـیدونم محکوم ب چی کردم کـه زندگیشون اینـه!این زندگی نیست ویدا،نفرین اون بود کـه مارو گرفته و مـیره ویدا:من عشقمو مـیخواستم هیچ وقت هم پیشیمون نیستم!اکیـا مـیاد خونـه کـه همون لحظه باحیدر روبه رو مـیشـه حیدر مـیگه حرف بزنیم اکیـا؟راجب کمال؟ اکیـا مـیفهمـه ویدا ب حیدر گفته اکیـا:باشـه بابا حرف مـیزنیم ولی ج فایده؟ی چیزی تو گذشته بود تموم شد و رفت من خوبم!حیدر باشـه م هرجور تو راحتی اکیـا مـیره تو اتاقش و ی جعبه ای و باز مـیکنـه اوزان همون موقع سر مـیرسه و اکیـا سریع جعبه رو مـیبینده اوزان:این بسته واسه تو اومده بود اکیـا بسته رو باز مـیکنـه و مـیگه وای این ه رو یـادم رفته بود اوزان:این کدوم دوستته کـه من نمـیشناسمش؟اکیـا:چون زیـاد نمـیبینمش کـه تو بخوای بشناسیش مـیخواد بره دنبال بازیگری گفتم جایی بد نره!و بـه همون دوسش زنگ مـیزنـه و کارای زینب رو درس مـیکنـه?صالح و کمال باهم ب ی رستوران گرون رفتن!صالح مـیگه کاش زینب هم مـیومد اینجور جاها رو دوست داره کمال:راستش من دوست دارم زینب ب همون چیزی کـه داره راضی باشـه و با یکی از همکلاسی های دانشگاهش ازدواج کنـه صالح:ینی مـیگی کبوتر با کبوتر باز با باز؟کمال:آره دیگه داداش دیگه خودت دیدی وقتی بخواد غیر این باشـه چیـا مـیشـه و چی سر من اومد صالح هم کـه مـیخواست زینب رو بگه با این حرف لال مـیشـه!عامر تو ی خونس و سه که تا هم هستن!هرسه نزدیک مـیشن بهش و بووووق عامر مدام اکیـا و کمال رو یـادش مـیاد آخرهم با داد هارو مـیندازه بیرون!تانر به منظور باباش ی ریش تراش شارژی خریده و با ذوق داره ب باباش نشون مـیده ولی باباش بی مـیله تانر:اگه اینو کمال داده بود حتما با ذوق استفاده مـیکردی نـه؟اونم مـیگه اره چون کمال با دلیل و منطق حرف مـیزنـه تانر حالش بد مـیشـه و مـیره…

حالا کـه اوزان رفته اکیـا اون جعبه رو باز مـیکنـه و مـیره ب چندین سال قبل وقتی با کمال قرار داشت!سر اینکه با پول مـیشـه خوشبخت بود یـا بی پول هم مـیشـه شرط مـیبندن،اکیـا مـیگه نمـیشـه کمال مـیگه مـیشـه و روزشونو شروع مـیکنن(ویدیوشو مـیذارم )اون روز خیلی بهشون خوش مـیگذره فیلم برمـیگرده بـه زمان حال کمال ی نقاشی تو دستشـه کـه نوشته عشقم تو برنده شدی بدون پول هم خیلی مـیشـه خوشبخت بود اول کمال مچاله مـیکنـه کـه بندازتش دور ولی بعد پشیمون مـیشـه !طوفان ی لیست از سوابق کمال به منظور عامر آماده کرده عامر از اینکه کمال اینقدر خوب بوده عصبانی مـیشـه بـه طوفان مـیگه اینا نـه حتما لهش کنم!ی لحظه ی تاریخ رو مـیبینـه.کمال نزدیک ازدواج عامر و اکیـا از استانبول رفته بوده طوفان نقطه ضعف این خانواده رو پیدا کن کمال رو حتما من خفه کنم از آژانس ب زینب زنگ مـیزنن و قرار مـیذارن باهاش زینب هم لباسهای خوشگلو مـیذاره تو کیفش که تا بره!ویدا آماده شده کـه حیدر مـیپرسه کجا مـیری؟ویدا:سالگرد مـه مـیرم قبرستون حیدر:ولی امروز روز تو نیست ویدا اینـهمـه سال رعایت کردی این قراردادو ویدا:دیگه چیزی وجود نداره من همون دیروز فسخ کردم اون قرارداد و توهم برو بـه ت برس البته اگه تونستی حیدر ب کمال زنگ مـیزنـه و باهاش قرار مـیذاره اول از بچگی های اکیـا یکم تعریف مـیکنـه بعد مـیگه مـیدونم ی چیزی بینتون بوده حتی اومدم از رفتار زشتی کـه باهاتون داشته عذر خواهی کنم مـیدونم یچیزی بینتون بوده و تموم شده عاقلتر از اونی هستید کـه باز…کمال عصبی بلند مـیشـه:اول اینکه دیگه بخاطر چیزایی کـه تو گذشته اتفاق افتاده مزاحم من نشید درون ضمن این من نیستم کـه دنبال تونم اونـه کـه مدام از گذشته حرف مـیزنـه و مـیره!لیلا رفته سر خاک مادرش کـه ویدا مـیرسه:دیگه حتما از این بـه بعد عادت کنی که تا الانشم زیر سایـه من خیلی زندگی کردی..دیدی نتونستی شوهرمو ازم بگیری نـه؟دلم برات مـیسوزه لیلا!لیلا:راستش این مادری کـه اینجا خوابیده هم از تو آروم تره ویدا تو هیچ چیز باارزش تری از من نداری اگه این نفرت از منو نداشتی زندگیت ممکن نبود و صحنـه برمـیگرده ب گذشته وقتی کـه لیلا لباس عروس تنشـه و به حیدر و ویدا مـیگه ازتون متنفرم تو ویدا دیگه ب من نگو از این ب بعد تو دشمن منی…

عامر مـیخواد سوار آ بشـه کـه بانو هم همزمان سوار مـیشـه بانو:دیشب کجا بودی عامر؟و عکس عامر و با همون چند که تا بهش نشون مـیده:ببین عامر من مثه زنت نیستم(اینو) عامری پوزخند مـیزنـه:چ جالب،منم دنبال یکی مثله اون نیستم و مـیره بانو:بهت نشون مـیدم من کیم عامر کوزجوغلو!آسو دوباره راجب برنامـه زنده ای کـه کمال و دعوت بهش مـیگه کمال هم مـیگه علاقه ای ب رفتنش ندارم!وارد اتاق کـه مـیشـه اکیـا اونجاست کمال:چرا اومدید اینجا اکیـا خانم؟اکیـا:ب من نگاه کن کمال،من عاشقت شدم بهترین روزهای زندگیمو باتو گذروندم مال تو شدم و همـیشـه هم خواهم موند اما تو اینو نمـیفهمـی کمال:تو ازدواج کردی اکیـا اکیـا:من بای جز عامر نمـیتونستم ازدواج کنم… گوشی کمال زنگ مـیخوره کـه عامر پشت خطه کمال:ب موقع زنگ زدید اقا عامر اتفاقا داشتم با خانمتون صحبت مـیکردم عامر هم مـیگه چ خوب سلام برسونید بهش منم دارم مـیام..اکیـا اون جعبه ای کهیـادگاری های کمال توشـه رو مـیده ب کمال و مـیگه بیـا اینم ماله تو کـه تو فراموش استادی و مـیره!زینب به منظور مصاحبه رفته پیش فاتح کـه اوزان هم اونجاست و زل زده ب زینب زینب:من شمارو جایی ندیدم؟اوزان:کاشکی مـیدید ولی نـه فک کنم دوقلوی منو دیدی کـه زینب هم مـیفهمـه برادر اکیـاست اوزان مـیگه من دیگه مزاحم نمـیشم و درون مشغول دید زدن زینب مـیشـه!(زینب هم کـه ماشالا لقمـه چرب و چیلی گیرش اومده هی ناز و عشوه مـیاد)!آسو حسابی از کمال ناراحته،برنامـه زنده شب رو بهش یـادآوری مـیکنـه و مـیگه چی شده کمال از وقتی اومدم استانبول مثه غریبه ها باهام رفتار مـیکنی اکیـا کوزجوغلو چ کاری با تو داره؟کمال مـیگه چیزی نشده آسو فقط مـیخوام تنـها باشم آسو مـیره کـه تو راه امـیر و مـیبینـه کـه مـیخواد بره پیش کمال!کمال مـیگه دیر کردید آقا عامر خانمتون همـین چند دقیقه پیش رفت بهش پیشنـهاد کار دادم ولی قبول نکرد مثه اینکه سرشون خیلی شلوغه!عامر مـیگه آره سرشون شلوغه راستی ی قهوه نمـیخوای ب من بدی؟آدم از دور کـه نگاه مـیکنـه فک مـیکنی چیزی رو ازت گرفتم کـه اینقدر از من بدت مـیاد…

طوفان مـیره آرایشگاه تانر و پدر کمال کـه پدر کمال ازش مـیپرسه شما تازه اومدید اینجا؟طوفان هم مـیگه نـه فقط رد شدم از اینجا شما همـین ی پسر رو دارید؟حسین:نـه ی پسر دیگه هم دارم ولی اون مـهندسه راهشو خودش انتخاب کرده ریش تراش مخصوصی کـه کمال سفارش داده بود واسه مغازه رو مـیارن تانر کـه اینو مـیبینـه واقعا خورد مـیشـه و مـیگه اگه من مـیاوردم کلی حرف مـیزدی حالا کـه کمال داده بدون حرف خوشحال هم مـیشی آره و مـیره طوفان هم کـه شاهد این صحنـه هاست متوجه حسادت تانر ب کمال مـیشـه!زینب کارش کـه تموم شد توراه برگشت اوزان دنبالش مـیره(قیـافه شیدای اوزان اینجا عالیع)زینب مـیگه خوب دیگه من برم اوزن هم کـه حسابی شیفته زینب شده شمارشو از فاتح مـیگیره! اکیـا هم کـه بعد از شنیدن حرفای کمال ناراحته مـیرهساحل و آخرش ی سگ رو مـیبینـه و حسابی باهاش بازی مـیکنـه و همـه چی یـادش مـیرهعامر مـیره سر جایی کـه چند که تا فلش قایم کرده و زمان برمـیگرده ب گذشته کـه عامر ب ی زنـه مـیگه ی مـیخوام کـه خانواده ای چیزی نداشته باشـه و بعدا برام دردسر نشـه و با پول ه رو راضی مـیکنـه!زمان برمـیگرده ب حال و عامر مـیره پیش ویدا و حیدر همون فلشرو مـیذاره کـه داخلش همون صحنـه ایـه کـه اوزان ه رو کشته عامر:این فیلمـه چیـه؟عاعا چقدر شما تنبلد این فیلم ینی پسر شما ی نفر رو کشتهویدا خانم شما ب من مـیگی این تابلوی اکیـا دقیقا ب کدوم خیریـه داده شده(همون کـه کمال هدیـه داده بود)و تو حیدر سریع مـیگی این ملاقاتت با کمال راجب چی بوده که تا یک ساعت بهتون وقت مـیدم کـه جواباتون رو تو این برگه بنویسید و گرنـه اوزان رو ب پلیس لو مـیدمزمان برمـیگرده ب گذشته و زمانی کـه اوزان اون ه رو مـیکشـه

زمان برمـیگرده بـه گذشته،عامر بـه ی نفر پول مـیده و ازش ی مـیخواد کـه خانواده ای نداشته باشـه و براش دردسر نشـه!اولش ه مـیگه نـه نمـیشـه،ولی عامر با ی مبلغ بزرگ راضیش مـیکنـه.اوزان تو اتاقه کـه همون ی کـه عامر اجیر کرده وارد اتاق مـیشـه اوزان مـیخواد بهش نزدیک بشـه کـه ه مـیگه صبر کن و ی اسلحه درون مـیاره اوزان مـیترسه مـیگه بذارش کنار ولی ه مـیگه این خالیـه نظرت چیـه دزد و پلیس بازی کنیم؟اوزان هم با تفنگ مـیفته دنبالش عامر و همون ه بیرون از اتاقن کـه صدای شلیک مـیاد:همـه چی تموم شد اوزان دیونـه شده و داد مـیزنـه کـه کشتمش عامر و حالش بد مـیشـه عامر سریع قرصشو بهش مـیده وب اکیـا زنگ مـیزنـه!برنامـه زنده ای کـه کمالقرار بود صحبت کنـه شروع مـیشـه اکیـا کـه تو گالریشـه یـاسمـین بهش زنگ مـیزنـه و مـیگه بزن اخبار!از کمال تعریف مـیکنـه و مـیگه تو ی مدت کوتاه اینـهمـه پیشرفت کردید حالا هم دارید با اقای عامر کوزجوغلو رقابت مـیکنید نظرتون چیـه؟کمال مـیگه من عامر کوزجوغلو نیستم هدف هام فرق مـیکنـه و مطمئنا ی روز آدم بزرگتری از عامر مـیشم مجری مـیگه شما گفتید شبیـه آقای کوزجوغلو نیستید ولی حرص و طمعی کـه تو چشاتون بود خلاف اینو مـیگه کمال ی لحظه بـه خودش مـیاد و حرفای لیلا و باباش و اکیـا رو یـادش مـیاد کـه مـیگفتن حالا چ فرقی با عامر داری؟!کمال هم مـیگه من ی آدم ساده ام و سادگی رو از پدرم یـاد گرفتم درسته اشتباه کردم و انسان جایز خطاست اگه باعث شدم این فکرو راجبم ید از همـه عذر مـیخوام!حیدر و ویدان نگرانن از اینکه عامر همـه چیزو فهمـیده حیدر مشکوک شده ب عامر ب اینکه داره دروغ مـیگه ی نفر دیگه هم جز خودشون از این ماجرا خبر داره و تهدیدشون مـیکنـه ویدا مـیگه وقت این حرف ها نیست اگه خوده عامر هم باشـه قلقش دسته اکیـاست نگران نباش!کمال از رفتارش با اکیـا ناراحته و بعد از برنامـه مستقیم مـیره پیشـه اکیـا!اکیـا تعجب مـیکنـه همـین کـه کمال مـیاد وارد شـه پاش مـیخوره و وسایل ها مـیریزه کـه باز یـاده گذشته ها مـیفته اکیـا مـیگه هنوز هم مثه گذشته ها دست و پا چلفتی هستی…کمال ی چشم غره مـیره و مـیگه امروز کـه شوهرت اومد مجبور شدم بگم واسه کار اومدی پیشم،گفتم بهت پیشنـهاد دادم دیوار های شرکت و طراحی کنی!اکیـا مـیخنده و مـیگه چ خوب حتما مـیام کمال باز چشم غره مـیره اکیـا هم مـیگه نگران نباش اصلا شوخی کردم حالا امـیر باور کرد یـا نـه؟کمال:کسی کـه ۵ ساله باهاش مـیخوابه و زندگی مـیکنـه تویی من حتما بدونم ؟اکیـا مـیگه کاش لباس جنگم و مـیپوشیدم باز با شمشیر اومدی زخم بزنی!کمال مـیگه شراکتم با عامر از روی اجباره عصبانیتم از اون رو روی تو خالی مـیکردم ببخشید کـه صدای درون مـیاد پشت درون آدمای عامر هستن کـه کمال و اکیـا رو باهم دیدن و ب عامر خبر کمال مـیگه چی شده کـه مرده مـیگه این چ وضعه پارک ه کمال عذر خواهی مـیکنـه و مـیگه برید شر درست نکنید کـه یکیشون با دنده ماشین مـیخواد بزنـه تو سر کمال ولی کمال زود مـیفهمـه و درگیر مـیشن آخرم پلیس سر مـیرسه و فرار مـیکنن عامر فقط ازشون مـیپرسه ک اونو از اونجا آوردید بیرون یـانـه!زینب با صالح قرار داره کـه اوزان بهش مسیج مـیده الکی ب صالح مـیگه مـه و مـیره تو دستشویی باهاش قرار مـیذاره طوفان درون عمارت و باز مـیکنـه کـه تانر پشت دره عامر از خوانوادش مـیپرسه کـه تانر مـیگه ی و دوتا برادریم عامر مـیگه خب طوفان ش مونده و قرار مـیشـه کـه ب تانر کار بدن حیدر بـه گذشته فکر مـیکنـه ب زمانیکه عامر فیلم های مربوط ب اوزان رو پاک کرد ولی ته دلش مطمئنـه کـه عامر اون فیلم رو پاک نکرده اکیـا مـیاد خونـه و مـیگه با آقا کمال حرف زدم دیوار شرکتشون رو من طراحی مـیکنم عامر مـیگه من اجازه نمـیدم اکیـا مـیگه تو ب چ حقی اجازه نمـیدی؟عامر؛ب عنوان شوهری کـه برادرتو نجات داد اکیـا مـیگه نـه ب عنوان مردی کـه از به منظور ب دست اوردن من از بردارم استفاده کرد و زمان برمـیگرده ب شبی کـه اوزان اون ه کشت و پیشنـهاد عامر….

۵سال قبل:اکیـا اوزان رو دلداری مـیده نگران نباش داداشم من پیشتم اوزان حالش خیلی بده عامر مـیگه اکیـا بریم تو اتاق حرف بزنیم!اکیـا گریش مـیگیره:ی نفر مرده،اونو کشته… عامر مـیگه من مـیتونم اوزان رو نجات بدم و کاری کنم پلیس هیچ جوره نتونـه ثابت کنـه اوزان قاتله فقط ی شرط داره،با من ازدواج کن که تا برادرتو نجات بدم و فیلم بـه زمان حال برمـیگرده عامر مـیگه تو مال منی اکیـا هم مـیگه تو صاحب من نیستی و بخاطر همـین ب حرفت گوش نمـیدم!کمال مـیره پیش لیلا.لیلا مـیگه باشـه قبول اشتباه کردم ولی باور کن مـیدونستم هم تو هم اکیـا هنوز همدیگرو دوست دارید بالاخره هر اتفاقی ی توضیحی داره و شماهاهم که تا تنـها نمـیشدید نمـیتونستید حرف بزنید.کمال مـیخنده:باشـه هرکاری تو بگی من قبول مـیکنم،مـیدونی کـه چقدر دوستت دارم مـیخوای منو بعد بزنی؟من شراکتم با عامر فقط که تا زمان تعیین شده اس دیگه انتقام و کینـه ای هم ندارم از اکیـا فاصله مـیگیرم!لیلا هم مـیگه کاش واقعا اینجوری باشـه کمال مـیخواد بره کـه ی چیزی یـادش مـیفته:لیلا دیروز تورو تو قبرستون دیدمـی از نزدیکانت مرده؟لیلا:ب ربطی ندارهحرف زدن درمورد گذشته ممنوعحیدر بـه ویدا مـیگه نمـیتونم چطور مـیتونی اینقدر بـه قادر اعتماد کنی ویدان هم مـیگه چون اون ی پدره بی نقصه چیزی کـه تو نیستی!حیدر:مـیتونی چرا؟چون ی ویدا تو زندگیش ندارهدیگه ب نظرم حتما جلوی عام رو بگیریم من از این وضعیت خسته ام زودتر حتما ی نقطه ضعف از عامر پیدا کنیم…کمال وقتی مـیره شرکت مـیبینـه اکیـا اونجاستاکیـا با خونسردی مـیگه پیشنـهاد کارتون ب نظرم خیلی خوب بود امروز با تیمم اومدیم که تا کارمون رو شروع کنیمکمال مـیگه ما دیروز راجب چی حرف زدیم اکیـا؟اکیـا هم مـیگه جنگ و تموم کردیم دیگه نـه؟کمال:آره ولی صلح هم نکردیم،من از توفاصله مـیخوام…

ویدا از قادر مـیخواد کـه چیزی بـه امـیر نگه درون این موضوع چون عامر نسبت بهش بی اعتماد مـیشـه قادر مـیگه من دهنم قرصه . ویدا مـیگه عامر داره تهدید مـیشـه اما ما تو شکش موندیم عامر هم خودش مـیدونـه داره تهدید مـیشـه . ویدا مـیگه یکی راز خانوادگیمونو( جریـان اوزان ) فهمـیده تو رو خدا چاره پیدا کن من تنـهای کـه به ذهنم رسید کمک بخوام ازش تو بودی قادر دلداریش مـیدا و مـیگه اون طرف رو پیدا مـیکنم و به حسابش مـیرسم و هیچکی نمـیتونـه ما و پسرمو تهدید کنـهاکیـا کـه داره نقاشی های شرکتو اماده مـیکنـه اسو مـیاد پیشش (ه اسکل ) و مـیگه : چقدر نقاشی رو دیوار شرکت رو دوس داشتم کماله دیگه اگهی رو دوس داشته باشـه حرفشو دوتا نمـیکنـه . اسو از اکیـا زمـینـه نقاشی ها رو مـیپرسه و مـیگه سبز اونم مـیگه سبز نـه انرژی منفی بهم مـیده ( وای مـینا تو همـینطوریش انرژی منفی هستی ) و رنگ قرمز رو انتخاب مـیکنـه ( قیـافه اکیـا   ) اکیـا تعجب مـیکنـه اسو مـیگه نظرتو برام مـهم نیس تو اومدی شرکت رو خوشگل کنی و نقاشی بکشی . کمال مـیاد و اسو ازش درون مورد زمـینـه قرمز مـیپرسه. اکیـا مـیگه : قرمز استرس و خفگی مـیاره سبز بهتره کمال مـیگه تو هنرمندی بـه نظرت احترام مـیزاریم اما چون اسو هر روز مـیبینـه این نقاشی ها رو قرمز بزنطوفان بـه کمال زنگ مـیزنـه و ازش مـیخواد کـه بیـاد شرکت کوزجواغلو و ساعت ۳ بیـاد به منظور کار . اسو مـیگه‌منم باهات مـیام اما کمال مـیگه نـه خودتو خسته نکن . اکیـا اونجا وایستاده بدجور حسودیش مـیشـه .یـاسمـین مـیاد پیش اکیـا اسو دوباره مـیگه زمـینـه قرمز باشـه یـاسمـین مـیگه چی مـیگه این ه . اکیـا : مـیگه بیـا با پشت دست بزن تو دهنم.    زینب و اوزان باهم قرار دارن . زینب خیلی بـه خودش رسیده داره اماده مـیشـه کـه بره سما مـیگه شاید اون بدبخت نخواد تو رو بشناسه با این وضع . زینب : چرت نگو سما ادمای دورو برش همـه اینجورین اگه این کارو نکنم زشته اوزان بهش پیـام مـیده زینب مـیگه خدایـا قسم شانس بهم رو کرده هم کار هم عشق و اوزان مـیگه ساعت ۳:۳۰ اونجام و مـیرهکمال مـیره شرکت و حیدر و مـیبینـه حیدر بهش مـیگه من با ادب و احترام بهت اختیـار دادم اما این انگار کافی نبود تو دنبال چی هستی از گذشته ما دست بکش کمال : متوجه منظورت نشدم حیدر : نمـیدونم برا چی اینکارو مـیکنی کمال : چه کاری حیدر : ببین گذشته و رابطه ما تموم و قطع شده . کمال مـیگه نمـیدونم از چی حرف مـیزنی اما انگار ترسوندمت حیدر مـیگه امـید خیلی زرنگه از چیزی کـه فک مـیکنی مراقب کارات باش .

طوفان مـیاد پیش کمال و کمال و مـیبره کنار دفتر عامر و کمال داخل دفترو نگاه مـیکنـه و مـیبینـه کـه تانر داره عامر رو اصلاح مـیکنـه .عامر از تانر تعریف مـیکنـه کـه کارش خیلی خوبه و تانر خوشحال مـیشـه.کمال داره حرص مـیخوره و عامر مـیاد مـیگه سورپرایز دارم برات کمال : دیدم عامر : تانر کـه سورپرایز نیست این کار بود .اون بردار شماس ؟ شما عاشق خانوادگی کار ید ما هم دوس داریم باایی کـه کار مـیکنیم رابطه خانودگی داشته باشیم فک کنم‌ هم عقیده باشیم ؟شما با‌خانواده من و منم با خانواده شما . کمال : بین این همـه ارایشگر داداش من رو از کجا پیدا کردی عامر : تصادفی . انگار ناراحت شدی تو مگه با زن من‌کار مـیکنی من ناراحت شدم. نکنـه حتما ناراحت بشم ؟ کمال : نـه نیـازی نیسعامر : نمـیخوای سورپرایز منو بدونی کمال مـیگه عجله دارم بیشتر از این نمـیتونم این جا بمونم عامر : تو دقیقا وسط سورپرایزی این اتاق رو بـه تو دادم ادامـه کار رو از این‌جا ادامـه بدین . کمال : مـیخوای جلو چشمت باشم . عامر : نـه این چه حرفیـه کمال : عمرا این فرصتو از دست بدم اگه بالا سرت باشم کار بهتر انجام مـیشـه و کمال مـیره .

اوزان تو کافه نشسته کـه زینب خوشحال و خندان وارد مـیشـه و اوزان با دیدنش دسپاچه مـیشـه زینب مـیگه جای خوبی رو انتخاب کردی خوشم اومد اما من زود حتما برم درون واقع امروزم نمـیخواستم بیـام ( اره جون عمت ) حتما به م کمک کنم   یعنی کارگرمون نمـیتونـه همـه کارها رو ه  و به اوزان مـیگه درون حد این کـه یـه چیزی پیشت بخورم مـیتونم بمونم .

کمال بـه حسین زنگ مـیزنـه و مـیگه تانر کی مـیاد حسین مـیگه گفتم بره خونـه .کمال : اخه گوشیش خاموش بود برا این گفتم . حسین ازش مـیخواد کـه با اسو برا شام دیر نکنن و زود بیـان .

اسو داره با کمال حرف مـیزنـه کـه اکیـا صدا اسو رو مـیشنوه و مـیفهمـه کـه برا شام دارن مـیرن خونـه فهیمـه و حسینصحبتش کـه با کمال تموم مـیشـه شروع مـیکنـه بـه فیلم بازی دراوردن کـه هنوز داره با کمال حرف مـیزنـه که تا اکیـا رو حرص بدهزینب بـه اوزان مـیگه اژانسای زیـادی بهم پیشنـهاد اما من قبول نکردم (اره ۳ بار ) فاتح تو این کار حرف اولو مـیزنـه زینب بـه اوزان یـه هدیـه مـیده اوزان خیلی خوشحال مـیشـه و بازش مـیکنـه مـیبینـه جا سوییچی ماشین اسپرته اوزان مـیکه از کجا فهمـیدی دوس دارم زینب : حس ششم من قویـه بعد مـیزنـه زیر خنده مـیگه پسرا دوس دارن این چیزا رو اوزان ازش تشکر مـیکنـه زینب مـیگه دیرم شده حتما برم اوزان مـیگه فردا مـیای زینب اگه کار نداشتم مـیام بعد مـیگه اگه ماشین داری بیـا دنبالم هم باهم مـیگردیم هم بیشتر پیش همـیم و اوزانم قبول مـیکنـه و زینب مـیرهبانو داره عامر رو ماساژ مـیده و مـیگه دلم برات تنگ شده کـه عمر دستشو فشار مـیده و مـیخواد ببوسه دستشو کـه قادر مـیاد داخل و مـیگه عامر کی داره تو رو تهدید مـیکنـه عامر : کی همچین حرفی زده تهدید چیـه قادر مـیگه ویدا بهم گفت کـه یکی داره تو رو تهدید مـیکنـه و رازمونو مـیدونـه چ۸۸ز داره با کمال حرف مـیزنـه که تا اکیـا رو حرص بدهزینب بـه اوزان مـیگه اژانسای زیـادی بهم پیشنـهاد اما من قبول نکردم (اره ۳ بار ) فاتح تو این کار حرف اولو مـیزنـه زینب بـه اوزان یـه هدیـه مـیده اوزان خیلی خوشحال مـیشـه و بازش مـیکنـه مـیبینـه جا سوییچی ماشین اسپرته اوزان مـیکه از کجا فهمـیدی دوس دارم زینب : حس ششم من قویـه بعد مـیزنـه زیر خنده مـیگه پسرا دوس دارن این چیزا رو اوزان ازش تشکر مـیکنـه زینب مـیگه دیرم شده حتما برم اوزان مـیگه فردا مـیای زینب اگه کار نداشتم مـیام بعد مـیگه اگه ماشین داری بیـا دنبالم هم باهم مـیگردیم هم بیشتر پیش همـیم و اوزانم قبول مـیکنـه و زینب مـیرهبانو داره عامر رو ماساژ مـیده و مـیگه دلم برات تنگ شده کـه عمر دستشو فشار مـیده و مـیخواد ببوسه دستشو کـه قادر مـیاد داخل و مـیگه عامر کی داره تو رو تهدید مـیکنـه عامر : کی همچین حرفی زده تهدید چیـه قادر مـیگه ویدا بهم گفت کـه یکی داره تو رو تهدید مـیکنـه و رازمونو مـیدونـه چهی قاتل بودن اوزان رو مـیدونـه ؟ مگه ما بهشون قول ندادیم . عامر: همچین چیزی نیس من ویدا و حیدر رو ترسوندم چون ناراحتم برا همـین الکی بهشون گفتم نگران نباش اخه کی مـیتونـه بفهمـه همطور کـه گفتم کاری بوده کـه تمـیزش کردیم رفت . قادر : یعنی باور کنم حرفاتو ؟ عامر : اره قادر : بـه ویدا قول دادم کـه بهت نگم بینمون بمونـه این حرفا . قادر مـیره و عامر مـیگه خوت با خودت بد کردیعامر داره مـیره کـه یکی زنگ مـیزنـه و تهدیدش مـیکنـه و ازش پول مـیخوادفهیمـه پشت پنجره منتظره که تا کمال و اسو بیـا کـه حسین مـیگه چشمت بـه در خشک شد عروست داره مـیاد

کمال و اسو مـیان و پشت سرش زینب مـیاد کـه کمال مـیگه تو چرا الان اومدی خونـه زینب مـیگه داداش سما رو کـه مـیشناسی منو نگه داشت (سما ملقب بـه اوزان )اسو مـیگه : کنال اینقدر اذیتش نکن تو. فهیمـه بـه حسین مـه فک نمـیکردم اینقدر خوشگل باشـه کـه اسو مـیاد و بغلش مـیکنـه (انگار بـه خر تیتاب ) فهیمـه بـه زینب مـیگه فک نکن خلاص مـیشی فعلا برو بعدا باهات حرف دارم حسین بـه کمال مـیگه خوبی بـه نظر مـیرسه کمالم لبخند مـیزنـه .

اسو مـیره دستاشو بشوره کـه عطرای کنالو بو مـیکنـهتانر مـیاد خونـه و کلی هدیـه خریده و هدیـه همرو بهشون مـیده و از اسو بابت نخ هدیـه براش معذرت خواهی مـیکه کنال بهش مـیگه چرا زحمت کشیدی پول خرج نمـیکردی تانر : ادم حتما کار کنـه خرج خانوادش کنـه

عامر از اکیـا مـیپرسه کـه حال کمال چطور بود اکیـا : بـه نظرت چطور مـیتونست باشـه . وقتی تو زنگ زده بودی داشتیم درون مورد زمـینـه رنگا صحبت مـیکردیم و انگار بعدش اومده پیشتویدا افسانـه رو صدا مـیزنـه کـه قهوه بیـاره کـه عامر و قادر مـیرن تو حیـاط قهوه هاشونو بخورن حیدر بـه اکیـا مـیگه م مـیخوام‌در مورد کار باهات صحبت‌کنمفهیمـه از اسو مـیخواد کـه غذا بخوره کـه اسو کلی ازش تشکر مـیکنـه. حسین : م بخور کـه اگه نخوری مـیزاره تو کیفت ببری .کمال بـه تانر مـیگه مشتری امروزت چطور بود باز مـیری پیشش اگه بخوان تانر : خیلی خوب بود مثل همـیشـه . اگه زنگ بزنن حتما مـیرم کمال : حتما بری بهتر از تو نیس کـه مثلا حسین سویدره بهت یـاد داده اسو بحثو عوص مـیکنـه مـیگه دوس داشتم زودتر ببینمتون چرا نیومدید پیش کمال تو این مدت حسین : فهیمـه لجبازی کرد گفت اگه کمال نیـاد منم نمـیرم . اسو: خب با اون همـه کار نمـیتونست بیـاد حتی نفس نمـیکشید غذا نمـیخورد خیلی کار مـیکرد همش من یـادش مـیاوردم کـه غذا بخوره فقطی اینطور کار مـیکنـه کـه از خودش فرار مـیکنـه تانر : ممکنـه دلیل دیگه باشـه. همـه ناراحت مـیشن و زینب مـیگه بـه خاطر بی پولی رفته . تانر : جوون فقیر و با غروری بود مثلا فقیر رفت پولدار برگشتحیدر مـیخواد اون عکسا رو بـه اکیـا نشون بده کـه عامر مـیاد و حیدر مـیگه داشتم با م خصوصی حرف مـیزدم کـه عامر مـیاد مـیگه لازم نبود اینقدر عجله ای از اکیـا امضا بگیر کـه اکیـا مـیگه بده امضاش کنم کـه عامر عکسا رو ازش مـیگیره بـه اکیـا مـیگه برو بیرون با پدرت حرف خصوصی دارم عامر بـه حیدر مـیگه تو اصن اوزانو دوس داری ؟ ببین خجالت بکش از کارت اما خجالت بس نیست ببین حیدر من اسلحه کشیدن رو دوس ندارم بعد مواظب کارات باش حیدر اسو از فهیمـه بابت دور همـی تشکر مـیکنـه و مـیگه خیلی بهم خوش گذشت کـه فهیمـه مـیگه زود زود بیـا اینجا منتظر کمالم نباش اسو هم مـیگه باشو اسو مـیگه من مـیمونم از این بـه بعد اینجا پیش کمال و پروژمون با عامر کوزجواغلو هم خیلی خوب پیش رفته و حتی زنش هم برامون نقاشی مـیکنـه تو شرکت کـه فهیمـه شوکه مـیشـهاکیـا مـیره پیش ویدا و مـیگه چرا اوزان تنـها نشسته مـیگه نمـیدونم اکیـا مـیره پیش اوزان و اوزان بهش مـیگه از این مریضی خسته شدم نمـیزاره کاری کنم همـیشـه پاپیچم شدههیچ کاری نمـیتونم م ماشین ممنوعه کوه نوردی ممنوع مثلا اگه عاشق بشم چی کـه اکیـا مـیگه حالا همچینی هست اوزان : چه فرقی مـیکنـه اگه ه از من چیزی بخواد من نمـیتونم براش کاری کنم اکیـا : تو هم دیگه بزرگش نکنعامر مـیاد مـیگه مـیتونم بینتون باشم کـه اکیـا مـیگه بابات اونجاس زشته حتما برم پیش اوناعامر مـیاد بـه اوزان مـیگه چی شده کـه اونم مـیگه بسه همتون فیلم بازی نکنید عامر مـیگه من بـه اندازه ای کـه اکیـا رو مـیشناسم تو رو هم مـیشناسم و جا سوییچی رو مـیبینـه و مـیگه عاشق شدی تو مـیگه انگار از بازار خ برات کدوم بی سلیقه ای برات خریده

اوزان و عامر باهم مـیرن بیرون کـه وسط راه عامر مـیگه بیـا تو رانندگی کن و اوزان هم سرخوش مـیره دنبال زینب!زینب کـه تا کافه منتظر همونیـه کـه برای کار باهاش قرار داشته کـه با کمال تعجب عامر مـیاد سر قرار زینب یکم مـیترسه و که عامر مـیگه از چی مـیترسی من فکر مـیکردم شجاعی زینب: مـیگه داداشم کمال عامر مـیگه نترس این فقط کاره کـه زینب مـیگه امکانش نیست لطفا فراموشش کنید و از کافه مـیره بیرون کـه اوزان رو مـیبینـه و سوار ماشینش مـیشـه عامر کـه از قبل نقشـه براشون کشیده بود بـه پلیس زنگ مـیزنـه و پلیس وسط راه اوزان رو نگه مـیداره!اوزان هم کـه نـه گواهینامـه همراهشـه نـه کارت ماشین بخاطر همـین زینب و اوزان و به اداره اگاهی مـیبرن اوزان فورا بـه اکیـا زنگ مـیزنـه ومـیگه خواهش مـیکنم خودتو برسون بـه عامر هم خبر بده فکر مـیکنن ما ماشین رو دزدیدیمحیدر مـیره خونـه لیلا و بهش مـیگه به منظور مراقبت از تو اومدم اون روز با اون مرده کمال دیدمت ازش دوری کن خواهش مـیکنم اون قبلا عاشق اکیـا بوده لیلا هم عصبانی مـیشـه و مـیگه گمشو و دیگه هم اینجا نیـا لازم نکرده از من مراقبت کنی کرکه حیدر مـیره!تو اداره آگاهی بـه اوزان مـیگن چرا بیماری تون رو بـه مامورا نگفتید وارد ترافیک شدن ینی جنایت ممکن بود تشنج کنید زینب مـیگه چرا بـه من نگفتی؟لوزان هم مـیگه وقتی تو ازم خواسته بودی با ماشین ببرمت چجوری مـیگفتم؟زینب:این همـه بلا سرم اوردی کافی نبود از شانسم کـه نمردم!آفرچی شد اوزان خانواده ام منو از سردخونـه مـی اوردن؟اکیـا مـیاد پیش اوزان و همزمان کمال هم مـیرسه چون پلیس ها بهش زنگ زدنکمال:زینب !!!زینب:داداش!!کمال:تو اینجا چیکار مـیکنی؟!تو اینجا چیکار مـیکنی؟!زینب:داداش برات همـه چی رو تعریف مـیکنم آروم باش!!عامر:تونـه؟!!کمال:زینب چقدر حتما اینجا بمونـه؟عامر:مامور اینا رو ول کنید!!من اینو مـیگم اینا درسشونو گرفتن ماشین هم دزدی نیست!!من بـه رئیستون پشت تلفن مـیگماوزان برادر ه!اون خانم کوچولو هم یـه دوسته!-شما حتما بیـاید امضاتون لازمـهکمال:یـه لحظه!یـه لحظه منم مـیخوام با رئیستون حرف ب چرا م رو چرا نگه داشتید؟؟آه زینب آه زینب!!!زینب:داداش!!!ویدان:امـیر!!لطفا هر چه زودتر بریم از اینجا لطفاامـیر:هر کاری از دستم بر مـیاد مـیکنم!گفتن یـه دست صدا نداره واقعا شوهرتون کجاست ویدان خانم؟وقتی شما اینطوری درمونده هستید؟اکیـا:تعریف کن چی شده؟زینب:تو آژانس رو ردیف کردی ها!با اوزان رو بـه رو شدیم آشنا شدیموالا قصد بدی نداشتم قصم مـیخورم براتاکیـا:زینب درست و حسابی بگو ببین الان داداشت مـیاد!زینب: همـه چیز انقدر سریع پیش رفت کـه مـیخواستم بگم یعنیکمال:زینب؟!هر چی بخوای بگی بـه من مـیگی راه بیفتزینب:داداش آروم باش قسم مـیخورم همـه چی رو مبگمکمال:با اون مرده چیکار مـیکردی ها؟زینب:داداش آروم باش قسم مـیخورم همـه چی رو تعریف مـیکنممسعود:حالتون چطوره؟کمال:چطور باشم مسعود دو هزار سال پیر شدم!تو برو اگه چیزی شد بهت خبر مـیدم ماشین دست منـه امشب!با زینب حرف داریمزینب:داداش همـه چی رو تعریف مـیکنم چیزی نیست کـه اشتباه متوجه بشیکمال:ببین قلبت رو مـیشکنم الان وقتش نیست همـه چی رو تعریف مـیکنی توی صورتم نگاه مـیکنی و مـیگی!ویدان:این چه کاری بود کـه کردی اوزان؟؟اکیـا:تو ماشینو دادی بهش مـیدونی کـه اوزان بلد نیستعامر :لرز انداختین بـه بچه بیخیـال باش تو یـه ماجرا درون نظر بگیرنیـهان:به لطفتعامروضعیت اوزان رو مـیدونی؟چطور ماشین رو مـیدی بهشعامر:چی رو مـیدونم عشقماکیـا:مخصوصا کردی نـه؟اوزان کاری نکرده من خواستم من گرفتم نمـیشـه؟ بسه دیگه خسته شدم از همچین آدمـی بودن خسته شدمچه آدم بـه درد نخور و ناقصی هستم منامـیر:باشـه آروم باشاوزان:یـالا بریم!اینجا خفه مـیکنـه منو!عامر:نـه یـه امضا حتما زده بشـه! همچین چیزی!مجبوریم منتظر باشیم اوزان یـهو دیونـه مـیشـه مـیشـه منی و نکشتم?که جلوشو مـیگیرن و بالاخره آزاد مـیشـهکمال با زینب حرف مـیزنـه زینب ل:یـادت اومدجایی کـه دروغ گفتی گفتی کـه ازم تقلب کردی ولی تو تقلب کردیزینب:تو رو خدا نکن داداشکمال:بابای الکیش اونو با کتک از مدرسه برد بیرون تو تعمـیرگاهکمال: هر روز وقتی مـیرفت تعمـیرگاه از اینجا بـه من نگاه مـیکرد بله!ببین وقتی تو پشت اون پنجره درس مـیخوندی و یـه بارونی کـه مـیومد نگاه مـیکردی و اون از اینجا بـه تو نگاه مـیکردزینب:داداش تو رو خدا بـه خدا حالم بدهزینب همـه چی رو بـه کمال مـیگهو مـیگه تورو تدا بـه اینا نگوکمال هم قبول مـیکنـه

