داستان ترسناک واقعی ایران

دوره مقدماتی php
داستان ترسناک واقعی ایران
داستان ترسناک واقعی ایران



پارک‌های ملی و جنگل‌های انبوه در کنار عظمت و زیبایی‌های فراوانی دارند، همواره بستر وقوع حوادث ناگوار و گاهاً عجیب و غریب بوده‌اند. در این مطلب چند تجربه‌ی عینی واقعی را از افرادی که به دامان طبیعت رفته‌اند می‌شنویم.

آیا می‌دانستید که هر پارک ملی، با وجود زیبایی و عظمتش می‌توانند مکانی ترسناک باشند؟ از گم شدن در طبعیت آن‌ها گرفته تا مواجه شدن با یک خرس گریزلی یا پیدا کردن چیزی خارج از تصور و خارق‌العاده، این فضاهای باز همواره پر از وحشت بوده‌اند. همان‌طور که به زودی در این داستان‌های واقعی از پارک‌های ملی متوجه خواهید شد، هنگامی که به کوهنوردی رفته‌اید یا در حال لذت بردن از طبیعت هستید، حادثه همواره در کمین شما است.

برخی افراد وارد قسمت‌هایی از جنگل‌ می‌شوند و هرگز بازنمی‌گردند. عده‌ای دیگر نیز صداهای عجیب و غریبی می‌شنوند یا اشیای عجیبی پیدا می‌کنند. هیچ‌گاه نمی‌توان با قاطعیت گفت زمانی که به جنگل‌های انبوه وارد می‌شوید، چه اتفاقی برای شما خواهد افتاد. پس خودتان را برای این ۲۵ داستان ترسناک واقعی از پارک‌های آماده کنید.

داستان ترسناک واقعی ایران

دوره مقدماتی php

یکی از اعضای وب‌سایت «ردیت»‌ (Reddit) داستان جالبی را تعریف کرده است. او می‌گفت که در زمان کودکی به همراه خانواده‌اش برای کوهنوردی و گشت‌زنی به همراه سگشان به «پارک آلگانکویین» (Algonquin Park) واقع در «انتاریو» می‌رفته است. یک بار که در کنار لبه‌ای ایستاده بودند و از مناظر لذت می‌بردند، سگ آن‌ها با سرعت تمام دوید و از ارتفاعی چهار متری به پایین پرید. آن‌ها نمی‌دانستند که چه‌کار کنند چون هیچ راهی نبود که سگ را از آنجا خارج کنند و به بالا آورند. در حالی‌که با ناامیدی به دنبال پیدا کردن راه حلی بودند، شخصی با تجهیزات کامل کوهنوردی از داخل جنگل بیرون آمد و از لبه‌‌ی دیواره با طناب به پایین رفت و سگ را نجات داد و بدون این‌که کلمه‌ای حرف بزند، آنجا را ترک کرد. در پایان داستان او اشاره می‌کند که «پارک آلگانکویین» مکان مناسب و شناخته‌شده‌ای برای کوهنوردی آن هم با تجهیزات کامل نیست.

تعدادی باستان‌شناس در حال بررسی یک مکان تاریخی در «بریتیش کلمبیا» بودند که اتفاق عجیبی رخ داد. آن‌ها در میان ناکجاآباد و چندین کیلومتر دورتر از نزدیک‌ترین شهر بودند و به مکانی آمده بودند که عملا متروکه و دورافتاده محسوب می‌شد. در حالی‌که مشغول کار بودند و به نقشه‌هایشان نگاه می‌کردند، ناگهان صدای وحشتناکی را شنیدند. این صدا به قدری شدید بود که به گوش‌‌هایشان فشار و قفسه‌ی سینه‌هایشان را به لرزه درمی‌آورد. درحالی‌که از شنیدن این صدا در بهت و حیرت فرو رفته بودند، دوباره آن را شنیدند و این بار وحشت‌زده از آنجا فرار کردند. ده سال بعد و هنگامی که این ماجرا را برای کسی تعریف می‌کنند همچنان وحشت در نگاه آن‌ها موج می‌زند.