اوزان و اکیـا دارن مـیرن خونـه کـه حیدر تازه مـیرسه!ویدان حسابی از دستش شاکیـه کـه هراتفاقی واسه پسرمون بیفته تو حتما آخرین نفر خبر دار شی؟اکیـا هم کـه مـیفهمـه الان باز دعواشون مـیشـه اوزان و باماشین خودش مـیبره حیدر باز مـیپرسه چی شده؟عامر مـیگه از صبح کلانتری ایم اوزان با اینکه ۳ ساعت تو کلانتری بعد حالش خیلی بد شد خدا مـیدونـه اگه بره چی مـیشـه !دهن منو با اون دو کلمـه کـه گفتید کمال و اکیـا قبلا باهم ی رابطه ای داشتن بستید،ولی از این بـه بعد اگه اتفاقی به منظور اوزان افتاد مقصر خودتونید.اوزان و اکیـا و عامر همزمان مـیرسن خونـه کـه عامر جاسویچی رو بـه اوزان مـیده و مـیگه هنوز زندس توام هستی به منظور چیزی کـه مـیخوای تلاش کن اوزان:کاش بـه همـین راحتی بود!ویدان بـه محض رسیدن بـه خونـه ازش مـیپرسه با این چیکار داشتی اوزان:خوشم اومده ازش چیـه مگه نمـیشـه؟ویدان:نـه این ه نمـیشـه حیدر مـیگه بسه دیگه درسته کـه باید حرف بزنیم ولی الان پسرم خستس بیـا بریم ویدان!ویدان:تو حق دخالت تو این مسله رو نداری حیدر وقتی مادر کمال اومده بود اینجا دادو بیداد مـیکرد کـه پسرم نامزد داره بـه ت بگو دست از سرش کجا بودی هان؟حیدر هم باز عذر خواهی مـیکنـهقادر بـه عامر مـیگه پسرم نمـیخوام بـه خاطر اون خانواده هرگز ب خطر بیفتی بگو کی داره تهدیدت مـیکنـه!عامر مـیگه هیچ نیست بابا دست بردار قادر همـه ی پرینت از کارت بانکی عامر گرفته کـه پول بـه حسابی واریز مـیکرده،عامر عصبی مـیشـه و تهدید مـیکنـه کـه اگه ی بار دیگه اینکارو ه سهامشو مـیفروشـه و از اونجا مـیره،بازهم مـیگمـی منو تهدید نمـیکنـه!قادر:اینو بدون هیج قدرتی نمـیتونـه تورو تهدید کن عامر :مـیدونم بابا اینقدر تکرارش کردم حفظ شدم!اکیـا مـیره پیش اوزان که تا همـه چیزو براش تعریف کنـه اوزان:اولین بار بود خودمو درون مقابل ی مـهم حس کردم کـه اونم دوست پسر قبلی تو دراومد اکیـا:اوزان خودتم مـیدونی شدنی نیست منو تو بهم وصلیم گذشته منو کمال نمـیذاره با زینب خوشبخت شی بهم قول بده کـه فراموشش مـیکنی!کمال مستقیم مـیره آژانسی کـه زینب ثبت نام کرده بود فاتح مـیگه زینب با استعداد و خوبیـه من مطمئنم موفق مـیشـه تازه اولین پیشنـهاد کاری براش اومده کار با کوزجی اوغلو ها براش مفید هم هست کمال تعجب مـیکنـه و مـیگه شرکت کوزجی اوغلو این پیشنـهاد و داده؟فاتح:بله مشکلی هست؟کمال هم درحالی کـه از عصبانیت داره منفجر مـیشـه مـیگه بله شما دیگه نماینده زینب نیستید…تو خونـه زینب حالش بده و داره گریـه مـیکنـه فهیمـه صداش مـیزنـه کـه خودشو مـیزنـه بـه خواب!فهیمـه ب حسین مـیگه این ه ی چیزیش هست تانر هم مـیگه از کمال بپرسید حتما مـیدونـه!تو خیـابون عامر پشت سرشو نگاه مـیکنـه و مـیبینـه کمال پشت سرشـه!یکم با حالت کورس گذاشتن هردو رانندگی مـیکنن کـه بالاخره کمال جلوی عامر و مـیگیره با عصبانیت بهش مـیگه از م و برادرم دور بمون با پولت چشمشون رو کور نکن!عامر:تانر کـه آرایشگره خوبمـه ولی ت چ ربطی بـه من داره؟کمال:زنت تو آژانس ثبت نامش کرده خودتم پیشنـهاد کار دادی بهش همـه چی مشخصه ببین عامر اگه مـیخوای بجنگی باشـه مـیجنگیم ولی اینو بدون تو اولین شکست زندگیتو با من تجربه مـیکنی من شکست خوردن رو یـادت مـیدم !عامر:حدتو بدون کمال اگه اراده کنم حتی نمـیتونی تو این شـهر باشی چ برسه بـه اینکه هم صحبتم شی کمال:من حرفامو زدم آخرین هشدارمم دادم از خانوادم دور بمون و مـیره!اکیـا بـه شمال مسیج مـیده کـه باید راجب اتاقهای امروز حرف بزنیم یک ساعت دیگه بیـا دم دیوار محل!کمال کـه مسیج رو مـیخونـه مـیره و اکیـا هم اونجا منتظره کمالهکمال با دیدن دیوار یـاد خاطرات گذشته مـیفته کـه اکیـا روی اون دیوار با اسپری اسم خوشونو نوشته بود و داد مـیزد کـه کمال دوستت دارم!(ویدیو شو مـیذارم)کمال اشک تو چشاش جمع مـیشـه ولی اینقدر اکیـا رو منتظر مـیذاره کـه اکیـا بره!ازماشین پیـاده مـیشـه و دوباره بـه اون دیوار و نوشته ها نگاه مـیکنـه مشت مـیکوبه تو دیوار و مـیگه از ذهنم برو اکیـا برووووو(این صحنـه یکی از غم انگیزترین صحنـه های فیلمـه )با گریـه مـیگه خدایـا قدرت فراموش شو بهم بده خوااااهش مـیکنم…برای عامر ی مسیج مـیاد کـه عکس اون دیواره و اسم کمال و اکیـا روش و کلمـه دوستت دارمـه

عامر بیرون تو دیسکو نشسته کـه عکسای اکیـا و کمال رو کـه کنار دیوار هستن براش مـیفرستن همـینطور عدیوار کـه روش اسم اکیـا و کمال نوشته شده..عامر با دیدن عکسها شوکه مـیشـه و مـیفهمـه کـه بین کمال و اکیـا یـه رابطه ای بوده..عامر که تا صبح همونجا روی اون صندلی کـه نشسته بود مـیمونـه و با خودش مـیگه:”تنـها صاحب اون منم،این تغییر نمـیکنـه،دیر یـا زود عاشق من مـیشـه”اکیـا داره پیـاده روی مـیکنـه کـه چشمش مـیخوره بـه یـه خونـه ای کـه تقریباً روبه روی خونشون هست،روی اون خونـه تابلو زدن کـه فروشیـه..اکیـا یـاد خاطراتش با کمال مـیوفته ۵سال قبل:کمال داره اکیـا رو مـیرسونـه خونش کـه کمال همش ميگه دوست ندارم ازت جدا شم/اکیـا:یـه روز ميرسه کـه از هم جدا نمـیشیم و باهم زندگی مـیکنیم…اکیـا خونـه رو بـه کمال نشون ميده و مـیگه دوسدارم تو این خونـه زندگی کنیم/کمال:ولی من کـه پول ندارم اینو بخرم/اکیـا:الان نداری ولی تو یـه مـهندسی،کار مـیکنی منم کار مـیکنم و اینجا رو مـیخریم/کمال:تا وقتی تو پیشم باشی من هر خونـه ای کـه بخوای رو مـیخرم زمان حال:اکیـا خیره شده بـه خونـه کـه عامر صداش مـیزنـه و مـیگه:خوبی؟؟/اکیـا:آره خوبم..ویدا مـیره پیش اوزان و مـیگه تو حتما اون رو فراموش کنی،با اون نمـیشـه/اوزان با عصبانیت مـیگه مـیدونم/ویدا:نـه نمـیدونی،ما قبلا یـه سوال از اکیـا پرسیدم،بهش گفتیم زندگی خودت یـا برادرت؟ و اون تو رو انتخاب کرد حالا نوبت توئهکمال مـیره پیش لیلا…لیلا بهش مـیگه تو تعقیب مـیشی؟آخه یـه ماشینی وقتی تو مـیای مـیاد تو محله و وقتی هم نیستی اونم نیست/کمال تعجب مـیکنـه و مـیگه حتما کار عامرکوزجواغلو هست/لیلا:اگهی تعقیبت مـیکنـه یعنی بهت شک ،خیلی مراقب باش و از اکیـا دور بمون چون اینا آدمای خطرناکی هستند/کمال:نگران نباش همـینکارو مـیکنم…کمال مـیره و مـیخواد سوار ماشینش بشـه کـه متوجه ی یـه ماشین دیگه مـیشـه..کمال جلو مـیشینـه و از آینـه نگاه مـیکنـه و مـیبینـه کـه حق با لیلا بوده و یـه ماشین دیگه درون تعقیبشون هست،کمال بـه راننده ميگه ماشینو نگه دار و سریع پیدا مـیشـه و مـیره جلوی اون ماشین مـی ایسته،اونا هم ترمز مـیکنن و کمال سوار ماشینشون مـیشـه…عامر و طوفان دارن تنیس تمرین مـیکنن کـه یـه پیـام تصویری به منظور طوفان مياد و طوفان گوشی رو بـه عامر مـیده…عامر نگاه مـیکنـه مـیبینـه کمال تو ماشين آدماش نشسته و یـه پیـام تصویری فرستاده و مـیگه:بهتره بـه جای اینکه با من کلنجار برید بـه کاراتون رسیدگی کنید،چون هنوز گزاراشا رو آماده نکردید ما نتونستیم کارا رو پیش ببریم…عامر با دیدن این پیـام عصبانی مـیشـه و مـیگه حتما اینکارشو جبران کنیم لیلا از حیدر بـه خاطر اینکه اومده خونش شکایت مـیکنـه،پلیس هم بـه ویدا خبر مـیده..ویدا خیلی عصبانی مـیشـه وقتی مـیفهمـه حیدر رفته پیش لیلا و ميگه چرا رفتی اونجا/حیدر سعی داره آرومش کنـه اما ویدا مـیگه تو چطور هنوز بـه اون فکر مـیکنی!! بعد هم مـیگه مـیرم حقمو ازش مـیگیرمعامر باز بـه تانر ميگه بیـاد و اصلاحش کنـه،تانر هم مـیاد و عامر بـه تانر گوشی زینب رو مـیده و مـیگه ت تو کلانتری جا گذاشته بود /تانر شوکه مـیشـه/عامر ادامـه ميده و مـیگه فکر کردم کمال بهتون گفته،دیروز ت و برادرزن من تو کلانتری بودن..تانر هم با عصبانیت مـیرهاکیـا ميره شرکت کمال و به زیردستاش مـیگه وسایلتونو جمع کنید ما دیگه اینجا کار نمـیکنیم..آسو مـیاد پیش اکیـا و اکیـا بهش مـیگه من دیگه اینجا کار نمـیکنم…کمال مياد و اکیـا مـیخواد بهش بگه کـه دیگه نمـیاد اما کمال خیلی عصبانیـه بخاطر موضوع اوزان و زینب و همـینطور تعقیب شدنش و عصبانیتشو سر اکیـا خالی مـیکنـه و مـیگه من تو رو بیرون مـیکنم بعد هم قوطی رنگ قرمز رو مـیپاشـه بـه دیواری کـه اکیـا سبزش کرده…آسو هم کلی ذوق مـیکنـهیـه نفر از طرف عامر مـیره خونـه ی کمال و یـه پاکت بـه مادر زینب مـیده و مـیگه هروقت زینب خانم اومد بهش بدید..فهیمـه هم پاکت رو باز مـیکنـه و شوکه مـیشـه و سریع زنگ مـیزنـه بـه حسین و مـیگه زود بیـا خونـه، حسین هم بـه کمال و تانر مـیگه سریع بیـاید خونـه….اکیـا اون بچه ای کـه دستمال جیبی مـیفروخت رو بازم کنار دریـا مـیبینـه و مـیره پیشش و باهاش صحبت مـیکنـه، اون کوچولو توجهش بـه بادکنک هایی کـه یـه مرد داره مـیفروشـه جلب مـیشـه،اکیـا هم متوجه مـیشـه و بازم یـاد خاطراتش با کمال مـیوفته کـه کمال براش کلی بادکنک خریده بود..اکیـا هم همـه ی بادکنکای اون مرد مـیخره و دوتا رو بـه اون بچه مـیده و چشماشو مـیبنده و ميگه “خدایـا کمال رو با من دشمن نکن” بعد هم بقیـه ی بادکنکا رو ول مـیکنـه که تا به آسمان برنویدا مـیره پیش وکیل و مـیگه من حقمو از خونـه ی پدریم بعد بگیرم، سریع شکایت کنید(منظورش خونـه ای هست کـه لیلازندگی مـیکنـه)عامر مـیره پیش اوزان و باهاش صحبت مـیکنـه..اوزان مـیگه همـه بم مـیگن حتما اون ه رو فراموش کنم/عامر:یـادته یـه سال تابستون رفته بودیم تعطیلات،اکیـا اونجا اصلا باهام حرف نمـیزد ولی من هر جا مـیرفت دنبالش مـیرفتم آخر تابستون شد و بازم باهام حرف نزد ولی حداقل من تمام تابستون رو با اون گذرونده بودم..حالا تو هم بیخیـالش نشو حتی اگه بازم جوابتو نداد…پایـان..

زینب مـیرسه خونـه مادرش برگه های همکاریش با آژانس رو نشونش مـیده و این چیـه زینب؟حسین:نـه صبر کن بذار من بهت مـیگم چیـه،کی قرار بود بـه ما بگی زینب؟شاید مـیخواستی بگی ی روز صبح بلند شدم دیدم بازیگر شدم!یـا نـه… یـهو تو تلویزیون مـیدیدیمت دیگه… زینب مدام گریـه مـیکنـه و مـیگه مـیخواستم بهتون بگم کـه بین صحبتاشون کمال مـیرسه حسین برگه هارو پاره مـیکنـه:دیگه دانشگاه رفتن تموم شد،حتی پاتو دیگه از خونـه هم بیرون نمـیذاری زینب فهمـیدی؟کمال:بابا نکن تانر هم مثله همـیشـه فرصت و از دست نمـیده:خب داداش کمال حق داره تو جامعه رفته فکرش از ما باز تره حتما قبول داری بازیگری و نـه؟راستی زینب ما از دیروز ب تو زنگ مـیزنیم چرا جواب نمـیدی هان؟راستی دیروز خونـه سما بودی نـه؟بیـا گوشیتو کلانتری جا گذاشتی حسین با تعجب ب تانر نگاه مـیکنـه تانر:دیروز زینب با برادر زن کوزجی اغلو کلانتری بوده داداش کمالشم اونجا رفته شو جم کنـه!حسین حسابی از دست کمال ناراحت مـیشـه:کمال واقعا سزاوار ماست همچین بی ابرویی؟کمال:بابا من خیلی بـه داداش گفتم با اونا کار نکن حسین:هیس،در واقع من بودم کـه از اول بهت گفتم باهاشون کار نکن ولی تو گوش نکردی و روشو برمـیگردونـه و مـیره!تانر:از وقتی اومدی همش بدبختی داره سرمون مـیاد کمال سرشو مـیندازه پایین ودا حالی کـه بغض کرده مـیگه معذرت مـیخوام فک کنم دیگه تو این خونـه جایی واسه من نیست و حتی اصرار های فهیمـه هم نمـیتونـه متوقفش کنـه…اکیـا داره وسایلشو جمع مـیکنـه کـه عامر مـیپرسه:کجا داری مـیری؟اکیـا:نمایشگاه دارم ی هفته مـیرم مـیلان!عامر دست بی حلقه اکیـارو مـیبینـه و ازش مـیپرسه بعد حلقت کو؟اکیـا:گمش کردم درون واقع هیچی جز یـه حلقه نمایشی نبود برام و دوباره مشغول جمع وسایلش مـیشـه عامر مـیگه هیچ وقت از دوست داشتنت خسته نمـیشم!اکیـا مـیگه بـه اون حلقه ای کـه مثه زنجیر دور گردنمـه افتخار مـیکنی؟عامر دستشو مـیذاره رو گلوی اکیـا آره و هروقت کـه بخوامم شل و تنگش مـیکنم توام بهتره سعی کنی همـیشـه بـه قرار دادمون عمل کنی چون من دارم این کارو مـیکنماکیـا دستی بـه گلوش مـیکشـه و راهی مـیلان مـیشـهحیدر با حسرت بـه اوزان نگاه مـیکنـه:دوتا بچه دارم یکی از یکی ناراحت تر و من هیچ کاری از دستم براشون برنمـیاد!مـیره تو حیـاط پیش اوزان و محکم بغلش مـیکنـه و مـیبوستش اوزان مـیگه منم دوستت دارم بابا پتو مـیندازه روش که تا سردش نشـهیک هفته بعد…کمال و صالح تو اسکله ان کـه کمال عخانوادگیشون رو نشون صالح مـیده و مـیگه اینجا چی مـیبینی داداش؟صالح هم هر کدوم بر اساس شناخت خودش تفسیر مـیکنـه(زینب و مجلسی تر البته )کمال:داداشم تانر ی زندگی دیگه مـیخواست کـه نتونست بهش برسه اینقدر یـه چیزایی تو دلش مونده کـه اگه ی نفر بفهمـه راحت مـیتونـه رو انگشت بچرخونتش!زینب،بزرگترین ضعفش هوسشـه بدون اینکه بفهمـه مـیپره تو آتیش و همـه رو مـیسوزونـه عامر کوزجی اوغلو داره با نقطه ضعف های زینب و تانر داره بازی مـیکنـه اکیـا زینب رو تو یـه آژانس ثبت نام کرده و اوزان هم افتاده دنبالش،عامر هم انگار نمـیشناستش بهش پیشنـهاد کار داده(صالح یـهو رنگش عوض مـیشـه )تانر و ب عنوان آرایشگرش پیش خودش!صالح مـیگه اروم باش داداش من پشتتم باهم درستش مـیکنیم!لیلا کـه ی برگه براش از دادگاه اومده عصبانی زنگ مـیزنـه بـه وکیلش:باورت نمـیشـه ضیـا خان ویدان مـیخواد خونمو ازم بگیره ولی هرگز حتی ی شاخه از باغ این خونـه هم بهش نمـیدم هرگز!همـینکه اکیـا از مـیلان برمـیگرده عامر جلوی درون منتظرشـه ی حلقه جدید براش خریده و بهش مـیگه با من ازدواج مـیکنی؟اکیـا:برای بار دوم؟هرگز  عامر دستشو مـیکشـه حلقه رو دستش مـیکنـه:دیگه بدون این حلقه حتی از خونـه بیرون نمـیری حالا هم باز خودم مثل روز اولی کـه ازدواج کردی مـیبرمت خونـه و بغلش مـیکنـه و مـیبرتش داخل کمال کـه از دور داره همـه چیزو مـیبینـه حلقه رو تو دستش فشار مـیده:این بازی که تا زمانی کـه جلوم زانو نزنی تموم نمـیشـه “عامر کوزجی اوغلو” و برمـیگرده و با مسئول فروش همون خونـه ای کـه اکیـا ازش خوشش اومده راجب خریده اون خونـه صحبت مـیکنـه و اونم مـیگه ی خریدار دیگه هم دارین هم هست کمال مـیدونم:عامر کوزجی اوغلوو زمانی رو یـادش مـیاد کـه دیده بود عامر سفارش خریده اون خونـه روبه طوفان داده بودو کمال هم اونجا بود و شنیده بوداکیـا با اوزان صحبت مـیکنـه مـیپرسه هنوز بـه خاطر زینب ناراحتی؟اوزان مـیگه تمام ارزوهاشو نابود کردم ولی خیلی بدشانس بود دقیقا همون موقع کـه سوار ماشین شدیم سریع پلیس گرفتمون حتی اون روز ی پیشنـهاد کاری هم بهش داده شده بود!اکیـا تمام اتفاق های اون روز و تماس عامر کـه با فاتح داشت حرف مـیزد و مـیگفت چهره تبلیغاتیمون رو پیدا کردیم و به یـاد مـیاره و تقریبا مـیفهمـه کاره عامر بوده همـه چیز…مسئول فروش اون خونـه ب عامر زنگ مـیزنـه و مـیگه متاسفانـه ی مشتری دیگه پیدا شده و من دوباره حتما با صاحب خونـه صحبت کنم عامر مـیپرسه خریدار کیـه و بهش مـیگه کمال سویدرهعامر با عصبانیت مـیگه:پس بـه صاحب خونـه بگید عامر که تا جایی کـه بتونـه پیشنـهاد بیشتری مـیدهلیلا مـیره درون خونـه ویدان و…پایـان

ویدان و حیدر مـیان جلوی در، ویدان: الان خوشحالی کـه مارو احضار کردی بـه ۳۰ سال پیش آیندمو ازم خدمتت؟ لیلا : نـه فقط نخواستم جلوی بچه هات خجالت زده بشی هر چی خواستی، هیچ تلاشی نکردم و بهت دادم ولی گذشتمو نمـیتونی بگیری اون خونـه رو بهت نمـیدم. ویدان: اول اینکه اون آینده هیچ وقت مال تو نبوده، ولی اون خونـه نصفی از گذشته منم هست لیلا : فقط خواستم بگم الکی تلاش نکن خونـه رو بهت نمـیدم و برگه هایی کـه براش از دادگاه اومده بود و پاره مـیکنـه و مـیریزه تو صورت ویدان اونموقع رفتن .حیدر هر چقدر صداش مـیکنـه و دنبالش مـیره اهمـیت نمـیده همون لحظه کمال کـه برای خرید اون خونـه نزدیک همون خونست لیلا رو مـی بینـه و کنجکاو مـیشـه کـه بهش زنگ مـیزنـه ولی لیلا بـه دروغ مـیگه اومدم خرید و دستم پره بعدا بهت زنگ مـی کمال .

حیدر برمـیگرده خونـه بـه ویدان مـیگه دست از سرش بردار تو سالها پیش اون خونـه رو بهش بخشیدی چرا نمـیذاری آرامش داشته باشـه ؟ ویدان: وقتی اینطوری ازش طرفداری مـیکنی بیشتر مصمم مـیشم بـه این کار، من اون خونـه رو ميخوام! اکیـا کـه کاملا مشکوک شده بـه عامرزنگ مـیزنـه بـه فاتح و شخصا مـیره که تا پیگیر شـه کـه وسط راه با ماشین کمال برخورد مـیکنـه کمال سریع مـیاد پایین و حالشو مـیپرسه اکیـا هم مـیگه خوبم چیزی نیست ولی تو اینجا چیکار مـیکنی؟ کمال همـینکه مـیاد بگه لیلا از اینجا رد… هنوز حرف از دهنش درون نیومده اکیـا مـیگه لیلا؟ لیلا تورو فرستاد؟ کمال مـیخندہ: بازم معذرت مـیخوام و مـیرہ .

زینب مـیخواد با حسین بره کـه حسین مـیگه تو هنوز مجازاتت تموم نشده هنوز درس نگرفتی هر وقت من گفتم تموم مـیشـه صالح بـه کمال مـیگه داداش یکهفته شد چرا نمـیری از بابات معذرت خواهی کنی؟ کمال هم گوش مـیده بـه حرف صالح و مـیرہ خونشون که تا معذرت خواھی کنـه .بالاخره کمال و حسین هم آشتی مـیکنن اکیـا ی پیشنـهاد کاری از سمت ی نفر مـیگیره کـه راجب بچه هاست اکیـا هم خیلی استقبال مـیکنـه و مـیگه بچه ها رو دوس داره بخاطر همـین قبول مـیکنـه ی لحظه فکر مـیکنـه و مـیگه راستی شما از کجا مطمئن بودید قبول مـیکنم؟ خانمـه هم مـیگه چون دیده بودم اکثرا پروژه های اجتماعی رو قبول مـیکنید .

موقع رفتن بـه آسو زنگ مـیزنـه: همونطور کـه فکر مـیکردید قبول کرد آسوخوشحالم مـیشـه فقط بهشون نگید اسپانسر ماییم، مـیخوام شخصا تشکر کنم ازشون و ی لبخند خبیث مـیزنـه .

کمال مـیخواد بره داخل شرکت کـه ی نفرو مـیبینـه نگهبانا نمـیذارن بره تو مـیبرتش تو لابی و باهاش صحبت مـیکنـه اونم مـیگه از کارگزاران عامر خان هستم و جایی کـه کار مـیکنیم هیچ امنیتی نداره، چند وقت پیش یکی از دوستانمون افتاد پاش قطع شد کمال هم قول مـیده بـه همـه چیز رسیدگی کنـه عامر با طوفان حرف مـیزنـه و مـیگه هرجور شده اون خونـه حتما مالی من بشـه و از زینب مـیپرسه کـه طوفان مـیگه تنبیـه شده ؟ حتی از خونـه بیرون نمـیتونـه بره عامر هم مـیگه بعد زحمت بیرون کشیدنش با خودمون شد و استاد زینب و مـیفرسته خونشون که تا با فهیمـه حرف بزنـه و راضیش کنـه کـه کاملا هم موفق مـیشـه بعد از زینب نوبت تانرہ، بـه اون ھم زنگ مـیزنـه وراضیش مـیکنـه دوبارہ برہ پیشش !

اکیـا ی سر مـیرہ گالری پیش یـاسمـین و یکم با هم صحبت مـیکنن زينب مشغول لباس پهن ه و اوزان هم نرده مشغول دید زدنشـه کـه گوشی اوزان زنگ مـیزنـه و زینب با ترس برمـیگرده .

کمال و قادر و عامر باهم جلسه دارن و بعد از اتمام جلسه کمال مـیخواد بـه قادر راجع بـه مشکل ایمنی ساخت و ساز بگه کـه عامر دخالت مـیکنـه و ميگه من یـه نفر رو مـیفرستم کـه رسیدگی کنـه این موضوع هم بـه شما ربطی نداره..قادر هم حرفای پسرشو تایید مـیکنـه کمال بـه اسماعیل زنگ مـیزنـه و مـیگه من باهاشون حرف زدم اما فایده ای نداشتکمال تو راهرو تانر رو مـیبینـه و بش مـیگه بازم به منظور کار اومدی؟/تانر:من کارو ول کرده بودم اما مشتری ولکن نیست تماس گرفت منم اومدم که تا باهم صحبت کنیم.. همـین موقع عامر مـیاد و به تانر مـیگه داداشم؟؟ بعد هم تانر رو با خودش ميبره داخل اتاقش و باهاش صحبت مـیکنـه و دلیل ول کارشو ازش مـیپرسه..تانر مـیگه بـه خاطر موضوع زینب و بابام دیگه نمـیتونم بیـام/عامر:تمام وسایل این اتاق و این شرکت یـه روزی مال بابام بود ولی من کم کم تمامشون رو ازش گرفتم ولی اوایل خیلی بخاطر ثابت خودم بـه بابام جنگیدم حالا تو هم اگه مـیخوای موفق بشی حتما با بابات بجنگی حالا بیشتر فکر کن و تصمـیم بگیریـاسمـین شرکتی رو کـه اکیـا قراره باهاش کار کنـه تو اینترنت چک مـیکنـه و مـیفهمـه کـه اسپانسر این شرکت، شرکت کماله و این موضوع بـه اکیـا مـیگهتانر مـیره بـه دفتر کار کمال(همون دفتری کـه عامر بـه کمال داده) و مـیگه چیشده!دلت برامون تنگ شده اما شاید وقتی ازمون دور بودی بیشتر دلتنگت مـیشدیم/کمال:یعنی چی این حرفات/تانر:مگه چیز اشتباهی گفتم از وقتی اومدی آرامش برامون نمونده تو اینجا کار مـیکنی و دستور ميدی از طرفی بابا همـه چیز سر من خراب مـیشـه/کمال:این چه حرفیـه تو بچه ی اولشی،اون خودشو بـه تو سپردهتانر:آره بچه ی اولم ولی براشون یـه دردسرم،همش فکر مـیکنن کـه من هيچوقت آدم نمـیشم ولی تو رو بـه جای هممون آدم حساب مـیکنن/کمال:داداش بسه تو دیگه بچه نیستی این حرص برا چیـه؟/تانر:چرا متوجه نیستی من یـه فقط یـه قیچی دارم و برای استفاده از اون حتما از تو و بابا اجازه بگیرم؟/کمال:اما قصد این آدم یـه چیز دیگست…تانر بازم حرفای کمالو قبول نمـیکنـه و مـیره…اکیـا بـه کمال زنگ مـیزنـه و مـیگه اینکارا چیـه مـیکنی؟چرا بـه اون شرکت گفتی کـه به من پیشنـهاد کار بدن کمال تعجب مـیکنـه و مـیگه من اینکارو نکردم اما الان از آتلیـه برو بیرون و ببین یـه ماشین کـه آدم تو باشـه اونجا پارک نکرده/اکیـا هم مـیره و مـیبینـه و مـیگه درسته تو از کجا مـیدونستی؟/کمال: چون از طرف شوهرت دارن من و تو رو تعقیب مـیکنن/اکیـا هم دیگه مطمئن مـیشـه کـه عامر بهشون شک کردهحیدر با دوستش کـه وکیله صحبت مـیکنـه و مـیگه هرطور شده کاری کن کـه خونـه به منظور لیلا باقی بمونـه و سهمـی بـه ویدا نرسه دوستش هم مـیگه باشـه و مـیره…کمال مياد پیش حیدر و مـیگه امروز لیلا رو جلوی خونـه ی شما دیدم/حیدر عصبانی مـیشـه و مـیگه دست از سر ما بردار،نمـیتونی هیچی از گذشته ی ما پیدا کنی/کمال کـه از رفتار حیدر متعجب شده مـیگه:شما چه رابطه ای با لیلا دارید؟/حیدر:دست از سر ما بردار و از لیلا دوری کنآسو ميره آتلیـه ی اکیـا و باهاش صحبت مـیکنـه و مـیگه اومدم با شما دوست باشم و کمک بگیرم،شما هم با قبول پروژه فکر کردم همينو مـیخواید اما انگار اینطور نیست/اکیـا:شما خواستید من این پروژه رو انجام بده؟/آسو:بله چزا انقدر تعجب کردید/اکیـا:اخه شما کـه کارای منو قبول نداشتید/آسو:اون مال گذشته بود و تموم شد رفت ولی از الان بگم کـه شاید یـه تذکراتی داده بشـه/اکیـا:بازم دارید نقش رییس رو برام بازی مـیکنید/آسو:شما هم دارید با من بدرفتاری مـیکنید..نکنـه بخاطر کمال بـه من حسودی مـیکنیداکیـا:نـه اینطور نیست/آسو: بعد بخاطر گذشتتون با کمال هست!!/اکیـا:هدف شما چیـه؟/آسو: گذشته ها گذشته،منم مثل کمال اهمـیت نمـیدم،باور کنید یبارم راجع بـه این موضوع باهم حرف نزدیم،اینکارو بـه عنوان فراموش گذشته ها درون نظر بگیرید/اکیـا:من با شما مشکلی ندارم و این پروژه رو هم قبول کردم چرا حتما قبول نمـیکردم/آسو:بعد از اینکه کمال شما رو اخراج کرد شما فکر کردید کـه کمال بـه خاطر من اینکارو کرده و احساس خوبی نداشتم بخاطر همـین پیشنـهاد اینکارو دادم اما مطمئن نبودم کـه قبول کنیداکیـا:واسه من مـهم نيست کـه برای کی کار مـیکنم،شما هم بیخودی زحمت کشیدید و تا اینجا اومدید،منم اون آدمـی نیستم کـه شما بخاطر پیروزی های کوچیکتون دنبالش هستید /آسو هم ضایع مـیشـه و مـیرهکمال مـیره خونـه ی لیلا و باهاش صحبت مـیکنـه و ميگه امروز تو رو جلوی خونـه حیدر دیدم و معلوم بود همدیگرو خوب مـیشناسید،قضیـه چيه؟تو چی رو از من پنـهان کردی؟تو کی هستی؟انگار دیگه نمـیشناسمت/لیلا با ناراحتی مـیگه اکیـا زاده ی منـه…کمال و لیلا که تا شب صحبت مـیکنن و لیلا همـه چیز رو به منظور کمال تعریف ميکنـه و مـیگه یـه عمر گذشت که تا بتونم تو آینـه بـه خودم نگاه کنم و ناراحت نباشم/کمال:تو هیچ کار اشتباهی نکردی اونا مقصرن/لیلا:یکیش مـه یکیش همـی بود کـه دوسش داشتم..از بچگی هام ویدا رو بیرون کردم و از جوونيم حیدر روهمـه چیز رو فراموش کردم اما بعدش با اکیـا رودررو شدم،هم دوسش داشتم هم مـیخواستم ازش فرار کنم،دلم ميخواست بغلش کنم اما ازش متنفر مـیشدم، همـه ی چیزایی کـه فراموش کرده بودم مثل خاطرات بچگیم،استعدادم،لجبازیـام رو همشو یـه جا تو اکیـا ميديدم..برام آسون نیست..اونا کابوسای من هستنایی بودن کـه لعنتشون کردم(منظورش حیدر و ویداست)اکیـا مـیره پیش عامر و مـیگه هرچیزی کـه مـیخوای ازم بپرس/عامر تعجب ميکنـه و ميگه چی رو/اکیـا:تو رو دوست ندارم اما خوب مـیشناسمت،چرا آدم گذاشتی منو تعقیب کنن،سوالایی کـه داری رو از تو صورتت مـیخونم/عامر:پس بهشون جواب بده،بگو کـه جواب این فکرای من چیـه/اکیـا:هرگز بت خیـانت نمـیکنم،درسته ازدواج ما فقط روی یـه کاغذ هست ولی هرگز خیـانت نمـیکنم ولی بخاطر تو نـه،بخاطرایی کـه دوسشون دارم اینکارو مـیکنم چون نمـیخوامـی آسیب ببینـه/عامر:من تورو خیلی دوست دارم و به هرو هرچیزی کـه نزدیکت باشـه حسودی مـیکنم،بخاطر عشق تو دارم نابود مـیشم/اکیـا:بیخیـال

همـه سرشام نشستن کـه زینب مـیگه داداش مـیدونی فردا تنبیـه من تموم مـیشـه دیگه نـه؟تانر:آره دیگه یـه هفتس داریم واسه همـین تلاش مـیکنیم!فهیمـه یـهو یـاده کمال مـیفته:کمال هم اسفناج خیلی دوست داشت مـیگم نظرت چیـه حسین زنگ بزنیم بهش هان؟تانرتیکه مـیندازه:با ی دست بوسی همـه چیز تموم شد؟فهیمـه بد نگاش مـیکنـه کـه حسین مـیگه ولش کن زهرشو بذار بریزه!تانر ناراحت مـیشـه:هرکاری مـیکنم که تا تو چشمت بیـام ولی همـیشـه شیر پسرت کماله و…حسین هم مـیگه نوش جون همتون(به حرفش توجهی نمـیکنـه)تانر هم اشک تو چشماش جمع مـیشـهاکیـا داره طراحی مـیکنـه کـه عامر مـیاد اکیـا مـیخواد ی چیزی بگه کـه عامر مـیگه نترس،فقط مـیخوام از دور تماشات کنممـیره بیرون هوا بخوره!ب عامر هم زنگ مـیزنـه و مـیگه پیشنـهادتون رو قبول مـیکنم!زینب صبح دیگه مجازاتش تموم مـیشـه و گوشی رو بهش مـیدن زینب ی راست مـیره پیش صالح که تا همـه چیو توضیح بده ولی صالح مـیگه توضیحی هم مونده؟تو با من بازی کردی تو زندگی تو فقط پول مـهمـه زینب منو زاپاس نگه داشتی که تا ی پولدار بیـاد سمتت و بعدم منو فروختی!زینب مـیگه:ینی دیگه همـه چی تمومـه صالح هم مـیگه آرهکمال کـه صالح بهش گفته اوزان نزدیک خونـه شون بوده مـیره پیش اکیـا:به برادرت بگو دست از سر خانوادم برداره!اکیـا:اشتباه مـیکنی من باهاش حرف زدم اوزان نمـیدونسته اون تهکمال:حالا کـه مـیدونـه بعد بهتره بهش بگی دیگه تمومش کنـه مشکلی دارید با خودم حل کنید ب خانوادم کاری نداشته باشید

کمال:وگرنـه بد مـیبینیداکیـا سریع بـه اوزان زنگ مـیزنـه و مـیگه مرسی کـه به حرفم گوش نکردی و رفتی زینب رو دیدی آفرین اوزان زینب مـیره پیش استادش و ازش تشکر مـیکنـه کـه باعث شده برگرده بـه دانشگاه استاده هم مـیگه من حتما از تو تشکر کنم عامر خان بخاطر تو بـه خیره کمک کرد زینب تعجب مـیکنـه :بخاطر منـه؟ینی اون شمارو فرستاده بود؟اونم مـیگه اره.همون لحظه عامر کـه تا الان داشته همـه چیو مـیدیده مـیخواد پیـاده شـه کـه اکیـا مـیره سمته زینب اونم بیخیـال مـیشـهزینب مـیگه آبجی خواهش مـیکنم منو اینجا باتو ببینن بازم تنبیـه مـیشماکیـا:فقط ازت ی سوال دارم زینب اونیکه بهت پیشنـهاد کار داد عامر بود زینب هم دستپاچه مـیگه نـه!اکیـا مـیگه نمـیدونم راست مـیگی یـانـه ولی عامر ب گذشته منو کمال شک کرده نذار ازت سواستفاده کنـه زینب خودتو بکش کناراسماعیل همون کارگری کـه به کمال شکایت عامر و کرد زنگ مـیزنـه و مـیگه چی شده کمال هم مـیگه از کار دست بکشیدحیدر و اوندر پ قادر هم مـیان همونجا اول کارگرا مـیخوان بیـا سمت عامر کـه کمال مـیگه نـه،صبر کنیدرو بـه عامر مـیگه:بخاطر حرصت از من بود کـه این اتفاق پیش اومده قادر هم مـیگه عامر قول مـیده دیگه همچین مشکلی پیش نیـادعامر از حرص هیچی نمـیگه فقط وقتی رفت دفتر با طوفان به منظور کمال نقشـه مـیکشناکیـا مـیره همونجایی کـه باید به منظور پروژه کار کنـه،اون کوچولوعه هم همونجاستکمال به منظور بازرسی مـیاد اکیـا:اگه مـیخوای باز اخراجم کنی بگو از الان بگم بچه ها زحمت نکشن کمال هیچی نمـیگه و به اون کوچولو نگاه مـیکنـه!ه یـهو مـیگه عااا فهمـیدم این همونیـه کـه بخاطرش ۵سال گریـه کردی قیـافه اکیـاالیف جون مـیگم بهتره دیگه بری بـه کمال نگاه مـیکنـه:گاهی وقتا همـه چیزو قاطی مـیکنـهکمال خظی مـیکنـه و مـیخواد بره کـه گوشیش زنگ مـیزنـه:آقا کمال تبریک مـیگم ما تصمـیم گرفتیم خونـه رو بـه شما بفروشیمپایـان

 

کمال کـه خیلی تعجب کرده چرا نظره صاحب خونـه عوض شده مـیره که تا اونو ببینـه وقتی لیلا رو کنارش اونجا مـیبینـه با تعجب مـیگه لیلا ؟صاحب خونـه مـیگه درسته لیلا از دوستای قدیمـی من بود کـه تونستم ب لطف تو پیداش کنم!کمال لیلا رو بغل مـیکنـهو ازش تشکر مـیکنـه لیلا:دیدم نمـیتونم جلوتو بگیرم،گفتم حداقل پیشت باشم نذارم کار اشتباهی ی!اکیـا مشغول پیـاده روی ه کـه کامـیون رو مشغول اسباب آوردن جلوی اون خونـه مـیبینـه کنجکاو مـیشـه که تا بفهمـه صاحب خونـه کیـه!با دیدن خونـه مـیره تو خیـالات خودشتصورمـیکنـهکمال این خونـه روبراش خریده و سوپرایزش مـیکنـه!کمال:به خونت خوش اومدی عشقم اکیـا بغلش مـیکنـه:دوست دارم،دوست دارم…و یـهو از خیـالاتش مـیاد بیرون و کمال و مـیبینـه:همـه چیز همونطوریـه کـه خیـالشو مـیکردم فقط من نیستمکمال:خودت خواستی،اون بچه راست مـیگفت کـه بخاطر من گریـه مـیکنی؟اکیـا:کمال نکن با من اینطوریکمال:برو بیرووون اکیـا:اگه بگم ارع چی عوض مـیشـه؟اگه بگم دستمو بگیر،مـی‌گیری؟نـه نمـیتونی!کمال:مثه ای پولدار دیگه،نـه دلت مـیخواد فراموشت کنم نـه آرامشت بهم بخوره نـهاکیـا نزدیکش مـیشـهدستشو مـیگیره:آره دلم مـیخواد هیچ وقت فراموشم نکنی،کمال من ۵ ساله ی کابوس تکراری دارم مـیبینم کاش تو بیدارم کنیعامر داره از خونـه مـیره بیرون کـه مـیبینـه دارن اسباب مـیبرن:مگه نگفته بود خونـه رو بهی نمـیفروشـهو مـیره بـه سمت اون خونـهکمال و اکیـا هم همچنان دست تو دست

اکیـا دست کمال پ ول مـیکنـه و اشکاشو پاک مـیکنـه!کمال عامر و مـیبینـه:به بـه کوزجی اوغلو ها یکی یکی دارن مـیان به منظور خوش آمد گویی،اکیـا یکم دستپاچه مـیشـه:عامر:تو کی اومدی؟!عامر:دقیقا بـه موقعکمال و عامر سربسته همدیگرو تهدید مـیکنن کـه اکیـا بـه عامر مـیگه بریم دیگه عزیزم عامر محکم انگشت های اکیـا رو مـیگیره و تا دم خونـه مـیبرتش:عامر دستم درد گرفت ول کن!عامر:سال۲۰۱۰ ی پولدار خواست ی هیجانی رپرتاژ تجربه کنـه عاشق پسره فقیر شد، ی مدت باهم بودن ولی جدا شدنمن همـه اینارو مـیدونم تعجب نکن ولی من مثه ی تفنگم!اگه ماشـه روکشیدی تقصیر خودته آفرین همسر عاقلم!کمال همـه چیزو داره از دور مـیبینـه تمام صحنـه هایی کـه اکیـا باهاش حرف زده و به یـاد مـیارهزنک مـیزنـه بـه لیلا:لیلا،من حس مـیکنم از موقعی کـه اومدم اکیـا مـیخواد ی چیزیو بـه من بفهمونـه لیلا:ینی مـیگی دلیل ازدواجش چیزیع کـه به تو نگفته؟کمال:آره من حتما هرچی زودتر با اکیـا حرف ب!عامر بـه طوفان مـیگه دیگه وقتشـه اقا کمال و از شرکت بندازیم بیرون قبل لز اینکه بخواد تو خونـه جدیدش بره زینب موقع دانشگاه رفتن ی سر مـیره پیش صالح اوزن هم از دور داره نگاهش مـیکنـه زنگ مـیزنـه بـه عامر:چرا همـه زن ها از دست من فرار مـیکنن؟زینب نـه تلفن جواب مـیده نـه هیچی!عامر:برای اینکه تو نباید منتظر شانس بمونی حتما خودت شانس بسازی.بانو هم بـه عامر مـیگه شب برات سوپرایز دارمویدان متوجه مـیشـه کـه ی نفر خونـه روخریده مـیره تو اتاق پیش اکیـاخونـه رو یـه نفر خریده حتما عامر خیلی ناراحت مـیشـه کـه نتونسته برات بخرهاکیـا:مـیدونـه.همون لحظه کمال و مـیبینـه کـه بهش علامت مـیده بیـا بیرون اکیـاهم مـیگه من کار دارم مـیرم فعلا ویدان مـیره تو اون خونـه کـه بفهمـه کی خریدتش کم%

پیک یـه برگه مـیاره و مـیگه به منظور خانم یدا هستش حیدر برگه رو باز مـیکنـه همون موقع ویدان مـیاد:مـیدونی همسایـه جدیدمون کیـه؟کمال سویدرهحیدر:بیـا این از طرف لیلاست،اونم مثه تو مـیخواد خونـه رو بخرهصالح زینب رو مـیرسونـه دانشگاه کـه زینب بهش مـیگه تو این هفته برنامـه تئاتر دارم مـیتونی بیـای؟صالح:من فک کردم آدم شدی!ولی باشـه مـیام بعد از اینکه صالح مـیره اوزان مـیفته دنبال زینب و مدام مـیخواد باهاش حرف بزنـه زینب مـیگه برو اوزان این ممکن نیستاوزان:من هیچ برام مـهم نیست و زینب رو مـیبوسه…زینب هلش مـیده عقب چیکار مـیکنی اوزان؟لطفا بروکمال کـه مـیدونـه ممکنـه عامر بخواد تو کار مشکلی براش پیش بیـاره با شرکای دیگه جلسه مـیذاره و محکم کاری مـیکنـهبعد از اون مـیره پیش اکیـا و مـیخواد باهاش حرف بزنـه کـه اکیـا مـیگه ببخشید اقا کمال عجله دارم بعدم گوشی یـاسمـین رو ازش بـه بهانـه اینکه گوشی خودش شارژ نداره مـیگیره تو ماشین بـه لیلا زنگ مـیزنـه و مـیگه حتما ببینمت لیلالیلا تو ی خیریـه مشغول بازی با بچه هاست اکیـا:پس توام تو این کار ها هستی دیگه نـه؟ی جوری مـیگم انگار خیلی مـیشناسمت که تا حالا بچه ای داشتی؟زمان برمـیگرده بـه عقب،زمانی کـه لیلا لباس عروس تنشـه و ویدان مـیگه:چیکار مـیکردم؟تا اخر عمرم مخفی مـیکردم؟باید عادت کنیم لیلا چون من حاملم لیلا:از هردو تون متنفرم از این ب بعد شما دشمن من هستید همـین!فیلم برمـیگرده بـه زمان حال:نـه بچه نداشتم ولی دلیل نمـیشـه بچه هارو دوست نداشته باشم خب تو چیکارم داشتی؟راستش لیلا اومدم که تا با کمال حرف بزنی لیلا:عاعا چرا خودت حرف نمـیزنی؟اکیـا:عامر بـه منو کمال شک کرده اگه چیزی بفهمـه حتما ب خانواده کمال آسیب مـیزنـه خواهش مـیکنم بگو از ما دور باشـه لیلا بعد از رفتن اکیـا یـه کمال زنگ مـیزنـهفک کنم حدست درست بود کمال،اکیـا ی چیزیو بهت نگفته…

عامر داره صحبت مـیکنـه کـه پیک ی بسته مـیاره و مـیگه اینو بـه خوده اقا عامر بدید عامر یـهو مـیگه:بگیریدش…و مـیفتن دنبالش اون هم فرار مـیکنـه وقتی گیرش مـیندازن مـیگه تو کی هستی؟پیک:اقا توروخدا من فقط ی پیکم عامر:پس چرا فرار کردی؟پیک:شماهمـه یـهو افتادید دنبالم خب..گوشی عامر زنگ مـیزنـه و همون شخص ناشناس مـیکه؛اون بیچاره فقط ی پیکه بـه اون کاری نداشته باشمن پنج سال پیش ازت قول گرفتم دنبالم نکنی!قادر کـه از بالا داره همـه چیزو مـیبینـه بـه عامر مـیگه ی بار دیگه هم ازت پرسیدم کی داره تهدیدت مـیکنـه و فلش رو کـه همون فرد ناشناس واسه عامر فرستاده بود مـیبینـه،قادر:حالا بریم باهم ببینیم اینو ولی عامر بعد از باز فلاش فرمتش مـیکنـه:باید از این بـه بعد ب پسرت اعتماد کنی بابااکیـا برمـیگرده پیش بچه های اکیپ و داره صحبت مـیکنـه کـه آسو مـیاد:برای بچها قهوه آوردم اکیـا:مرسی ولی فک کنم خیلی کمـه !آسو:اکیـا من به منظور دوستی اومدم مـیشـه اینجوری رفتار نکنی؟کمال دلش خوش بود منو اینجا دست ی دوست سپرده!اکیـا:پس قک کنم بیشتر مـیبینیم همو چون دیگه همسایـه شدیم نـه؟آسو:همسایـه؟اکیـا:نمـیتونستید اقا کمال خونـه جلویی ما رو خریده؟ آسو:حتما مـیخواست بعدا بهم بگه!حیدر با وکیل حرف مـیزنـه و مـیگه کـه ممکنـه ویدان خیلی قیمت بالایی رو پیشنـهاد بده! لطفا با لیلا حرف بزن کـه کمکش کنمنوزات(وکیل)با لیلا حرف مـیزنـه ولی اون مـیگه حیدر جزو دشمن های منـه و منم ب کمکش نیـازی ندارمکمال با ی خانمـی ب اسم سارپ حرف مـیزنـه که تا اکیـا رو بکشونـه پرورشگاه و اکیـام بدون اینکه بدونـه پیشنـهاد از طرف کماله قبول مـیکنـهآسو با ی جعبه شیرینی مـیاد کمال:این چیـه؟آسو:شیرینی خونـه جدیدته دیگهکمال :واقعا عذر مـیخوام آسو باز یـادم رفتآسو:یـادت رفته مـهم نیست کماله ولی اینو از زبون اکیـا کوزجی اغلو شنیدن سخته کمالتو دوست نداری ب اون نزدیک شم چون مثه اینکه مـیترسی بفهمم اون عشق قدیمـی ت بوده نـه؟

کمال با آسو حرف مـیزنـه و:همـه چیز توگذشته بوده اکیـا الان ی زن متاهله مطمئن باش دیگه همـه چی بین ما تموم شده و آسو رو قانع مـیکنـه!فهیمـه اتفاقی با اکیـا روبه رو مـیشـه اکیـا:اون روز شما حرفاتونو زدید منم شنیدم حالا من مـیگم شما حتما گوش کنید،من دیگه هیچ آسیبی بـه کمال نمـیرسونم باور کنید،قول مـیدم دیگه دلشو نشکنم فهیمـه:مـیخواید شما از دل شکستن حرف نزنید چون فک کنم خجالت مـیکشید اکیـا خانم و بالاخره مـیره!صالح با کمال قرار داره و بالاخره با کلی من و من بـه کمال مـیگه کـه عاشق زینب شده و زینب هم دوسش داره کمال عصبانی مـیشـه:از چ زمانی؟صالح شرمنده سرشو مـیندازه پایین:خیلی وقته کمال دستشو مـیزنـه رو شونـه کمال:کی بهتر از تو مـیتونـه از من مراقبت کنـه اخه بعد کمال زنگ مـیزنـه بـه زینب و ازش مـیخواد که تا نـهار و باهم بخورن.قادر و عامر(هلاک قافیـه ام اصن  )باهم مـیرن بیرون که تا صحبت کنن قادر:اینجا چی مـیبینی عامر؟عامر:ی مشت آدم کـه راحت مـیتونم کاری کنم جلوم بزنن قادر؛چون….عامر کوزجی اوغلویی تو داری از حرصت بـه کمال مـیبازی جد ان درون جد تو به منظور نگهداری از این اسم حتی خوده من خیلی تلاش کرده،و من نمـیذارم بـه این راحتی ها این امپراطوری( ) نابود شـه عامر کوزجی اوغلو(اگه دقت کرده باشید ۷۰% جمله های قادر جونم با کوززززززجی اوغلو ب اتمام مـیرسه)عامر:تو اگه نگهداری از امپراطوری و بلد بودی از مادرم محافظت مـیکردی (کوزجی اوغلوشو جا انداخت ) قادر عصبانی مـیخواد بزنـه تپ گوش عامر ولی پشیمون مـیشـه و مـیگه هرگز منو با مادرت ناراحت نکن!زینب مـیره رستوران و صالح هم بالاخره مـیاد و مـیگه بـه داداشت همـه چیزو گفتم زینب حالش کاملا گرفته مـیشـه:داداش باور کن اونجوری کـه فکر مـیکنی نیست کمال:من چجوری فکر مـیکنم؟کی بهتر از صالح؟تازه امشب با خانواده هم قرار بیـان خواستگاریت!عامر داره ی متن از پدر به منظور مادرش مـیخونـه:دست مـیکشـه رو صورت مادرش کـه بی حرکته و فقط باچشمای باز داره بالا رو نگاه مـیکنـه:من مثه بابا نمـیشم ،حتی اگه اکیـا هر روز منو بکشـه من بازم واسه محافظت از اون قوی مـیمونم و هیچ وقت دستشو ول نمـیکنم همـیشـه دوستش خواهم داشت(این صحنـه رو عامر فوق العاده بازی کرده

و عامر دستمزد پرستار و مـیده،بانو بهش زنگ مـیزنـه :کجایی عزیزم مگه قرار نبود بیـای؟عامر:نتونستم ،بتاز دردت چیـه؟بانو:خواهش مـیکنم عامر بیـا که تا رو درون رو بهت بگم!و برگه سونوگرافی شو نگاه مـیکنـه و مـیخنده.اکیـا کـه قرار بود بره پرورشگاه بـه ویدان پیـام مـیده کـه شب نمـیاد کمال هم بـه لیلا مـیکنـه فرصتی کـه خواستم جور شد،امروز باهاش تنـهایی حرف مـی و لیلا هم حمایتش مـیکنـه!قادر با حرص بـه عکس مادر عامر نگاه مـیکنـه:چرا نشد مژگان هان؟چون نتونستی منو تحمل کنی چون ضعیف بودی چون نتونستی از پسرت محافظت کنی و اون هیج وقت شبیـه تو نمـیشـه!صالح و زینب باهم مـیرن خونـه،صالح خیلی خوشحاله و مـیگه عروسی تو راهه(دلم بـه حال سادگیش مـیسوزه )زینب:ازدواج و اینا نداریم من هنوز بچم صالح:پس ی مدت نامزد مـیمونیم ولی زینب از هیچ چیز خوشحال نیست و مـیره تو خونـه اکیـا وقتی مـیره پرورشگاه مـیبینـه کمال هم اونجاست از همون خانم سارپ مـیپرسه:آقا کمال هم دعوت بودن؟سارپ:در واقع اقا کمال مارو دعوت کمال:مـیخواستی با من حرف بزنی؟اینجا هیچ نمـیتونـه پیدا مون کنـهاتفاقا منم ازت سوالایی دارم و بالاخره شب مـیشـهکمال و اکیـا مـیرن کـه صحبت کنن کمال مـیگه شروع کن چی مـیخواستی بهم بگی؟اکیـا:کمال من چاره ای نداشتم جز اینکه با عامر ازدواج کنم کمال عامر بـه ما شک کر ه حتی ممکنـه گوشی مو هم شنود کنـه تو حتما از من دور بمونی کمال:تو چیزیو حتما بهم بگی اکیـا؟؟چیزی کـه راجب گذشته بوده؟اکیـا:کمال ازدواج منو عامر…ینی…کمال خب؟صالح داره با تلفن حرف مـیزنـه کـه یـهو کشتیش منفجر مـیشـه و صالح یـا گریـه مـیدوعه سمت کشتی

کمال ینی ازدواج منو عامر..کمال:خب؟اکیـا زمانی و یـادش مـیاد کـه عامر بهش گفت هربه تو با عشق نگاه کنـه نابودش مـیکنم!پس از گفتنش بـه کمال منصرف مـیشـه:الان حتی اگه بگم،چی عوض مـیشـه هان؟کمال من فقط مـیخواستم بهت بگم از عامر دور بمون اون از چیزی کـه فکر مـیکنی خیلی خطرناک تره خواهش مـیکنم اون خونـه رو هم ول کن کمال:آهااان بعد بگو دلت واسم سوخته کـه اومدی باهام حرف بزنی نـه؟ینی من اینقدر از دور بیچاره بـه نظر مـیام؟مـیدونی اکیـا تو فقط بـه فکر آرامش خودتی و بلند مـیشـه کـه بره اکیـا دنبالش مـیدوعه کمال:پیـاده شو، اکیـا:پیـاده نمـیشمم تو ماشین مدام بحث مـیکنن کـه ی لحظه کمال مـیگه اشتباه اومدیم و مـیخواد برگرده کـه ماشین گیر مـیکنـه و نمـیتونـه اکیـا:اینقدر از دست من عصبانی بودی راه و اشتباه اومدی کمال:اره واسه اینکه هرچی مـیگم حرف نزن بازم حرف مـیزنی لجبازی،لجباز!نگاه بـه گوشی هاشون مـیکنن و مـیبینن بعله آنتن نداره کمال مـیگه بریم که تا به روستایی چیزی برسیم اینجوری نمـیشـه شب اینجا بمونیم تو راه اکیـا بهش مـیگه یکم استراحت کنیم کمال من خسته شدم ولی کمال متوجه مـیشـه کـه سردشـه و اینو داره مـیگه پالتوشو درون مـیاره، مـیندازه روی اکیـا!اکیـا چشماشو مـیبنده و عمـیق عطرشو بو مـیکنـهی لحظه کمال چشمش بهش مـیفته اکیـا:چیزه،دماغم یخ زده کمال:لپات گل افتاده تب داری؟اکیـا:در حقیقت خجالت مـیکشمو بالاخره ی خونـه پیدا مـیکنن صالح گریـه مـیکنـه و مـیگه منبع درامدم سوخت نون خونم سوخت اوزان از دور همـه چیزو مـیبینـه:دیگه بی حساب شدیم فک کنم عامر مـیاد خونـه ویدان بهش مـیگه اکیـا مسیج داد شب مـیمونـه کارگاه عامر هم سریع مـیره کارگاه و مـیبینـه اکیـا اونجا نیست گوشی هم آنتن ندارهکمال و اکیـا مـیرن تو خونـه ای کهینیست و مـیبینن خونـه از بیرون هم سردترهکمال مـیره که تا هیزم جمع کنـه و..

کمال هیزم هارو مـیاره!اکیـا مـیگه ماکارونی درست مـیکنم با ی سوپرایز و شیشـه رو نشون مـیده.کمال:اکیـا حواست باشـه واسه چی اینجاییم درون ضمن امـیدوارم شوهرت بخاطر من نگرانت نشده باشـه عامر بـه تانر زنگ مـیزنـه و مـیگه کمال کجاست؟تانر مـیگه نمـیدونم از آسو حتما بپرسی کمال هم بـه آسو زنگ مـیزنـه و مـیگه با اقا کمال کار دارم گوشیشون آنتن نمـیده شما نمـیدونید کجاست؟آسو:آخرین باز خیریـه بود منم ازش خبری ندارم.به خیریـه زنگ مـیزنـه خانم سارپ هم مـیگه با اکیـا خانم برگشتن اکیـا غذارو آماده کرده و هی مـیخوره کمال بهش مـیگه بسه دیگه اکیـا:تو چرا نمـیخوری نکنـه مـیترسی کنترلتو از دست بدی؟کمال زل مـیزنـه ب لبای اکیـا :از وقتی اومدم مدام مـیخوای باهام حرف بزنی حتی پیش لیلا هم رفتی حالا…من خسته شدم دیگه اکیـا اینقدر خواستم خودمو بهت ثابت کنم اینقدر قلبم و گرفتی و ولش کردی  اکیـا:من قبل از تو حتی یـادم نبود کـه قلب داشتم کمال:چرا اینکارارو مـیکنی اکیـا هان؟چراا منم ادمم آدمـی کـه سالها پیش دیوانـه وار عاشقت بود دیگه سعی نکن خودتو تو قلبم جا کنی،دیگه اینجوری نگام نکن،دیگه ذهنمو بهم نریز.اکیـا:نگران نباش نـه آرامش تورو بهم مـیریزم نـه ب شوهرم خیـانت مـیکنم ولی اونطوری نگات مـیکنم چون منم دیوانـه وار عاشقتم کمال:هیس بسه و مـیره بخوابه اکیـا اروم رو صورتش دست مـیکشـه و پتو رو مـیندازه روششروع مـیکنـه ب خوندن ی آهنگ:یک بار عاشق شدن…ینی هزار بار مردن…کمال کـه خودشو ب خواب زده بود باز گریـه اش مـیگیره:هیس..ساکت شو و از جاش بلند مـیشـه اکیـا:چرا؟کمال: چون من دیگه نمـیتونم تحمل کنم مـیفهمـیاکیـا دستشو مـیبره جلو:کمال دستمو بگیر،خواهش مـیکنم بیـا فقط امشب تو دنیـا منو تو باشیم دست کمال رو مـیگیره:دراز بکش کمال هم دراز مـیکشـه و هردو با اشک بهم نگاه مـیکنن اکیـا دستشو مـیکشـه رو صورت کمال:تو قلب منی کمال قلب منعامر مـیره خیریـه و اون خانم بـه عامر هم مـیگه کـه اکیـا و کمال رفته و اگه هنوز نرسیدن شاید بخاطر این بوده ک تو اون مسیر انحرافی معروف افتادن عامر ادرس اون مسیرو مـیگیره که تا مـیرسه بـه ماشین کمالو اکیـا و کمال هم چنان تو همون کلبه

عامر درون خونـه رو باز مـیکنـه کـه مـیبینـه خالیـهنگاه بـه بخاری مـیندازه کـه یکم گرمـه ساعت برمـیگرده بـه یک ساعت پیشاکیـا:تو قلب منی کمال!کمال سریع از جاش بلند مـیشـه:خب دیگه پاشو بریماکیـا هم بلند مـیشـه و اشک هاشو پاک مـیکنـه:آره دیگه بریم مـیرن بـه ی پمپ بنزیناکیـا آنتنش وصل مـیشـه و مسیج های یـاسمـین رو مـیبینـهیـاسمـین بهش مـیگه عامر بد دیونـه شده بود ی زنگ بهش بزن اکیـا هم زنگ مـیزنـه بهش و مـیگه من پمپ بنزینم کمال:تا وقتی شوهرت بیـاد این‌جا مـیمونمولی اکیـا مـیگه نمـیخوام دردسر درست شـه لطفا برو کمال هم مـیره تو ی تاکسی مـیشینـه که تا رفتنشو ببینـهعامر که تا مـیرسه دست اکیـا رو عصبانی مـیگیره و مـیبره تو ماشین:کمال هم اونجا بود اره؟اکیـا:آره ولی منو رسوند و رفت اون هیچ خطایی نکرده عامراگه اون نکرده بعد توکردی هردومون رو بکشم؟که نـه جرمـی بمونـه نـه خطایینـه عامری کـه مثه سگ حسادت مـیکنـه و سرعت ماشین رو مـیبره بالا اکیـا:عامر توروخدا یوااااش و عامر ماشین و منحرف مـیکنـه و نگه مـیدارهاکیـا گریـه اش شدت مـیگیره عامر:تموم شد اروم باشاکیـا :آره بیـا بکش و راحتم کن خسته شدم از این زندگی تو صورت عامر داد مـیزنـه:تو زندگیمو ازم دزدیدی تو پنج سال از زندگیمو ازم گرفتی عامر بغلش مـیکنـه و عذر خواهی مـیکنـه هیکمال مـیره پیش صالح و دلداریش مـیده،صالح:پلیس ها شک کـه ی حادثه باشـه مـیگن عمدی بوده من مـیدونم این حتما کاره عامره چون مـیخواد ب نزدیکات صدمـه بزنـهعامر اکیـا رو مـیرسونـه خونـه و خودش مـیره پیش کمال و بهش هشدار مـیده کـه از اکیـا دور بمونـهو جرات نکنـه بـه اموالش دست درازی کنـه و گرنـه بد مـیبینـه کمال:این تویی کـه منو بـه جنگ دعوت مـیکنی ولیکمال بـه صالح مـیگه امشب ی چیز دیگه هم بهم ثابت شد اونم اینکه عامر واسه از دست اکیـا مـیترسهاکیـا فقط بهم گفت این ازدواج اجباریـه ولی نگفت چرا ….

صالح:پسر تو دیونـه شدی اون شوهر داره توام اینجا به منظور خودت خیـالات ببافصبح حیدر مـیره پیش اکیـا و ازش مـیپرسه دیشب با کی بودیـاکیـاهم مـیگه کمالحیدر:بهت گفته بودم از اون پسر دور بمون اکیـااکیـا:ولی بابا اگه عامر بـه خاطر من بهش آسیبی برسونـههیچ وقت نمـیتونم خودمو ببخشمحیدر:ولی تو کاری از دستت برنمـیاد مواظب خودت باش ماکیـا موقع شستن دستاش کبودی رو بازوش کـه کار عامره رو مـیبینـه:وحشیـاوزان با عامر راجب دست گلی کـه ب اب داده حرف مـیزنـهعامر مـیگه خوبه حداقل واسه بدست اوردنش یـه حرکتی کردیـاوزان:به نظرت گیر کـه نمـیفتم؟عامر:آدمای من کارشو درست مـیکنن ولی تو بـه فکر ی دروغ بزرگ واسه دست سوختت باش…اکیـا اوزان و صدا مـیزنـه و مـیره پیشش:دستت چی شده اوزان؟اوزان:هیچی بریدهاکیـا ببینمش اوزان این سوختگیـه ب چیـهاوزان:راستش باز با ماشین عامر رفتم تو راه خراب شد منم موقع درست اینجوری شدمبانو باز بـه عامر یـادآوری مـیکنـه کـه باید ببینتشلیلا و کمال باهم مـیرن بیرون کـه حرف بزننکمال باز به منظور لیلا توضیح مـیده کـه ازدواج اکیـا زوری بودهلیلا مـیگه ی بار دیگه بیـا عکس های عروسی اکیـا و عامر رو نگاه کنیمبعد از نگاه مـیگه:دیدی؟به نظرت این ادم خوشحاله؟پایـان

عامر به منظور کوبوندن کمال نقشـه مـیکشـه و هدفش بـه زندان انداختن کمالهبرای ویدان ی برگه از دادگاه مـیادو از طرف لیلاستو اون برگه چیزی نیست جز دادخواست گرفتن حق لیلا از شرکت حیدر:چیـه نکنـه انتظار داشته ساکت بشینـه؟خب اونم حقشو مـیخواد،مثه تواکیـا داره اوزان رو راهی مـیکنـه نگهبان مـیگه فک کنم عامر خان گفتن نباید از خونـهبیرون برید اکیـا:نمـیخوام برم فقط مـیخوام اوزان رو راهی کنمجلوی درون صالح رو مـیبینناوزان فورا دستشو قایم مـیکنـه و فرار مـیکنـه تو خونـهاکیـا:چ خبر صالح صالح:به داداشت بگو از زینب دور بمونـهمنو زینب داریم نامزد مـیکنیم ب اذن خدا خواستگاری هم مـیخوایم بریم کمال از همـه چی باخبرهاکیـا خوشحال مـیشـه و تبریک مـیگه صالح داره مـیره کـه دوباره برمـیگردهراستی اون شوهرتو از یقع کمال بردار دیگهمـیدونی کـه اینجوری نمـیشـه دیشب اومده بود تهدید سوختن کشتی همبه احتمال زیـاد کاره خودشـه اکیـا تمام لحظه هایی کـه اوزاندستش سوخته بود وعامر داشت بهش مـیگفت نگران نباش من حلش مـیکنم رو بـه یـاد مـیارهبه صالح مـیگه واقعا متاسفم به منظور اتفاقی کـه افتادهمـیره تو خونـه و به اوزان مـیگه واقعا متاسفم برات اوزان خجالت مـیکشم از وجودت و اینکه اون دیگه نامزد اون ه از زینب دور باش اوزانبانو مـیره شرکتعامر مـیگه چ لزومـی بـه اومدن بودی جعبه بهش مـیده و داخل اون عسونوگرافی بانوعهبانو:حاملم عامرهمونروز کـه مـیبینیعامر :شوخیـه دیگه نـه

نـه شوخی نیست حاملم!عامر:خوب مـیندازیش عسلمنمـیشـه عامر دیر شدهعامر:این کلکت کـه گذاشتی دیر بشـه و بهم بگی رو نادیده مـیگیرمولی ی لحظه فک کن ی ماشین بهت بزنـه یـا….جونتو فدای این بچه نکن عزیزمبالاخره جلسه تشکیل مـیشـه و کمال مـیفته تو دام عامرامضایی کـه نباید بزنـه و مـیزنـه و..اکیـا مـیاد شرکت وقتی مـیره دستاشو بشوره کمال یواشکی مـیاد تو دست شویی و مـیگه عامر اذیتت نکرد؟اکیـا نـه نگران نباشی لحظه کمال مـیخواد دستشو بگیره کـه اکیـا دردش مـیگیره کمال یـاده اون موقعی مـیفته کـه عامر دستشو گرفته یود و ب زور مـیکشیدکمال:اذیتت مـیکنـه؟ اکیـا:نـه اینکارو نمـیکنـه همون لحظه بانو مـیاد تواکیـا به منظور رد گم کنی مـیگه دستشویی مردونـه از اون طرفه اقا کمالبانو از اکیـا مـیخواد از عامر جدا شـهاکیـا:من نمـیتونم ازش جدا شم ولی تو که تا وقت داری ازش دور شومـیره پیش عامر و باهاش صحبت مـیکنـه لحظه ای کـه مـیره بیرون مـیخواد برگرده کیفشو برداره کـه مـیشنوه عامر چ نقشـه ای به منظور کمال کشیدهاکیـا زنگ مـیزنـه و به کمال همـه چیزو مـیگهآسو وقتی بررسی مـیکنـه مـیبینـه کمال یـا شرکتی کـه اصلا وجود نداره قراردادبستهو این امضا راحت مـیتونـه باعث زندانی شدنش بشـهعامر طوفان و مـیفرسته که تا بانو رو ببره به منظور سقط جنین و التماس های بانو هم نمـیتونـه مانع بشـه

کمال بـه کمک صالح داره تحقیق مـیکنـه کـه صاحب اون شرکت قلابی رو پیدا کنـه و تا حدی هم موفق مـیشـهصبح مـیره اسکله جایی کـه همـیشـه با اکیـا قرار مـیذاشتبرمـیگرده بـه روزهایی قشنگش با اکیـاهمون لحظه اکیـا هم مـیاد دقیقا همونجا و همـه خاطراتشونو باهم تکرار مـیکننیـاد شبی مـیفته کـه بارون اومد و تو کشتی بودن و بووووقکمال:چرا مـیخوای ب من کمک کنی؟اکیـا:نمـیخوام بخاطر من بی ضرری برسه،اگه اون برگه های امضا شده رو برات پیدا کنم مـیتونی خودتو نجات بدی؟کمال:من خودم مـیدونم چیکار کنمو مـیرهتانر کـه مثله همـیشـه پدرش سرزنشش مـیکنـه بـه عامر مسیج مـیده کـه اگه وقت داشته باشید مـیخوام مزاحمتون یشمدقیقا زمانی کـه عامر بانو رو از دکتر اوردتشو حال بانو هم خیلی مساعد نیستاکیـا داره به منظور شام حاضر مـیشـه کـه خدمتکار مـیگه عامر خان گفتن نمـیانویدان خانم و حیدر اقا هم شام مـیل نداشتن،اقا اوزان هم با دوستاشون رفتن بیرون!اکیـا چشمش بـه کیف عامر کـه دست اون خدمتکاره مـیفته و مـیگه باشـه منم دیگه مـیل ندارمحیدر بـه ویدان مـیگه حتما شکایتتو بعد بگیری کمال تهدیدم کرده من دوست ندارم بچه ها چیزی از گذشته بدوننولی ویدان مـیگه که تا لیلا رو یـه صفر نرسونم دست نمـیکشماوزان بـه زینب زنگ مـیزنـه و مـیگه تو اون مرد رو دوست داری؟من پشت خونتونم!زینب:اوزان خواهش مـیکنم برومـه عاشقش نیستم ولی ب عنوان ی انسان دوسش دارماوزان هم چون چیزی کـه مـیخواسته شنیده خوشحال مـیرهاکیـا مـیره سر کیف عامر و چند که تا رمزو امتحان مـیکنـه و بالاخره بازش مـیکنـه

مشغول برداشتن برگه های مربوط بـه کماله و همزمان عامر داره وارد خونـه مـیشـه

و خوشبختانـه که تا زمانی کـه عامر بیـاد برگه هارو برمـیدارهبه کمال زنگ مـیزنـه ولی جوابشو نمـیدهکمال مـیخواد بخوابه کـه یـهو اکیـا مـیادکمال:چرا اومدی؟اکیـا:جواب تلفنم و ندادیراستشو بگو ی ذره هم دلت واسه من تنگ نشده بود ؟کمال دستشو نرم مـیکشـه رو گونـه اکیـا:من با دلتنگی واسه تو زندم اکیـاپنج ساله هر روز مـیخوام فراموشت کنم ولی نمـیتونم ‘و با صدای درون زدنـه اکیـا از خواب مـیپرهسریع درون و باز مـیکنـه:چی شده ؟اکیـا:بیـا اون برگه هایی کـه امضا کرده بودی و پیدا کردم دیگه مـیتونی خودتو خلاص کنی نـه؟کمال:این فایده نداره،این کار ی راه دیگه داره کـه خودم حلش مـی‌کنم و اکیـا رو راهی مـیکنـهفردا صبح صالح بـه همراه همون مدیر تقلبی شرکت بیرون منتظرهکمال مـیره پیش قادر و مـیگه انگار نمـیشـه درون حد ی قهوه خوردن هم ب شما اعتماد کردیـا خودتون این گندی کـه زدید و قبل از اینکه ب هیت مدیره اعلام کنم جمعش مـیکنیدیـا…درضمن دیگه هم ما با شما کار نمـیکنم!قادر مـیگه حتما به منظور این تهمت بـه پسرم مدرک هم دارید اقا کمال؟که همون راشد خان(مدیر تقلبی)و مـیارنقادر عصبانی مـیره پیش عامر:بخاطر حرصت تمام ابروی من رفتاز این روز بـه بعدم حتی اجازه حرف زدن زو هم ازت مـیگیرم

کمال جلوی شرکت کوزجواغلوها منتظره که تا عامر بیـاد و به محض اینکه عامر مـیاد کمال با عصبانیت مـیره پیش قادر و بش مـیگه کـه عامر به منظور من توطئه چیده و من درون تمام این مدت کاراشو تحمل کردم ولی اینکارشو دیگه نميتونم تحمل کنم همـه چیز رو به منظور قادر توضیح مـیده و قادر مـیگه مدرکی هم دارید؟/کمال هم زنگ مـیزنـه بـه صالح و مـیگه بیـارش/صالح هم با راشد یـا همون سرهات مياد پیش قادر و سرهات همـه چیز رو بـه قادر مـیگه…قادر با عصبانیت مـیره سراغ عامر و بش مـیگه تو منو سرافکنده کردی و از این بـه بعد مقامتو ازت مـیگیرم و دیگه حق هیچ کاری رو نداری،قادر از اتاق مـیره بیرون و در باز مـیمونـه و کمال از کنار درون رد مـیشـه و یـه نگاه بـه عامر ميندازه و مـیگه اگه اینطوری پیش بره بـه جای نابود من،خودتو نابود مـیکنیـاکیـا پیش لیلاست و نگرانـه کـه کمال بهش پیـام مـیده و مـیگه بیـا پارک، اکیـا هم خوشحال مـیشـه و از لیلا خداحافظی مـیکنـه…از طرفی ویدا داره مـیاد خونـه ی لیلا کـه اکیـا رو مـیبینـه کـه سوار ماشینش مـیشـه و مـیره…ویدا مـیره پیش لیلا و مـیگه از شکایتم صرف نظر مـیکنم ولی تو هم حتما از حقت درون سهام صرف نظر کنی و به اکیـا چیزی نگی/لیلا:تو نمـیتونی منو با خونـه ی خودم بهم منصرف کنیعامر با عصبانیت از شرکت مـیره بیرون کـه باز دوباره اون مرد ناشناس بش زنگ مـیزنـه و مـیگه:چیشده آقا عامر؟حالت خوبه!؟/عامر هم داد ميزنـه و مـیگه:بسه…بسه…/عامر گوشی رو قطع مـیکنـه و به تانر پیـام ميده باش قرار مـیزارهکمال مـیره سر قرارش با اکیـا و مـیگه خطر رفع شداکیـا:اما تو بازم مراقب باش/کمال:تو چرا نگران من شدی/اکیـا:بخاطر این نگرانی من الان اوضاع خوبه/کمال:درسته ولی ما هم بیکار نموندیم/اکیـا:خب اگه بخاطر من نبود کـه بیکار مـیموندید /کمال:تو دنبال چی هستی؟/اکیـا:یـه تشکر ساده/کمال هم از اکیـا تشکر مـیکنـه و اکیـا هم خوشحال مـیشـهعامر با تانر صحبت مـیکنـه و ميگه مشکلت چیـه؟/تانر ميگه خیلی راجع بـه حرفاتون فکر کردم منم مـیخوام یـه مغازه برا خودم ب/عامر سریع یـه چک برا تانر مـینویسه و بش ميگه تو الان با طوفان برو پیش مشاور املاک که تا یـه مغازه برات بگیرن،بعدا هم بدهیت رو پرداخت مـیکنی البته من بـه پول نیـاز ندارم برا من صداقت مـهمـه…طوفان بـه تانر مـیگه بیـاید بریم،تانر مـیگه الان حتما برم سراغ م مـیشـه بعدا بریم،عامر هم که تا اسم زینب رو مـیشنوه بـه طوفان اشاره مـیده کـه حتما الان ببرش/طوفان هم تانر رو با خودش مـیبرهعامر مـیره سراغ زینب و بش مـیگه داداشت کار داشت من مـیرسونمت…زینب هم تعجب مـیکنـه اما با عامر مـیره و بین راه عامر سعی داره با زینب صمـیمـی شـه اما زینب یکم مـیترسهشب:بانو بخاطر بچه خیلی ناراحته و تو خونشـه کـه یکدفعه یکی درون خونـه رو مـیزنـه،بانو نگاه مـیکنـه مـیبینـهی نیست ولی یـه پاکت جلوی درون گذاشتن،بانو پاکت رو برمـیداره و بازش مـیکنـه کـه یـه عاز خونـه ای درون اون عامر به منظور اوزان نقشـه کشیده بود درون پاکته و پشتش نوشته:فقط قاتل بچه ی تو نیست بانو با خودش مـیگه یعنی بچه ی اکیـا رو سقط کرده!!!کمال بـه اکیـا پیشنـهاد مـیده کـه سوار تله کابین بشن،اکیـا هم قبول مـیکنـه،وسطای راه بانو اون عکس رو به منظور گوشی اکیـا ارسال مـیکنـه و ميگه توی این خونـه چه اتفاقی برات افتاده؟/اکیـا شوکه مـیده و از طرفی کمال بـه مسئول تله کابین اشاره مـیده که تا تله کابین رو نگه داره اونم اینکارو مـیکنـه و کمال بـه اکیـا مـیگه حالا حقیقت رو بم بگو چرا با عامر ازدواج کردی؟/اکیـا اولش سکوت مـیکنـه اما با اصرار کمال مـیگه بخاطر داداشم با عامر ازدواج کردم/کمال شوکه مـیشـه و ميگه داداشت چه ربطی بـه این موضوع داره؟/اکیـا:خواهش مـیکنم دیگه سوال نپرس من نمـیتونم برات توضیح بدم منو مجبور نکن بت دروغ بگم/کمال هم مـیگه باشـه و تله کابین رو راه مـیندازهزینب داره از خيابون رد مـیشـه کـه یـه نفر یـه هدیـه بش مـیده و زینب تعجب مـیکنـه و هدیـه رو باز مـیکنـه و مـیبینـه عامر براش یـه لباس قرمز فرستاده و نوشته: مـیتونم فردا ببینم کـه چقدر بهت مـیاد/زینب هم خوشش مـیاداکیـا و کمال از تله کابین پیدا مـیشن و کمال مـیگه کی امادگیشو پیدا مـیکنی کـه بم حقیقت رو بگی/اکیـا:هيچوقت نمـیتونم بت بگم اکیـا مـیره و کمال بـه لیلا زنگ ميزنـه و مـیگه حق با تو بود اکیـا مجبور بـه ازدواج شده…اکیـا هم بـه بانو پیـام مـیده و مـیگه آدرس خونتو بده مـیام اونجا

اکیـا مـیره پیش بانو بهش مـیگه چرا بهم نگفتی حامله ای؟بانو:چی مـی‌گفتم؟به زنی کـه ازش حامله بودم؟راجب اون عکس از اکیـا مـیپرسه!اکیـا مـیگه من هیچ وقت حامله نبودم بانو:پس اون شخصی کـه اینو فرستاده مـیخواد بگه ی قتل اینجا صورت گرفته(عکس همونجاییـه کـه اوزان اون و کشت)بانو:من مـیدونم اوزان ی نفرو کشته وقتی اوزان و عامر حرف زدن شنیدم،نکنـه منظورش اینکه عامر باعث اون قتل شده؟اکیـا هم کـه مـیبینـه بانو از همـه چیز خبر داره مـیترسه و مـیرهکمال و مـیره خونـه لیلادم درون حیدر و مـیبینـه کـه از لیلا خواهش مـیکنـه بـه اکیـا چیزی نگهلیلا هم سربسته بهش مـیگه هرکاری بخوام رو مـیکنمصالح هم مـیاد خونـه لیلا و هر سه راجب اینکه چی مـیتونسته باعث ازدواجاکیـا بشـه صحبت مـیکننولی بـه نتیجه ای نمـیرسنعامر تمام صحنـه رو مرور مـیکنـه پیش خودش که تا بفهمـه کی راشد رو لو داده بـه کمالآخرم ب طوفان شک مـیکنـه و مـیبرتش ی جای خلوت:چرا اینکارو کردی؟اگه من اون دستت و اون زبونت رو م جرمـه؟نـه چون باهام صادق نبودیطوفان داد مـیزنـه:کاره من نیست من هرگز بهتون خیـانت نمـیکنمتمام خانوادتون مـیتونن دشمنتون باشن ولی من نـه…اکیـا توراهه برگشته کـه ی نفر ی عکسرومـیندازه تو ماشینعکسی کـه از عامر و اون زن ست کـه باهاش معامله کردو همـین باعث مـیشد شک اکیـا هر لحظه بیشتر بشـه اوزان مـیخواد بره بیرون کـه اکیـا مـیگه من مـیرسونمتتو ماشین ازش مـیپرسه:اوزان جز تو و اون دیگه کی تو اون خونـه بود؟؟