پارکی بود که به دانش‌آموزان اجازه می‌داد در داخل جنگل‌هایش و کنار نهرها به‌دنبال حیوانات و حشرات گوناگون بگردند. روزی یکی از کودکان چند دندان آسیاب پیدا کرد. معلم به او گفت که این دندان‌ها احتمالا متعلق به یک گوزن است. دو روز بعد مقامات رسمی پارک جسدی را پیدا کردند که تمام دندان‌هایش را از دست داده بود.

زوجی از «بریتیش کلمبیا» به سمت «سن دیگو» به همراه سگ‌شان در حال مسافرت بودند و هنگامی که در «کالیفرنیا» توقف کردند، برای استراحت چادری برپا کردند. شب هنگام به خواب رفتند، اما ساعت یک نیمه شب با نوایی از خواب بیدار شدند. زمزمه‌ای مرموز که آن‌ها را وحشت زده کرده بود به گوش می‌رسید و به آن‌ها می‌گفت: «و آنگاه که قدیسان نمایان می‌شوند». پس از مدتی این‌ آواز تبدیل شد به این عبارت: «زمانی که در این‌جا می‌خوابید به من بی‌احترامی می‌کنید و زمانی که به من بی‌احترامی می‌کنید، به تفنگداران آمریکا بی‌احترامی می‌کنید.» پس از مدتی این نوا شروع به هجی کردن حروف کلمه‌ی «فرار» کرد و این زوج وحشت‌زده با سرعت تمام از آنجا گریختند. صبح روز بعد به این مکان برگشتند و وسایلی که جا گذاشته بودند را با خودشان بردند.

یکی از اعضای وب‌سایت «ردیت» تعریف می‌کرد که هنگامی که ۱۸ ساله بود، به همراه تعداد از دوستانش سفری به «جنگل ملی آپالاشیکولا» (Apalachicola National Forest) در نزدیکی تالاهاسی واقع در ایالت «فلوریدا» داشتند. در حالی‌که در اطراف کمپ قدم می‌زدنند، با پیرمرد سفیدپوستی مواجه شدند که داخل یک ون زندگی می‌کرد و لباس‌هایش رو به بندی میان دو درخت آویزان کرده بود. تعداد زیادی کیسه‌ی زباله در اطراف ون بود و یک سگ شکاری با موهای طلایی نیز در آن نزدیکی بسته شده بود. برای مدتی حدود ۱۰ دقیقه با او صحبت کردند و سپس به راه خود ادامه دادند. دو ماه بعد چهره‌ی این پیرمرد را در تلویزیون دیدند. معلوم شد که این شخص یک قاتل سریالی به نام «گری مایکل هیلتون» (Gary Michael Hilton) بوده است. او دختر جوانی را اندکی پس از این‌که آن‌ها کمپ را ترک کردند، به قتل رسانده بود. آن‌ها فورا با پلیس تماس گرفتند و نقش عظیمی در فرایند بازرسی این پرونده داشتند و حتی برای شهادت دادن با پروازی به محل تشکیل دادگاه مراجعه کردند.

به نقل از یکی از اعضای وب‌سایت «ردیت» هنگامی که در حال قدم‌زنی در طبیعت بوده، با لاشه‌ای قدیمی از یک هواپیمای سقوط کرده مواجه می‌شود. هواپیما با صخره‌ای برخورد کرده بود و هیچ‌کس برای پاکسازی محل سقوط نیامده بود. او که می‌دانست افرادی در این حادثه کشته شده‌اند و احتمالا اجساد آن‌ها همچنان داخل هواپیما است، شدیدا وحشت‌زده شده بود.

یکی از داوطلبان نگهداری از مسیر در «کوهستان‌ وایت ماونتینز» (White Mountains) واقع در « نیوهمپشایر» قبل از آن‌که به همراه دوستش به مسیر کوهنوردی وارد شود، کامیونی را در پارکینگ محوطه دید. هنگامی که به بالای صخره‌ها رسیدند، شخصی را دیدند که حدس می‌زدند صاحب کامیون باشد. او که تنها لباس زیر به تن داشت با یک بالشت در بالای صخره خوابیده بود و هنگامی که به او نزدیک شدند، به سرعت مکان را ترک کرد.