اوزان:دقیق یـادم نیست ولی یکی دیگه بـه اسم کارن هم بود کـه عامر گفت فرستادمش رفت!اکیـا:ینی چیزیو ندیده بود؟ اوزان:در واقع خوده عامر هم چیزی ندیدراستی تو چرا الان اینارو از من مـیپرسی بـه خاطر کماله نـه|؟گفتی بخاطر اوزان از دستش دادم حالا دوباره برگردم سمتش و هرچی اکیـا انکار مـیکنـه اوزان حرف خودشو مـیزنـه و ناراحت پیدا مـیشـهحیدر و ویدان کـه ترسیده منتظرن ببین لیلا چیزی بـه اکیـا گفته یـانـهوقتی اکیـا مـیگه ی نفر دیگه هم ماجرا رو مـیدونـه یکم خیـالشون راحت مـیشـهویدان:مـیدونیم،خیلی وقته عامر رو تهدید هم مـیکنـهاکیـا ناراحت از اینکه مـیدونستن و هیچی بهش نگفتن مـیره تو اتاقشولی حیدر مـیره پیشش:مگه قرار نبود هرچی مـیشـه رو دیکه باهم حل کنیم؟و فیلم برمـیگرده بـه زمانی کـه اکیـا مـیخواست برگه های مربوط بـه کمال و بردارهولی حیدر دیدیش و بهش کمک کرداکیـا تمام ماجرای اون عهارو به منظور حیدر تعریف مـیکنـهحیدر چشمش بـه ی ساعت جلب مـیشـه کـه زیر عکس زده و اون دقیقا ساعت نیمـه شبه همون وقتی کـه اوزان اون و کشتبا اینکه عامر گفته یوداون ساعت هیچ بـه جز خودش و اوزان اونجا نبوده…کمال کـه هرچی فکر کرد ب جایی نرسید مـیره که تا با اوزان حرف بزنـه ولی عامر سریع جلوشو مـیگیره?و اوزان و مـیبره بـه ی کافه:اوزان هدف کمال فقط انتقام گرفتنـه اون مـیخواد خانوادمون رو از هم بپاشـه اگه بفهمـه تو قاتلی مطمئن باش ساکت نمـیشینـهمواظب یـاش چیزی بهش نگیو مـیره خونـههمـه سر صبحونن کـه عامر هم مـیره پیششون و مدام بـه حیدر و ساعت دستش نگاه مـیکنـهو بعد هم ب طوفان زنک مـیزنـه کـه حیدر و تعقیب کنحواست باشـه که تا زمانی کـه اون آدم و پیدا نکردم تو مجرمـی…پایـان

کمال با حسین و فهیمـه راجب صالح و زینب حرف مـیزنـه،حسین هم مـیگه صالح پسره خوبیـه مشکلی نیست بگو شب بیـادولی زینب اصلا از این موضوع خوشحال نیست!کمال زینب رو مـیرسونـه دانشگاه و توراه ازش راجب اوزان مـیپرسهزینب مـیگه چیزی زیـادی ازش نمـیدونم ولی خیلی ادم عجیبی بود حتی گواهی نامـه هم نداشت انگار براش ضرر داشتاون روز هم تو کلانتری یـهو داد زد منی و نکشتم…حالا مـیشـه برم دیرم مـیشـه!کمال هم مـیگه باشـه بروبه محض رفتن کمال عامر مـیاد و زینب رو باخودش مـیبره بیرون و مدام هم ازش تعریف مـیکنـهبعدمـهلیکوپتر مـیبرتش یـه کنسرت و به طور کلی ی قهرمان کامل اون روز ازش خودشبرای زینب مـیسازه که تا به هدفش نزدیک شـهحیدر تمام حساب های عامر و چک مـیکنـه و مـیبینـه پنج سال پیش همون وقتی کـه اوزان اون و کشتعامر ی مبلغ زیـادی بـه حساب خودشاز شرکت واریز کردهوبه اکیـا مـیگه احتمالا اون پاکت همون پول بوده کـه عامر ب اون زن داده اکیـا از حیدر تشکر مـیکنـه کـه بهش کمک مـیکنـهحیدر:در واقع اگه زودتر بـه این موضوع مـیرسیدم لازم نبود اینقدر شماها عذاب بکشیدبالاخره حتما بفهمم اون شب چی شدهطوفان کـه از ماجرای استعلام حساب گرفتن حیدر خبر دار مـیشـه بـه عامر هم اطلاع مـیده ولی عامر مـیگه بذارم ببینم بـه ج دردش مـیخوره?عامر بـه طوفان مـیگه قرار داد خرید اون مغازه رو به منظور تانر کنسل کنبذار نشونت بدم چطوری با ی تیر دوتا هدف و مـیزنن!و بـه همـین ترتیب صاحب مغازه بـه تانر مـیگه قصد فروش ندارهو تانر سرخورده دم اون مغازه وایمـیسته

عامر بـه تانر زنگ مـیزنـه و قول مـیده همـه چیو درست کنـهو بالاخره مـیخواد کـه زینب رو بعد از اینکه ی روز خاطره انگیز براش ساختهببره خونـه!کمال بـه کمک صالح ی هکر پیدا مـیکنـه که تا ببینـه اوزان اون شب تو بیمارستان یـاپاسگاه بوده یـانـه ولی بر خلاف انتظارش متوجه مـیشـه کهماشین اکیـا دقیقا یک ساعت بعد از زمانی کهاز کمال جدا شده تو ی منطقه جریمـه شدهتو همـین ساعت ها ب صالح خبر مـیدن کـه مدارک به منظور سوختن کشیتش آمادس و بالاخرهکمال و صالح متوجه مـیشن کـه کاره اوزان بوده ولی کمال بـه صالح اشاره مـیکنـهکه دست نگه داراوزان مـیره پیش اکیـا و بهش مـیگه کمال اومده که تا زندگی مارو خراب کنـهاکیـا هم عصبانی مـیشـه و حادثه سوختن کشتی صالح رو بـه روش مـیارهآخرم بحث ب زینب کشیده مـیشـه و اوزانمـیگه %

صالح طبق گفته حسین مـیاد به منظور دست بوسی و…اما زینب بـه هیچ عنوان خوشحال نیست،عامر ی اتاق تو ی هتل سفارش مـیده و به زینب مـیگه کـه فردا براش سوپرایز دارهزینب هم هر بار مشتاق تر از قبل مـیشـهو عامر بـه هدفش نزدیک تر!حیدر مدارکی کـه از عامر پیدا کرده بود و به اکیـا نشون مـیدهو اینم اضافه مـیکنـه کـه عامر بـه زودی برمـیگرده سرکارش چونقادر فقط خواسته اونو ی تنبیـه کوچیک هو این بـه معنی اینکه کـه کمال هنوز درون امان نیست!اکیـا با شنیدن این حرف باز دلشوره مـیگیره و مـیگه حتما حتما به کمال خبر بدهو اصرار های حیدر هم نمـیتونـه جلوشو بگیرهاول بهش زنک مـیزنـه ولی طبق معمول کمال جواب نمـیدهو اینطوری مـیشـه کـه اکیـا مـیره خونشکمال با دیدنش غافلگیر مـیشـه:تو چی مـیخوای اکیـا؟صبح مـیگی از هم دور باشیم شب مـیای اینجا؟من خسته شدم اینقدر ولم کردی اکیـااکیـا:اومدم بخاطر عامر بهت هشدار بدم اون بـه زودی برمـیگرده شرکت و…حرفش با درون زدن ی نفر نیمـه تموم مـیمونـهکمال:آخرین نفری کـه اینطوری درون زدعامر بود…اکیـا:حالا چیکار کنیم؟کمال:باید قبل از اینکه مـیومدی بهش فکر مـیکردی

کمال:کیـه؟آسو:منم!مـیره مـیره تو اتاق قایم شـه ولی قبلش غیرتی مـیشـه و به کمال مـیگه زیپتو ببندآسو با ی شیشـه مـیاد. به منظور شب نشینی و بالاخره وقتی پیدا مـیشـه که تا اکیـا فرار کنـهوقتی مـیره خونـه با یـاسمـین حرف مـیزنـه و مـیگه ب آسو خانم زنگ بزن بگو بریم باهم چایی بخوریم  یـاسمـین تعجب مـیکنـه:تو کـه از اون خوشت نمـیمومدبالاخره اکیـا اعتراف مـیکنـه چون آسو خونـه کماله!ولی یـاسمـین مـیگه امروز جلوشونو گرفتی بعدا چی؟صبح حیدر بـه اکیـا مـیگه بالاخره مـیریم بـه همون خونـه آمادگیشو داری؟اکیـا:بخاطر خانوادمون هرکاری بتونم مـیکنمعامر دکمـه کت حیدر و تو کشو پیدا مـیکنـه و مـیفهمـهکاره لو کمال مربوط بـه حیدره بـه طوفان زنگ مـیزنـه و مـیگهکارای تصادف و جور کن بالاخره حیدر گور خودشو کندحواست باشـه جوری صحنـه سازی کنی کـه مشخص شـه کاره تانره اینطوری دیگهتانر تو مشتمونـهاکیـا مـیخواد بره بیرون کـه آسو رو مـیبینـه از خونـه کمال داره مـیاد بیروناینقدر بهشون زل مـیزنـه کـه جلوشو نمـیبینـه و مـیخوره ب سطل اشغال…کمال نگران مـیاد پیشش کـه ببینـه چی شده ولی اکیـا خیلی بد برخورد مـیکنـه باهاشبعد آسو مـیاد اول حالش و مـیپرسه و بعدم مـیگه راستی ممنونم درسته اون شب سوپرایز و بهم زدی و موضوع خونـه رو بهم گفتی ولی سوپرایز اصلی و مندیشب انجام دادم!دیشب به منظور اولین بار پیش کمال بودم و اون شب بهترین شب زندگیم بود!اکیـا مات نگاهش مـیکنـهولی واقعیت اینـه کـه هیچی بین آسو و کمال نبوده و اون شب اسو از شدت مستی خوابش بودهپایـان

عامر زینب رو برمـیگردونـه و اونو که تا نزدیکی خونشون مـیرسونـه و وقتی کـه مـیخواد از زینب خداحافظی کنـه دست زینب رو مـیبوسه،زینب هم بدجور شیفته ی رفتار عامر شدهکمال و صالح یـه دسته گل مـیگرن و مـیرن خونـه،صالح دست حسین رو مـیبوسه و خوشحاله،زینب هم مـیرسه خونـه اما از دیدن صالح اصلا خوشحال نمـیشـهاکیـا با باباش صحبت مـیکنـه و حیدر مـیگه بهتره فردا بریم بـه اون مزرعه/اکیـا هم مـیگه این اولین باره کـه بعد از اون حادثه مـیریم اونجاعامر مـیره بـه هتل و یـه سوییت رزرو مـیکنـه و مـیگه رو تختخواب گل بزارید و تزیینش کنیدخانواده ی سویدره دارن شام مـیخورن و همـه خوشحالن بـه جز زینب،عامر اس ميده بـه زینب و مـیگه فردا یـه سوپرایز برات دارم آماده باش..زینب هم خیلی ذوق زدست کـه بازم با عامر وقت بگذرونـهآخر شب:کمال برمـیگرده خونـه و اکیـا مـیره درون مـیزنـه، کمال هم چون تازه از اومده بیرون پیرهنشو هنوز نپوشیده و همونطوری مـیره درون رو به منظور اکیـا باز مـیکنـه و ميگه چرا اومدی اینجا/اکیـا:چون جواب تماسمو ندادی/کمال:مگه نگفتی از هم فاصله بگیریم،اینکارا یعنی چی؟نمـیشـه هی بیـای و یـه چیزی بگی و بری/اکیـا:نمـیخوای يه چیزی بپوشی؟/کمال هم مـیره لباس مـیپوشـه/اکیـا:بابام گفت کـه قراره بزودی عامر برگرده شرکت و باز دوباره با تو کار کنـه/کمال:دیگه کار با من بـه این سادگی نیست…اکیـا و کمال مشغول صحبت هستند کـه یـه نفر درون مـیزنـه،کمال ميگه کیـه؟/آسو درون مـیگه منم/اکیـا هم مـیره تو اتاق خواب قایم مـیشـه…کمال درون رو باز مـیکنـه و آسو مياد داخل/آسو یکم با کمال صحبت مـیکنـه و بعدش مـیره دسشویی کـه اکیـا از این فرصت استفاده مـیکنـه و از خونـه ی کمال مـیره بيروناکیـا مـیره خونـه و چون حسودیش شده بـه یـاسمـین زنگ مـیزنـه و مـیگه یـه قرار با آسو بزار چون الان تو خونـه ی کماله اما یـاسمـین مـیگه عزیزم تو تصميمت رو پنج سال پیش گرفتی،اینکارا دیگه فایده ای ندارهآسو و کمال با هم مـیخورن البته کمال زیـاد نمـیخوره اما آسو مست مـیشـه و به کمال مـیگه من لباتو دوسدارم..کمال هم شوکه مـیشـه و مـیگه تو حالت خوب نیست و زیـادی مست شدی بعد هم آسو رو مـیبره تو اتاق خواب و مـیگه اینجا بخواب خودش هم رو مبل مـیخوابهصبح:حیدر مـیره پیش اکیـا و قرار مـیشـه بعد از کاراشون امروز برن مزرعه..عامر دکمـه ی حیدر رو بهش مـیده و مـیگه این مال شماست؟آخه خدمتکارا فکر مال منـه/حیدر:آره ممنون فکرکردم گمش کردمعامر بعد از دکمـه بـه حیدر بـه طوفان زنگ مـیزنـه و مـیگه حیدر فرمان مرگش رو امضا کرد فورا اقدام کنید..حرفه ای انجامش بدید،سرنخی بـه جا نزارید/طوفان:خیـالتون راحت باشـه با راننده صحبت کردم، کارشو مـیکنـه و فرار مـیکنن،اینطوری تانر هم شریک جرم مـیشـه بعد هم مـیاد زیر سلطه ی ماکمال از خواب بیدار مـیشـه وصبحانـه رو حاضر مـیکنـه آسو هم بابت دیشب ازش عذرخواهی مـیکنـه و بهش مـیگه یـادش نیست کـه دیشب چی گفته/کمال هم بهش مـیگه مـهم نیست و با همدیگه از خونـه بیرون مـیان/اکیـا داره با ماشین رد مـیشـه کـه اونارو مـیبینـه و حواسش پرت مـیشـه و ماشین رو ميزنـه بـه سطل زباله…کمال مـیاد پیش اکیـا و مـیگه حالت خوبه؟/اکیـا: بـه تو چیـه/کمال:انگار امروز بد از خواب بیدار شدی/اکیـا:ولی انگار بـه شما دوتا خوش گذشته/کمال:دیشب آسو چون نتونست بره خونش اینجا موند/اکیـا:به من چه!!/آسو مـیاد و مـیگه اکیـا خوبی؟ما رو ترسوندی/کمال برمـیگرده پیش ماشینش/آسو هم از فرصت استفاده مـیکنـه و مـیگه اکیـا ازت ممنونم/اکیـا:بخاطر چی/آسو: اونروز کـه بم گفتی کمال این خونـه رو خریده و سوپرایز رو خراب کردی ناراحت شدم اما بعدش دیشب اومدم اینجا و برای اولین بار شب رو با کمال گذروندم واقعا شب عالی بود/کمال با ماشین مـیاد و آسو رو صدا مـیزنـه/آسو هم بـه اکیـا مـیگه یـه روز قرار بزاریم که تا برات تعریف کنم و مـیره/اکیـا هم با عصبانیت سوار ماشینش مـیشـه و ميره..پایـان

عامر مـیره بیمارستانـه و به تانر مـیگه:اگه تو حرفی بزنی بقیـه فکر مـیکنن کار من بوده/تانر هم بـه پلیس مـیگه من تصادف رو ندیدم و فقط وقتی داشتم از خيابون رد مـیشدم صدای ترمز شنیدم و برگشتم بش کمک کردماکیـا به منظور اینکه کمال پیداش کنـه درون مسیر چندتا نشونـه مـیزاره و کمال هم نشونـه ها رو مـیبینـه و پیداش مـیکنـه و مـیگه نیـاز نبود نشونـه ها رو بزاری چون تو هرجا بری من بازم پیدات مـیکنم، همـین موقع عامر بـه اکیـا زنگ مـیزنـه و خبر مـیده کـه باباش تصادف کردهکمال اکیـا رو مـیرسونـه نزدیک بیمارستان،اکیـا مـیره داخل بیمارستان…کمال هم اتفاقی تانر و طوفان رو کنار هم مـیبینـه و مـیاد پیششون و مـیگه شما اینجا چکار مـیکنین طوفان توضیح مـیده کـه تانر آقا حیدر رو رسونده بیمارستان…طوفان مـیره و کمال از تانر مـیپرسه کـه جریـان چیـه؟/تانر مـیگه داشتم مـیرفتم به منظور امضای قرارداد کـه یـه ماشین بهش زد منم آمبولانس خبر کردم آوردمش بیمارستان…اما کمال یکم شک داره کـه قضیـه اینطور باشـهعمل حیدر تموم مـیشـه و حالش خوبهشب:همـه رفتن ملاقات حیدر اما حیدر وقتی بهوش مـیاد اولین حرفی کـه مـیزنـه مـیگه تصادف نبوده،عمدا منو زد/همـه تعجب مـیکنن،دکتر مـیگه بیمار حتما استراحت کنـه لطفا برید بیرون/همـه از اتاق مـیرن بیرونکمال بـه لیلا خبر مـیده کـه حیدر تصادف کرده/لیلا مـیگه حیدر برام مـهم نیست اما نگران اکیـا هستمـهمـه تو سالن بیمارستان هستند کـه اوزان مـیگه یعنی چی عمدا بوده؟/اکیـا:شاید یـه نفر مـیخواسته بابامو بکشـه/عامر:این ممکن نیست/اکیـا و قادر هم بـه عامر مشکوک شدنکمال مـیره بـه همون ویلا کـه ماشینشو بیـاره چون با ماشین اکیـا برگشته بوده اما متوجه مـیشـه کـه لامپ ویلا روشنـه و مـیره داخل کـه یـه نفر با چوب مـیزنـه تو سرش فرار مـیکنـه کمال هم مـیره دنبالش اما اون مرد سوار ماشینش مـیشـه مـیره…کمال شماره پلاک ماشینشو برمـیداره بـه صالح زنگ مـیزنـه و مـیگه بـه ایگیت زنگ بزن..یـه شماره پلاک بت مـیدم حتما بفهمـیم ماشین مال کیـه/صالح هم شماره پلاک رو یـادداشت مـیکنـهلیلا بـه اکیـا زنگ مـیزنـه و حالش رو مـیپرسه کـه ویدا متوجه مـیشـه داره کـه با لیلا حرف مـیزنـه و اکیـا رو سرزنش مـیکنـه کـه بازم با لیلا و کمال درون ارتباطهاکیـا با مادرش حرف مـیزنـه و مـیگه:زندگی خیلی کوتاهه نمـیترسی به منظور کنار ما بودن دیر بشـه(یعنی اینکه چرا انقدر بـه ما بی توجهی)/ویدا:من همـیشـه بـه فکر آینده تون بودم،مـیدونی چرا با کمال مخالف بودم!!چون تو آینده ی درخشانی داشتی و نمـیخواستم نابودش کنی،چون هیچوقت نميشـه بـه عشق اعتماد کرد مخصوصا عشق یـه مردصالح اومده خونـه ی کمال و ایگیت بشون زنگ مـیزنـه و مـیگه اسم صاحب ماشین تونچ کارانی هستاکیـا مـیخواد بره خونـه و قراره ویدا پیش حیدر بمونـه..اکیـا داره از اتاق مـیره بیرون کـه حیدر مـیگه لیلا…اکیـا برميگرده و مـیگه انگار یـه چیزی مـیخواد/ویدا مـیگه باشـه تو برو/اکیـا مـیره و ویدا بـه حیدر نگاه مـیکنـه و مـیگه که تا من نفس مـیکشم هرگز نمـیزارم شما بهم برسیدکمال منتظر اکیـاست که تا بیـاد خونـه و وقتی اکیـا مـیاد بهش زنگ مـیزنـه و مـیگه حتما ببینمت،اکیـا هم مـیره پیش کمال/کمال مـیگه یـه نفر تو ویلا بهم حمله کرد و فیلمای دوربینا رو دزدید اسم اونی کـه این کاروکرده تونچ کارانی هست اونو مـیشناسی/اکیـا:نـه نمـیشناسم تو هم بیخیـال این ماجرا شو نمـیخوامـی آسیب ببینـه چون بابام وقتی بهوش اومده گفته عمدا بهش زدن و یـه نفر عامر رو تهدید مـیکنـه شاید کار اون بودهصبح روز بعد:کمال خانوادشو به منظور صبحانـه دعوت کرده خونشحیدر هم از بیمارستان مرخص شده و برگشته خونـهپايان

خانواده کمال خونش هستند و بعد از خوردن صبحانـه زینب مـیگه مـیخوام اطراف رو بگردم اما تانر هم همراهیش مـیکنـه و باهم ميرن،زینب اصرار مـیکنـه کـه برن سمت عمارت کوزجواغلوها،تانر هم قبول مـیکنـه و باهم مـیرن کـه با عامر و اوزان روبه رو ميشن/عامر بـه تانر مـیگه مـیخواستم امروز باهات حرف ب/تانر مـیگه ما هم داشتیم مـیرفتیم هر وقت خواستین خبر بدید مـیام /اوزان هم بـه زینب مـیگه خوبی؟ کـه تانر با عصبانیت مـیگه خوبه، اوزان هم دیگه چیزی نمـیگهاکیـا با باباش صحبت مـیکنـه و مـیگه منظورت چی بود کـه یـه نفر عمدا بهت زده؟/حیدر:نميدونم اما حس مـیکنم کار عامر بودهآسو به منظور عیـادت حیدر مـیاد و به اکیـا مـیگه کـه مـیخواد با خانواده کمال قهوه بخوره اکیـا خیلی ناراحت مـیشـه آسو مـیگه نکنـه به منظور این ناراحت شدی کـه جریـان اون شب رو برات نگفتم/اکیـا صداشو بالا مـیبره و مـیگه بسه ديگه اما بعد مـیگه بهتره خانواده ی کمال رو منتظر نزاری(در این موقع عامر مـیاد و حرفاشونو مـیشنوه/آسو مـیگه اگه متاهل نبودی فکر مـیکردم داری حسادت مـیکنی کـه عامر مـیاد داخل اتاق..اسو هم مـیرهعامر مـیره دنبال آسو و تو حیـاط باهاش صحبت مـیکنـه و مـیگه من و شما یـه نقطه ی مشترک تو زندگيمون داریم بهتره یـه روز باهم صحبت کنیم/آسو هم کـه متوجه ی منظور عامر مـیشـه قبول مـیکنـه اکیـا خیلی ناراحته زنگ مـیزنـه با ياسمين دردودل مـیکنـه بعدم مـیره از دور خونـه کمال رو نگاه مـیکنـه کـه کمال اونو مـیبینـه،مادر کمال هم متوجه مـیشـه و برای اینکه حرص اکیـا رو دربیـاره همش قوربون صدقه ی آسو مـیرهعامر و پدرش باهم صحبت مـیکنن قادر شک کرده کـه تصادف کار عامر باشـه و ازش مـیپرسه/عامر مـیگه نـه من ارتباطی با این موضوع ندارم/قادر مـیگه بعد مـیتونی برگردی سرکار/عامر:نـه برنمـیگردم من فقط وقتی خودم بخوام برمـیگردم بعد هم مـیرهقادر از افسانـه(خدمتکارخونـه) مـیخواد کـه کلید های صندوق امانتی کـه عامر تو بانک داره رو براش پیدا کنـهکمال خانوادشو مـیرسونـه خونـه،صالح بـه کمال زنگ مـیزنـه مـیگه آدرس تونچ کارانی رو پیدا کردم ولیی اونجا زندگی نمـیکنـهاکیـا بـه عامر زنگ مـیزنـه مـیگه تو باعث تصادف بابام بودی/عامر انکار مـیکنـه/اکیـا عامر رو تهدید مـیکنـه و مـیگه اگه تو اینکارو کرده باشی از این خونـه مـیرمکمال و صالح مـیفهمن کـه طرف با اسم “عیـاز متینر” ماشین کرایـه کرده بوده و تونچ کارانی فقط صاحب ماشین بوده

اوزان بازم مـیاد روبروی خونـه ی زینب کـه صالح اونو مـیبینـه و مـیخواد کتکش بزنـه اما اوزان مـیگه زینب بم گفت کـه عاشق تو نیست دوست داره ولی مثل یـه داداش یـا یـه دوست/صالح ناراحت مـیشـه و مـیگه تو رو چطوری دوسداره/اوزان:اگه مـیدونستم اینجا نمـی پلکیدمعامر با تانر حرف مـیزنـه مـیگه کـه چقدر صداقت براش مـهمـه بعدم مـیبرتش براش کت وشلوار مـیخره اولین ماموریتش اینـه کـه بره خونـه بانو ببینـه چیزی نیـاز داره یـا نـهصالح بـه کمال زنگ مـیزنـه و مـیگه “عیـاز متینر” یـه اسم جعلیـه/کمال:حالا کـه با این اسم تونسته ماشین کرایـه کنـه شاید خونـه هم کرایـه کرده باشـه..ویدا مـیره پیش لیلا ازش خواهش مـیکنـه کـه چیزی بـه نیـهان نگه اما لیلا قبول نمـیکنـهپایـان

تانر یکم پیش بانو مـیمونـه و ارومش مـیکنـهحقی بی خبر مـیاد خونـه آسو و سوپرایزش مـیکنـه!آسو تعریف مـیکنـه کـه با خانواده کمال آشنا شدهو چقدر ازشون خوشش اومده و گرم و صمـیمـی باهاش برخورد ؛مثه خودشون حقی کـه از شوق و ذوق آسو متوجه مـیشـه کـه عاشق کمال شدهازش مـیپرسه دوست داری واقعا شون باشی؟آسو اول خجالت مـیکشـه:خیلی دوست دارم عمو جان راستش از حس کمال خبر ندارم همـیشـه فک مـیکنم بخاطر شماست کـه ب چشم دیگه ای بهم نگاه نمـیکنـه شما راضی هستی؟حقی:من همـه چیزمو چشم بسته مـیدم دست کمال اگه م رو هم بهش بدم دیگه چ غمـی تو دنیـا دارمو همـین باعث مـیشـه با کمال و لیلا تو کافی شاپ قرار بذارنحقی:همـیشـه مـیدونستم پای یکی درون مـیونـه کمال،تو زولدانگ همش خودتو حبس سرگرمـی مـیکردی که تا ب یـه چیزی فکر نکنیکمال:آره یکی بود ولی نمـیدونستم چیزی بگم چون عشق من بی پایـانـهحقی هم با توهم اینکه منظور کمال آسوعه و خجالت مـیکشـه کـه بگه خوشحال مـیشـهوقتی لیلا مـیاد سر بسته صحبت مـیکنن کـه لیلا مـیگه من ی سر دستشویی برم و به کمال اشاره مـیکنـه که تا بیـاد حرف بزنن لیلا:پسر تو حواست هست امروز داره چی مـیشـه؟رسما دارن تو و آسو رو نامزد مـیکنن من و اقا حقی هم انگار شاهد های عقدتونیم حالا ببین کی گفتم!کمال:لیلا نگفتی ویدان دیروز چیکارت داشتلیلا:آآآ دیدی جواب سخته توپ و انداختی تو زمـین من باز اومده بود بگه ب اکیـا چیزی نگم ولی من دیگه مـیخوام کـه بگم!ویدان کـه بعد از صحبت با ویدان ترسیده دیگه تصمـیم گرفته خودش ب اکیـا همـه چیزو بگه ولی حیدر مانعش مـیشـه!

به اکیـا زنگ مـیزنن و خبر مـیدن اون آدمـی کـه با پدرت تصادف کرده اعتراف کرده کـه مست بوده اون موقع ترسیده و بعد هم فرار کردهاما اکیـا باور نمـیکنـه و مـیگه حتما کاره عامر و این هم بخجاطر لاو پوشونیکمال به منظور اکیـا نامـه مـیفرسته کـه بیـا دوساعت زندگی رو نگه داریم و تو سینما منتظرش مـیمونـه:دیگه داره ناامـید مـیشـه کـه اکیـا با ی بسته پاپ کرن مـیادکمال:فک کردم نمـیایـاکیـا:منم همـینطور و مشغول فیلم دیدن مـیشن وقتی فیلم تموم مـیشـه کمال مـیبینـه اکیـا دوباره داره گریـه مـیکنـه ولی اکیـا مـیگه ایندفعه دیگه فقط واقعا بخاطر فیلم بودکمال:نو همـیشـه بهم مـیگی فراموشم کن و برو ولی من ب حرف قلبم گوش مـیدمبدون اگه دلیلی کـه با عامر ازدواج کردیو بفهمم و بدونم امـیدی هستولت نمـیکنم!اکیـا بین گریـه مـیخندهعامر زینب و مـیبره تو کشتی،موقع سوار شدن بهش مـیگه کفشتو درون بیـار!موقع درون اورد ن کفش بهش مـیگه مـیخوای اصله همـینو برات بخرم؟زینب:نـه ب نظرم این خیلی از اصلش بهتر بود واسه همـین خبالاخره مـیبرتش رو عرشـه و یکم براش چرب زبونی مـیکنـه و آخرم مـیبوستش و کاپیتان ب دستور عامر ازشون عمـیگیرهکمال مـیره بـه همون ادرسی کـه صالح بهش داده بودولی همـین کـه وارد اون خونـه مـیشـه اون مرد متوجه مـیشـه و همراه فلش فرار مـیکنـهپایـان

کمال از اون خونـه عمـیگیره و برای اکیـا مـیفرسته:این خونـه رو مـیشناسی؟؟اکیـا چند بار ب عنگاه مـیکنـه ولی چیزی بـه نظرش اشنا نمـیاد:نـه نمـیشناسم!به محض اینکه رسید خونـه مـیره که تا برگه هایی کـه براش اومده رو چک کنـه،که بینش ی پاکت مـیبینـه!داخل پاکت عهمون خونـه ای کـه کمال عکسشو فرستاده +متن پشتش هست کـه نوشته:رازعامر؛مرده ای کـه زندست…اکیـا بلافاصله بـه کمال زنک مـیزنـه و براش پیغام مـیذاره کـه خواهش مـیکنم از اون خونـه دور باش کمال،نمـیدونم چی اونجاست ولی اصلا دلم نمـیخواد اسیب ببینی!عامر بـه همون بانکی مـیره کـه فلش هاروبه امانت گذاشته بود مـیبینـه جای فلش ها خالیـهه  عصبانی از نگهبان مـیپرسه کجاست؟؟؟و اونم ترسیده مـیگه حتما از نگهبانی کـه دیشب شیفت بوده بپرسید!زمان برمـیگرده ب عقب وقتی کـه افسانـه خدمتکار خونـه کلید و از اتاق عامر برداشته و به قادر داده،و قادر هم فلش هارو برداشته!عامر کـه خودش متوجه مـیشـه کاره پدرشـه بهش زنگ مـیزنـه:چرااا برشون داشتی؟قادر:خونـه مادرتم بیـا اونجا حرف مـیزنیم! و عامر ب اون خونـه مـیره قادر:بهت بارها گفتم بهم بگو کی تهدیدت مـیکنـه ولی که تا دوباره ب حرف بابات گوش ندادی بهت نمـیدمشون…کمال تو همون خونست و از دور داره همـه چیزو مـیبینـه بـه اکیـا زنگ مـیزنـه:تو نمـیدونستی اینجا کجاست ولی من مـیدونم،اینجا خونـه مادره عامرهو همـه اون چیزی کـه تو اون شب راجب برادرت بهم نگفتی ولی خب خوبه کـه مـیشـه از راهه دیگه ای فهمـیدالان همـه اتفاقات اون شب تو یـه فلش دست قادرهومن که تا فهمـیدن حقیقت ی قدم بیشتر فاصله ندارم..

بالاخره قادر فلش هارو بـه عامر نمـیده و مـیخواد کـه از همـین طریق عامر وتو چنگش بگیرهعامر موقع رفتن پیشونی مادرشو مـیبوسه:۲۵ سال پیشتو همچین روزی بخاطر بابام ترکم کردیو منم امروز کاری مـیکنم کـه بابام از این کارش پشیمون شـهاکیـا ب حیدر مـیگه بابا حتما ی کاری کنیمکمال داره همـه چیزو مـیفهمـه اون فلشی کـه دست قادره و مـیخوادبردارهحیدر هم مـیگه اگه قادر اون فلش و برای کم قدرت عامر ازش گرفتهمطمئن باش حتی نمـیذاره دستش بـه هیچبهش برسه نگران نباشکمال سایـه ب سایـه دنبال قادر مـیره و تعقیبش مـیکنـهو درون اخر مـیره ب ی محله پایین شـهر که تا ی نفرو به منظور عملی نقشش پیدا کنـهو اینجاست کـه شخصیت جدید سریـال بـه اسم زهیر وارد سریـال مـیشـهپایـان

کمال با همون آدمـی کـه تو اون محله فقیر نشین بوده صحبت مـیکنـه اونم بهش مـیگه این از تمام کارایی کـه تا الان حتی بخاطر پول کردم خطرناک تره،چرا حتما قبول کنم داداش؟کمال یکم فکر مـیکنـه:ی روز زندگیمو ازم گرفتن خواهش مـیکنم یـا بهم کمک کن یـای کـه جرات اینکارو داشته باشـه بهم معرفی کنمرد دستشو مـیاره جلو:زهیر،اسمم زهیره و این مـیشـه آغاز دوستی زهیر و کمالعامر مـیخواد وارد خونـه بشـه کـه اکیـا سوار مـیشـه:بریم عامر:کجا همسر عزیزم اکیـا:گفتم فقط بریم و به ی جنگل مـیرن اکیـا سر صحبت رو باز مـیکنـه:ی نفر دیگه هم از موضوع اوزان خبر داره گوش مـیدم عامر عصبانی از ماشین پیـاده مـیشـه:آره ی نفر هستاکیـا:کیـه؟چرا اینطوری مـیکنـه؟ عامر:نمـیدونم اکیـا:اون فیلم ها کجاست مـیخوام خودم پاکشون کنم ولی عامر راضی نمـیشـه و بهش نمـیده چون مـیگه پنج ساله هر بار ی فیلم مـیفرسته!و برمـیگردن خونـهزینب کـه دیگه ب همـه گفته صالحو نمـیخواد کمال باهاش حرف مـیزنـه کـه دل شکستن کاره خوبی نیست زینب اما تانر مـیگه چیکار کنیم چون گناه داره مون رو بدبخت کنیم؟ بالاخره قرار مـیشـه خوده زینب با صالح حرف بزنـه و همـه چیزو کنسل کنـه!تانر:مسولیت این با منـه اذیتش نکن کمالکمال:چجوری مسولیتش با توعه وقتی همش درون حال شکستن منیخسته ام دیگه از سنگ زدنات..زینب مـیره تو اتاق و به عامر زنگ مـیزنـه ولی عامر اون لحظه حمومـه و اکیـا جواب مـیدهصدای زینب رو مـیشنوه یخ مـیکنـهاما بدون حرف زدن قطع مـیکنـه!وقتی عامر از حموم اومد بیرون بهش هشدار مـیده کـه از زینب دور بمونـه.زهیر نزدیک خونـه قادر ب کمال زنگ مـیزنـه و مـیگه اصلا کاره راحتی نیست رفتن تو اون خونـه،تو پیشنـهادی نداری؟!کمال هم مـیگه اگه یـه مـهمونی بزرگ تو خونش راه بندازیم و سرش و گرم کنیم چی …عامر مـیره خونـه پدرش ولی نگهبان مـیگه قادر خان دستور که تا خودشون نیستن شما رو راه ندیم!عامر فوق العاده عصبانی مـیشـه ولی تصمـیم مـیگیره

به حرف قادر گوش کنـه و بره شرکت!و نمـیدونـه کـه اونجا چی درون انتظارشـه!کمال به منظور عملی نقشش مـیره پیش قادراما قادر پیش دستی مـیکنـه و موضوع عامر و مـیکشـه وسط؛و مـیگه فک کنم دیگه وقتشـه کـه برگرده اما کمال مـیگه ب نظرم الان وقتش نیستو حتی درون موردبرگشتش بـه پروژه هم حتما هیئت مدیره تصمـیم بگیرهقادر:اون دیگه پی ب کاری کـه کرد و پشیمونـه کمال:من مـیتونستم اون شواهد رو ب دست پلیس بدم،مـیتونستم بـه روزنامـه ها خبر بدم مـیتونستم…پس اگه این کارو نکردم بهتره شمام ب تصمـیمم احترام بذارید و قادر ناچارا قبول مـیکنـه و نوبت مـیرسه ب کمال؛مـیگم ب نظرتون چطوره مـهمون های خارجی مون رو یک شب به منظور شام دعوت کنیم…قادر استقبال مـیکنـه و این ب این معنیـه کـه راه به منظور رسیدن کمال ب اون فلش لحظه ب لحظه هموار تر مـیشـهعامر بلافاصله بعد از ورود ب شرکت وارد جلسه مـیشـه آسو غافلگیر مـیشـه:شما مگه نگفته بودید کـه تو این جلسه حضور نخواهید داشت؟عامر هم مـیگه خب نظرم عوض شدکمال بعد از تماس با زهیر و گفتن اینکه همـه چی همون چیزی کـه خواستیم شد مـیره ب جلسه و در کمال تعجب عامر و اونجا مـیبینـه:فک نمـیکنید به منظور برگشتتون کمـی زود بود؟آسو هم ب پیروی از کمال ب اونایی کـه توی جلسه تشریف دارن مـیگه کـه عامر به منظور نظارت فقط اومده!حالا عامر کـه از همـیشـه عصبانی تره مـیره پیش قادر و بهش مـیگه تو باعث شدی از رقیبم شکست بخورم و بدون این آخرین بارهاکیـا کـه ب رابطه زینب و عامر شک کرده زینب و به ی کافه مـیبره و تا زمانی کـه همـه چیزو نگفته ولش نمـیکنـهپایـان

اکیـا با زینب صحبت مـیکنـه و بهش مـیفهمونـه کـه هدف عامر از با تو بودن فقط ضربه زدن بـه کمالهاما زینب نـه تنـها بودن با عامر و انکار مـیکنـه بلکه مـیگه همچین چیزی هم اگه وجود داشته باشـه ب خودم مربوطههمون لحظه عامر بـه زینب مسیج مـیده کـه بیـا ببینمت و زینب بحث و تموم مـیکنـه که تا بره پیشش،اکیـا کـه مـیدونـه زینب بهش دروغ گفته تعقیبش مـیکنـه و با چشمای خودش مـیبینـه کـه زینب سوار ماشین عامر مـیشـه زینب کـه یکم تحت تاثیر حرفای اکیـا قرار گرفتهاز عامر مـیپرسه:تو کـه نمـیخوای منو اذیت کنی نـه؟عامر هم با چرب زبونی جوابشو مـیده و مـیگه مگه دلم مـیاد عزیزم این دستایی کـه داره تو دستم مـیلرزه رو اذیت کنم؟!و بالاخره از هم خدافظی مـیکنن و زینب مـیره ب سمت خونـهکمال بـه صالح زنگ مـیزنـه که تا حالشو بپرسه صالح مست و با حال خراب مـیگه از تصمـیم زینب خبر دارمولی خوبم داداش نگران من نباشتانر باز مـیره پیش بانو کـه ببینـه چیزی احتیـاج نداره،ولی بانو مـیگه چیزی احتیـاج ندارم فقط باهام قدم بزن موقع پیـاده رویساحل کمال داره از اونجا رد مـیشـهو ی لحظه چشمش بهشون مـیفته،سریع پیـاده مـیشـه و برای احوال پرسی و فهمـیدن اینکه چرا تانر اونجاست مـیره بانو توضیح مـیده کـه برای پرسیدن حالم اومده بود ماهم اومدیم پیـاده روی کمال:شما از کی باهم اشنا شدید؟بانو:از زمانی کـه عامرتانرو استخدام کرده!کمال از چیز از جلوی چشمش رد مـیشـه حضور تانر تو بیمارستان و اینکه گفت اتفاقی حیدرو دیده و حالا اینجا با بانو و استخدام شدنش توسط عامر…بهش هشدار مـیده عامر فقط مـیخواد ازت سواستفاده کنـه ولی تانر ساده لوحانـه مـیگه اینطوری نیست استخدامم کرده چون لیـاقتش و دارم و آدم صادقیمکمال مـیره که تا با حیدر صحبت کنـه چون دیگه حالا مـیدونـه ممکنـه تصادف کار عامر باشـه