یکی از اعضای وب‌سایت «ردیت» به همراه یکی از دوستانش به کوهنوردی در مسیری واقع در «کلرادو» رفته بود تا اردویی به‌پا کند. آن‌ها در کنار نهری چادر زدند و تصمیم گرفتند که زیر سقف آسمان بخوابند. اندکی بعد زنی در نزدیکی آن‌ها چادر زد. او به خواب رفته بود که با صدای زن از خواب بیدار شد. زن از او پرسید که آن خرس را دیدی؟‌ او وحشت‌زده به سمت چادر زن برگشت و دید که پاره شده بود. ظاهرا او غذایش را در چادر گذاشته بود و هنگامی که خرس به چادر حمله کرده، از آن خارج شده و نجات یافته بود.

2,385,000 تومان

هوایی

5 روز و 4 شب

7,100,000 تومان

هوایی

7 روز و 6 شب

1,050,000 تومان

زمینی

4 روز و 3 شب

771,000 تومان

هوایی

4 روز و 3 شب

کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب کجارو تنها با کسب مجوز مکتوب امکان پذیر است

تولید و توسعه نرم افزار کجارو توسط شرکت آویژه انجام می‌شود


Jump to navigation

داستانی واقعا ترسناک
انتقام خانوادگی

قسمت1

سلام.اسم من سامیار هست.من 27سالمه و دانشجوی رشته تاریخ هستم.این داستانی که میخوام براتون بگم مال ‌8سال پیشه.اون موقع من 19ساله بودم.راستی اینم بگم که من پدرم رو تو6سالگی از دست دادم و خودم از 14سالگی هم کارمیکردم هم درس میخوندم و خرجی خواهرم با مادرم رو میدادم.خواهرم اسمش سمیرا س و 4سال از من کوچیکتره.مادرم هم اسمش خورشیدبود و اونم تو این قضیه ای که برام پیش اومد مرد.خب دیگه بریم سراغ داستان…

من اون موقع برای کنکور درس میخوندم و کار هم میکردم.کار من فروشندگی تو یه عطیقه فروشی قدیمی بود.صاحب کارم هم یه پیرمرد چاق بد اخلاق بود با یه قیافه ترسناک.همیشه چشماش قرمز بود و دهنش بو میداد یه بوی عجیب انگار گوشت خام خورده باشه.همیشه بهم گیرمیداد و به بهانه های مختلف منو کتک میزد.تو مغازه یه اتاق داشت که همیشه درشو قفل میکرد.بعضی شبا میرفت تو اتاق و درشو قفل میکرد.بعد از تو اتاق یه صدا های خنده گریه و مثل خرناس کشیدن میومد.یکی دو ساعت که میگذشت میومد و چشماش قرمزتر بود و سعی میکرد قیافشو بهم نشون نده و صداش هم تغیرمیکرد و کلفت تر میشد دستاش رو نمیدیدم ولی بنظر میرسید بجای 5تا انگشت 4تا داره و پاهاشم مثل سم اسب بود چون موقع راه رفتن صدای سم اسب میداد.من واقعا میترسیدم ازش.البته همیشه اینطور نبود.معمولا یکی دوروز در ماه اینطوری میشد و تو اون مدت زیاد مغازه نمیومد.
یه شب که صاحب کارم مغازه نیومده بود یه نفر اومد تو مغازه یه پالتو ی داغون سیاه داشت با دستکش و کلاه لبه دار و عینک دودی.اومد تو سلام کردم گفتم بفرمایین.همینطوری یه چرخی زد تو مغازه،وقتی داشت راه میرفت متوجه شدم پاهای اونم صدای معمولی نمیده و صدای عجیبی میده.ترسیدم و باخودم فکرای عجیب غریب میکردم که نکنه این ادم نباشه یا جن باشه یا …که دیدم بهم داره نگاه میکنه یه لحظه نزدیک بود قلبم وایسته.چون خیلی با خشم منو نگاه میکرد گفتم الانه ک یه بلایی سرم بیاره.اروم آب دهنمو قورت دادم و گفتم:ببخشید….امری داشتین در خدمتم….
-اسمت چیه پسر
-سامیار
-چند وقته اینجا کارمیکنی؟
_دوهفته س.از کارقبلیم تازه اومدم بیرون اومدم اینجا
-چندسالته ؟؟
-‌19.
-صاب کارت کجاس؟
-نمیدونم امروز نیومده
-تاکی کارمیکنین؟
-الان ساعت9ونیمه.تا10بازیم معمولا بعدش میبندیم.ببخشید میشه امرتونو بکنین؟؟
-پس یعنی الان تنهایی؟؟و کسیدهم این اطراف نیس؟؟
(اینم بگم که مغازه ما تو یه پاساژقدیمی متروکه بود که تقریبا تمام مغازه هاش خالی بود.و معمولا ما آخرین مغازه ای بودیم که می بستیم)
من با اینکه ترسیده بودم بهش گفتم آره تنهام الان.
یه دفعه دیدم شال گردنشو داد پایین ک کلاهشو برداشت.وای خدای من یه صورت درازی داشت که پوست صورتش کاملا سوخته بود حتی موهاشم سوخته بود.انگار ازجهنم اومده بود.دندوناشو که دیدم حالت عادی نداشتن مثل دندونای حیوون وحشی بودن تیز بودن.از اونور مغازه یهو اومد اینور تو یه چشم بهم زدن.بعدش بادستاش که هنوز تو دستکش بود
اومد گلومو گرفت و صورت وحشتناکشو اورد جلو.انگارمیخاست گلو مو جر بده با دندوناش ولی من چاقومو از جیبم دراوردم و توپشتش فرو کردم.یه جیغ خیلی مهیبی کشید که موهای بدنم سیخ شد.بعد دیدم داره ازم دور میشه منم همینطوری افتاده بودم رو زمین و هیچکارنمیتونستم بکنم.اون همینطور ناله کنان داشت جیغ میکشید که یه دفه چاقورو ازپشتش دراورد و به سمت من پرت کرد من سریع سرمو کج کردم بهم نخورد.چشامو بستم و همونجا افتادم و ازحال رفتم…وقتی چشمامو باز کردم دیدم از اونوموجود عجیب خبری نیست و اون رفته بود.ترس تموم وجودمو گرفته بود.خیلی میترسیدم سریع رفتم در مغازه رو بستم.وقتی در رو بستم دیدم یکی با خون نوشته ((بازم میبینیمت سامیار))خیلی ترسیدم و سوار ماشین شدم و به سمت خونه رفتم.توی راه همش تو فکر اون بودم که چیه و با من چیکار داشته؟