حیدر مـیگه نمـیدونم ممکنـه کاره اون باشـه یـانـه تنـها چیزی کـه مـیدونماینکه نمـیخوام ب اکیـا آسیب برسهاین شک های تو باعث مـیشـه عامر یـا اکیـا درون بیوفته خواهش مـیکنمدنبالش و نگیر،کمال مـیگه قصد هر دوی ما محافظت از اکیـاستاینو مـیدونید اما عامر هیچ وقت همـه چیزو ب شما نگفته مثلا اینکهمادرش زندست…کمال بعد از تموم شدن صحبت هاش با حیدر بـه کاف ای مـیره که تا با آسوو حقی گپ بزنـهحقی راجب پروژه مـیپرسه کـه آسو مـیگه عامر کمـی تو پروژه اختلال انداخت کـه باعث شد یکم کار عقب بیفتهولی ب کمال همـه چیزو درستش کرد حقی مـیگه خوشحالم کههمـه چیمو دست ادم قابل اعتمادی مثله کمال سپردمبعد از مرگم شما دوتا مـیتونید از همـه چی مراقبت کنیدعامر مـیاد خونـه و هرچی دنبال اکیـا مـیگرده پیداش نمـیکنـههیچ ازش هیچ خبری نداره و این عامر و دیونـه مـیکنـه…یـاد زمانی مـیفته کهاکیـا بهش گفت یـا از زینب دور باش یـا ب زبون خودت حلش مـیکنمعامر بلافاصله بـه خونـه کمال مـیره کمال یـا پوزخند مـیگه نکنـه دنبال خانمتون مـی‌گردید ؟مـیتونید بیـاید تو خونـه رو هم بگردید ولیی اینجا نیستمثه اینکه شما همسرتون رو خوب نمـیشناسید؟عامر:نکنـه شما مـیشناسید اقا کمال؟کمال:به قدری مـیشناسم کـه بدونم وقتی قایم مـیشـه ب این راحتی های نمـیتونـه پیداش کنـهبعد از رفتن عامر کمال ب لیلا زنگ مـیزنـه و مـیپرسه از اکیـا خبر نداری؟لیلا هم مـیگه فقط صبح گفت کاره مـهمـی دارم مگه چی شده؟کمال عامر و تعریف مـیکنـه!لیلا:ینی تو مـیدونی کجاست اکیـاو کمال ی لبخند خبیثانع مـیزنـه و مـیره ب ی کافهزمان برمـیگرده بـه پنج سال پیشو خاطرات خوش گذشته

کمال و اکیـا هم زمان مـیرسن بـه خونـه هاشون…عامر جلوی درون منتظر اکیـاست و وقتی اکیـا رو مـیبینـه دیوانـه وار مـیبوستش..اکیـا هم همش مـیگه ولم کن..کمال از دور این صحنـه ها رو مـیبینـه و عصبانی مـیشـه/عامر دست اکیـا رو محکم ميگيره و مـیبرتش داخل خونـه و مـیگه ديگه حق نداری بیخبر از من جایی بری/اکیـا مـیگه:اگه دست از سر زینب برنداری دفعه ی بعد دیگه برنمـیگردم/عامر هم کوتاه مـیاد و مـیگه باشـه تموم شد دیگه/اکیـا مـیگه نـه تموم نشده..اکیـا یـه دفتر مـیزاره جلوی عامر و مـیگه همـه چیز رو درون مورد مادرت بنویس درست مثل کاری کـه عامر با بابا و اکیـا کرد..عامر هم عین یـه بچه مدرسه ای شروع مـیکنـه بـه نوشتن کمال از همون راه مخفی وارد خونـه ی اکیـا مـیشـه کـه ببینـه حال اکیـا خوبه یـانـه..کمال مـیره سمت اتاق اکیـا و مـیبینـه عامر تو اتاق اکیـاست و خیلی ناراحت مـیشـهکمال مـیره پیش لیلا، اما اصلا آروم و قرار نداره و بدجور غیرتی شده بعد هم اعتراف مـیکنـه کـه هنوزم عاشق اکیـاست و وقتی اون دوتا رو باهم تو یـه اتاق دیده حسودیش شده/لیلا هم مـیگه اگه اکیـا از رو اجبار با عامر ازدواج کرده باشـه شاید ازدواجشون الکی باشـه/کمالم یـادش مـیاد کـه قبلا اکیـا بهش گفته بوده من روزای خوبی رو با تو داشتم ولی الان نمـیتونی بفهمـی کـه هنوز مال تو موندم یـا نـه…کمال خوشحال مـیشـه و مـیگه اره ممکنـه ازدواجشون الکی باشـهمـهمونی برگزار مـیشـه،آسو و کمال بـه مـهمونی مـیرن، زهیر هم بـه عنوان راننده ی کمال وارد مـهمونی مـیشـه/کمال بـه محض ورود بـه مـهمونی چشمش بـه اکیـا مـیخوره و بهم نگاه مـیکنن..اسو و عامر هم متوجه ی نگاه های کمال و اکیـا بهم مـیشن و حرص مـیخورن /آسو مـیره پیش نیـهان و مـیگه راستش کمال مـیخواست این مـهمونی رو تو خونـه ی خودش بگیره/اکیـا:فکر نکنم خونـه ی کمال مناسب اینجور مـهمونیـا باشـه(بخاطر کوچیک بودنش)/آسو: تو از کجا مـیدونی مناسب نیست/اکیـا:آخه وقتی به منظور فروش گذاشته بودنش منم یـه نگاهی از سر کنجکاوی بش انداختم/آسو: تو هم مـیخواستی اونجا رو بخری/اکیـا: من نـه ولی عامر مـیخواست به منظور سوپرایز من اونجا بخره ولی نشد/آسو:چه جالب،کمال هم به منظور سوپرایز من اونجا رو خریده/اکیـا:اگه مـیخواست سوپرایزت کنـه بعد چرا تنـهایی تو اون خونـه زندگی مـیکنـه و تو پیشش نیستی /آسو هم دیگه خفه مـیشـهعامر کـه از نگاه های کمال و اکیـا بـه همديگه کلافه شده بـه طوفان زنگ مـیزنـه و مـیگه آماده باشید وقتشـه حساب کمال رو برسیمکمال بـه زهیر زنگ مـیزنـه و مـیگه الان کارتو انجام بده،اکیـا هم اتفاقی حرفای کمال رو مـیشنوه اما نمـیدونـه قضیـه چیـهزهیر موفق مـیشـه و فلشا رو مـیدزده و مـیره…مـهمونی تموم مـیشـه..آسو و حقی خان باهم مـیرن..عامر مـیخواد بره تو اتاق باباش سراغ فلشا اما قادر مـیفهمـه و نمـیزاره بره داخل اتاق و در اتاقشو قفل مـیکنـه..اکیـا اتفاقی حرفای عامر و باباش رو مـیشنوه و مـیفهمـه کـه اون فلشا تو خونـه ی قادر بودن و کمال اونا رو برداشتهزهیر سوار ماشین کمال مـیشـه و فلشا رو بـه کمال مـیده و پولشو مـیگیره و مـیره..افراد عامر هم درون تعقیب کمال هستند..اکیـا بـه کمال زنگ مـیزنـه و مـیگه توروخدا اون ویدئوها رو نگاه نکن چون موضوع زندگی برادرمـه/کمال نمـیخواد قبول کنـه اما اکیـا مـیگه من مـیرم تپه ی بادبادکها،اگه بیـای اونجا و فلشا رو بیـاری یعنی منو دوست داری اگه نیـای یعنی دوسم نداری و گوشی رو قطع مـیکنـه و مـیره سمت تپه/کمال با ناراحتی تو ماشینشـه و مـیگه خیلی دوست دارم اکیـا..دو نفر از افراد عامر مـیان سراغ کمال و باهاش درگیر ميشن و چاقو مـیزنن بـه ی کمال اکیـا هم مـیرسه تپه و منتظره کمال مـیمونـه که تا بیـاد…پایـان

کمال با حال خرابش سوار ماشینش مـیشـه و مـیره سر قرارش با اکیـا…اما پشت درون ماشینش مـی ايسته کـه اکیـا متوجه نشـه کـه زخمـی شده..اکیـا از اومدن کمال خوشحال مـیشـه/کمال بـه اکیـا مـیگه دیر کردم ولی هیچکدومشو نگاه نکردم..بعد هم فلشا رو بـه اکیـا مـیده/اکیـا مـیگه:یعنی تو انقدر منو دوست داری!!/کمال هیچ حرفی نمـیزنـه…اکیـا مـیره و بعد از رفتن اکیـا،کمال روی زمـین مـیوفته و بیـهوش مـیشـه…اکیـا تو ماشینـه و یـاد کمال مـیوفته کـه انگار حالش خوب نبوده بخاطر همـین برمـیگرده تپه و مـیبینـه کمال بیـهوش رو زمـین افتاده..اکیـا گریـه مـیکنـه و مـیگه کمال لطفا چشماتو باز کن،من نمـیتونم تو رو از دست بدم…کمال بـه هوش مياد و اکیـا کمکش مـیکنـه و اونو سوار ماشین مـیکنـه…از طرفی طوفان بـه عامر خبر مـیده کـه کار انجام شده،عامر هم مـیگه خوبه بعد حالا بفهمـید کدوم بیمارستانـهاکیـا داره کمال رو مـیبره بیمارستان و همش گریـه مـیکنـه..زنگ مـیزنـه بـه صالح ولی صالح بخاطر زینب بدجور مست شده و خوابیده و جواب تلفن رو نمـیده…اکیـا بـه لیلا زنگ مـیزنـه و جریـان رو بش مـیگهاکیـا،کمال رو مـیرسونـه بیمارستان..لیلا هم مـیاد..عمل کمال با موفقیت انجام مـیشـه…کمال رو بـه بخش منتقل مـیدن..طوفان بـه عامر خبر مـیده کـه کمال تو کدوم بیمارستانـه..اکیـا و لیلا منتظرن کمال بهوش بیـادکمال بـه هوش مياد و اکیـا با نگرانی مـیگه خوبی؟کی اینکارو باهات کرد؟/کمال با ناراحتی بـه اکیـا نگاه مـیکنـه و مـیگه از اینجا برو…اکیـا با تعجب بـه کمال نگاه مـیکنـه…کمال مـیگه:مـیدونم تو نجاتم دادی،ممنونم ولی از اینجا برو چون ما دیگه حرفی باهم نداریم…اکیـا هم با ناراحتی مـیرهلیلا کمال رو سرزنش مـیکنـه کـه این چه کاری بود کردی..کمال مـیگه من هر کاری از دستم بر مـیومد کردم اما اون نمـیخواد نجات پیدا کنـه نمـیخواد از عامر خلاص بشـه یـا شایدم بـه من اطمـینان نداره،منم دیگه بیخیـال شدماکیـا داره از بیمارستان خارج مـیشـه و همزمان عامر داره مـیاد بیمارستان ولی عامر اکیـا رو نمـیبینـهعامر مـیره بـه اتاق کمال و بدون توجه بـه لیلا مـیره پیش کمال مـیشینـه و بهش مـیگه:خدا بد نده آقا کمال، اومدم یـه سر ب و برم/کمال مـیگه: آروم امـیر آقا هنوز نمردم/عامر:یعنی مـیگین مثل کرمـیمونم/کمال:مـیخوام بگم از کجا فهمـیدید اما مـیتونم حدس ب اصلا تعجب نکردم/عامر:خبرای بد زود پخش مـیشـه،الان کـه دارم بـه شما نگاه مـیکنم نميدونم چی بگم اخه شما درون کار نمونـه اید،کسی هستید کـه به زن و بچه ای دیگران چشم ندارید،یـه انسان نمونـه اید یـا مـیشـه اصلا گفت انسان نیستید،چرا یکی بخواد بـه شما آسیب برسونـه،اصلا نمـیتونم باور کنمکمال مـیگه:انسان جایز الخطاست/عامر:به نظرم خدا شما رو نجات داده اما بهتره شما بـه این امـید نباشید و موظب خودتون باشین/لیلا مـیگه:به نظر من اصلا نیـازی نیست،دوستای کمال مراقبش هستند،انقدر نگران نباشید اگه نگران شدید هم به منظور خودتون نگران بشید/عامر مـیگه:من فکر کردم این خانم پرستارتون هست و اسم لیلا رو ميپرسه/که لیلا دستشو دراز مـیکنـه خودشو معرفی مـیکنـه اما عامر دست نمـیده کـه کمال مـیگه دست یـه دوسته/عامر هم بعد از حرف کمال دست لیلا رو مـیبوسه مـیگه این روزا نمـیشـه دوست و دشمن رو از هم تشخیص داد/ کمال مـیگه: نـه بـه نظرم خیلی آسونـه مثلا من خیلی راحت مـیتونم دوست و دشمنم رو بشناسم/لیلا مـیگه ممنون کـه زحمت کشیدین اما مـیدونین کـه هری نمـیتونـه بیـاد فقط آشناهای نزدیک مـیتونن بیـان ملاقات/عامر:منم آشنای نزدیکم اخه آقا کمال این چند وقته روز و شبم شده بعد هم رو بـه کمال مـیگه:شما هم حرفامو فراموش نکنید انقدر بـه این مطمئن نباشید کـه بنده عزیز خدا هستید/کمال:من اول بـه خدا بعد بـه خودم اطمـینان دارم شما اصلا نگران نباشید…عامر مـیره و کمال بـه لیلا مـیگه: هر قاتلی بـه محل حادثه برمـیگردهاکیـا بـه گوشیش نگاه مـیکنـه و مـیبینـه کـه ش باهاش تماس گرفته بخاطر همـین با ش تماس مـیگیره و مـیگه:امشب که تا صبح تو آتلیـه کار مـیکنمعامر مـیبینـه کـه ویدا بهش زنگ زده،باهاش تماس مـیگیره کـه ببینـه چکارش داشته…ویدا مـیگه مـیخواستم ببینم اکیـا پیش توئه اما خودش تماس گرفت و گفت آتلیـه ام/عامر هم بـه رانندش مـیگه برو آتلیـهاکیـا فلش ها رو نگاه مـیکنـه و خیلی حالش بد مـیشـهپلیس با کمال درون مورد اتفاقی کـه براش افتاده صحبت مـیکنـه/کمال مـیگه جیب بری بوده و تاریک بود نتونستمایی کـه اینکارو رو ببینم/پلیس ازش مـیپرسه دشمن داره یـا نـه؟/ کمال مـیگه نـه..مامور پلیس هم مـیرهلیلا بـه کمال مـیگه چرا بـه پلیس اسم عامر رو نگفتی؟ نکنـه تو هم مـیخوای بری بهش چاقو بزنی/ کمال مـیگه نگران نباش اینکارو نمـیکنم ولی تقاص کاراشو بعد مـیدهعامر مـیره آتلیـه پیش اکیـا..اکیـا هم سریع فلشا رو جمع مـیکنـه و مـیزاره تو کیفش/عامر مـیگه بیـا با هم حرف بزنیم/اکیـا هم باز راجع بـه مادر عامر ازش سوال مـیپرسه و مـیگه:معلوم نیست چه بلایی سر اون زن آوردین/عامر:من هیچ کاری با م نکردم اما اون یـه کاری کرد باهام بعد هم اکیـا رو مـیبره پیش مادرشصبح:قادر مـیرهصندوقش رو نگاه مـیکنـه و متوجه مـیشـه کـه فلشا نیستند/عامر و اکیـا هنوز خونـه ی مادر عامر هستند کـه قادر بـه عامر زنگ مـیزنـه و فکر مـیکنـه عامر فلشا رو برداشته اما عامر مـیگه کار من نبوده و عصبانی مـیشـه

کمال حالش بهتره و دکتر مـیگه که تا یـه ساعت دیگه مرخص مـیشید..همـین موقع فهیمـه و زینب با نگرانی مـیان پیش کمال…اکیـا بـه لیلا پیـام مـیده و حال کمال رو مـیپرسه،لیلا هم بهش مـیگه حالش خوبه که تا چند ساعت دیگه مرخص مـیشـهکمال رو مـیارن خونـه خودش،خانواده اش هم پیشش هستن،صالح با نگرانی مـیاد دیدن کمال..زینب هم بـه خاطر اینکه پیش صالح نباشـه مـیگه من برم یـه کم هوا بخورم…صالح خیلی ناراحته و به کمال مـیگه بعدا مـیام دیدنت و مـیره..زینب مـیره سمت خونـه کوزجوغلوها و همون موقع اوزان مـیاد بیرون،ولی زینب حتی نمـیخواد بـه اوزان سلام کنـه/اوزان:مگه من چکار کردم کـه انقدر ازم بدت مـیاد از سر ادب هم کـه شده یـه سلام بده/زینب با حالت تمسخر مـیگه سلام/صالح مـیاد و اوزان مـیترسه و مـیره تو خونـه/زینب هم مـیگه دستت درد نکنـه داداش صالح /صالح مـیگه:حالا شدم داداش صالح/زینب:مگه چيه؟از سر عادت گفتم/صالح:عادت های تو چه زود عوض مـیشن/زینب عصبانی مـیشـه مـیگه:دردای خودم برام بسه نمـیتونم با مشکلای تو سروکله ب و مـیرهاکیـا فیلما رو نشون باباش مـیده..حیدر مـیگه حالا به منظور کمال هم بد مـیشـه/اکیـا بـه حیدر مـیگه کـه کمال رو با چاقو زدن اما الان حالش خوبه/حیدر مـیگه حتما عامر بخاطر فلشا اینکارو با کمال کرده،اما اکیـا مـیگه کار عامر نیست چون اونموقع کـه فهمـید فلشا گم شدن،پیش من بودحیدر مـیره یـه کم قدم بزنـه کـه در مسیر لیلا رو مـیبینـه و باهاش صحبت مـیکنـه و ازش تشکر مـیکنـه کـه چیزی بـه اکیـا نگفته/لیلا:از کجا مـیدونی نمـیگم/حیدر:نمـیدونم امـیدوارم کـه نگی/از طرفی عامر،حیدر و لیلا رو مـیبینـه و به طوفان زنگ مـیزنـه و مـیگه و مـیگه راجع بـه ليلا تحقیق کنآسو بـه کمال زنگ مـیزنـه و مـیگه دارم مـیام پیشت/کمال مـیگه لازم نیست اما فهیمـه اصرار داره کـه آسو بیـاد،بعد هم بـه بقیـه مـیگه پاشید بریم که تا این دوتا باهم تنـها باشن…خانواده ی کمال مـیرناکیـا هم به منظور کمال سوپ درست مـیکنـه و مـیره خونـه ی کمال/کمال مـیگه:ایندفعه به منظور چی اومدی/اکیـا:برات سوپ آوردم،برای دومـین بار تو زندگیم خودم سوپ رو درست کردم،اولین بار به منظور بابام درست کردم/کمال:فلشا رو نگاه کردی/اکیـا:نگاه کردم…نمـیخوای بپرسی چیبود/کمال:من ديگه هیچی ازت نمـیپرسم/کمال بـه سوپ نگاه مـیکنـه و لبخند مـیزنـه و مـیگه:عدسی درست کردی؟/اکیـا با هیجان مـیگه آره/کمال با جدیت مـیگه اما من دوست ندارم/اکیـا هم خیلی ناراحت مـیشـه..زخم کمال یکم خونریزی کرده و اکیـا مـیخواد بـه کمال رسیدگی کنـه اما کمال نمـیذاره و مـیگه بهت احتیـاجی ندارم/اکیـا هم گریـه مـیکنـه و مـیرهاکیـا داره برميگرده خونـه کـه مـیبینـه آسو اومده پیش کمال و پانسمانشو عوض مـیکنـه…اکیـا با دیدن این صحنـه بیشتر ناراحت مـیشـهقادر و عامر باهم صحبت مـیکنن و به کمال شک مـیکنن کـه شاید دزدی فلشا کار اون بوده،چون کمال ایده ی این مـهمونی رو داده بود.طوفان با عامر قرار مـیزاره و بش مـیگه فامـیلی لیلا با فامـیلی ویدا مشابه هست..عامر هم بیشتر کنجکاو ميشـه و مـیگه بازم تحقیق کن..زینب بـه عامر زنگ مـیزنـه اما عامر جوابشو نمـیده..زینب پیـام مـیده و مـیگه:هر طرف رو نگاه مـیکنم انگار تو هستی دلم به منظور سوپرایزات تنگ شده…اما عامر بازم جوابشو نمـیدهکمال مـیره کلانتری و عکسای افراد سابقه دار رو مـیبینـه و شخصی کـه بش چاقو زده رو شناسایی مـیکنـه اما بـه پلیس چیزی نمـیگهکمال بـه یـه نقاش تو پارک،مشخصاتی کـه بهش چاقو زده رو مـیده که تا چهرشو بکشـه بعد هم بـه زهیر زنگ مـیزنـه و باهاش قرار مـیزارهقادر مـیاد خونـه ی عامر و افسانـه(خدمتکار خونـه)رو تهدید مـیکنـه و مـیگه تو فقط ميدونستی جای کلیدا کجاست حتما تو بـه کمال چیزی گفتی/افسانـه هم مـیگه نـه من نگفتم..از طرفی حیدر تمام این حرفارو درون مـیشنوهکمال نقاشی رو بـه زهیر مـیده و ازش مـیخواد کـه اون شخص رو براش پیدا کنـهحیدر بـه اکیـا مـیگه کـه عامر و قادر بـه کمال شک تانر مـیره دیدن عامر و مـیخواد چک پولی کـه عامر بهش داده بود رو برگردونـه چون دیگه نیـازی نداره کـه مغازه اجاره کـه اما عامر قبول نمـیکنـه مـیگه:این پول رو بـه عنوان قرض بهت دادم اما چون پدر رو نجات دادی و منو نفروختی این پاداش صداقتتهزهیر بـه کمال زنگ مـیزنـه و مـیگه اون مرد رو پیدا کردمطوفان از سهام شرکت کـه لیلا واگذار کرده بـه ویدا متوجه مـیشـه کـه با هم دیگه ن و به عامر مـیگه..عامر هم کلی تعجب مـیکنـه و مـیگه حتما بفهمـیم چرا اینو مخفی و همدیگرو نمـیبینن

عامر بعد از اینکه حیدر و لیلا رو مشغول حرف زدن دیده بود کنجکاو شده بود و از طوفان خواسته بود که تا بفهمـه لیلا کیـه و چ ربطی ب حیدر داره،بعد از تموم شدن تحقیقات طوفان عامر مـیفهمـه کـه لیلا و ویدان ن و تنـها سوالی کـه پیش مـیاد اینـه؛چرا از همـه مخفی ؟!کمال بعد از اینکه خوب شد تصمـیم گرفت که تا اون آدمـی کـه اجیر کرده بودن بهش چاقو بزنـه رو پیدا کنن و زهیر درون عرض یک شب اون آدم رو پیدا کرد و برد ی جایی که تا بتونن ازش اعتراف بگیرن ولی اون نـه تنـها چیزی نمـیگه بلکه اینکه ب ی نفر چاقو زده رو هم گردن نمـیگیره!کمال بـه زهیر مـیگه اشکالی نداره ما که تا فردا صبح صبر مـیکنیم !وقتی مـیرسه خونـه آسوی دراز واسش شام درست کرده و منتظرشـه کمال یکم غافلگیر مـیشـه ولی بعدش تشکر مـیکنـه و مـیره دستاشو بشوره کـه اکیـا مسیج مـیده “خوبی”؟همون لحظه آسو مسیج رو مـیبینـه و زود گوشی و دوباره ب حالت قبل برمـیگردونـه وقتی مـیبینـه کمال مسیج و مـیخونـه ولی جواب نمـیده خیلی خوشحال مـیشـه !بعد از خوردن شمام کمال مـیگه بهتری بری آسو چون صالح داره مـیاد و آسو رو راهیش مـیکنـه…صالح با حال خراب مـیاد و با کمال حرف مـیزنن آخرم گریش مـیگیره و مـیگه تو نذاشتی اون پسره رو بدم دست پلیس من حتی مـیتونستم اون خونـه رو آتیش ب اما کمال مـیگه نمـیشـه داداش،چون عشقم اونجاست صالح:راست مـیگی اگه منم زینب اونجا بود دلم نمـیومد همچین کاریو م…اکیـا ب محض اینکه عامر مـیاد وسایلشو جمع مـیکنـه و مـیخواد بره بیرون کـه عامر جلوشو مـیگیره:کجا مـیری عزیزم؟اکیـا:مـیخوام ی سر برم خونـه بابات،شبه مـهمونی کیفمو اونجا جا گذاشتم درون ضمن ی سر هم بـه بابات مـی!عامر با شک بهش نگاه مـیکنـه:مـیگیم کیفتو بیـارن درون ضمن بابام خونـه نیست ولی اکیـا ب بهونـه هوا خوری مـیره و عامر هم تعقیبش مـیکنـهاکیـا مـیره خونـه قادر و مستقیما مـیره سر صندوق و داره فلش هارو مـیذاره کهدر باز مـیشـه و عامر مـیاد توعامر:عزیزم کمتر زنی شالشو تو صندوق جا مـیذاره…دوستان ببخشید ی سوتی صورت گرفت اشتباه نوشته بودم

اکیـا:ازت فقط ی چیز خواستم عامر،اون فلش دیسک هارو عامر:خب نمـیشد کـه بهت بدم عزیزم حالا توشو دیدی؟البته خوب شد کـه دیدی ی سری مسائل برات دوباره تکرار شد و یـادت اومد اوزان اصلا نمـیتونـه تو زندون دوم بیـاره اکیـا باشنیدن این حرفا مـیخواد بره کـه عامر یـهو ی چیزی یـادش مـیاد:راستی رمز ای صندوق چیـه اکیـا؟اکیـا ترسیده ب عامر نگاه مـیکنـه کـه عامر درون صندوق و مـیبنده و از اکیـا مـیخواد کـه بازش کنـهو درون عین ناباوری اکیـا ب راحتی اونو باز مـیکنـهاکیـا:آدم هایی مثه تو فقط ی بار ب دنیـا مـیان و حتی ساعتی کـه دادنت بغل بابات هم مـهمـه خوده بابات همـیشـه مـیگفت:۱۷:۱۷و مـیره!اکیـا زمانی و به یـاد مـیاره کـه رمز صندوق رو نمـیدونست و به کمال زنگ زد که تا ازش بپرسهاکیـا:کمال رمز صندوق قادر چی بود؟من الان سر صندوقم زود باش عامر داره مـیرسه!کمال:تو چیکار کردی ای بلای آسمونی  و زنگ مـیزنـه ب زهیر و رمز صندوق و مـیگیره ازش! توراه اکیـا بـه کمال زنگ مـیزنـه و مـیگه نگران نباش همـه چی خوب پیش رفت،کمال:برای چی اینکارو کردی اکیـابرای اینکه از تو محافظت کنم نمـیخوام توام تو جهنمـی کـه من هستم غرق شیو همـینجوری دارن حرف مـیزنن کـه ماشین هاشون باهم برخورد مـیکنـهاکیـا مـیگه چرا با این زخمت اومدی کمال؟کمال هم مـیگه وقتی اونجوری حرف زدی دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و با ی خداحافظی غم ناک از هم دیگه جدا مـیشن!زهیربه کمال زنگ مـیزنـه و مـیگه داداش این حرف نمـیزنـه بذار من ب زبون خودم ب حرفش بیـارم،کمال مـیگه لازم نیست زهیر از اولم قصد ما این نبود کـه حرف بزنـه !طبق نقشـه کمال زهیر خودشو ب خواب مـیزنـه و اون مرد ب خیـال خودش فرار مـیکنـه ولی کمال از دور مراقبشـه که تا بفهمـه مـیره پیش کی…اکیـا صبح مـیره خونـه کمال و داره بررسی مـیکنـه کـه خونست یـا نـه کـه آسو مـیادوقتی مـیبینن کمال نیست همزمان گوشیو درون مـیارن کـه زنگ بزنن بهش ولی اکیـا مـیگه بذار من ب!کمال جواب اکیـا زو نمـیده آسو مـیگه بذار من ب و در عین تعجب کمال جواب مـیده و مـیگه ب خانوادم چیزی نگو حالم خوبه!اسو کـه حالا فرصت خوبی براش پیش اومده کـه اکیـا زو بسوزونـه با اینکه کمال قطع کرده مـیگه باشـه عزیزم فقط خواستم سوپرایزت کنم(دراااز )و اکیـا با حرص مـیره:همـیشـه از من جلوتره!عامر مـیره پیش لیلا وجوری رفتار مـیکنـه کـه به لیلا بفهمـه مـیدونـه ویدانـه و سعی مـیکنـه بفهمـه رازشون چیـه ولی لیلا بهش محل نمـیده و بیرونش مـیکنـهپایـان

لیلا زنگ مـیزنـه بـه کمال و ميگه عامر اومده بود و غیرمستقیم تهدید کرد کـه به رسانـه ها اطلاع مـیده/ کمال مـیگه بعد باید قبل از عامر بـه اکیـا بگی….لیلا هم بـه اکیـا زنگ مـیزنـه و مـیگه امروز حتما حتما ببینمت،اکیـا هم ميگه باشـه ميامکمال و زهیر اون دونفری کـه به کمال چاقو زدن رو گیر مـیندازن و کتکشون مـیزنناوزان با اکیـا سرد رفتار مـیکنـه و اکیـا سعی داره بهش نزدیک شـه و باهاش شوخی مـیکنـه از طرفی عامر مـیره پیش ویدا و حیدر و بشون مـیگه کـه مـیدونـه لیلا ویداست و همـینطور کـه داره حرف مـیزنـه اکیـا و اوزان همـه چیزو مـیشنون..اکیـا ميگه اینجا چه خبره؟ تو یـه داری/عامر:بله داره و اونی نیست جز لیلا دوست کمال/اکیـا و اوزان شوکه مـیشن…همـین موقع زینب بـه عامر زنگ ميزنـه و عامر هم مـیره…اکیـا از بابا و ش توضیح مـیخواد..ویدا مـیگه باشـه همـه چیز رو برات توضیح مـیده..اکیـا یـادش مـیاد کـه اونروز ش همـه چیز رو مـیخواسته درون مورد خانواده اش بگه کـه باباش مـیرسه و ویدا هم دیگه حرفشو ادامـه نميده…اکیـا مـیگه اونروز مـیخواستی همـین موضوع رو بگی ولی بابا نزاشت..اکیـا با ناراحتی ادامـه مـیده ما یـه خانواده نیستیم،ما آدم هایی هستیم کـه راز داریم و بهم دیگه دروغ مـیگیم و مـیرهاکیـا مـیره پیش لیلا ،لیلا از حرفای اکیـا مـیفهمـه کـه جریـان رو فهمـیده/اکیـا خیلی ناراحته از اینکه این همـه وقت بهش دروغ گفته شده و مـیگه همـیشـه با خودم مـیگفتم لیلا آدم خوبیـه ولی الان مـیبینم تو هم بم دروغ گفتی..لیلا هم اشکاش جاری مـیشن و مـیگه همـه چیز رو برات توضیح مـیده/اکیـا مـیپرسه چرا با مادرم رابطه ای نداری/ لیلا براش ماجرا رو تعریف مـیکنـه و مـیگه من و بابات ميخواستيم ازدواج کنیم کـه تو روز عروسیم فهمـیدم مادرت شماها رو حامله هست…اکیـا هم بدجور شوکه مـیشـهزینب تو کافه منتظر عامر هست و عامر از راه مـیرسه زینب مـیگه تو از من خسته شدی؟چرا جواب پیـامامو و تماسامو نمـیدی/عامر:چون یـه اکیـا قول دادم کـه دیگه تو رو نبینم/زینب: تو کـه گفتی نمـیزاریی مانعمون شـه/عامر:همينطوره ولی تو آماده نیستی من حتی مـیخواستم اکیـا رو طلاق بدم ولی اکیـا قبول نمـیکنـه چون عاشقمـه اما من مـیتونم ازش جدا شم اما تو آماده نیستی بخاطر من خطر کنی من جلوی اکیـا گفتم کـه دوست دارم ولی تو حاضر نیستی اینکارو به منظور من کنی..عامر مـیخواد بره کـه زینب نمـیزاره و مـیگه من خیلی دوست دارم و هرکاری برات مـیکنم و بعدم بغلش مـیکنـهکمال اون دونفری کـه بهش چاقو زدن رو مـیبره اداره ی پلیس و تحویل مـیدهلیلا بـه اکیـا مـیگه راز آدم مثل زهر مـیمونـه هر چی از کمال مخفی مـیکنی رو بهش بگو

عامر ميره خونـه مـیبینـه از کلانتری اومدن سراغش همون موقع کمال از دور داره نگاه مـیکنـه کـه عامر مـیره پیشش و مـیگه اینا کار توئه/ کمال مـیگه من مثل تو قایمکی نمـیجنگم حتی دشمنو هم اونجوری نصفه شب نمـیدم با چاقو بزننش/عامر:پشیمون مـیشی/کمال:تو برو اول مثل آدم رفتار کن و یـاد بگیر حتما مسئولیت کارایی کـه مـیکنی قبول کنی بعد بیـا ببینم چی مـیگی….مامورا عامر رو مـیبرنکمال مـیره خونـه و مـیبینـه اکیـا تو خونـه اش نشسته اکیـا خیلی ناراحته گریـه مـیکنـه مـیگه مـیدونستی نـه/کمال مـیگه منم تازه فهمـیدم/اکیـا بـه خاطر اینکه کمال مـیدونسته و بهش نگفته ازش ناراحته کمال مـیگه نمـیتونستم بگم/اکیـا:این همـه سال همـه بـه ما دروغ گفتن،همـه چیز رو پنـهون ..حتی تو/کمال:تو بودی مـیگفتی؟راز چندین و چند ساله،راز لیلا،راز خانوادگی،درست نبود من بگم/اکیـا:دیگه خیلی خسته شدم،داغون شدم،این راز رو بخاطر کی بـه دوش گرفتم،من خانوادمو هم نمـیشناسم…اکیـا گریـه مـیکنـه و سرشو مـیزاره رو ی کمال،کمال هم اونو بغل مـیکنـهاکیـا،کمال رو مـیبره کنار یـه چاه کـه نزدیک خونشونـه و مـیگه:وقتی بچه بودم با اوزان بازی مـیکردیم کـه یروز فهمـیدم حیـاط بـه اینجا راه داره،داشتم دوروبرمو نگاه مـیکردم و راه ميرفتم کـه متوجه شدم چقدر از خونـه دور شدم،با عروسک مورد علاقم اومده بودم که تا اینجا…این چاه انقدر توجهمو جلب کرد کـه نتونستم بدون اینکه نگاش کنم برگردم،وقتی بـه امـید اینکه ته چاه رو ببینم بیشتر و بیشتر خم شد یـهو با صدای م بـه خودم اومدم داد زد اکیـا؟ صداش منو از افتادن بـه ته چاه نجات داد ولی از ترس عروسک موردعلاقم افتاد تو چاه،از اونروز بـه بعد همـیشـه یواشکی مـیام اینجا،هروقت یـه اشتباهی مـیکردم یـا یـه رازی داشتم کـه نمـیتونستم بهی بگم با عروسکم کـه ته این چاهه مـیگفتم..به جز یـه راز..نبودن تو واسه من از این چاه عمـیقتر بود، دره بود..من رازمو بـه نبودنت گفتم،بهرحال هیچنمـیتونست اونو ببینـه راه برگشتی هم نداشت/کمال:هر راهی یـه راه برگشتی هم داره/اکیـا:مال ما نداره،کشتن یـه آدم راه برگشتنی نداره،مخفی یـه قتل هم راه برگشتی نداره/کمال:منظورت چیـه/اکیـا:برادر من پنج سال پیش یـه نفر رو کشت،برادرم قاتله….کمال هم با تعجب بـه اکیـا نگاه مـیکنـهپایـان

کمال کـه هنوز از چیزایی کـه شنیده شوکه ست،مات بـه اکیـا نگاه مـیکنـه!

اکیـا:چرا هیچی نمـیگی هان؟حق داری و گریـه ش مـیگیره!کمال بدون هیچ حرفی اولش نگاهش مـیکنـه و یـهو محکم بغلش مـیکنـه…موقع جدا شدن مـیخوان همدیگرو ببوسن ولی کمال مـیکشـه عقب:نـه،این درست نیستاکیـا:آره چون من هنوز متاهلم درست نیستکمال:چرا از اول بهم نگفتی اکیـا؟اگه بهم گفته بودی من نمـیذاشتم حتی اون انگشتر از دستت رد بشـهاکیـا:نمـیتونستم کمال اوزان اگه مـیرفت زندان مـیمـیرد چاره ای نداشتم همـینکه کمال مـیاد بگه باز فرصت هست بیـا اوزان و…اکیـا حرفشو قطع مـیکنـه و مـیگه اصلا حتی فکرشم نکن اوزان حتی ی روز هم دوم نمـیاره اونجا و مـیره!اما بین راه وایمـیسته!کمال بهش مـیگه چی شد اکیـا؟اکیـا:حس مـیکنم راه خونمو گم کردم،بین ی مشت دروغ و راز گم شدم کمالکمال زل مـیزنـه ب چشماشو مـیگه خونـه تو منم اکیـا،بیـا بریم ب اندازه ۵ سال حرف زدن بهم بدهکاری و مـیبرتش خونـه براش شیر گرم درست مـیکنـه و اکیـا راجب اون شب توضیح مـیده و خواهش مـیکنـه از کمال کـه دنبالشو نگیره،چون از عامر مـیترسه از اینکه بلایی سر کمال بیـاره!اما کمال کوتاه نمـیاد و مـیگه درسته همـه چیزو تعریف کردی ولی ی جای کار انگار مـیلنگه!راستی اونی کـه بهم چاقو زده بود رو پیدا کردم از آدم های عامر بودن اکیـا باز پافشاری مـیکنـه کـه کمال از عامر دور باشکمال با این حرفش ناراحت مـیشـه و مـیخواد بلند شـه کـه اکیـا مـیگه تو دیگه ولم نکن،من فقط کنار تو نفس مـیکشم.کمال بغلش مـیکنـه و مـیگه نگران نباش من ی راهی پیدا مـیکنم،نجاتت مـیدم اکیـا هممون رو نجات مـیدم…عامر کـه از قبل فکره اینکه اون آدمـها دست پلیس بیفتن بـه فکره این روز بودهبه راحتی خودشو نجات مـیده و مـیاد بیرون،موقع خارج شدن وجود خبرنگار ها اتیش انتقامشو تند تر از همـیشـه مـیکنـه!به محض نشستن تو ماشین با زینب قرار مـیذارهو مدام ب قادر یـاد آوری مـیکنـه کـه مقصر همـه چیز تویی..تو با اخراج من باعث شدی کمال بـه خودش اجازه همچین کاریو بده…ویدان کـه دیگه از نیومدن اکیـا خیلی نگران شده با فکره اینکه پیش لیلاست مـیره خونش،اما لیلا مـیگه اینجا نیست و رفتویدان مـیگه راحت شدی فرصت به منظور انتقام پیدا کردی اما خودشم مـیدونـه کـه داره مزخرف مـیگه و مقصر تمام اتفاقات خودشـه.موقع رفتن لیلا ازش مـیپرسه ارزش داشت کـه بخاطر همـین عشقی کـه مـیگی تو از دست دادی؟ویدان هم مـیگه اره،هر لحظه اش داشت!لیلا:تو اینقدر ناراحتی کـه حتی نمـیتونی درست دروغ بگی…برو و بیشتر از این خودتو تو چشمم خار نکن ویدان با ی حال بد مـیره خونـه،اوزان با دیدن مادرش دلش مـیسوزه و بغلش مـیکنـه،اول بهش مـیگه نگران نباش من پشتتم تو فقط عاشق شده بودی همـین!اکیـارو هم مـیرم الان برات پیدا مـیکنم!و مـیره ب سمت خونـه کمالاکیـا کـه بعد از شنیدن حرفای کمال تو بغل کمال خوابش بود بیدار مـیشـه وکمال و مـیبینـه کـه تو خواب زل زده بوده بهشاکیـا:کاش این ارامش هیچ وقت تموم نشـه کمال:تموم نمـیشـه اکیـا،اگه خودت بخوای..هر اشتباهی ی مجازاتی داره اوزان هم اگه…اکیـا حرفشو قطع مـیکنـه نـه کمال امکان نداره مـیدونستم،اگه بهت بگم همـینو مـیگی واسه همـین بهت نمـیگفتمولی امکان نداره کاری نکن بین تو و خانوادم یکی و انتخاب کنم!کمال با بغض مـیگه:راستش تو ۵ سال پیش همـین کارو کردی و همـین موقع اوزان درون مـیزنـهاوزان عصبانی رو بـه کمال مـیگه:از ما دور باش تو فکره اکیـا رو بهم مـیریزی کمال:چرا مـیخوای از اکیـا دور باشم از چی مـیترسی؟اوزان یکم مـیترسه:ب همون دلیلی کـه تو نمـیذاری من تو ببینم…اکیـا دیگه اجازه بحث بیشتر بهشون نمـیده و همراه اوزان مـیرن خونـه!کمال ب زینب زنگ مـیزنـه و ازش مـیخواد که تا بیـاد خونش!و این باعث مـیشـه عامر که تا حدودی نقشش خراب شـه و زینب و برگردونـهاکیـا ب محض رسیدن ب خونـه بحثش با ویدان و حیدر شروع مـیشـه،و مـیگه کاش هیج وقت هیچی و نمـیفهمـیدم کاش بابام هنوز همون قهرمان تو ذهنم بودحالا دیگه مـیتونید ماسک ها تونو بردارید!پدری کـه ب نامزدش خیـانت کرد و ی کـه به خودش خیـانت کرد و گفتن این حرف همانا و رسیدن عامر همون لحظه همانازینب کـه حالا خونـه کمالهکمال ازش مـیپرسه تو چیزی از زندگی اوزان نمـیدونی؟از اینکه رازی یـا چیزه دیگه ای داشته باشـه؟زینب:نـه منو اوزان زیـاد همدیگرو نمـیشناختیم داداشکمال:خب باشـه حالا بگو ببینم مغازه عروسک فروشی مـیشناسی باهم بریم؟زینب:عروسک فروشی؟کمال مـیخنده و مـیگه اره مـیخوام برگردم ب روزای بچگیم..صبح اکیـا وقتی بیدار مـیشـه ی فرفره نزدیک اتاقش درون حال چرخشـه و ی نامـه هم کنارش…