همینطور توجاده داشتم میرفتم…دوطرف جاده یه پارک جنگلی بود که درختای ترسناک بلندی داشت و همه جا تاریک بود فقط نور چراغای ماشینموجلوی راهمو تا یه 10متری روشن میکرد.همینطور داستم سراسیمه گازمیدادم میرفتم که یه دفه شنیدم یه صدای جیغ یه دختربچه میاد تا اومدم ببینم ازکجاس یهو به یه ادم زدم.سرعتم زیاد بود تقریبا 100تا میرفتم خیلی بدجور بهش خوردم…گفتم حتما طرف مرد.رفتم پایین ببینم کیه.انقد شوک زده شده بودم که جریان توی مغازه یادم رفت.تمام بدنم توی اون هوای سرد عرق کرده بود.رفتم جلوی ماشین فک کردم یارو افتاده رو زمین ولی وقتی جلوی ماشینو دیدم اصلن خبری از اون نبود.دیگه کم مونده بود که خودمو خیس کنم.دعا میکردم که همه ی اینا خواب باشه ولی نبود.رفتم سوارماشین شدم یکم سرمو رو فرمون گذاشتم تا اروم بشم.یه دفه متوجه یه صدا شدم.به خودم اومدم سرمو بلند کردم صندلی عقبو نگاه کردم دیدم هیچی نبود.یه نفس عمیق کشیدم و دوباره راه افتادم.یه ۵ دقه ای که رفتم دوباره همون صدا اومد.یه صدایی مثل کسی که ازعصبانیت نفس میکشه…دوباره صندلی عقبو نگاه کردم بازم هیچی نبود.اعصابم خورد شده بود.برگشتم یهو دیدم همون مرده که تو مغازه بود سرشو چسبونده بود به شیشه جلوی ماشین و باخشم بهم گفت((دوباره میبینیمت سامیار))یه داد بلند کشیدم نزدیک بود سکته کنم یه لحظه ناخوداگاه چشامو بستم بعد که باز کردم دیدم دوباره یارو نیست.نمیدونم اون حس توهم بود یا واقعی بود….اون شب با هربدبختی بود رفتم خونه.اینم بگم ک مادرمو خواهرم تو روستا زندگی میکردن و منم مجبوربودم برای کاربیام تو شهرستان.با اینکه ۱۹ سالم بود ولی دیگه واقعا مرد شده بودم.و یه خونه مجردی اجاره کرده بودم.خونم یه واحد کوچیک55متری تو یه آپارتمان 6واحدی تویه محله قدیمی بود.ماشینو خاموش کردم و ازماشین پیاده شدم.ازپله ها رفتم بالا.خونه ی من طبقه دوم بود.خواستم چراغ راه پله رو روشن کنم ولی طبق معمول سوخته بود و ساعت 12و ربع نصف شب بود و همه جا تاریک بود.چراغ قوه ی گوشیم رو روشن کردم تا جلو پام و ببینم…رسیدم دم درخونم و کلیدو انداختم درو باز کردم رفتم تو درو بستم و قفل کردم.یه نفس عمیق کشیدم و گفتم دیگه غلط بکنم برم تو اون مغازه لعنتی.رفتم تو دسشویی که دست و صورتمو بشورم تو ایینه خودمو نگاه کردم.قیافم خیلی خراب شده بود.صورتمو شستم همینطور ک سرم خم بود حوله رو برداشتم و صورتمو خشک کردم .همینطور که صورتم و خشک میکردم دوباره یه صدایی شنیدم مثل اینکه یه چیزی بنویسن.اروم حوله رو آوردم پایین.موهای تنم سیخ شد.!!دست و پام میلرزید.دوباره اون جمله رو رو ایینه دیدم که با خون نوشته بودن((بازم میبینیمت سامیار))
نمیدونم این موجودات چی بودن و با من چیکارداشتن.ولی واقعا داشتم میمردم ازترس.باهربدبختی بود اون شبو گذروندم و خوابم برد.صب بیدار شدم.ساعت9و45دقه بود.تمام بدنم دردمیکرد.سرما خورده بودم.سرمم دردمیکرد.اصلا حالم خوب نبود و داعما به فکر اون مرده تو مغازه بودم و اینکه منظورش از اون جمله چیه.و مگه چند نفرن که میخان دوباره منو ببینن و باهام چیکاردارن…یه قهوه درست کردم و ریختم تو لیوان و اومدم تو اتاق پشت کامپیوتر تا ببینم میشه یه چیزی دربارشون فهمید؟؟
یکم درباره مشخصات اون مرد سرچ کردم و یه اطلاعاتی دستگیرم شد.فهمیدم که اونا فقط شب میان بیرون و معمولا روزها تو غارهای تاریک یا خرابه ها یا خونه های قدیمی و حتی تو جنگل ها قایم میشن چون به نورخورشید و روشنایی حساسن و نمیتونن بیرون بیان.ولی نفهمیدم که چی هستن فقط فهمیدم که موجودات خبیثی هستن که قصد خوبی ندارن و باید مواضب خودم باشم.یادم افتاد که یکی ازدوستام درباره جن و ارواح و موجودات ماورا طبیعی اطلاعات زیادی داره گفتم شاید بتونه کمکم کنه.بهش زنگ زدم و گفتم بیاد یه جایی که بتونیم باهم حرف بزنیم…ساعتای12بود که دوستم اومد.
-سلام دانیال
-سلام آقاسامیار
-خوبی داش؟
-مرسی شما چطوری؟
-بدنیستم
_منم بدنیستم خب داداش چه عجب یاد ما کردی؟
-دانیال گوش کن میخام موضوعی رو بهت میگم بین خودمون بمونه و فقط کمکم کنی خب؟
-اوکی داداش حالا چیکارداری بگو بینم.
-ببین من دیروز تو مغازه بودم که یه دفه…(هرچی دیشب اتفاق افتاد رو برای دانیال توضیح دادم دقیق و مو به مو آخرش دانیال هم از ترس نمیتونست چیزی بگه)
-دانیال!؟دانیااال!؟کجایی پسر چیشدی؟
-ها ها ….هیچی یکم ترسیدم رفتم تو فکر…
-خب حاجی بلخره نگفتی اینا چی بودن میشناسیشون؟؟
-آره فک کنم…
-خب؟؟؟
-خب…خبرای خوبی برات ندارم داداش…
-ینی چی؟
-عهههه….ینی اینکه…اینا یکی از قبایل اجنه هستن .اونیم که شما دیدی پسر رییس قبیلشون بوده تاجایی که من میدونم رییس قبیلشون از قدیم با دار و دستش میرفتن خانمای زیبا رو تحت نظر میگیرن و بعدش اونارو میدزدن و باخوشون میبرن به پناهگاهشون و روحشونو درمیارن و برای زیبا شدن خودشون استفاده میکردن.13سال پیش تو یکی از همین مواقع رییس قبیله با دار و دستش به یه خانواده 4نفره حمله میکنن که زن خانواده رو بدزدن چون زن جوان و زیبایی بوده.ولی پدر خانواده با انگشتری که داشته اونا رو از خودشون دور میکنه چون اون انگشتر سنگی داشته که میگن از خورشید به زمین افتاده و خواص خورشید و داره.خلاصه پدر خانواده همه ی جن هارو ازبین میبره بغیراز رییسشون.بعد مثل اینکه پدر و رییس جن ها باهم درگیرمیشن و جنه مرده رو داشته خفه میکرده که یه دفه مادر خانواده میاد جن رو بزنه که جنه زنه رو بادست میزنه زنه میفته رو زمین و ازحالومیره درهمین لحظه مرده انگشترو میزنه تو چشمای جنه و جنه همینطور میسوزه و میسوزه تا همه ش خاکسترمیشه.بعد ازاون سال به بعد اون قبیله میخان انتقامشونو از باعث و بانیه اینکاربگیرن…
من مونده بودم چی بگم واقعا هنگ کرده بودم ک اینا چه ربطی داره به من…بهش گفتم خب اینایی که گفتی چه ربطی داره به من؟؟
-نمیدونم ولی ممکنه ک…
-ممکنه چی؟
-ممکنه ک…شاید…
-دانی حرف بزن میگم ممکنه چی؟
-خب ممکنه اون خانواده خانواده شما باشن…
-ینی چی؟ینی تو میگی پدر من رییس اون جن هارو کشته و اونا الان میخان با کشتن منو خونوادم ازما انتقام بگیرن؟؟
-اینطور که بوش میاد اره رفیق..
-دانی..دانی دستم به دامنت چیکارکنم؟چطور ازدستشون راحت شم؟
-دادا من نمیدونم خودت به فکر باش دور منم خط بکش من دیگه بات کاری ندارم ازالان به بعد دوستیمون تمومه.
-چرا دانیال مگه چیشده؟دانیال منو تنها نذار رفیق الان تو بیشتر بدرد من میخوری جان من نرو رفیق.
-شرمنده داش من نمیتونم بخاطد تو خودمو تو خطر بندازم الان دنبال تو و خانوادتن اگه من بهت کمک کنم منم بدبخت میکنن.شرمنده کاری نداری؟؟
-دانیال!!!خواهش میکنم…
-نه داداش الکی خواهش نکن.منو فراموش کن خب؟مادیگه همدیگه رو نمیشناسیم.فقط تنها کمکی که میتونم درحقت بکنم اینه که اگ بتونی اون انگشتر باباتو پیدا کنی جونت در امانه.دیگه من باس برم خدافظ.
-دانیال….دانیال نرو احمق …