کمال،اکیـا رو مـیبره کنار همون چاه و بهش یـه عروسک عین عروسک بچگی اکیـا هدیـه مـیده..اکیـا هم خیلی خوشحال مـیشـه و کمال رو بغل مـیکنـه و ازش تشکر مـیکنـه/کمال مـیگه:شاید نتونم گذشته رو درست کنم اما مـیتونم آینده رو بسازم،من چاهت مـیشم،همـه رازهاتو بـه من بگوبه حرفای دیروزت فکر کردم بـه سری چیزا هست کـه مشکوکه اگه عامر دستش تو اینکاره بعد قضیـه اونی نیست کـه نشون داده مـیشـه/اکیـا:ما همـه چیز رو بررسی کردیم تو هم بیخیـال شو/کمال:حتما بـه یـه چیزایی توجه نکردید الان تنـها مانعی کـه جلوی منـه اون حلقه هست کـه تو دستته ولی من اونو از انگشتت درون مـیارم/اکیـا:اگه این اتفاق نیوفتاده بود مـیتونستی اما لطفا بیخیـال این موضوع شو/کمال:من دیگه تورو از دست نمـیدم تو هم اینو یـادت باشـهروستایی ها کـه بخاطر شروع کار ماشینای شرکت آب بـه روشون بسته شده و جلوی شرکت کوزجواغلوها جمع شدن و اعتراض مـیکنن(اینکار هم کار عامر بود بـه یـه نفر دستور داده کـه آب رو روی روستایی ها یبنده و کمال رو مقصر جلوه بده)کمال مـیره پیش روستایی ها و مـیگه:مشکلتون چيه/یکی از اونا ميگه تو کی هستی؟/کمال خودشو معرفی مـیکنـه بعد همون شخص بـه بقیـه مـیگه این آدم مقصره و مـیخواد بهمون ضرر بزنـه بقیـه هم باز سروصداشون بالا ميره،آسو مـیاد پیش کمال و اونو با خودش مـیبره داخل شرکت و جریـان رو براش توضیح ميده…کمال هم مـیگه بعد حتما کار عامر بودهاز طرفی عامر بـه خبرنگارا راجع بـه بودن لیلا پ ویدا گزارش داده و خبرنگارا جلوي خونـه ی لیلا جمع شد..لیلا بـه کمال زنگ مـیزنـه اما کمال بخاطر مشکلات شرکت جوابشو نمـیدهقادر مـیخواد بـه مطبوعات اعلام کنـه کـه کمال مقصره نـه شرکت کوزجواغلوها…کمال مـیره باهاش بحث مـیکنـه و مـیگه یـه نفر بدون اطلاع من و مجوز گرفتن اینکارو کرده و احتمالا بازم کار عامر بوده اما قادر اب پسرش دفاع مـیکنـه و مـیگه کار اون نبودهعامر هم مـیرسه جلوی شرکت و مـیره پیش روستایی ها و مـیگه حق باشماست کمال سویدره مقصره کمال مـیاد بـه روستایی ها قول مـیده مشکل رو حل کنـهاکیـا با اوزان مـیرن خونـه ی لیلا و مـیبینن کلی خبرنگار جلوی خونـه لیلا هستند…اکیـا و اوزان مـیرن داخل خونـه ی لیلا..اکیـا،اوزان و لیلا رو بهم معرفی مـیکنـه،لیلا مـیخواد اوزان رو بغل کنـه اما اوزان برخورده خوبی باهاش نداره و خودشو عقب مـیکشـه و مـیگه این خبرنگارا از کجا خبر دار شدن بعد هم وقتی لیلا مـیره قهوه براشون بیـاره بـه اکیـا مـیگه چقدر لیلا بی سلیقست و مثل نیست،اصلا از خونش خوشم نیومد لیلا حرفای اوزان رو مـیشنوه و مـیگه من خونمو دوست دارم،یـادگار خانوادمـه و اینجا بزرگ شدم اما ویدا اینجا رو دوست نداره،ما خیلی با هم فرق داریم حتی از بچگی هم مثل هم نبودیمعامر بـه اسو پیشنـهاد مـیده کـه ناهار رو باهم بخورن،آسو هم قبول مـیکنـهلیلا بـه پیشنـهاد اکیـا خبرنگارا رو مـیاره داخل خونـه و مـیگه بله من عاجم زاده هستم ویدا مـه و اوزان و اکیـا هم زاده های من هستنمن چیزی رو پنـهان نکردم فقط ازم سوالی نپرسیده شده بود کـه جواب بدم..بین من و ویدا هم خصومتی نیستعامر و آسو رفتن رستوران و ناهار مـیخورن..عامر همش راجع بـه کمال صحبت مـیکنـه/آسو هم مـیگه بینتون یـه رقابتی هست اما کمال رقابت رو با حدود یـه شخص جلتنمن انجام مـیده/عامر بـه آسو غیر مستقیم مـیفهمونـه کـه اگه مـیخوای کمال رو بدست بیـاری حتما خانوادشو راضی کنیبرای آرایشگری حسین یـه نامـه مـیاد کـه اونا مغازه رو از صاحب اصلی نخ و جریمـه زیـادی دارن کـه اگه پرداخت نکنن مغازه بسته مـیشـه/حسین مـیخواد به منظور پرداخت مالیـات از کمال قرض بگیره اما تانر نمـیزاره و از چکی کـه عامر بش داده بود به منظور پرداخت مالیـات استفاده مـیکنـه…بعد هم زنگ ميزنـه بـه کمال و بهش مـیگه من اون پول رو پرداخت کردم/کمال هم کـه مـیدونـه پول عامر بوده سریع پول رو بـه حساب تانر پرداخت مـیکنـه/تانر نمـیخواد قبول کنـه اما کمال بش مـیگه حتما قبول کنی وگرنـه بـه بابا مـیگم اون پوله کثیف رو از کجا آوردی(این جریـان مالیـات مغازه ی حسین بازم کار عامر بوده)اوزان مـیبینـه کـه زینب از خونـه مـیره بیرون بخاطر همـین مـیره درون خونـه رو مـیزنـه..زینب درون رو باز مـیکنـه و تعجب مـیکنـه و مـیگه تو اینجا چکار مـیکنی؟/اوزان:من همش بـه تو فکر مـیکنم/اما زینب بیرونش مـیکنـه درون رو بـه روش مـیبنده…زینب بـه عامر زنگ مـیزنـه و مـیگه اوزان باز اومده بوده بدجور عاشقم شده/عامر:اوزان رو ول کن اون هنوز بچست تو یشب از خونـه بیـا بیرون وبامن باشزینب:دوسدارم ولی ممکن نیست/عامر:اگه خودت نمـیتونی از یـه نفر دیگه استفاده کن/زینب:مثلا کی/عامر:آسوکمال بـه آسو مـیگه مـیخوام یـه سر برم خانوادمو ببینم کـه آسو هم مـیگه:منم مـیام/کمال هم قبول مـیکنـهشب:زینب بـه بهانـه ی شام خونـه ی دوستش سما ميخواد بره بیرون کـه کمال نمـیذاره ولی تانر مـیگه برو..کمال مـیگه نـه/حسین هم بـه خاطر اینکه کمال و تانر دعواشون نشـه بـه زنیب مـیگه بمون خونـه/زینب هم از دست کمال ناراحت مـیشـه و مـیره تو اتاقشپایـان

 زینب تو اتاقش گریـه مـیکنـه کـه آسو مـیره پیشش و مـیگه حتما تو عاشقی هستی کـه انقدر ناراحت شدی/زینب هم آسو رو بغل مـیکنـه و باهاش دردودل مـیکنـه و ميگه مـیخوام باهاش برم سینما ولی روزا هردومون کار داریم و نميشـه/آسو مـیگه بعد یبار یـه دروغ مصلحتی مـیگیم و تو رو مـیبرم سینما،حتما اجازه مـیدن بعد تو با دوست پسرت برو/زینب هم خوشحال مـیشـهکمال با اکیـا کنار چاه قرار مـیزاره و اونجا همدیگرو مـیبینن/کمال مـیگه:من مطمئنم کـه عامر تو این قتل دست داشته،اون از نقطه ضعف تو کـه اوزان هست استفاده کرده و تو رو بدست آورده و اوزان رو قاتل کرده/اکیـا:اگه اینطورم باشـه من نمـیتونم ثابت کنم/کمال:تو امـیدی نداری اکیـا:نـه فرق من و تو اینـه کـه من اون فیلما رو دیدم ولی تو ندیدی/کمال:اون فیلما رو داری/اکیـا:ازشون کپی گرفتم…اکیـا فلشی کـه فیلماهستن رو مـیده بـه کمال و ميگه اینا رو ببینن و منو الکی امـیدوار نکنکمال هم مـیره خونـه و فیلما رو با دقت مـیبینـهروز بعد،طبق رای هیـات مدیره عامر دوباره ریـاست خودشو بدست مـیارهشب:صالح کـه بدجور مست شده مـیخواد بره پیش کمال اما جلوی خونـه ی اکیـا مـی ایسته و شروع مـیکنـه بـه دادوبیداد و به اوزان بدوبيراه ميگه،حتی با یـه سنگ مـیرنـه بـه سر نگهبان..کمال صدای صالح رو مـیشنوه و خودشو بـه صالح مـیرسونـه…عامر و اکیـا هم مـیان بیرون..کمال صالح رو مـیبره اما عامر باز کلی توهین بـه کمال و صالح مـیکنـه/کمال داره صالح رو مـیبره خونش اما صالح از دست کمال هم ناراحته و با کمال بحثش مـیشـه و برميگرده کـه بره خونشویدا با اوزان صحبت مـیکنـه و ميگه تو باز چکار کردی؟/اوزان مـیگه:من نمـیخواستم اون کشتی رو بسوزونم/ویدا با عصبانیت مـیگه راجع بـه اون موضوع بعدا صحبت مـیکنیم که تا باز رفتی سراغ اون ه ی دهاتی/اوزان یکدفعه داد ميزنـه و مـیگه من عاشقش شدم و مـیخوامش اما اون ی کـه بش ميگي دهاتی حتی تو روی من نگاه هم نمـیکنـه حتی اگه من بخوام تو منو نمـیخواد/حیدر مـیگه آروم باش/اما اوزان مـیگه درسته من یـه اشتباهی کردم ولی قرار نیست بخاطرش که تا ابد بهتون بدهکار باشم،ما حتی ديگه یـه خانواده هم نیستیم فقط داریم تو یـه قبر تزیین شده زندگی مـیکنیم عامر هم کیف مـیکنـه کـه اوزان اینطوری زبون درآورده/اوزان ادامـه مـیده و مـیگه من عاشق و زینبم و بهتون ثابتش مـیکنم بعد هم مـیره تو اتاقش/اکیـا هم بـه افسانـه مـیگه بگو ماشینمو آماده کنن/عامر مـیگه کجا؟/اکیـا مـیگه مـیخوام برم خونـه ی خالم..اکیـا مـیره و عامر بـه ویدا و حیدر ميگه آفرین،خانمم رو فراری دادیدصالح رسیده جلوی خونش اما دونفر بـه دستور عامر اونجا منتظرن کـه بزننش اما کمال سر مـیرسه و اونا رو مـیزنـه…آدمای عامر فرار مـیکنن اما صالح بازم با کمال سرد برخورد مـیکنـه و مـیره تو خونش و در رو مـیندهکمال زنگ مـیزنـه بـه عامر و مـیگه:مـیدونی آدمای مثل تو با ما چیکار مـیکنن؟/عامرمـیگه:دنیـا رو رو سرتون خراب مـیکنن/کمال:نـه فقط بـه ما قدرت بیشتری مـیدید؟تو تبدیل بـه یـه جونور شدی کـه اسیر حرصت شدی مـیدونی دلیلش کیـه؟دلیلش منمعامر:تو خیلی خودتو مـهم فرض کردی/کمال:این تویی کـه خودتو مـهم مـیدونی،کاری مـیکنم کـه همش بگی کمال،کمال،البته الانم شروع کردی به منظور بار آخر مـیگم آدم باش وایی کـه دوسشون دارم دور باشاکیـا مـیره خونـه لیلا و دارن باهم صحبت مـیکنن کـه کمال هم از راه مـیرسه..کمال بـه اکیـا مـیگه:تو اینجا چیکار مـیکنی؟/اکیـا:در اصل تو اینجا چیکار داری؟ من فکر کردم با لیلا تنـها مـیمونم/کمال:یعنی برم تو داری منو بیرون مـیکنی/اکیـا:نـه مگه اینجا خونـه منـه کـه بیرونت کنملیلا مـیره بیـاره کمال بـه اکیـا مـیگه:من مطمئنم قضیـه ی اونشب نقشـه ی عامر بوده اما اکیـا باز مـیگه این قضیـه رو بیخیـال شو…لیلا با مياد و سه تایی باهم مـیخورن..اکیـا و کمال سکوت و هیچی نمـیگن،لیلا این سکوت رو مـیشکنـه و به کمال مـیگه صداقت یـا جسارت؟/کمال:صداقت/لیلا: اکیـا رو دوسداری؟/کمال نمـیخواد جواب بده اما چون گزینـه ی صداقت رو انتخاب کرده حتما جواب بده بـه خاطر مـیگه اکیـا خودش مـیدونـه لیلا:این جواب ما نبود/کمال هم مـیگه دوسش دارم/لیلا:اگه قبلا بود چطور بش مـیگفتی؟/کمال بـه چشمای اکیـا نگاه مـیکنـه و مـیگه خیلی دوست دارم /لیلا ایندفعه رو بـه اکیـا مـیگه:صداقت یـا جسارت؟/اکیـا:جسارت/لیلا هم يه آهنگ جدید مـیزاره و به اکیـا مـیگه حتما به کمال پیشنـهاد بدی کـه باهات به/اکیـا هم اينکارو مـیکنـه و با کمال مـیه…پایـان

ویدا با حیدر صحبت مـیکنـه و نگران بچه هاشـه اما حیدر مـیگه یکی از بچه هامون شورش کرده اون یکی هم از خونـه رفته بعد بهتره صبر کنیم که تا اوضاع بهتر شـه و بتونیم اعتمادشون رو بدست بیـاریماکیـا و کمال و لیلا باهم وقت مـیگذرونن و خیلی خوشحالن، اکیـا رو مبل خوابش مـیبره،کمال هم وقتی اکیـا خوابه نگاش مـیکنـه و مـیخواد نوازشش کنـه اما اینکارو نمـیکنـه بعد هم کنار مبل اکیـا خوابش مـیبره/صبح:اکیـا بیدار شده و داره موهای کمال رو نوازش مـیکنـه،کمال از خواب بیدار ميشـه و مـیگه تو داری بـه من نگاه مـیکنی/اکیـا مـیخنده و مـیگه همون کاری کـه تو داشتی دیشب مـیکردی/اکیـا کفشاشو مـیپوشـه و ميگه من بهتره برگردم بـه زندانم/کمال:تو خوده مـیخوای برگردی ولی مـیتونی نری..کمال بازم مـیخواد راجع بـه اوزان صحبت کنـه اما اکیـا بازم بـه کمال مـیگه شروع نکن و بحث رو تموم مـیکنـهعامر مـیره شرکت و به محض ورودش بـه طوفان مـیگه حتما گزارشای کار که تا ۳ روز دیگه آماده باشـهکمال تو ماشینـه و به آقا حقی زنگ ميزنـه و مـیگه من دارم مـیرم بـه اون روستا ببینم کارا چطور پیش مـیره/حقی مـیگه مواظب باش اینم ممکنـه یـه نقشـه باشـه پسرم/کمال مـیگه شما نگران نباشید..بعد از اینکه حقی تلفنشو قطع مـیکنـه معلوم مـیشـه کـه داره شیمـی درمانی انجام مـیدهکمال مـیره سر زمـینا و مـیبینـه روستایی ها تجمع و نمـیزارن ماشینا کار کنن/کمال بـه راننده و بقیـه کارگرا مـیگه این ماشینا اینجا چیکار مـیکنـه؟ بعد هم مـیبینـه کـه تانر اونجاست و داره با یکی از کارگرا صحبت مـیکنـه…کمال مـیره پیش تانر و مـیگه تو اینجا چکار مـیکنی؟/تانر:آقا عامر منو فرستاده که تا گزارش کارای اینجا رو بهش بدم اینجا یـه اتفاقات بد افتاده و مقصرش تویی/کمال:اره مقصر منم و درستش مـیکنم،اما تو چجوری کارتو جبران مـیکنی کـه داداشتو فروختی! حالا هم برو بـه رئیست بگو کمال بالای سره کاراستکمال بـه مردم مـیگه حتما شکایت کنید از من هم شکایت کنید بعد هم اونا رو مـیبره اداره ی پلیس و مردم هم از عامر و قادر و کمال شکایت مـیکنناز طرفی درون همون لحظات عامر یـه مصاحبه ترتيب داره و به خبرنگارا مـیگه بخاطر نبود من یـه مشکلاتی پیش اومده اما که تا سه روز دیگه کار رو شروع مـیکنیم اما درون همـین موقع تانر بـه عامر خبر شکایت مردم روستا رو مـیده/عامر با عصبانیت مـیگه مگه تو نگفتی کـه همـه چیز تحت کنترله و شکایت نمـیکنن/طوفان:تانر اونجا بوده و گفت کـه کمال اومده و اینکارو کرده،حداقل که تا یـه هفته دیگه هم نمـیتونیم کار رو شروع کنیم…عامر هم عصبانی مـیشـه و زنگ مـیزنـه بـه زینب و ميگه بیـا سینما از طرفی زینب هم با آسو بـه بهانـه ی سینما رفتن اومده بیرونکمال مـیره پیش زهیر و اونجا فلشی کـه اکیـا بش داده بود رو مـیسوزونـه بعد هم بـه زهیر مـیگه:فرض کن من یکیو کشتم اگه مـیخواستی دنبال سرنخ بگردی از کجا شروع مـیکردی؟/زهیر:اول سلاح رو پیدا مـیکردم و رو اثر انگشت تحقیق مـیکردم،اگه هم جنایتی باشـه حتما جسدی هم باشـه دنبال جسد مـیگشتم/کمال مـیگه:زهیر تو فکر منو باز کردی و با عجله مـیرهعامر مـیره پیش زینب و اونو مـیبره بـه دیدن فیلم “مراد بوز”…مراد بوز هم روی صحنـه مـیاد و مستقیم ميره پیش عامر و باهاش دست مـیده،بعد هم مـیره پیش زینب ميشينـه و باهم فیلم رو تماشا مـیکنن…بعد از فیلم عامر،زینب رو مـیبره بـه یـه سوییت کـه براش آماده کرده و سعی داره اعتماد زینب رو جذب کنـه و مـیگه من خیلی خوشحالم کـه تو دیگه بـه من اعتماد داری/زینب با دیدن تخت تزیین شده مـیفهمـه کـه عامر چه انتظاری ازش داره و یـه قدم مـیره عقب و مـیگه عامر من خیلی دوست دارم اما تو متاهلی و از طرفی داداش کمال هم هست/عامر مـیگه مـیدونستم تو آماده نیستی،تو شک داری باشـه برو من کـه مجبورت نکردم/زینب پشيمون مـیشـه و مـیگه تو تنـهای هستی کـه هيچوقت منو بـه هیچکاری مجبور نکردی/عامر هم زینب رو مـیبوسه و مـیگه من خوشبختت مـیکنم و…   از طرفی کمال رو نشون مـیده کـه مـیره قبر اون ی کـه عامر و اوزان کَنده بودن رو مـیکَنـه و متوجه مـیشـه کـه قبر خالیـهزینب مـیکنـه و با لباس از بیرون مـیاد و به عامر مـیگه هنوزم دوسم داری/عامر:خیلی زیـاد/زینب خوشحال مـیشـه/عامر:پشیمونی/زینب:نـه اصلا/عامر:اما حتما پشيمون باشی چون اینا همش یـه نمایش بود/زینب شوکه مـیشـه و مـیگه منظورت چیـه/عامر:بفهم دیگه حتما خیلی زودتر مـیفهمـیدی،تو فقط یـه نقشـه چون داداشت زیـادی داشت تو کارای من دخالت مـیکرد،منم از تو استفاده کردم/زینب يه سیلی بـه عامر مـیزنـه/عامر هم عصبانی ميشـه و لباسای زینب رو کـه توی اتاقن برمـیداره و دست زینب رو مـیگیره و به همراه وسایلش پرتش مـیکنـه بیرون…زینب گریـه مـیکنـه/عامر:تو فکر کردی من عاشق یـه ه ی پایین شـهری مـیشم،شما خانوادگی تو توهم هستید اون از داداش بزرگت کـه اگه با پول کتکش بزنی،هیچی نميگه و پولای رو زمـین رو جمع مـیکنـه،اونم از داداش کوچیکت کـه فکر مـیکنـه یـه قهرمانـه،من امشب یـه خنجر بـه قلب کمال زدم حالا برو بش بگو کـه چطور خودتو تسلیم من کردی/زینب درون حالیکه گریـه مـیکنـه مـیگه تاوان کارتو بعد مـیدی…عامر درون اتاق رو مـیبنده و زینب با حال خرابش از اونجا مـیرهکمال بـه اکیـا خبر مـیده کـه بیـاد..اکیـا هم مـیاد پیشش و کمال بش مـیگه ببین قبر خالیـه یعنی امکان داره برادرت قاتل نباشـه..اکیـا هم بدجور شوکه مـیشـه

آسو رفته سینما و منتظره زینبه کـه بیـاد اما زینب نمـیاد…زینب رفته تو یکی از ای هتل و نشسته و گریـه مـیکنـه و خودشو حبس کرده/دوتا از مسئولین هتل سعی دارن زینب رو بیـارن بیرون اما زینب بیرون نمـیاد بـه خاطر همـین یکی از اونا با عامر تماس مـیگیره و مـیگه این خانم خودشو حبس کرده و بیرون نمـیاد/عامر هم مـیگه یـه پاکت پول بش بدید که تا بیـاد بیرون/مسئول هتل هم یـه پاکت پول از زیر درون مـیفرسته به منظور زینب و ميگه اینو آقا عامر فرستادن/زینب:پاکت رو باز مـیکنـه و مـیبینـه پوله..زینب مـیاد بیرون و پاکت رو مـیده بـه مسئول هتلاکیـا به منظور کمال توضیح مـیده کـه اونشب یـه دیگه بـه اسم کرن هم بوده و یـه نفر عکسشو برام فرستاده کـه یـه پاکت دستش بوده/کمال هم مـیگه پش حتما اونو پیدا کنیمپایـان

زینب با حال خرابش از هتل بیرون مـیاد و تو خيابون راه ميره و همش گریـه مـیکنـه/از طرفی آسو مرتب بش زنگ ميزنـه،زینب هم بلاخره جواب مـیده و مـیگه:تو رو خدا بیـا دنبالمکمال و اکیـا هنوز تو مزرعه هستند و کمال مـیخواد قبر رو پُر کنـه بـه خاطر همـین بـه اکیـا ميگه تو برو اما اکیـا مـیگه:نگران توام/کمال:یـه کمم تو نگران من باش/اکیـا: این یعنی چی؟/کمال:خب همـیشـه من بفکر توام حالا تو هم یـه کم فکر من باش/اکیـا:اصلا من نمـیرم/کمال:باید بری،من حتما قبر رو پر کنم/اکیـا:پس مواظب خودت باش آخه شدی مغناطيس بلا/کمال:اگه موضوع بلا باشـه تو قطب نمای بلایی /اکیـا:من بعد از پنج سال دارم یـه شب رو با امـید مـیخوابم و دلم مـیخواد زود صبح بشـه،ممنونم کـه یـه صبح رو بـه من هدیـه دادی/کمال:من مـیخواستم تمام صبحای زندگیمو بهت بدم اما این کابوس همـه چی رو خراب کرد/اکیـا هم یکم ناراحت مـیشـه اما مـیگه:قول مـیدم کـه دیگه چیزی رو ازت پنـهان نکنم و مـیرهآسو زینب رو پیدا کرده و اونو سوار ماشینش کرده اما زینب همش گریـه مـیکنـه و مـیگه:چطور تونستم بش اعتماد کنم اون بهم دروغ گفت،گولم زد/آسو کـه نگران زینبه ماشین رو نگه مـیداره و مـیگه اون تو رو مجبور بـه کاری کرد؟/زینب:نـه من خودم خواستم و الان هیچ مدرکی تو دستم ندارم کـه بگم اون مقصره،مقصر منم/آسو زینب رو دلداری مـیدهاکیـا برگشته خونـه و با افسانـه صحبت مـیکنـه و مـیگه تو به منظور ما کار مـیکنی یـا عامر؟یـا قادر کوزجواغلو؟/ افسانـه با ترس مـیگه:من به منظور شما کار مـیکنم/اکیـا:مـیدونم چکار کردی اگه نمـیخوای کارتو از دست بدی حتما تمام بسته یـا نامـه هایی کـه برای عامر مياد رو اول بـه من بدی/افسانـه هم قبول مـیکنـهصبح روز بعد:اکیـا عکارن و عامر رو مـیبره به منظور کمال و مـیگه نمـیدونم چرا این عرو به منظور بانو فرستاده بودن/فکر مـیکنی بانو با این قضیـه ارتباطی داره/کمال:احتمالا به منظور اینکه عامر رو باهاش تهدید کنـه این عرو براش فرستادن ولی اون استفاده نکردهکمال مـیخواد بره پیش زهیر،اکیـا هم اصرار مـیکنـه کـه باهم برن اما کمال نمـیخواد قبول کنـه ولی درون نـهایت تسلیم مـیشـه و اکیـا رو هم با خودش مـیبره…کمال و اکیـا از زهیر ميخوان که تا کارن رو براشون پیدا کنـه/زهیر هم مـیگه کار سختیـهزینب مـیره سراغ عامر و جلوی ماشینش رو مـیگیره و مـیگه پیـاده شو/عامر پیـاده مـیشـه و مـیگه دیشب همـه چیز رو برات توضیح دادم تو هنوز متوجه نشدی؟/زینب:من واقعا باورت کرده بودم اما تو بعدش به منظور یـه پاکت پول فرستادی/عامر:خب این چیزی بود کـه تو مـیخواستی،تو عاشق پول و قدرت من شده بودی/زینب:تاوان کارتو بعد مـیدی،داداشم تو رو مـیکشـهعامر مـیره و زینب خیلی گریـه مـیکنـه،از طرفی آسو داره از اونطرف خيابون زینب رو مـیبینـه و مـیفهمـه قضیـه چی بودهزینب بـه کمال زنگ مـیزنـه و مـیگه حتما باهات صحبت کنم،کمال هم مـیگه بیـا شرکتعامر مـیره شرکت و مـیبینـه کلی خبرنگار بخاطر ماجرای شکایت روستایی ها اونجا جمع شدن، عصبانی مـیشـه و به طوفان مـیگه فورا اینا رو بفرست برنعامر مـیره تو اتاقش کـه آسو با عصبانیت مـیاد و مـیگه:تو چه آدم وحشتناکی هستی و زینب رو بازی دادی/عامر:پس بـه تو گفته/آسو:من دوتاتون رو دیدم کـه جلوی باشگاه با هم حرف مـیزدین/عامر:آسو خانم وقتی یـه عاشقم مـیشـه من حتما چیکار کنم/آسو:تو فقط مـیخوای بـه کمال ضربه بزنی بخاطر همـین اینکارو کردی/عامر:مگه مشکلی هست چند روز پیش با هم یـه توافقی داشتیم و حرف زده بودم/آسو:من بهت گفتم کـه هیچ کاری نمـیکنم کـه آسیبی بـه کمال برسه،نمـیذارم بـه کمال آسیب برسونی…آسو درون اتاق رو باز مـیکنـه و مـیخواد بره اما عامر مـیگه:آسو خانم درون مورد صحبتهایی کـه هفته پیش کردیم بـه کمال چیزی گفتید؟در مورده اه مشترکمون(غیر مستقیم آسو رو تهدید مـیکنـه)حقی هم اتفاقی اومده بـه شرکت کوزجواغلوها کـه حرفای عامر رو مـیشنوه/آسو،حقی رو مـیبینـه و ميره پیشش،حقی بـه آسو مـیگه:بین تو و عامر چه شراکتی هست کـه تو رو تهدید کرد/آسو:هیچی،تهدید نبود/حقی:تهدید بود بهتره مواظب باشی وگرنـه کمال رو از دست مـیدی/آسو:من کاری نمـیکنم کـه به کمال آسیب برسه/حقی:مـیکنی،شایدم نخواسته کاری کنیزینب مـیره پیش کمال و مـیخواد همـه چیز رو بـه کمال بگه کـه آسو زنگ مـیزنـه و مـیگه من از همـه چیز خبر دارم،عامر هدفش این بوده کـه به کمال ضرر برسونـه و الانم نقشـه ی بعدیش اینـه کـه تو بـه کمال بگی و کمال رو تو دردسر بندازی،پس هیچی بـه کمال نگو/زینب هم چیزی راجع بـه خودش بـه کمال نمـیگه اما مـیگه بخاطر اینکه آسو عاشقته اومدم حرف بزنیم و کمال رو مـیپیچونـهحیدر هم حالش خوب مـیشـه و برميگرده سرکارپایـان

زهیر بـه کمال زنگ مـیزنـه و مـیگه یـه دیسکو هست کـه شاید اونجا بتونی کارن رو پيدا کنی ولی حتما از جا رزرو کنی و بری،کمال هم مـیگه باشـه مـیرمتانر مـیره پیش عامر/عامر درون مورد شکایت روستایی ها باهاش صحبت مـیکنـه و مـیگه تو حتما این کار رو حل کنی چون بت اعتماد دارم/تانر مـیگه من تو اینکارا وارد نیستم/عامر:کم کم یـاد مـیگیری اما بنظرت چطور حتما راضیشون کنی/تانر:با پول؟/عامر:خوبه زود یـاد مـیگیری/تانر:خب اگه یکیشون پول نخواست و کوتاه نیومد چی؟/عامربه تانر یـه اسلحه مـیده و مـیگه حتما برای احتیـاط همراهمت باشـه/تانر اولش نمـیخواد قبول کنـه اما بعد اسلحه رو قبول مـیکنـه..ازطرفی بانو مياد پیش عامر و عامر بخاطر اینکه عالعمل تانر رو ببینـه با بانو خیلی خوب برخورد مـیکنـه و مـیگه چه خوشگلتر شدی،تانر هم زیـاد خوشش نمـیاد چون عاشق بانو شدهحقی مـیره پیش کمال و مـیگه از شرکت کوزجواغلو مـیام اونا ازم خواستن کـه تو شکایتت رو بعد بگیری ولی تو کار درستی کردی و من همـیشـه کنارتم بعد هم راجع بـه آسو با کمال صحبت مـیکنـه و مـیگه بیشتر بهش توجه کن و تنـهاش نزارآسو با زینب صحبت مـیکنـه و سعی داره بفهمـه عامر چه بلایی سرش آورده اما زینب مـیگه چیز خاصی نبوده و فقط چندباری باهاش حرف زدهعامر با طوفان صحبت مـیکنـه و مـیگه معلوم نیست زینب ميخواد چکار کنـه بعد اون عکسایی کـه از من و زینب گرفتی رو آماده کن چون اگه زینب نگه ما خودمون بـه کمال مـیگیمکمال مـیره خونـه ی لیلا کـه مـیبینـه باز خبرنگارا جلوی خونـه ی لیلا هستن، کمال مـیاد جلو و مـیگه از اینجا برید/یکی از خبرنگارا مـیگه ایشون دوستپسرتونـه/کمال عصبانی ميشـه، لیلا مـیگه پسرمـه بعد هم با کمال مـیره…کمال داره لیلا رو مـیبره خونش کـه روبه روی خونـه ی اکیـا با قادر روبرو مـیشن،قادر با کمال صحبت مـیکنـه و مـیگه فکر مـیکردم امروز بیـاین شرکت و با خبرنگارا مصاحبه کنید(منظورش اینـه کـه مـیخواستی خودنمایی کنی)/کمال:من کار درست رو انجام..لیلا تو ماشینـه و مـیبینـه کـه قادر و کمال داره بحثشون مـیشـه بخاطر همـین از ماشین پیدا مـیشـه و به کمال مـیگه ت زنگ زده/قادر هم با دیدن لیلا عاشقش مـیشـه  /کمال و لیلا مـیرن و قادر هم که تا لحظه ای کـه اونا مـیرن هی بـه لیلا نگاه مـیکنـهقادر مـیره خونـه و با ویدا و حیدر راجع بـه لیلا صحبت مـیکنـه و مـیگه امروز دیدمش،زن قوی بنظر مـیاد آدمو جذب مـیکنـه/حیدر:تو از اون خوشت اومده/قادر:خب مگه مـیشـه یکی اونو ببينـه و ازش خوشش نیـاد/ویدا ناراحت مـیشـه و وقتی قادر راجع بـه دلیل جداییش با لیلا ازش مـیپرسه با قادر تند برخورد مـیکنـه و جواب سربالا ميده/قادر هم ناراحت مـیشـهشب :زینب تو فکر عامره و گریـه مـیکنـه کـه چطور فریبشو خورده و در نـهایت تصمـیم مـیگیره کـه به اوزان زنگ بزنـه،زینب یـه تماس کوتاه با اوزان مـیگیره و فوری هم قطع مـیکنـه/اوزان کـه مـیبینـه زینب زنگ زده فوری شارژش کوک مـیشـه و به زینب زنگ مـیزنـه/زینب مـیگه ببخشید اشتباهی گرفته بودم خواستم بـه دوستم زنگ ب اشتباهی تو رو گرفتم و مـیخواد قطع کنـه کـه اوزان مـیگه:خوبه کـه هنوز شماره ی منو داری،بذار صحبت کنیم/ زینب:اوزان منو مجبور بـه کاری کـه غیر ممکنـه نکن همـه مخالفن کمال و آبجی اکیـا و خانواده هامون این غیر ممکنـه/اوزان:تو فقط بـه من یـه امـید بدهی نمـیتونـه جلوی منو بگیره/زینب هم طوری صحبت مـیکنـه کـه انگار اوزان رو دوست داره ولی بخاطر دیگران داره ردش مـیکنـه/اوزان هم خوشحال مـیشـه و مـیگه بعد امـیدی هم هست/زینب هم دیگه تماس رو قطع مـیکنـهبانو،تانر رو دعوت مـیکنـه خونش کـه باهم فیلم ببينن،تانر هم مـیره و خیلی خوشحالهزینب منتظره کـه اوزان دوباره باهاش تماس بگیره اما اوزان از شدت هیجان مـیاد جلوي خونـه ی زینب و زنگ مـیزنـه بهش و ميگه جلوی درون هستم بیـا ببينمت/زینب هم مـیره و بازم بـه اوزان امـیدواری مـیدهلیلا از خونـه ی کمال بیرون مـیره و مـیخواد بره خونش کـه قادر اونو مـیبینـه و مـیگه مـیخواین برسونمتون/لیلا مـیگه:نـه ميخوام یکم تنـهایی پیـاده روی کنم..قادر هم دیگه اصرار نمـیکنـه و لیلا مـیرهکمال سوار ماشین مـیشـه و مـیخواد بره بـه دیسکویی کـه زهیر ادرسشو داده بود اما مـیبینـه اکیـا توماشینـه/کمال :تو اینجا چیکار مـیکنی؟/اکیـا:در ماشین باز بود منم واسه اینکه یخ ن سوار شدم/کمال:مگه تو هم مـیخوای بیـای/اکیـا:آره فکر کردی مـیزارم تنـها بری اونجا /کمال کـه مـیبینـه حریف اکیـا نمـیشـه اونا با خودش مـیبره بـه دیسکو/يه ه تو دیسکو بـه کمال نخ مـیده،کمال هم مـیره پیشش که تا شاید اطلاعاتی راجب کارن پیدا کنـه اما اکیـا حسودیش مـیشـه و حتی مـیخواد با ه درگیر شـه /کمال بش مـیگه تو برو خودت رو سرگرم کن که تا شاید من چیزی بفهمم/اکیـا هم از لج کمال مـیره با یـه پسره مـیگه و مـیخنده/کمال هم حرصش مـیگیره و ميره با پسره دعوا مـیکنـه کـه نگهبانای دیسکو مـیوفتن دنبال اکیـا و کمال، اونا هم از دیسکو سریع خارج مـیشن

بعد از اینکه کمال اکیـا رو مـیرسونـه خونـهاکیـا:خب دیگه ب اخرش رسیدیم کمال:آره ب لطف تو هنوز صفر صفریم اکیـا:کمال من هرکاری مـیکنم نمـیتونم تورو راضی کنم اگه ب زور منو نمـیکشیدی شاید الان جای کارنو پیدا کرده بودیم!کمال:اون آدم بهت پیک داد داشتید قاه قاه مـیخندیدید چ خبره؟؟اکیـا:اقا کمال خودتو یـادت رفته تو چشم های من زل زدی و با اون زنـه لاس زدی؟کمال:در واقع مـیخواستم ازش حرف بکشم کـه با حسودی تو خراب شد!اکیـا:اصلا تو بـه من حسودی مـیکنی…کمال:آره،خیـالت راحت شد؟من بـه هوایی کهنفس مـیکشی هم حسادت مـیکنم!اکیـا هم کـه حالا چیزیو کـه دوست داشته شنیده مـیگه:اممم چجورمکمال:خب برو خونـه دیگه اکیـا:مـیگم بـه این خاکی کـه دارم روش راه مـیرمم حسودی نکنی؟ شب بخیر باند،کمال باند و مـیره خونـهصبح عامر تو راه شرکته کـه همون آدم ناشناس بهش زنگ مـیزنـه عامر:چند وقت زنگ نزده بودی دلم برات تنگ شده بودناشناس:بستم ب دستت رسید؟این یکی تصویر نداره فقط صدا داره عامر:کجا فرستادیش؟و اونم مـیگه خونـه…اون بسته بـه خونـه فرستاده شده و یـه فلشـه کـه اکیـا بازش مـیکنـه!صدای عامره کـه ب کارن مـیگ آماده ای؟اونم مـیگه ب من اعتماد کن!سریع ب کمال زنگ بزنـه که تا همـه چیزو بگه ولی وقتی مـیفهمـه پیش آسوعه هیچی بهش نمـیگه و قطع مـیکنـه عامر سریع مـیادخونـه و فلش رو باز مـیکنـه!بعد از شنیدن صدای کارن فکر مـیکنـه کـه این آدم با همدستی کارن مـیخواد اذیتش کنن!ب کارن زنگ مـیزنـه ولی مـیره رو پیغام گیر!بعد از اون ب آدماش زنگ مـیزنـه و مـیگه فقط زود این رو برام پیدا کنید هرجا کـه هست!اکیـا با فلش ها مـیره خونـه کمال!کمال چندین بار اون صدا هارو گوش مـیکنـه و متوجه مـیشم کـه فقط ۵ که تا هتل مـیتونن وجود داشته باشن چون صداها نزدیک ی استادیوم ضبط شدن!و با اکیـا شروع مـیکنن ب گشتن هتل های مد نظرشونتو یکی از هتل ها…اکیـا مـیپرسه عامر کوزجی اوغلو و کارن قبلا اینجا بودن؟مـیخوام راجب اینکه کی بودن بهم اطلاعات بدید من همسرشمولی اون مرد مـیگه ممکن نیست حتی اگه مادرشون هم باشید نمـیتونم بهتون این اطلاعات رو بدم

اکیـا ی لحظه فکر مـیکنـه و یـهو مـیزنـه زیر گریـه!اکیـا:کمال دیدی؟دیگه نمـیتونم پسرمو بعد بگیرم هیچ مدرکی ندارم و مـیپره بغل کمال کمال کـه غافلگیر شده اول هیچ عالعملی نشون نمـیده ولی بعدش ب خودش مـیاد و رو بـه اون مرد مـیگه مـیبینید کـه ی مسئله عادی حسادت نیستاون مرد هم دلش مـیسوزه و به اطلاعات نگاه مـیکنـه:بله حدودا پنج سال پیش شخصی بـه اسم کارن و عامر کوزجی اوغلو اینجا بودنداکیـا خوشحال از اون مرد تشکر مـیکنـه و همراه کمال مـیرن پیش هاکان،سفیر بازنشسته ای کـه مـیتونـه کارن رو پیدا کنـه?هاکان بعد از گشتن بـه کمال و اکیـا خبر مـیده کـه کارن رو پیدا کرده،اون سه سال پیش ازدواج کرده و حالا با ی فامـیلی ترک داره تو ترکیـه زندگی مـیکنـه!زینب با اوزان قرار مـیذاره و بهش ی قاب هدیـه مـیده،اوزان مـیگه این خالیـه ولی باهم پرش مـیکنیم زینب هم مـیگه معلوم نیستوقتی اوزان مـیره خونـه زینب براش ی متن مـیفرستهبا اون قاب مـیتونی عآخرین لحظه چشمای منو بذاری و طوری عمـیندازه کـه اوزان متوجه بشـه کجاست،،،لب صخره همش با خودش مـیگه کاش راه و درست پیدا کنـههمـینکه اوزان و از دور مـیبینـه سریع مـیره سمت آب اوزان ترسیده بهش مـیگه زینب این کارو نکن و بغلش مـیکنـه،همـه چیو حل مـیکنم،یواشکی ازدواج مـیکنیمو زینب مـیخنده از اینکه ب انتقامش نزدیک شدهپایـان

اکیـا و کمال جای کارن رو پیدا مـیکنن و همزمان عامر هم ادرس رو پیدا مـیکنـه وهرسه نفر باهم مـیرن سمته خونـه ی کارن (کمال و اکیـا زود تر مـیرسن ) درون مـیزنن کارن:بله شما کی هستید؟ وقتی اکیـا خودشو معرفی مـیکنـه کارن مـیترسه ومـیره تو کـه شوهرش مـیاد اونم اجازه نمـیده کـه برن تو!کمال:مامـیریم مشکلی نیس ولی دفعه ی بعد با پلیس برمـیگردیم!کارن هم ازشون مـیخواد که تا برگردن و فقط ۲دقیقه وقت مـیده که تا حرفاشونو بزنن کمال مـیگه کـه باید تنـها باشیم ولی کارن قبول نمـیکنـه اکیـا راجبه اونشب و اوزان مـیپرسه کارن:اونشب برادرت لیندارو کشت و بعدش هم شوهرش و بعدش کمال و اکیـا رو بیرون مـیکنـه ولی کمال مـیگه:من مطمئنم یـه چیزایی رو نگفت چون فقط یـه سری چیزارو شوهرش خبر داشت و اون نمـیخواست بقیشو شوهرش بدونـه و ما حتما با کارن تنـها صحبت کنیمعامر مـیرسه بـه خونـه ی کارن ولی همون خونـه ای کـه از اونجارفته بود تاشب جای کارن رو پیدا مـیکنـه شوهرشو مـیزنـه و در و قفل مـیکنـه گلوی کارن رو مـیگیره تهدیدش مـیکنـه کـه اگهی موضوعه اونشبو بفهمـه مـیکشتش (عامر قبلا گفته بود تو ترکیـه نباش ولی اون توی ترکیـه بود و برای همـین مـیگ وسایلاتو جمع کن و برو!)