داستان ترسناک واقعی ایران

ولی دیگه فایده نداشت.رفیق فابم هم بخاطر ترسش پشتمو خالی کرد.کسی که میگفت اگ جون بخوای برات میذارم الان سر همچین قضیه ای رفت و من تنهاموندم و آینده ای که درانتطارمه….

پایان قسمت اول

نظر کامنت

ترسناک بود/ نصف شبی ترسیدیم / ساعت : 3:30 است!!!!

دوستان داستان چهار قسمت دیگه داره همشو بزارم؟؟

سریع دومیش بزار
فقط اگه انکم کرده باشی میام خفت میکنم

مهرشاد که خودمم
سامیار هم کسیه که این اتفاق براش افتاده…این داستانه فقد

قسمت دوم رو هم بزارم؟؟
اوکی داداش امشبم میخوندی بد نبود

فردا میخونم کامنت میدم داداش

سلام نوید هستم میخوام یکی از بهترین داستان هامو برای شما دوستان تعریف کنم این داستان واقعیت داره درمورد منو پسرخالم جنی که جون مارو نجات داد هرکی میبینه حتما بخونید

منو خوانواده میخواستیم برای تعطیلات تابستونی بریم داهاتمون توی داهاتمون خیلی چیزا دیدیم ولی این یکی واقعا محشر بود ما زه داهات رفتیم دیدم پسرخالم هم اومده ما باهم سلام علیکم کردیم ولی با پسرخالم بعد چند شب شرط گذاشتیم گفتیم بریم تو قتلگاه هرکی میترسه نیاد بحث سر ترس اینا شد ومنو پسر داهاتمونم وسط کوه دشت یه قبرستان بزرگ یه مسجد جنگل ها و باغ ها من خودم عاشق اینجام ولی هیچکی پاشو از ساعت 9شب به بعد بیرون نمیزاره اونایی که بیرون میزارن هم بخاطر گاو گوسفند ایناست اخه داهاتمون بالایی کوه بعدش قتلگاه یکی از خطرناک ترین نقطه شبه هرکی رفته یا از قتلگاه داستان هایی گفته که من سر پل یه دختر بچه در حال گریه کردن دیدم فلان هیچکس باور نمیکرد ولی ما رفتم چالش شوروع شده بود ما همین میخواستیم بریم ساعت یازده شب بیرون یکدفعه دست پای هردوتامون خود به خود فلج شداز جامون نمیتونستیم تکون بخوریم دیگه اون شب نرفتیم بیرون بعدش که خوابیدیم من یه خوابی دیدم یه پیر زن توی بخوابم دیدم هی میگفت نرو بیرون این یه هشداره تو با اون پسر خالت منو پسر خالم برای صبحانه بیدار شدیم نکته جالب اینجاست خود پسر خالم گفت تو دیشب خواب یه پیر زن ندیدی من تعجب کردم گفتم عه منم خواب پیر زن دیدم هی منو تهدید میکرد نرم بیرون پسر خالمم دقیقا همین خواب میدید ماهم همون شب قرار داشتیم بریم توی قتلگاه همون شب خواب پیر زنه رو دیدیم ولی گفتیم کصشعره معلوم نبود چی بود ما ایندفعه تونستیم ساعت 12شب بریم وقتی رسیدیم به قتلگاه کنار یه سنگ بزرگ یه پیر زن نشسته بود من به پسر حالم گفتم عه این پیر زنه همون پیر زنه نیست مارو خواب نما میکرد پسر خالمم گفت اره اینو منم دیدم رفتیم سمتش گفتیم مادر جان چرا تنهایی این وقت شب اینجا نشستی یکدفعه پیر زنه نمیدونم چطوری بگم روی هوا معلق موند تا هشت متری ما رفت بالا سرمون وایساد ما ریدیم به خودمون همون لحضه داشتیم بهش نگاه میکردیم بهمون با یه صدای وحشتناک گرفته که نمیشه بهتون گفت چه صدایی داشت گفت مگه بهتون نگفتم از خونه بیرون نیاید منو پسر خالم همونجا پا به فرار گذاشتیم رفتیم خونه که موضوع همین به خوانواده گفتیم همون لحضه دوتا سگ خیلی وحشی گنده از طرف قتلگاه داشتن میومدن توی محل هی پارس میکردند وقتی منو پسر خالم فهمیدیم این سگ از قتلگاه دارن میان یه جوری شدیم گفتیم عه یعنی اگه ما تو قتلگاه بودیم این دوتا سگ مارو پاره پوره میکردند این داستان واقعیت داشت خودم تو کف موندم که اون پیر زنه از کجا میفهمید اگه ما میرفتیم توی قتلگاه دوتا سگ وحشی باید بیان بالا مارو میکشتن با صدای پارس این دوتا سگ همه از خونه پنجره ها کله هارو انداختن بیرون امید وارم لذت برده باشین این اتفاق واقعا برامون افتاد ولی این اتفاق دومین اتفاقی بود که برامون افت.

ست لاوس از خانه‌های ترسناک و مکان‌های عجیبی عکاسی کرده که کسی جرات ندارد به آن پا بگذارد. خانه‌های متروکه و دورافتاده ایالت متحده آمریکا و داستان‌های ترسناک آن بیش از هر چیز سوژه عکاسی ست لاوس بوده است. در این مطلب، ترسناک‌ترین عکس‌های ست لاوس را ببینید و به داستان‌های آن گوش بسپارید. 

تور تهرانگردی

«ست لاوس» عکاسی ‌است که به جرات می‌توان گفت زندگی‌اش را با دیدن و عکاسی کردن از خانه‌های ترسناک آمریکایی به خطر انداخته است. قتل‌های فجیع، جادوگری، پرستش‌های‌ مرموز و ترسناک، در مکان‌هایی اتفاق افتاده است که هیچ کسی شهامت رفتن به آنجا را ندارد. شما هم نیازی به رفتن به آنجا ندارید؛ کافیست کتاب «یک داستان ترسناک آمریکایی» اثر «ست لاوس» را ببینید. عکس‌هایی که ست لاوس در این کتاب به چاپ رساند بیشتر شامل بناهای متروکه و کارخانه‌های مخروبه است؛ اما دلیل شهرت این کتاب بیشتر به عکس‌هایی است که از خانه‌های متروکه ثبت شده. معروف است که این خانه‌ها محل زندگی ارواح است و کسی جرات ورود به آن را ندارد.  

این خانه در بوفالو نیویورک واقع شده و به خانه «کیتر» معروف شده است. این خانه  از سال 1968، پس از خودکشی صاحبش، کلانتر کیتر، خالی و متروک باقی ماند. به گفته‌ محلی‌ها، دائما صداهای مرموزی از این خانه به گوش می‌رسد. به همین خاطر کسی جرات نزدیک شدن به آن را ندارد. اما ست لاوس این کار را انجام داد. 

داستان ترسناک واقعی ایران

 

خانه‌ای که دو مرد و یک زن هم‌زمان در آن کشته شدند نظر ست لاوس را به خود جلب کرد. این حادثه در آگوست 1942 اتفاق افتاد و بعد از آن دیگر کسی داخل آن نرفت. از آن روز، این خانه به «معبد روح‌زده» معروف شد. 

 

خانه‌ هوستون در تگزاس، یک مهمان‌خانه بین راهی بود که اتفاقات عجیبی در آن رخ داد. می‌گویند چندین مسافر در تخت خواب و حین صرف صبحانه در آن به قتل رسیدند؛ این حادثه در سال 1970 اتفاق افتاد.

 

پیتسبورگ خانه‌ای متروک در پنسیلوانیا است؛ عجیب است که ساکنان این خانه تعدادی عروسک هستند که کنارشان اره و اشیا فلزی دیده می‌شود. همین مسئله ست لاوس را ترغیب کرد تا برای ورود به این خانه خطر کند.

 

به گفته‌ی محلی‌های اوهایو آمریکا، در این خانه جادوگری زندگی می‌کرده است. گردهمایی جادوگران در این خانه برگزار می‌شد و جسد صاحب خانه در همین خانه خاک شده است.

 

اینجا عمارت خانواده‌‌ی «الیور» است که در چستر واقع شده. خانواده الیور در سال 1898، در این مکان گم شدند. این خانواده هرگز پیدا نشدند