کما به منظور تنـها موندن با کارن یـه نقشـه مـیکشـه نقشش اینکه زهیر به منظور خرید اسب سر شوهره کارن رو گرم کنـه ولی وقتی زهیر صبح بـه اون مزرعه مـیره اونجا خالیـه!

کمال بـه اکیـا زنگ مـیزنـه و خبر مـیده کـه کارن و شوهرش دیگه از اون مزرعه رفتن و تنـها ،حتی اسب هاشونم دیگه نیستن و تنـها مدرک از دستشون رفته!بعد از اینکه اکیـا قطع مـیکنـه افسانـه مـیاد تو اتاقش و راجب احضاریـه ای کـه راجب اون خونـه به منظور ویدان اومده مـیگه،اکیـا مـیره که تا با ویدان حرف بزنـه:خبری شده ؟آهان من همـیشـه حتما آخر از همـه بفهمم!ویدان:دروغ نمـیگم بهت،آره مـیخوام خونـه پدری مو بگیرم اکیـا:خونـه پدری منظورت خونـه لیلاست؟ویدان:اونجا مال هردومونـه،اونی کـه ب قرار دادمون خیـانت کرد و حقشو تو شرکت مـیخواد من نیستم،اونـه تو این شرایط یـا تهدید کننده مـیشم یـا تهدید شونده!اکیـا:وقتی اسم از خیـانت مـیاری بیشتر کاری کـه تو کردی مـیاد پیش چشمم،تو اون خونـه با گرفتن اون خونـه فقط بچگی و کثیف مـیکنی که…ویدان بهش سیلی مـیزنـه!اکیـا اول با تعجب دستشو مـیذاره رو گونش :ازت خجالت مـیکشم ،از اینکه اینقدر بی وجدان و بی رحمـی و التماس و عذر خواهی های ویدان جلوشو به منظور خونـه لیلا رفتن نمـیگیره!قادر مـیره درون خونـه لیلا ولی اون اصلا بهش رو نمـیده و حتی تو خونـه دعوتش نمـیکنـه!قادر با گفتن اینکه مـیخواد تو گرفت خونـه کمکش کنـه باعث مـیشـه لیلا عصبانی بشـه و بگه اون شکایت از منـه من خودم از پسش برمـیام و درو ببنده و بره تو!قادر کـه حسابی خیط شده بـه ویدان زنگ مـیزنـه و مـیگه مـیخوای اون خونـه رو برات بگیرم؟ویدان:با تموم وجود!قادر:پس دیگه اونجا رو مال خودت بدوناوزان بـه زینب زنگ مـیزنـه و اونم بی حوصله جوابشو مـیده،اوزان از زینب مـیخواد کـه همدیگرو ببینن و زینب هم قبول مـیکنـه!وقتی داره مـیپیچونـه کـه بره صالح تعقیبش مـیکنـه ولی زینب ی جوری فرار مـیکنـه از دستش،وقتی وارد رستوران مـیشـه ی عده مـیان سمتش و براش ساز مـیزنن و اوزان همانند شاهزاده ای جنتلمن مـیاد و ی حلقه دستشـه:با من ازدواج مـیکنی زینب؟زینب:ابن کارا چیـه اوزان منکه قبلا بهت جواب دادم اوزان:ازدواجمون کـه درست و حسابی نمـیشـه حداقل مثه آدم بهت پیشنـهاد بدم!زینب مـیخنده و مـیگه بله…اوزن بغلش مـیکنـه:مـیدونم باتو خیلی خوش مـیگذرونم!زینب:آره خیلی،عین بمب مـیفتم وسط همـه بـه زودی

صبح وقتی کمال مـیاد شرکت همون روستایی کـه از تانر کتک خورده بود مـیاد پیش کمال و مـیگه تویی کـه قدرت نداشتی نباید پشت مارو گرم مـیکردی،گفتی مقاومت؟نگاه کن صورتمو این نتیجه مقاومته کمال خیلی عصبی مـیشـه و بهش قول مـیده همـه. چیزو درست کنـه!فورا مـیره پیش عامر:همـه دردت متوقف ه منـه؟اینقدر پست شدی کـه با کتک زدن مـیری ازشون مـیخوای شکایتشونو بعد بگیرن؟عامر:کتک زدن؟نچ نچ فک کنم تانر یکم زیـاده روی کرده انگار.باید بگم بیشتر حواسشو جمع کنـه!کمال بـه وضوح تعجب مـیکنـه عامر:به شما نگفته بود؟نـه! تف کمال: تو چجور آدمـی هستی هان؟فقط اومدم بهت بگم باخیـال راحت نخوابی کـه این کارو ول مـیکنم منتظرم باش.. عامر بـه تانر زنگ مـیزنـه:تانر فوری با آدم هات برو روستا حس مـیکنم ی مشکلی پیش مـیاد!اگه پیش بیـاد خیلی ناراحت مـیشم از دستتهمون موقع تانر و کمال با هم رو بـه رو مـیشن کمال:تو داری چیکار مـیکنی تانر؟بازیچه عامر شدی و پا رو حق مـیذاری؟تانر:من فقط دارم کارمو مـیکنم،اون پروژه حتما دوباره راه بیفته کمال:نـه تو کار نمـیکنی بابام تورو به منظور این کارای کثیف بزرگ نکرد فقط اینو بهت بگم که،اگه ی بار دیگه بـه اون آدما ضرر برسونی حسابشو ازت بعد مـیگیرم!عامر بـه طوفان مـیگه دیگه وقتشـه کـه خودمون گند کاری کوچیکشو بهشون نشون بدیم!طوفان مـیخواد عهارو بفرسته به منظور کمال ولی عامر مـیگه دست نگه دار من ی فکر دیگه دارم..مـیره دم خونـه زینب و بهش زنگ مـیزنـه،اول جواب نمـیده ولی بعد کـه برمـیداره بهش مـیگه بیـا تو ماشین:عامر:دلت برام تنگ شده بود نـه؟بیـا برات ی هدیـه کوچیک گرفتم!زینب سوار نمـیشـه ولی عامر یـا تهدید اینکه خودش پیـاده مـیشـه مجبورش مـیکنـه!عامر:مـیبینم کـه هنوز بـه داداشت هیچی نگفتی!زینب:نـه نمـیگم مـیخوام ببینم چطوری منو مجبور مـیکنی!عامر:مجبورت نمـیکنم کادومو بینی خودت مـیگی!زینب درون جعبه رو باز مـیکنـه کـه ی قاب عاز بوسه خودش و عامره زینب عصبی مـیگه فقط دو روز یکم وقت بده که تا خودم بگم قول مـیدم اون موقع توام متعجب شیکمال با ی خبرنگار نگار حرف مـیزنـه و تو دلش مـیخنده از نقشـه ای کـه برای عامر کشیده!بعد از اون مـیره پیش زهیر که تا سراغ کارن رو بگیره ولی زهیر مـیگه آب شده رفته تو زمـین!کمال مـیگه اگه ی نفر بخواد قایم شـه با ی پاسپورت جعلی قایم مـیشـه زهیر:ایول ،اگه من زهیرم تو کی هستی

بعد از اینکه اوزان موفق ب برگردوندن اکیـا نمـیشـه خوده عامر مـیره خونـه لیلا!اکیـا خیلی سرد ازش مـیخواد کـه برگرده ولی عامر پرروتر از همـیشـه مـیاد تو خونـه !لیلا مـیگه خوبه اول پدر حالا هم پسرش!عامر سربسته تهدید مـیکنـه اگه اکیـا باهاش برنگرده یکی از خریدار های خونس و مـیره…لیلا ب اکیـا مـیگه نگران نباش هیچ کاری نمـیتونـه هاکیـا:تو عامرو نمـیشناسی لیلا بهتره من برم،نمـیخوام این باعث شـه اون روی عامر و ببینی و همراه عامر برمـیگرده!صبح موقع صبحونـه اوزان سرحال و قبراقه و همـه از این حالش تعجب مـیکنن!اونم مـیگه امروز مـیفهمـید همـه چیزو…و مـیره سر قرار با زینب،زینب بحث اینکه زودتر ازدواج کنیم رو پیش مـیکشـهاوزان بعد از اینکه اکیـا بهش گفته زینب دوستت نداره ته دلش ی بدبینی پیش اومده..اوزان:اینـهمـه عجله واسه چیـه زینب هان؟زینب سریع جبهه مـیگیره:من واسه ی دیقه اومدن پیش تو حتما زمـین و زمان و بهم بدوزم!مـیدونی چقدر سخته؟دوست داشتنت درون همـین حد بود نـه؟ اشکالی نداره تموم شد همـه چیزمن فک مـیکردم تو جسوری ولی اشتباه فکر مـیکردمو ناراحت بلند مـیشـه بره و التماس های اوزان هم تاثیری نداره،اوزان بهش مـیگه بهت ثابت مـیکنم دوستت دارم زینبکمال با اعتماد بـه نفس مـیره پیش و عامر و مـیگه یـا جلوی همـه رسانـه ها از همـه عذر خواهی مـیکنی و مـیگی بقیـه پروژه طبق اصول جلو مـیره یـا من مجبور مـیشم جلوی همـه کاراتو رو کنم (چون روستایی هارو متعاقد کنده شکایتشون رو بعد نگیرند)عامر از عصبانیت تمام وسایلشو مـیشکنـه،چون این بار حتما شکست رو بپذیرهبانو و تانر باهم تو رستوران غذا مـیخورن!موقع پرداخت حساب بانو مـیگه بذار من حساب کنم مـیدونم اینجا همـه چیز گرونـه ولی تانر با غرور خودش حساب مـیکنـه و مـیگه من دیگه جزو اصناف نیستم اون ماله گذشته بود….اوزان بـه زینب مـیگه حتما سریع ببینمت فوریـه و زینب همون لباس قرمزی کـه عامر براش خریده بود رو مـیپوشـه و مـیره

اوزان با تاکسی مـیاد دنبال زینب و مـیبرتش که تا عقد کنن!حلقه ای کـه زینب درون آورده بود رو درون مـیاره و مـیگه هیچ وقت درش نیـاربالاخره کارای عقد تموم مـیشـه و اوزان و زینب رسما زن و شوهر مـیشناوزان زینب و به ی هتل مـیبره که تا اولین شب ازدواجشون رو بگذرونن!کمال اون جلسه رو همره خبر نگار ها تشکیل مـیده و عامر بـه اجبار مـیاداول درون گوش کمال مـیگه:این راندو تو بردیکمال:مگه تو جایی هم برنده بودی؟عامر از همـه بابت این کم کاری عذر خواهی مـیکنـه و قول مـیده دیگه همچین مشکلی پیش نیـادوقتی برمـیگرده خونـه و مـیبینـه کـه همـه دنبال اوزاننسریع پیگیر مـیشـه ولی خبری از اوزان نیست کـه نیست،تمام بیمارستان ها و …مـیگردن ولی فایده ندارهآخرش اکیـا خودش مـیخواد بره دنبالش کـه عامر هم ب زور همراهش مـیادموقعی کـه ماشین از درون خارج مـیشـهکمال هردوشونو مـیبینـه و از روی کنجکاوی مـیره دنبالشون که تا ببینـه کجا مـیرنتو ماشین اکیـا از عامر مـیپرسه اگه موضوع قتل اوزان نبود چطوری با من ازدواج مـیکردی؟عامر هم مـیگه همشـه راه های زیـادی وجود دارهسر اولین جایی جه فکر مـیکنن اوزان ممکنـه اونجا باشـه وایمستنکه اکیـا ماشین کمال و مـیبینـه و اجبارا بـه عامر مـیگه تنـهایی بگردیم که تا تا بتونـه با کمال حرف بزنـهپایـان

اکیـا از ماشین پیـاده مـیشـه و فوری بـه کمال توضیح مـیده کـه برای پیدا اوزان با عامره و سریع برمـیگرده تو ماشین/جستجو های اکیـا و عامر هیچ فایده ای نداره و اوزان و نمـیتونن پیدا کنن/صبح کمال با زهیر قرار داره و صالح هم همراهشـه!زهری مـیگه دوتا خبر دارم،یکی خوب یکی بد!کمال:اول بد رو بگوزهیر:هیچ خبری از اون پسره اوزان نیست و خبر خوب اینکه ی ردی از کارن پیدا کردیم صالح بعد از رفتن زهیر راجب اینکه اوزان هنوز هم دور و بر خونـه کمال اینا پرسه مـیزده بـه کمال مـیگهکمال سریع بـه خونـه زنگ مـیزنـه و مـیفهمـه کـه زینب خونـه نیست،و شستش خبر دار مـیشـه کـه ی خبرایی هست و سریع مـیره ی سمت خونـه اکیـا/همـه خانواده سر سفره ان کـه اوزان سر مـیرسه همـه بغلش مـیکنن و مـیپرسن دیشب کجا بودی؟اوزان:پیش همسرم بودم بعدم دست زینب رو مـیگیره مـیاره تواوزان:شما رو با همسرم آشنا مـیکنم!قیـافه همـه خانواده   ! ویدان زودتر از همـه بـه خودش مـیاد:نـه این امکان نداره،نمـیشـه!زینب با غرور بـه همـه نگاه مـیکنـه و شناسنامـه شو درون مـیارهولی من دیگه جزیی از خانواده شمام!ویدان شناسنامـه رو پاره مـیکنـه و مـیگه که تا وقتی من نخوام هیچ ازدواجی هم نیست سریع حتما از همدیگه طلاق بگیریدو بینشون دعوا مـیشـه ی لحظه زینب و عامر تنـها مـیشن کـه عامر ب زینب مـیگهاینطوری مـیخوای انتقام بگیری آره؟زینب:این تازه اولشـه،من الان دارم تو قبلت چاقو فرو مـیکنم!وقتی اوزان هیچ جوره کوتاه نمـیاد ویدان دسته زینب رو مـیگیره و پرتش مـیکنـه بیرون و این مصادف با زمانی مـیشـه کـه کمال هم مـیرسه/کمال سریع زینب رو از دستشون مـیگیره و مـیگه حق ندارید اینطوری رفتار کنیدباهاش اوزان یـاید فراموشش کنی و دوباره مـیخواد کتک کاری شـه کـه عامر مـیگه نکن اوزان نذار از داداش زنت جلوش کتک بخوری/کمال زینب رو مـیبره و توراه بـه تانر زنگ مـیزنـه هر جهنمـی هستی سریع برگرد/تو خونـه حسین ی سیلی یـه زینب مـیزنـه کمال عصبانی مـیگه حتما طلاق بگیری فهمـیدی؟زینب با گریـه مـیگه نمـیتونم داداش نمـیشـه من اوزانم بفهمـید،باید برمکمال تازه متوجه حرف زینب و شبی کـه با اوزان گذرونده مـیشـهحسین:خجالت بکش

تو خوانده سزین هم دست کمـی از سویدره نیستویدان بـه ی نفر زنگ مـیزنـه به منظور طلاق اوزان و زینبولی اوزان خان تازه نقطش باز مـیشـه :تو اگه دنبال خوشبختی هستی ت رو از این ازدواج اجباری نجات بده رو بـه اکیـا مـیگه چیـه ؟نکنـه نمـیتونم عاشق عشق سابقت بشم؟حیدر:چیزی نگو کـه بعدا پشیمون شی اوزان،اوزان:بابا من مثه تو نیستم با زنی کـه دوستش دارم ازدواج مـیکنم و هیج وقت هم ولش نمـیکنم راستی عامر تویی کـه مـیگی زینب دوسم نداره/اکیـا هم دوستت نداره تو چرا باهاشی؟هان؟زینب بخاطر من از جونش هم مـیگذرهعامر:اصلا مـیدونی مقصر منم ی مدت دیگه کـه اومدی افتادی بـه دست و پاممـیبینمتاوزان مـیره دنبال زینب و همون موقع با کمال درگیر مـیشـهولی حسین جلوشو مـیگیره:بذاره بره کمال،جای اون دیگه پیش شوهرشـهکمال:بابا داری اشتباه مـیکنی/اشتباه و با اشتباه جواب نمـیدنزینب راه مـیفته کـه با اوزان بره کمال:زینب مجبور نیستی ب اون خونـه بری هر چیزی ی راه حلی دارهزینب:چاره ای ندارم داداش و همراه اوزان مـیرهتانر تازه از راه مـیرسه و کمال کـه اونو مقصر همـه چیز مـیدونـهمثله شیر زخمـی مـیفته روش زینب کجاست داداش هان؟؟مگه نگفتی من مواظبشم بعد کوش؟؟؟تانر:حتما دانشگاهه تازه برام لوکیشن فرستاد کمال گوشیش و پرت مـیکنـه اونور:زینب با اوزان سزین ازدواج کرد مـیفهمـی؟مقصرشون هم تویی!تانر:مقصر من نیستم بالاخره تو دامن زینب رو هم گرفت و درگیر مـیشنحسین مـیاد جداشون کنـهکه کمال مـیگه مـیدونی چرا حواست نبود چون رفتی به منظور دشمنم عامرکوزجی اوغلو کار کردی ؟حسین مات ب تانر نکاه مـیکنـهتانر:آره ولی من کار اشتباه نکردم فقط دارم کارمو مکنم ب لطف همون عامر اعتباری کـه هیچ جلوی پدر مادرم نداشتم زو بـه دست آوردم از این ب بعد هرسرش ب کار خودش باشـه و مـیره!حسین کـه هنوز تو شوک همـه چیزه مـیگه:اینا بجه های منن فهمـیه؟پایـان

آسو مـیاد خونـه کمالشون و کمال بهش مـیگه تو اینجا چیکار مـیکنی؟/آسو:هرچی بـه زینب زنگ زدم جواب نداد،بعد کـه گوشیشو خاموش کرد،نگران شدم اومدم،و فهیمـه مـیاد گریـه مـیکنـه مـیگه آسو م اگه بدونی چه بلایی سرمون اومد،عقل از سر م بردن/کمال:زینب و اوزان یواشکی ازدواج /آسو:چی؟اوزان و زینب رابطه داشتن؟/یـهو فهیمـه متوجه ی اکیـا مـیشـه کـه جلو درون خونشونـه و مـیگه تو اینجا چیکار داری؟با چه رویی مـیای درون خونمون؟گمشو برو،ببین منو دیگه هرگز از این درون پاتو داخل نزار،همـه چی تقصیرتوئه ه ی بدشگون،اول پسرمو ازم گرفتی،الانم مو/اکیـا:این اتفاقات واسه ما هم شوک بزرگی بود/فهیمـه:برو بابا حد نشناس،بی تربیت/آسو:هممون ناراحتیم،لطفا به منظور اینکه حال خودت بهتر بشـه ناراحتی بـه وجود نیـار،و مـیرن تو.کمال:توی همچین روزی،وقتی همـه عصبانی هستن نباید مـیومدی اینجا/اکیـا:کمال نتونستم خونـه بمونم حتما باهم حرف بزنیم/حسین:حرفایی کـه باید زده مـیشد گفته شد تموم شد م،برگرد برو همونجایی کـه ازش اومدی/اکیـا بـه کمال مـیگه دیگه فقط اتفاقات اون شب مانع ما نیست/کمال:م الان عصبانیـه،حرفاشو جدی نگیر/اکیـا:رفتار اون از اولشم با من همـینطوری بود/کمال:الان موضوع ما اینـه؟/اکیـا:دروغ مـیگم؟حتی یک بار اونجوری کـه با آسو رفتار مـیکنـه با من مـهربون رفتار کرد؟/کمال:مـیخوای درباره ی اینا حرف بزنی؟اومدی درون خونـه مادری کـه ش یواشکی ازدواج کرده،چه انتظاری داشتی؟/اکیـا:توهم مثل ت فکر مـیکنی/کمال:من مثل هیچکسی فکر نمـیکنم،اما الان اونقدر عصبانی هستم کـه نگو،همـه عصبانیتم هم از دست خودمـه/اکیـا:چون عاشق من شدی؟اگه دست خودت بود دلت مـیخواست هیچ وقت با من آشنا نمـیشدی؟دلت نمـیخواست هیچ وقت عاشقم بشی؟/کمال:الان داری منو امتحان مـیکنی؟نخیر نیستم،تو از این قضیـه خبر داشتی؟/اکیـا:اوزان از لحظه اولی کـه زینب رو دیده بود ازش خوشش اومده بود،اما فکر مـیکردم رابطه ای بینشون نیست،یعنی زینب همچین چیزی نمـیخواسته،اوزان اینطوری واسم تعریف کرد،اما زینب بـه اوزان گفته بودیکی دیگه رو دوست داشته/کمال:کیو؟/اکیـا (یـاد روزی مـیافته کـه زینب بـه عامر زنگ زد)/کمال:اگه چیزی از من مخفی کنی،حتی اگه کوچکترین چیزی باشـه/اکیـا:کمال باور کن من دیگه نمـیدونم چی دروغه و چی راست،زینب این اواخر خیلی از من دور شده بود،یکی دوبار سعی کردم باهاش حرف ب،اما همش ازم فرار کرد/کمال:تنـها مقصر این اتفاقات ماهستیم/اکیـا:نـه ما نیستیم،اونا هم دوتا آدم بالغ هستن،اگه همدیگرو دوست داشته باشن/کمال:نمـیشـه،چون کـه داداش تو،غیر قابل اعتمادو خطرناکه/اکیـا:بخاطر اون شب اینطوری مـیگی

.کمال:نـه ،برای اینکه اونقدر خودخواهه کـه تورو محکوم کرده،برای اینکه اینقدر بی فکره کـه اسلحه بـه دست گرفته،برای اینکه احتمال داره یـه قتل انجام داده باشـه/اکیـا:اوزان جان منـه،دیگه نمـیخوام از این بـه بعد راجب اون شب حرکتی انجام بدی،فهمـیدی؟و مـیره.حیدر از طریق عامر جای اوزان و زینب رو پیدا مـیکنـه و مـیره هتل که تا با اوزان حرف بزنـه/حیدر:پسرم چرا همچین کاری کردی،چرا مخفی از ما ازدواح کردی؟/اوزان:عاشق شدم بابا جون،خیلی عاشق شدم/حیدر:من حمایتت مـیکنم فقط حتما با من بیـای خونـه/اوزان بـه زینب مـیگه،بابام از ما مـیخواد برگردیم خونـه/زینب:اوزان تو کـه مـیدونی من یـه خورده دلخورم/حیدر:ماهم همـینطور،ولی بعنوان یـه پدراومدم خدمتتون،الان تنـها کاری کـه شما حتما ید،اینـه کـه با من بیـایین بریم خونـه.اوزان و زینب و حیدر مـیان خونـه و عامر بـه ویدا مـیگه یـه خورده لبخند بزنید عروستون اومد.حیدر از ویدا مـیخواد کـه فردا صبح حرف بزنیم/ویدا:نخیر،همـین الان حتما حرف بزنیم،چون کـه من فردا صبح آروم تر نمـیشم،مگه بهت نگفتم این نباید بیـاد اینجا؟/اوزان:این ی کـه داری مـیگی ه /ویدا:تو این دنیـا هرگز یـه سزین سویدری نمـیشـه و یـه سویدری هم سزین نمـیشـه،این حتما از داداشش درس عبرت مـیگرفت،عامر زینب رو همراهی مـیکنـه که تا اتاق اوزان و به زینب مـیگه آفرین،این هنرت اسکار داره،حس مـیکنم با مادرشوهرت خیلی خوب کنار مـیایین،فقط یـه خورده بـه زمان احتیـاج داره،اما من احتیـاج ندارم،و دستشو مـیگیره فشار مـیده مـیبرتش تو اتاق و مـیگه من اگه بخوام توی سی ثانیـه نابودت مـیکنم،به فرستادن عهای آرتیستیمون به منظور داداشت بستگی داره/زینب:دیگه نمـیتونی هیچ کاری ی،من زن اوزان سزین هستم/عامر:فکر کردی اگه با اوزان ازدواج کنی آسیبی از طرف من بهت نمـیرسه؟اونم تو هونـه ای کـه مال منـه،واقعا تو اصلا عاقلانـه تصمـیم نمـیگیری زینب/زینب:اون حرفی کـه زدی واسه قبل از اومدن تو توی زندگیم بود،الان خیلی خوب مـیدونم چیکار مـیکنم،اینم مـیدونم چه بلاهایی مـیتونم سرت بیـارم/عامر:یعنی مـیگی عکس هارو بفرستم؟این گوی و این مـیدان/زینب:بفرست،فکر مـیکنی داداشم زندت مـیزارت؟/ عامر:به نظرت اگه اوزان بفهمـه عاشق من شدی مـیزاره تو این خونـه زندگی کنی؟/زینب:هرچی من بگم اوزان باور مـیکنـه،انکار مـیکنم،مـیگم ولم نکرد/عامر:تا زمانی کـه ویدا سزین هست،اینجا واسه تو قلعه نیست،زندانـه کوچولو/زینب:هنوز معلوم نیست کی کجارو واسه کی زندان مـیکنـه عامر.

.اکیـا کنار دیوار همـیشگی نشسته و داره گریـه مـیکنـهو کمال مـیره پیشش و به کمال مـیگه بـه دیوار گریـه خوش اومدی/کمال:اگه بـه پنج سال پیش برگردی و یکی بیـاد بهت بگه،این آدم عشق زندگیته اما کل عمرت نیست،یـه عشقیـه کـه قلبتو بـه آتیش مـیکشـه،چون یـه قدم ازت جلوتره اما اگه دستتو دراز کنی نمـیتونی بگیریش،قبول مـیکردی؟ با وجود همـه چیز؟ و دستشو سمت اکیـا دراز مـیکنـه و مـیگه اگه با وجود همـه چیز دستمو دراز مـیکردم مـیگرفتی؟/اکیـا:مـیکردم کمال،با وجود هرچیزی،من باز هم دستتو مـیگرفتم،ولی ایندفعه نمـیتونستی منو از تو قلبت پاک کنی،چون اگه شانسی داشتم هیچی ازت مخفی نمـیکردم،همون شب بدو بدو مـیومدم پیشت،مـیگفتم منو ول نکن،منو رها نکن /کمال:پس بریم اکیـا،از کل دونیـارو برگردونیم،فقط دوتاییمون بریم/اکیـا:بریم از هرکسی کـه سعی مـیکنـه مارو از هم جدا کنـه دورباشیم.اگه یـه شانس دیگه داشتیم/کمال:من اون شانس رو مـیسازم.فردا صبح اوزان و زینب مـیان کـه صبحونـه بخورن همـه یـه جوری نگاش مـیکنن،و زینب مـیگه لباس هام پیشم نیست منم مجبور شدم مال اوزان رو بپوشم …پایـان،کپی ممنوع

عامر باطوفان هماهنگ مـیکنـه کـه عکسای هنریش با زینب رو بفرستن به منظور کمال/ولی نباید بفهمـه کـه از سمته خودشـه!بسته پستی به منظور کمال بـه شرکت فرستاده مـیشـه ولی خوده کمال اونجا نیست/به آسو خبر مـیدن به منظور گرفتن بستهولی پیک مـیگه حتما حتما ب اقا کمال تحویل بدم/آسو ازش مـیخواد که تا با فرستنده هماهنگ کنـه کـه خودش بگیره و اون پیک هم ب طوفان زنگ مـیزنـه/طوفان مـیگه مشکلی نیست بسته رو بده!آسو وقتی عکسای زینب و عامر و مـیبینـه شوکه مـیشـه و مـیره که تا زینب رو ببینـه/زینب:چی شده آبجی آسو توام مـیخوای سرزنشم کنی؟آسو:من همـیشـه پشتت بودم ولی تو بـه چشمام نگاه کردی و دروغ گفتی،ازدواجت بت اوزان ی بازیـه درسته؟زینب:پدر و مادرمم با این موضوع کنار اومدن تو دیگه چته؟آسو عکسها رو پرت مـیکنـه جلوی زینب/زینب شوکه نگاه مـیکنـه کـه آسو مـیگه عامر فرستاده برو دعا کن دیگه نفرسته زینب:نمـیذارم ب داداشم هیچ آسیبی برسونـهآسو:در واقعه وقتی رفتی تو بغل اون مرد بـه داداشت آسیب رسوندیکمال و عامر آ بقیـه شرکا ی جلسه دارن و عامر مدام با تیکه انداختن بـه کمال و اینکه دیگه هم فامـیل شدن هم برادرش تو دست عامره تیکه مـیندازه/خیلی براش عجیبه چرا کمال با وجود اون عکسا پیگیری نکرده وقتی مـیخواد با طوفان حرف بزنـه آسو مچشو مـیگیره و بهش هشدار مـیده از اذیت کمال دست بردارهزینب هم بی خبر از ویدانی مشت خبرنگار و دعوت مـیکنـه کـه مثلا از خوشبختی خودش آ اوزان عکس بگیرن به منظور روزنامـه ها(لباس قرمزه رو هم مـیپوشـه)  و وقتی ویدان با خبر مـیشـه باهاشون عنمـیگیره و موقع رفتن از خبرنگار ها مـیخواد کـه چیزیو چاپ نکنن/زینب که تا مـیبینـه خودشو مـیزنـه ب مظلومـیت و گریـه مـیکنـه پیش اوزان کـه اشتباه از من بوده

مـیرم ازش معذرت خواهی مـیکنم ولی وقتی به منظور معذرت خواهی مـیره ویدان باهاش بد برخورد مـیکنـه و زینب باز قهر مـیکنـه  اوزان داره دلداریش مـیده کـه کمال بهش زنگ مـیزنـه و مـیگه حتما حرف بزنیمو مـیره خونـه کمال/کمال بهش مـیگه نباید اینکارو مـیکردیدچرا بی خبر ازدواج کردید!اوزان مـیگه چیکار مـیکردیم؟زینب بای ازدواج مـیکرد کـه حسی بهش نداشت؟تو اینو مـیخواستی؟مثه اکیـایی کـه برخلاف خواستش با عامره؟مانمـیخواستیم مثله شما عقب بکشیمکمال:تو زینب زو بردی جایی کـه دشمنـه من اونجاست/زینب جونـه منـه،جونم حتما بهم قول بدی ازش مواظبت کنی…اکیـا کـه بعد از صحبت با زینب دیگه شکش داره ب اینکه زینب اوزان و دوست نداره ب واقعیت تبدیل مـیشـه با خودش مـیگه فقط ی نفر هست کـه مـیتونـهکمکم کنـه و مـیره پیش صالح!از صالح مـیپرسه زینب اوزان رو دوست داره؟صالح مـیگه نـه!البته شاید این چیزیـه کـه من دوست دارم فکر کنمبعد از اون اکیـا ب کمال زنگ مـیزنـه ولی اون جواب نمـیدهبه زهیر زنگ مـیزنـه/اول مـیخواد بپیچونتش ولی بعد بهش مـیگه منتظر اونایی هستن کـه پاسپورت جعلی کارن و شوهرش رو آماده کمال زهیر و پیدا مـیکنـه و ازش مـیپرسه مشکلی کـه نیست نـهزهیر مـیگه از اون جانب نـه ولی از ی جانب دیگه…و بـه پشت سرش اشاره مـیکنـهکه اکیـا اونجاست کمال ی چشم غره بـه زهیر مـیره و زهیر زود فرار مـیکنـهکمال:تو اینجا چیکار مـیکنی؟اکیـا:راستش من وقتی خیلی هیجان زده مـیشم زیـاد مـیخورمـیکم دیگه باهم کل کل مـیکنن و منتظر مـیمونناوزان هم وقتی برمـیگرده خونـه زینب نیست و فقط ی نامـه ازش موندهپایـان

اوزان مـیره تو اتاق یـادداشت رو مـیگیره مـیبینـه کـه زینب نوشته:عشقه عزیزم،حتی اگه تو واسه یـه مدت کوتاه باشـه،شوهرم ما هرچقدر هم کـه بگیم مال همدیگه هستیم اینو درک نمـیکنن،مـیدونی بدتر چیـه؟ت اینا حق دارن،من نمـیتونم بین یـه مادر و پسر قرار بگیرم،نمـیتونم مثل یـه آدم اضافی تو زندگیت باشم،اشتباه کردیم اینو قبول دارم،من مـیرم،وقتی یـه خورده جمع و جور شدم واسه طلاق هرکاری لازم باشـه مـیکنیم،از راه دور بـه دوست داشتنت ادامـه مـیدم.کمال و زهیر و اکیـا منتظر هستن کـه کارن و شوهرش بیـان،و از دورتعقیبشون مـیکنن،و مـیبینن کـه یـه نفری بهشون پاسپورت مـیده،تا کمال اشاره مـیکنـه بـه زهیر کـه برن سمت کارنشون،یـهو پلیس داد مـیزنـه ایست،پلیس،و این ۳تا راهشون رو کج مـیکنن.ماشین پلیس همـه نقشـه ی عامر بوده و پلیسی درون کار نبوده و شوهر کارن مـیگه مارو کجا آوردین؟اینجا کلانتری نیست،کارن متوجه ی عامر مـیشـه.زهیر کمال اکیـا مـیرن کلانتری و مـیبینن اصلا اسمـی از این ماجرا تو پاسگاه نیست/اکیـا:من هیچی نمـیفهمم یعنی چی اسمـی ازشون نیست؟/کمال:کارن و شوهرش رو دزدیدن،یعنی هیچی درون دست نداریم،برگشتیم سر جای اولمون/اکیـا:اما دیدیم کـه پلیس بردشون،کی مـیتونـه از دست پلیس بدزدشون؟/زهیر:زنداداش یکی نقشـه کشیده/کمال:یـه بازی پشت این کاره،و هرجا یـه بازی باشـه،فقط یـه نفر بـه ذهنم مـیرسه.عامر:همونطوری کـه دیدین پلیس هم دست منـه،همـه شون واسه من کار مـیکنن،فکر کنید،حتی اگه پلیس هم بگیرتون،نمـیتونید از دست من خلاص بشید/شوهر کارن مـیگه:مافقط خواستیم همـه چی رو فراموش کنیم بریم/عامر:هرموقع خواستم نظرتو بدونم ازت سوال مـیپرسم،اما کارن فرق داره،کارن به منظور اینکه همـه چی رو فراموش کنـه و بتونـه بره،باید مغزشو اینجا جا بذاره.ویدا و حیدر مـیرن تو اتاق اوزان،و حیدر مـیگه مـیشـه باهم حرف بزنیم که تا ویدا یـادداشت زینب رو از دست اوزان مـیگیره اوزان بیـهوش رو زمـین مـیافته و از دستش یـه شیشـه مـیافته کرده،و سریع بـه آمبولانس رو خبر مـیکنن.ویدا وحیدر مـیرن بیمارستان،هرچی ویدا بـه اکیـا و کمال و زهیر زنگ مـیزنـه هیچ کدومشون جواب نمـیدن،و دکتر هم مـیاد مـیگه جای نگرانی نیست،معدشو شست و شو دادم،لحظه آخر رسوندینش.حیدر بـه ویدا مـیگه:وقتی اوزان بیدار شد اون چیزی کـه اونو از زندگی دور مـیکنـه عوض نمـیشـه،باید حتما اون رو پیدا کنیم بیـاریم.سما و زینب باهم بیرون حرف مـیزنن،و سما مـیگه: تو دیوونـه ای،یعنی مـیگی واسه همـه شون درس مـیشـه؟خب الان مـیخوای چیکار کنی؟یعنی کجا مـیری؟مـیخوام بگم بیل بریم خونـه ما،اما خودت م رو مـیشناسی خیلی از دستت ناراحته..کمال بـه اکیـا مـیگه هرچی مـیخواد بشـه،ولی دیگه طاقت  ندارم.(حلقه ای کـه دست اکیـا هست)درسته من خطا کردم،نباید ولت مـیکردم،توهم خطا کردی،باید از همون روز اول بهم اعتماد مـیکردی،اکیـا من با همـهایی کـه تورو از من جدا و ازم دور جنگ رو شروع کردم،تو این کارو کردی؟/اکیـا مـیگه کمال من پیشت هستم/کمال:کافی نیست،من جلوی خانوادم وایسادم،نمـیبینی همـه از هم پاشیدن؟و از اکیـا مـیخواد کـه انگشترو درون بیـاره،و همـه چیزو بره بـه پلیس بگه.و اکیـا قبول مـیکنـه،ولی همون موقع گوشی کمال زنگ مـیخوره،و ویدا بهش مـیگه کـه اوزان کرده و زینب هم رفته از خونـه،و زینب رو واسم بیـار/کمال:اگه بلایی سرم بیـاد،هیچ کدومتون نمـیتونید حسابشو بعد بدین.عامر اسلحه مـیذاره رو سر تیمور،و تیمور بـه کارن مـیگه بگو/کارن:اومدن درون مورد اون شب سوال ،زنت اومد یـه مرد هم باهاش بود و عامر مـیگه کمال،و کارن حرفشو تایید مـیکنـه.عامر بـه طپفان زنگ مـیزنـه و طوفان مـیکنـه اومدم خونـه لباسامو عوض کنم از دروغ.اکیـا و کمال درون حال رفتن بـه سمت بیمارستان هستن کـه یک پیـام واسه کمال مـیاد کـه فایل ضبط صداس و شماره هم نداره،کمال بازش مـیکنـه مـیبینـه صدای عامر و کارن هست،وی کـه عامرو تهدید مـیکنـه(طوفان)اینو واسه کمال فرستاده و کمال مـیگه:اونطوری کـه فهمـیدم اون تهدید کننده مـیخواد بهمون کمک کنـه،اکیـا و کمال متوجه مـیشن کـه عامر فهمـیده کـه کمال و اکیـا مـیدونن.عامر مـیره بیمارستان و اکیـا هم مـیاد،طوفان بـه عامر مـیگه،بلا بـه دور باشـه،قربان شما چطورید،نگرانتون شدم./عامر:مـیخواستی چطور باشم طوفان،داریم درجا مـیزنیم دیگه،حالا کـه اینقدر نگرانمـی هر روز احوالم رو بهت گذارش کنم،فکر مـیکنی دوستمـی؟با اجازه ت من سوالامو بپرسم؟ماشین چی شد؟/طوفان:قربان ماشین رو بردم کـه قطعاتش رو جدا کنن،الان هم اومدم بپرسم کارن و شوهرش کجا رفتن کـه منم برم اونجا/عامر:نیـازی نیست،و موقع رفتن عامر متوجه کفش و شلوار طوفان مـیشـه کـه گلی هست،با اینکه طوفان بـه عامر گفته بود رفتم خونـه لباسامو عوض کنم/طوفان بـه یکی زنگ مـیزنـه مـیگه نمـیدونم چرا اما بـه من شک کرد.زینب هم به منظور اینکه جایی نداره مـیره خونـه صالح…پایـان،

عامر بـه اکیـا زنگ مـیزنـه کجایی و اکیـا مـیگه دارم مـیرم بیمارستان اوزان کرده.کمال هم مـیره دنبال زینب بگرده.صالح بـه زینب مـیگه واسه چی اومدی اینجا؟باز چه نقشـه ای داری؟زینب مـیگه پدرو مادر اوزان منو نمـیخوان،و صالح هم زنگ مـیزنـه بـه کمال مـیگه کـه زینب خونـه ی من هست،و کمال مـیره دنبال زینب.کمال زینب رو مـیبره بـه جایی که تا باهاش صحبت کنـه، بـه زینب مـیگه چرا بـه من نگفتی اوزان رو دوست داری؟زینب مـیگه اومدم شرکتت اون روز بگم ولی پشیمون شدم بحث رو بـه آسو کشوندم،و کمال مـیگه من نمـیذارم تو اون خونـه با ویدا و عامر زندگی کنی،خودم براتون خونـه مـیگیرم،والان هم مـیبرمت پیش شوهرت.عامر تو بیمارستان بـه اکیـا مـیگه یـه سورپرایز واست دارم امشب و اکیـا مـیگه من مـیخوام پیش اوزان بمونم،و وقتی کـه زینب مـیاد عامر مـیگه بـه عروسمون هم کـه اومداوزان از همـه شون مـیخواد کـه برن خونـه و زینب پیشش بمونـه،و اکیـا هم مجبور مـیشـه با عامر بره،و عامر اکیـا رو مـیبره بـه ویلایی کـه اوزان اون ه رو کشته بود،و اکیـا مـیگه واسه چی منوآوردی اینجا،عامر مـیگه چند وقته کـه کارایی مـیکنی مخفیـانـه از من،ناراحت مـیشم تو چشم خانمم خودمو نمـیبینم،اکیـا مـیگه تو اون ه رو اینجا قبر کردی ولی نیست،و عامر مـیگه آره،چون منتقلش دادم بـه جای دیگه،و اکیـا مـیگه کجا،عامر:انتظار نداری کـه سریع جوابتو بدم.زهیر کـه از بیمارستان بـه دستور کمال ،عامر روتعقیب مـیکرد بـه کمال زنگ زد کـه عامر انگار بـه زور اکیـا رواورده بـه ویلا…پایـان

سریـال اکیـا okeea

سریـال اکیـا خلاصه و موضوع و قسمت آخر فیلم اُکیـا + عجدید

ملیسا آسلی پاموک بازیگر نقش آسو سریـال اکیـا

سریـال اکیـا

سریـال ترکی اکیـا

داستان سریـال اکیـا

 قسمت آخر سریـال اکیـا

آخر سریـال اکیـا

همانطور کـه مـیدانید نام اصلی این سریـال عشق سیـاه مـیباشد ولی درون نسخه فارسی اسم سریـال بـه اکیـا تغییر پیدا کرده کـه در زیر علت اینکار را مـیتوانید بخوایند :

این سریـال یکی از گران‌ترین و پرهزینـه‌ترین سریـال‌های کشور ترکیـه هست و جوایز بسیـاری را ربوده است.

به خاطر هزینـه‌های بالای رایت این اثر، گفته مـی‌شود پای یک برند تازه درون مـیان هست و سریـال را برندی بـه نام اکیـا کـه تولیدکننده لوازم آرایش و پوست و موی اکیـا است، تامـین کرده است.

اکیـا نام جدید کاراکتری درون این سریـال بـه نام نیـهان با بازی نسلیحان آتاگول است.

سریـال اکیـا خلاصه داستان

سریـال اکیـا ن خلاصه و قسمت آخر فیلم اُکیـا + تصویر

داستان تمام قسمت های سریـال اکیـا + عکس

خلاصه داستان تمامـی قسمت های سریـال ترکی اکیـا

پیشنـهاد سایت دیلی به منظور سریـال های ترکی پر بیننده :

زمان پخش و آخر فصل دوم سریـال ترکی اکیـا + خلاصه داستان

خلاصه داستان و قسمت آخر سریـال ترکی دست سرنوشت + عکس

خلاصه داستان و قسمت آخر سریـال ترکی عشق اجاره ای + بیوگرافی بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر فصل سوم سریـال گوزل + بیوگرافی بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر فصل دوم سریـال ماه پیکر + بیوگرافی بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر سریـال عشق حرف حالیش نیست + بیوگرافی بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر سریـال ترکی ملکه شب + بیوگرافی بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر سریـال رولت + عبازیگران سریـال رولت

خلاصه داستان و قسمت آخر سریـال هرگز تسلیم نمـی شوم + بیوگرافی و عبازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر سریـال ترکی جسور و زیبا ( Jesur ve Guzal)

خلاصه داستان و قسمت آخر سریـال ترکی عشق سياه + بیوگرافی بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر سریـال ترانـه زندگی + بیوگرافی و عبازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر سریـال کافی + بیوگرافی بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر سریـال ترکی عشق و ماوی + بیوگرافی بازیگران

نویسنده و منبع: mohammad | تاریخ انتشار: Fri, 07 Sep 2018 23:25:00 +0000

نشریـه تایم نیز درون ماه‌های گذشته با معضلاتی چون توزیع و کاهش درآمد آگهی مواجه بوده است.

نتیجه آن کـه طوفان‌های «مؤنث» دست کم گرفته مـی‌شوند و مردم از طوفان‌های «مذکر» بیشتر مـی‌ترسند.

باید از القاب حوزوی مانند «حجت‌الاسلام و آیت‌الله و محقق و دانشمند» بهره ببریم نـه اصطلاحات خارجی. یک داستان ترکی برای درس ازاد هفتم تعبیرات غیر حوزوی نشانۀ عجز ماست

قرار هست همان کارت‌ بانکی کـه افراد با آن یـارانـه مـی‌گیرند بـه کالا کارت تبدیل شود.

سواد زندگی (24)

اگر با کودکی سر و کار دارید، یک داستان ترکی برای درس ازاد هفتم بدانید کـه آینده او از نظر کارآمدی یـا احساس بی کفایتی، درون گرو رفتار شماست. یک داستان ترکی برای درس ازاد هفتم گاه گفتن یک جمله غیرعلمـی بـه یک کودک مانند “خیلی بی عرضه ای” مـی تواند آینده او را منـهدم کند.

توجیـه منطقی رشد های این روزهای بازار سهام تطبیقب و کار شرکت ها با واقعیت های اقتصادی و تورم موجود درون کشور است.

ایرانیـان از بهار ۹۷ یک هزار خانـه درون ترکیـه خرید‌ه‌اند کـه ارزش آن‌ها بین ۵۰ که تا ۲۰۰ هزار دلار است.

تحریم یـا مردم آزاری مسؤولان

یک روز بـه تاجر ایران مـی گویند خیـالت راحت! با ارز 4200 تومانی کالاهایت را ترخیص مـی کنیم، فردای آن روز ارز دولتی را لغو مـی کنند و مـی گویند از بازار آزاد هم بخرید، قاچاقچی محسوب مـی شوید…

منابع آگاه وجود واقعی دارند و اینگونـه نیست کـه رسانـه و روزنامـه نگاری بخواهد خبرها و مطالب دروغی را بـه بهانـه و وسیله دروغی بـه نام منبع آگاه منتشر کند.

علاوه بر دشمنی ترامپ با نـهادهای دموکراتیک، ما رئیس جمـهور مـیلیـاردری داریم کـه بطرز بی سابقه ای منافع اقتصادی شخصی خود و نزدیکانش را با سیـاست های دولت درون هم آمـیخته است.

آقای شبستری مـی خواهد بگوید او دیگر از ما نیست. اما اتفاقا احمدی نژاد هم درون دو سه سال اخیر دقیقا همـین را مـی خواهد بگوید و شاید بـه خاطر همـین لبخند زده است. 10 نکته را بخوانید…

ما همـه را محکوم مـی‌کنیم اما وقتی بـه عرصه عمل مـی‌رسیم، چشم‌مان را بر تمام مسائل مـی‌بندیم و فقط بـه دنبال زین اسب خود هستیم.

در 90 دقیقه گفت‌وگوی امروز درون مورد تعطیلات زمستانی مدارس با هم گفت‌وگو مـی‌کنیم.

یک لحظه خودمان را جای قربانیـان این اخبار بگذاریم. اینکه یک روز صبح از خواب بیدار شویم و ببینیم هزاران نفر عما را دیده اند کـه در یک پرونده رسوایی اخلاقی یـا مالی ما را دخیل دانسته اند درون حالیکه روح مان خبر ندارد..

پدر و مادرها و معلمان بخوانند/ بـه فرزندان کشور ظلم نکنیم

پزشک جراحی درون دهه 50 زندگی اش مـی گفت کـه تازه متوجه شده کـه باید نقاش مـی شده هست نـه جراح! و از این کـه زندگی اش را درون مسیری خلاف شادابی روح اش پیموده است،پشیمان بود.

در یک سال گذشته از مـیان این 4 شاخص 3 شاخص ( امـید بـه زندگی، متوسط سال‌های تحصیل و درآمد ناخالص ملی هر ایرانی) نسبت بـه سال گذشته ارتقا یـافته است.

واحدهای پولی یکی یکی ارزش خود را از دست مـی‌دهند. روپیـه، ریـال، لیر و حتی راند آفریقای جنوبی، ارزش خود را از دست داده‌اند و دیگر حرفی به منظور گفتن درون مقابل ارزش دلار، ندارند.

به جای این همـه اقدامات سلیقه‌ای اگر مسئولان حمایت مـی‌د، پروژه تمام شده بود و مردم درون حال استفاده از آن بودند.

نویسنده و منبع: mohammad | تاریخ انتشار: Mon, 10 Sep 2018 12:51:00 +0000

پرش بـه ناوبری
پرش بـه جستجو


قونیـه، ترکیـه

جلال‌الدین محمد بلخی معروف بـه مولانا، مولوی و رومـی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ[۶] یـا وخش[۷]
– ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیـه) (۱۵ مـهر ۵۸۶ – ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشـهورترین شاعران ایرانی[۸][۹][۱۰][۱۱][۱۲][۱۳][۱۴][۱۵][۱۶][۱۷]پارسی‌گوی است.[۹][۱۸][۱۹][۲۰][۲۱][۲۲] نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیـات بـه القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامـیده مـی‌شده‌است. یک داستان ترکی برای درس ازاد هفتم درون قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومـی» و «ملای رومـی» به منظور وی بـه کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. یک داستان ترکی برای درس ازاد هفتم زبان مادری وی پارسی بوده‌است.[۲۳]

مولوی زادهٔ بلخ خوارزمشاهیـان (خراسان درون ایران بزرگ،[۱]افغانستان کنونی)[۲۴][۲۵] یـا وخش بود و در زمان تصنیف آثارش (همچون مثنوی) درون قونیـه درون دیـار روم مـی‌زیست. با آنکه آثار مولوی به منظور عموم جهانیـان هست ولی پارسی‌زبانان بهرهٔ خود را از او بیشتر مـی‌دانند، چرا کـه حدود شصت که تا هفتاد هزار بیت او فارسی هست و خطبه‌ها و نامـه‌ها و تقریرات (تعالیم او بـه شاگردانش کـه آن را ثبت د و به فارسی غیرادبی و روزانـه است)[۲۶] او نیز بـه فارسی مـی‌باشد؛ و تنـها حدود هزار بیت عربی[۲۷] و کمتر از پنجاه بیت بـه زبان‌های یونانی/ترکی (اغلب به‌طور ملمع درون شعر فارسی)[۲۸][۲۹] شعر دارد.

و پسر مولانا نیز چندان بنا بـه اعتراف خودش درون زبان‌های ترکی/یونانی خوب روان نبوده‌است:[۳۰][۳۱]:

آثار مولانا بـه علاوه مناطق فارسی‌زبان، تأثیر فراوانی درون هند و پاکستان و ترکیـه و آسیـای مـیانـه گذاشته‌است.[۳۲]
آثار مولانا تأثیر فراوانی روی ادبیـات و فرهنگ ترکی نیز داشته‌است. دلیل این امر این هست که اکثر جانشینان مولوی درون طریقهٔ تصوف مربوط بـه او از ناحیـهٔ قونیـه بودند و آرامگاه وی نیز درون قونیـه است.[۳۳]

برخی مولوی‌شناسان (ازجمله عبدالحسین زرین‌کوب) برآن‌اند کـه در دوران مولوی، زبان مردم کوچه و بازار قونیـه، زبان فارسی بوده‌است.[۳۴] جلال الدین همایی درون این رابطه بـه این بیت پسر مولانا (که بعد از چند بیت عربی آن را سرود) اشاره مـی‌کند[۳۵].

جلال‌الدین محمد بلخی درون ۶ ربیع‌الاول (برابر با ۱۵ مـهرماه) سال ۶۰۴ هجری قمری درون بلخ زاده شد.[۶] پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف بـه بهاءالدین ولد و سلطان‌العلما، از بزرگان صوفیـه و مردی عارف بود و نسبت خرقهٔ او بـه احمد غزالی مـی‌پیوست. وی درون عرفان و سلوک سابقه‌ای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را درون سلوک باطنی مـی‌دانست نـه درون مباحثات و مناقشات کلامـی و لفظی؛ پرچم‌داران کلام و جدال با او مخالفت د. از جمله فخرالدین رازی کـه استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را علیـه او برانگیخت. سلطان‌العلما احتمالاً درون سال ۶۱۰ قمری، هم‌زمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچ کرد و سوگند یـاد کرد کـه تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، بـه شـهر خویش بازنگردد. روایت شده‌است کـه در مسیر سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامـه خود را بـه او هدیـه داد. فرانکلین لوئیس این حکایت را رد مـی‌کند و غیرواقعی مـی‌داند.[۳۶] وی بـه قصد حج، بـه بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج بـه شام رفت. سپس با دعوت علاءالدین کیقباد سلجوقی بـه قونیـه رهسپار شد و تا اواخر عمر همان‌جا ماندگار شد. مولانا درون نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطان‌العلما درون حدود سال ۶۲۸ قمری جان سپرد و در همان قونیـه بـه خاک سپرده شد. درون آن هنگام مولانا جلال‌الدین ۲۴ سال داشت کـه مریدان از او خواستند کـه جای پدرش را پر کند.[۳۷]

سید برهان‌الدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا بود و نخستینی بود کـه مولانا را بـه وادی طریقت راهنمایی کرد. وی سفر کرد که تا با مرشد خود، سلطان‌العلما درون قونیـه دیدار کند؛ اما وقتی کـه به قونیـه رسید، متوجه شد کـه او جان باخته‌است. بعد نزد مولانا رفت و بدو گفت: درون باطن من علومـی هست که از پدرت بـه من رسیده. این معانی را از من بیـاموز که تا خلف صدق پدر شوی. مولانا نیز بـه دستور او بـه ریـاضت پرداخت و نـه سال با او هن بود که تا اینکه برهان‌الدین رخت بربست.

مؤمنـه خاتون همسر بهاءالدین ولد و مادر جلال‌الدین محمد مولاناست. گور او درون قرامان / لارنده کشف شده، بنابراین حتما بین سالهای ۶۲۶–۶۱۹/۱۲۲۹–۱۲۲۲ از دنیـا رفته باشد.[۳۸]

در سال‌های بعد از ۶۱۷ قمری یعنی اواسط دهه ۱۲۲۰ مـیلادی بهاءالدین ولد و خانواده‌اش کـه جلال‌الدین محمد بلخی (مولوی) نیز درون آن بود بـه آناتولی مرکزی، روم رسیدند. لقب رومـی جلال‌الدین از اینجاست. آنان مدتی درون لارنده / کرمن کنونی توقف د. مردم آن سامان هنوز هم بـه دیدن مسجد کوچکی کـه به افتخار او – مؤمنـه خاتون – ساخته شده مـی‌روند.[۳۹]

کرمن، پایتخت سلجوقیـان روم، درون حدود یکصد کیلومتری جنوب خاوری قونیـه واقع است، علاءالدین کیقباد کـه عالمان و عارفان سراسر دنیـا را گرد خود جمع کرده بود، بهاءالدین ولد پدر مولوی را بـه این شـهر فراخواند.[۴۰] قونیـه شـهری بود کـه بهاءالدین ولد و خانواده اش بعد از چهار سال اقامت درون لارنده درون سال ۶۲۶ یـا ۶۲۷ قمری = ۱۲۲۸ مـیلادی درون آنجا سکنی گزیدند.[۴۱]

ظاهراً مولانا و برادرش علاءالدین – کـه بعدها مولوی یکی از پسرانش را بـه نام او نامگذاری کرد – از قاضی مشرف بوده‌اند و بهاءولد زن یـا زنان دیگری داشته و احتمالاً از آن‌ها نیز صاحب فرزندانی بوده‌است. بهاءولد درون معارف خود از دو زن یـاد کرده‌است.[۴۲]

بعضی مدعی شده‌اند کـه خانواده پدری بهاءالدین از احفاد ابوبکر، خلیفه اول اسلام هستند، این ادعا چه حقیقت داشته باشد و چه نداشته باشد، دربارهٔ پیشینـه قومـی این خانواده هیچ اطلاع مسلمـی درون دست نیست. نیز گفته شده کـه همسر بهاءالدین از خاندان خوارزمشاهیـان بوده‌است کـه در ولایـات خاوری حدود سال ۳–۴۷۲ قمری حکومت خود را پایـه‌گذاری د، ولی این داستان را هم مـی‌توان جعلی دانست و رد کرد. خوارزمشاه درون سال ۳–۶۰۲ قمری بلخ موطن جلال‌الدین را کـه در تصرف غوریـان بود تسخیر کرد.[۴۳]

اسلاف مولانا – چنان‌که فرزند او سلطان ولد نیز بدین معنا اشارت دارد از تباری عظیم و بزرگ بودند. البته شاید روایتی کـه در انتساب سلطان العلما بـه خلیفه اول یعنی ابوبکر بن ابی قحافه بـه افواه افتاده و رواج یـافته، از آن باشد کـه نام جد مادری وی «ابوبکر» بوده‌است، و بعدها نام شمس‌الائمـه ابوبکر محمد، با نام ابوبکر – نخستین خلیفه راشدین درآمـیخته باشد.[۴۴]
خاندان بهاءولد هم نسبت صدیقی و ابوبکری داشت و هم نسبت علوی ادعا مـی‌کرد.[۴۵]

شاعر پارسی‌گوی مولانا درون ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و مردم از وجودش بهره‌مند بودند که تا اینکه شمس‌الدین محمد بن ملک داد تبریزی روز سه‌شنبه ۲۶ جمادی‌الثانی ۶۴۲ قمری نزد مولانا رفت و مولانا شیفتهٔ او شد. درون این ملاقات کوتاه وی دورهٔ پرشوری را آغاز کرد. درون این ۳۰ سال، مولانا آثاری برجای گذاشت کـه از عالی‌ترین نتایج اندیشـهٔ بشری است. مولانا حال خود را چنین وصف مـی‌کند:

روزی مولوی از راه بازار بـه خانـه بازمـی‌گشت کـه عابری ناشناس گستاخانـه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یـا بایزید بسطامـی؟»
مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد (ص) سر حلقهٔ انبیـاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟»
درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی بـه زبان راند؟»
مولانا فرو ماند و گفت: درویش، تو خود بگوی. گفت: اختلاف درون ظرفیت هست که محمد را گنجایش بیکران بود، هر چه از معرفت درون جام او مـی‌ریختند همچنان خمار بود و جامـی دیگر طلب مـی‌کرد. اما بایزید بـه جامـی مست شد و نعره برآورد: شگفتا کـه مرا چه مقام و منزلتی است! سبحانی ما اعظم شانی!
پس از این گفتار، بیگانگی آنان بـه آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس تبریزی بـه مولانا گفته بود از راه دور بـه جستجویت آمده‌ام اما با این بار گران علم و پندارت چگونـه بـه ملاقات الله مـی‌توانی رسید؟

و نگاه مولانا بـه او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و این‌بار مزاحم را از شانـه‌هایم بردار.»

شمس تبریزی درون حدود سال ۶۴۲ قمری بـه مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد، کـه درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانـه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش درون شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پرشور عرفانی پرداخت.ی نمـی‌داند شمس تبریزی بـه مولانا چه گفت و چه آموخت کـه این‌گونـه دگرگونش کرد؛ اما واضح هست که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و برخی بـه خطا گمان کرده‌اند کـه او از حیث دانش و فن بی‌بهره بوده‌است کـه نوشته‌های او بهترین گواه بر دانش گسترده‌اش درون ادبیـات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.

مریدان مـی‌دیدند کـه مولانا مرید ژنده‌پوشی گمنام شده و توجهی بـه آنان نمـی‌کند، بـه فتنـه‌جویی روی آوردند و به شمس تبریزی ناسزا مـی‌گفتند و تحقیرش مـی‌د.
شمس تبریزی از گفتار و رفتار مریدان رنجید و در روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳ قمری، هنگامـی‌که مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیـه بـه دمشق کوچ کرد.
مولانا از غایب بودن شمس تبریزی ناآرام شد. مریدان کـه دیدند رفتن شمس تبریزی نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا پوزش‌ها خواستند.

مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی بـه دمشق فرستاد که تا شمس تبریزی را بـه قونیـه بازگردانند. شمس تبریزی بازگشت و سلطان ولد بـه شکرانـهٔ این موهبت یک ماه پیـاده درون رکاب شمس تبریزی راه پیمود که تا آنکه بـه قونیـه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.

پس از مدتی دوباره حسادت مریدان برانگیخته شد و آزار شمس تبریزی را از سر گرفتند. شمس تبریزی از کردارهایشان رنجید تاجایی کـه به سلطان ولد شکایت کرد:

شمس تبریزی سرانجام بی‌خبر از قونیـه رفت و ناپدید شد. تاریخ سفر او و چگونگی آن بـه درستی دانسته نیست.

مولانا درون دوری شمس تبریزی ناآرام شد و روز و شب بـه سماع پرداخت و حال آشفته‌اش درون شـهر بر سر زبان‌ها افتاد.

مولانا بـه شام و دمشق رفت اما شمس را نیـافت و به قونیـه بازگشت.
او هر چند شمس تبریزی را نیـافت؛ ولی حقیقت شمس تبریزی را درون خود یـافت و دریـافت آنچه کـه او درون پی آنست درون خودش حاضر و متحقق است. مولانا بـه قونیـه بازگشت و و سماع را از سر گرفت و جوان و خاص و عام مانند ذره‌ای درون آفتاب پر انوار او مـی‌گشتند و چرخ مـی‌زدند. مولانا سماع را وسیله‌ای به منظور تمرین رهایی و گریز مـی‌دید. چیزی کـه به روح کمک مـی‌کرد که تا در رهایی از آنچه او را مقید درون عالم حس و ماده مـی‌دارد پله پله که تا بام عالم قدس عروج نماید.
چندین سال گذشت و باز حال و هوای شمس تبریزی درون سرش افتاد و به دمشق رفت؛ اما باز هم شمس تبریزی را نیـافت و به قونیـه بازگشت.

مولانا همچون عارفان و صوفیـان بر این باور بود کـه جهان هرگز از مظهر حق خالی نمـی‌گردد و حق درون همـهٔ مظاهر پیدا و ظاهر هست و اینک حتما دید کـه آن آفتاب جهان‌تاب از کدامـین کرانـه سر برون مـی‌آورد و از وجود چهی نمایـان مـی‌شود.

روزی مولانا از کنار زرکوبان مـی‌گذشت. از آواز ضرب او بـه چرخ درآمد و شیخ صلاح‌الدین زرکوب بـه الهام از دکان بیرون آمد و سر درون قدم مولانا نـهاد و از وقت نماز پیشین که تا نماز دیگر با مولانا درون سماع بود.
بدین ترتیب مولانا شیفته صلاح‌الدین شد و شیخ صلاح‌الدین زرکوب جای خالی شمس تبریزی را که تا حدودی پر کرد. صلاح‌الدین مردی عامـی و درس نخوانده از مردم قونیـه بود و پیشـهٔ زرکوبی داشت. مولانا زرکوب را جانشین خود کرد و حتی سلطان ولد با همـه دانشش از او اطاعت مـی‌کرد. هر چند سلطان ولد تسلیم سفارش پدرش بود ولی مقام خود را به‌ویژه درون علوم و معارف برتر از زرکوب مـی‌دانست؛ اما سرانجام دریـافت کـه دانش و معارف ظاهری چاره‌ساز مشکلات روحی و معنوی نیست. او با این باور مرید زرکوب شد. صلاح‌الدین زرکوب نیز همانند شمس مورد حسادت مریدان بود اما بـه هر حال مولانا که تا ۱۰ سال با او انس داشت که تا اینکه زرکوب بیمار شد و جان سپرد و در قونیـه دفن شد.

حسام‌الدین چلبی معروف بـه اخی ترک از عارفان بزرگ و مرید مولانا بود. مولانا با او نیز ۱۰ سال هن بود.
مولانا بـه سفارش حسام‌الدین مثنوی معنوی را بـه رشتهٔ نگارش درآورد و گه گاه درون مثنوی نام حسام‌الدین بـه چشم مـی‌خورد بـه همـین سبب درون ابتدای امر نام حسامـی‌نامـه را به منظور مثنوی معنوی برمـی‌گزیند.

مولانا، بعد از مدت‌ها بیماری درون پی تبی سوزان درون غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ قمری درگذشت.

در آن روز پرسوز، قونیـه درون یخ‌بندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یـهودی همگی درون این ماتم شرکت داشتند. افلاکی مـی‌گوید: «بسی مستکبران و منکران کـه آن روز، زنّار بد و ایمان آوردند.» و ۴۰ شبانـه روز این عزا و سوگ بر پا بود:

شیخ بهایی درون ستایش مثنوی مـی‌گوید:[۴۶]

مولانا کتاب مثنوی معنوی را با بیت «بشنو این نی چون شکایت مـی‌کند /از جدایی‌ها حکایت مـی‌کند» آغاز مـی‌نماید. درون مقدمـهٔ عربی مثنوی معنوی نیز کـه نوشته خود مولانا است، این کتاب بـه تأکید «اصول دین» نامـیده مـی‌شود ((به عربی: «هذا كتابً المثنوي، وهّو اصولُ اصولِ اصولِ الدين»)).
مثنوی معنوی حاصل پربارترین دوران عمر مولاناست. چون بیش از ۵۰ سال داشت کـه نظم مثنوی را آغاز کرد. اهمـیت مثنوی نـه از آن رو کـه از آثار قدیم ادبیـات فارسی است؛ بلکه از آن جهت هست که به منظور بشر سرگشته امروز پیـام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی هست جامع عرفان نظری و عملی. او خود گفته‌است: «مثنوی را جهت آن نگفتم کـه آن را حمایل کنند، بل که تا زیر پا نـهند و بالای آسمان روند کـه مثنوی معراج حقایق هست نـه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شـهر بـه شـهر بگردند.» بنابراین، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است.

اگر بخواهیم مجموعهٔ عظیم و پربار بیست و شش هزار بیتی مثنوی معنوی را کوتاه و خلاصه کنیم، بـه هجده بیتی مـی‌رسیم کـه سرآغاز دفتر اوّل مولاناست و به «نی نامـه» شـهرت یـافته‌است. گرچه آغاز مثنوی مولانا (نی نامـه) با دیگر آثار نثر و نظم فارسی تفاوت دارد امّا روح نیـایش و توجّه بـه حق، درون تار و پود آن نـهفته‌است.

این «نی» همان مولاناست کـه به عنوان نمونـهٔ یک انسان آگاه و آشنا با حقایق عالم معنا، خود را اسیر این جهان مادّی مـی‌بیند و «شکایت مـی‌کند» کـه چرا روح آزادهٔ او از «نیستانِ» عالم معنا بریده‌است. او درون مثنوی و دیوان شمس، بارها خود، یـا انسان آگاه را بـه نی و چنگ تشبیـه کرده‌است:

ما چو چنگیم و تو زخمـه مـی‌زنی…

ما چو ناییم و نوا درون ما زتوست…

غزلیـات و «دیوان شمس تبریزی» (یـا دیوان کبیر)، محبوبیت فراوانیب کرده‌اند. درصد ناچیزی از این غزلیـات بـه زبان‌های یونانی[۴۷] و عربی و ترکی هست و عمده غزلیـات موجود درون این دیوان بـه فارسی سروده شده‌اند. بـه علاوه بیش از سی و پنج هزار بیت بـه فارسی، او حدود هزار بیت بـه عربی و کمتر از دویست بیت (اغلب بـه ملمع فارسی-ترکی یـا فارسی-یوانی) بـه ترکی و یونانی (جمعاً کمتر از یک سوم از یک درصد اشعارش) درون این دیوان دارد.[۴۸][۴۹].

رباعیـات مولانا بخشی از دیوان اوست. این قسمت از آثار مولانا درون مطبعهٔ اختر (اسلامبول) بـه سال ۱۳۱۲ هجری قمری بـه طبع رسیده و متضمن ۱۶۵۹ رباعی یـا ۳۳۱۸ بیت هست که بعضی از آن‌ها بـه شـهادت قرائن از آن مولاناست و دربارهٔ قسمتی هم تردید قوی حاصل هست و معلوم نیست کـه انتساب بـه وی درست باشد.

برای نمونـه:

این کتاب مجموعهٔ تقریرات مولاناست کـه در طول سی سال درون مجالس فراهم آمده‌است. این سخنان توسط پسر او، سلطان ولد، یـا یکی دیگر از مریدان یـادداشت شده و بدین‌صورت درآمده‌است. نثر این کتاب ساده و روان هست و درون‌مایـه‌ای از مطالب عرفانی دینی و اخلاقی دارد.

مجموعهٔ مواعظ و مجالس مولانا یعنی سخنانی هست که بـه وجه اندرز و به طریق تذکیر بر سر منبر بیـان کرده‌است.
نسخهٔ خطی این کتاب درون کتابخانـهٔ سلیم آقا دراسگدار محفوظ و در تاریخ کتابت آن سال ۷۸۸ مـی‌باشد.

(همچنین مشـهور بـه مکاتیب) مجموعهٔ نامـه‌های صدوپنجاه‌گانـهٔ مولاناست بـه معاصرین خود و دو نسخهٔ آن درون کتابخانـهٔ دارالفنون اسلامبول موجود است.

بجز پدر مولانا و شمس تبریزی، مولانا بـه عارفان پیشین نیز اشاره مـی‌کند:

یـا:

مولوی از منتقدین نظریـه حد وسط درون اخلاق هست که یکی از نظریـات بسیـار رایج درون بین دانشمندان اسلامـی است. اشکالی کـه وی بـه این ایده وارد مـی‌کرد این بود کـه در بسیـاری از موارد اول و آخر یک موضوع مشخص نیست کـه بتوان وسطش را معین نمود و نیز اینکه بسیـاری از اصول اخلاقی نسبت بـه افراد متغیر است.

دفتر دوم مثنوی

مولوی قایل بـه مراتب درون معرفت و شناخت هست و شناخت شـهودی را معتبرترین شناخت مـی‌داند. وی شناخت عقلی و سپس حسی را درون مراتب بعدی مـی‌داند و آن‌ها را برایـانی کـه دسترسی بـه شناخت مراتب بالاتر را ندارند معتبر و مجاز مـی‌داند. از دید وی شناخت استدلالی مانند عصایی هست در دست کور کـه نا مطمئن هست ولی شخصی کـه چاره‌ای جز آن ندارد حتما از همان استفاده کند. اما توصیـه وی بـه اهل استدلال این هست که اگر استدلال آن‌ها با شـهود اهل دل مخالف بود حتما شناخت شـهودی را بپذیرند.

دفتر سوم مثنوی

مولوی نزاع بین معتقدین بـه جبر و معتقدین بـه اختیـار را ناشی از حکم الهی مـی‌داند و خود را متعلق بـه هیچ‌کدام از دو گروه نمـی‌داند. از دید مولوی نزاع بین جبریون و اختیـاریون تنـها وسیله‌ای هست که هر دو طرف نیکی‌ها و بدی‌هایشان ظاهر شود.

جایگاه مولانا درون ترکیـه بیش از یک شاعر هست و بـه عنوان یک قدیس و مقرب شناخته مـی‌شود طریقت مولویـه درون ترکیـه پیروان بسیـاری دارد و البته طریقتی شـهری، نخبه گرا و اشرافی به‌شمار مـی‌آید. درون ترکیـه طریقت‌های دیگر نیز به منظور مولوی جایگاهی والا قائل هستند، چنان‌که جامـی، شاعر پیروی طریقت نقشبندی گفته‌است، مولوی با آنکه پیـامبر نیست، اما صاحب کتاب است. مراسم پیروان مولویـه روزهای جمعه درون مولوی خانـه بـه صورت سماع و و خواندن اشعار مولانا انجام مـی‌شود. پیروان مولویـه خود بـه دو دسته تقسیم مـی‌شوند کـه ولدی و شمسی خوانده مـی‌شوند. ولدیـه را سلطان ولد پدید آورد کـه گرایش غالب مولویـه هست و درون راستای تطبیق تعالیم مولانا با احکام اسلامـی بـه وجود آمد. بنیـانگذار دستهٔ دیگر اولو عارف چلبی پسر سلطان ولد و نوهٔ مولانا بود کـه کوشید که تا در دشمنی با اهل تشرع بـه فعالیت بپردازد و مولویـه را بـه عنوان طریقتی عرفانی جدای از شریعت اسلامـی سازمان بدهد. هرسال آذرماه درون شـهر قونیـه، مراسم زیـارت مولوی انجام مـی‌شود و مولویـان معتقدند زیـارت مقبرهٔ مولانا کـه «کعبه العشاق» نامـیده مـی‌شود نیمـی از ثواب حج را دارد.[۵۰]

یونسکو با پیشنـهاد ترکیـه، سال ۲۰۰۷ را سال جهانی مولانا نامـیده‌است.

همچنین مولانا درون مثنوی معنرامون سخن گفتن بـه پارسی گفته:

مولانا درون یک دهه گذشته بسرعت درون جهان غرب مشـهور شد به‌طوری‌که ترجمـه کتاب او درون آمریکا بـه بزرگترین و پر فروش‌ترین کتاب سال تبدیل شد. ترجمـه کولمن بارکس درون سال ۲۰۰۱ بیش از ۵۰۰ هزار نسخه درون آمریکا فروش داشت.[۶۲]

درخصوص زندگی مولوی فیلمـی درون سال ۱۳۹۳ با نام جلال‌الدین از شبکه ۱ سیمای جمـهوری اسلامـی ایران پخش گردید.[۶۳][۶۴][۶۵]

دیوید فرانزونی اعلام کرده‌است کـه مـی‌خواهد فیلمـی دربارهٔ زندگی مولانا بسازد و اعلام کرده کـه گزینـه نخست او به منظور ایفای نقش مولانا، لئوناردو دی‌کاپریو است. این خبر انتقادات زیـادی بـه دنبال داشته‌است؛ این کـه چرا هیچ وقت نقش‌های مـهم و مثبت بـه بازیگران خاورمـیانـه‌ای داده نمـی‌شود و نقش شخصیت‌های غیر آمریکایی و اروپایی تاریخی هم بـه بازیگران اروپایی و آمریکایی مـی‌رسد. بعضی‌ها معتقدند این مسئله ناشی از «ترجیح نژادی» حاکم بر مناسبات هالیوود و صنعت سینمای اروپا است.[۶۶]

مولوی درون پروژه‌های

نویسنده و منبع: mohammad | تاریخ انتشار: Wed, 12 Sep 2018 02:26:00 +0000


Home |
Email |
RSS

یازار : علیرضارضائی

بیرگون صاباح کندیمیزین
مودورو«حسن»موعللیمی کیلاساگئدنده چاغریب،دئدی:«قارداش اوشاغلارادرس وئرنده
بیرآزگؤزله،اونلاری سؤیؤشه باسما.آتا-آنالاری سنین الیندن چوخ شاکی ایدیلر.دؤنن انجمن جلسه
سینده دئییردیلرکی :حسن موعللیم بیرادب سیزاینساندیر،بیزیم اوشاغلاراچوخ پیس
سؤزلردئییر».

«حسن»موعللیم مودورن گؤزلرینه
باخیب،سونرابرک آندایچیب،دئدی:«دوغروسونوایسته سن من کیلاسدااوشاغلار:اؤکؤز،ائششک،دونقوزوقودوق دئیرم
آمماایندیه دک اونلاراپیس سؤزدئمه میشم»!!

یازار : علیرضارضائی

داستان ترکی برای درس ازاد هفتم

«مجید»موعللیم دئیردی کوچه میزین باشیندا بیرگؤیرتی ساتان«میوه فروش» وارایدی. من هروقت گئدردیم اونون دوکانینا منه دئیردی:«سلام آقای دکتر»!

بیرگون گئتمیشدیم «یئرآلما آلام .گئنه منه دئدی :«سلام آقای دکتر» یئرآلمالاری یاواش آییرآقای دوکتور..

من ناراحت اولوب، قاییدیب اونادئدیم:«آقای میوه فروش من دوکتور دئییلم من موعللیمم»!!

دئدی :«یوخ قارداش سن دوکتورسن»!

دئدیم :«یوخ قارداش من موعللیمم،فلان مدرسه ده درس وئرریم»!!

دئدی:«یوخ قارداش سن دوکتورسن! بوجورکی یئرآلمالاری معاینه ائدیرسن دوکتورده اؤزمریض لرین معاینه ائیله مَز»!!

یازار : علیرضارضائی

 

حاج علی اکبرین اوغلو«مشه میرزعلی» دئییردی درس اوخویاندان سونراتهراندابیرنئچه آی رایودا ایشه گئتدیم. بیرگون برنامه نین سونودا گؤله گؤله ائشیدندلره دئدیم:«خوب شنوندگان عزیزدراین لحظه برنامه مابه پایان رسید،تابرنامه ای دیگرشمارابه خداوخدارابه شمامی سپارم»!

بویانلیشه گؤره،اوندان سونرا منی رادیودان ائشیگه آتیب داهایول وئرمه دیلر»!!

یازار : علیرضارضائی

حسن عموم دئییردی:«بیرایل
 یاییدا بالاجااوغلوم اسماعیل باغ گؤزله
ییردی.بیرگون قاچاقاچاائوه گلیب قاپی قاباغیندا دوروب،آغلایاآغلایا دئدی کی:«آی
آتا نه اوتورب سان کی بیزیم باغابیر پلنگ گلیب!یاخیندی منی یئیسین کی من قاچدیم
گلدیم».

من دئدیم:«آخی اوغلوم!پلنگ هارابیزیم باغ هارا؟!مگر بیزیم کندیمیز مازندران یاهندوستان دیر»؟!

آغلایاآغلایایئره
بلشدی کی :«واللهی پلنگ دیر».

من ده دوردوم گئتدیم قونشولاراخبروئردیم
کی بیزیم باغابیرپلنگ گلیب گلین گئدک اونو اؤلدورک ….

بش دقیقه دن سونرا قونشولارقاپیمیزداییقیشیب
بیری شنه گتیرمیشدی،بیریسی بئل گتیرمیشدی،اوبیریسی پیچاق گتیرمیشدی و…

ساققالی اوزون مش احمد دئیردی: پلنگی
گیره سالدیق دریسی منیمدیر!

 بالا حسین دییردی:داشاغلاری منیم دیر!

دلی حسن دئییردی:آغ
جیگری منیم دیر!

بیرلیکده یولا دوشوب
اون دقیقه دن سونراباغاچاتدیق

من قاییدیب اسماعیله دئدیم:«اسماعیل پس
بوپلنگ هانی»؟

اسماعیل
بیرآزگؤزگزدیریب،بیر بالاجا بوته نی نیشان وئریب دئد ی:« اوردااوبوته نین دیبینده
یاتیبدیر»!

بیزدیققت ایله باخیب،گؤردوک کی پلنگ دن خبریوخدورآمما بیربالاجا ساری پیشیک بوته نین دیبینده یاتیبدیر!!

دئدیم:«کؤل باش!بوکی پیشیک دیر!سن پیشیک ایلن پلنگین فرقینی بیلمیرسن»؟!

آندایچیب،دئدی:« آتا
جان!سیزین ایچین پیشیک دیرواللهی منیم ایچین پلنگ دیر»!!!

بعضی واختلاربیزلر،دولت و….پیشیک لری خالقا پلنگ گؤستریب و دونیاداجارچکیریک کی:بوپیشیکلر پلنگ دیر!اینانین
آی آداملار!!

یازار : علیرضارضائی

بیرنفردئییردی:«دولت
یوخسوللارین یارانه سین کسیب آمماوارلیلارایارانه وئریر»

دئدیم:« نفت پولو دولتین
دیرهرکیمسه یه ایسته سه وئرر.کس سسین»!

بیرگون اکبرغولامحسینین
اوغلو کی قیرخ ایلدیر تیریا ک اماله ائدیر کند یمیزده کوچه یه چیخیب هایخیریردی داستان ترکی برای درس ازاد هفتم

قونشولارییقشیب
اونادئدیلر:«آ قارداش نه اولوبدورکی بوجورهایخیریرسان»؟

اکبرآتاسیزاوشاغلارکیمین
آغلایاآغلایا دئدی:« بوکؤپک قیزی آروادیم بوتون میلته،کیچیک دن بویوکه وئریرالامنه
!!من گره ک دردیمی کیمه دئییم»؟

بالاحسن کی تاخماآدی«قارااوغلان »دیر،ال آغاجین توولایاتوولایا قاباغاگلیب دئدی:

«آقارداش کس سسین!مال
اؤزوکی دیر هرکیمسه یه ایسته سه وئرر»!!

اکبرغولامحسینین
اوغلو بوسؤزو ائشیندن دن سونرا،اوتانیب،یاواشجاباشین آشاغایاسالیب وافورو گؤتوروب
چایخانایا ساری یولا دوشدو …..

شورگؤزمستعلی یاواشجا
گولومسه ییب دئدی:«قدیم دن دؤزدئییبلرکی حق سؤزون جاوابی یوخدور.فارسلاردئمیش
:دمت گرم آی قارااوغلان »!!

یازار : علیرضارضائی

بیرگئجه مَشَه محرم
گئتمیشدی اوغورلوغا.بیرنئچه دقیقه دن سونرا ائوایه سی دوشونوب ،اوغرونون باش
آردینا

قویموشدو.اوغروقاچیب وقونشولار حَیَطه ییقیشمیشدیلار.

بالاحسنین اوغلو
دئییردی:«بواوغروآیاق قابی اوغروسویدو»

قدرت دادانین آروادی
دئدی:«گومانیم وارکی مال اوغروسویدو»

یوغون حاجی محمدقویودان
چیخینجا،اوسکوروب بویوردو:«من کی یقینیم وارداواراوغروسویدو»

بو باساباسدااسدالله
نین اوغلوقولاغی اوزون غلام اؤزون اورتایاسالیب گؤله گؤله دئدی:

«آی قونشولارنه دئییر
سیز بواغروات اوغروسویدو»!!

POWERD BY :

ARZUBLOG.COM
|
templates by styleshout

داستان ترکی برای درس ازاد هفتم
داستان ترکی برای درس ازاد هفتم
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *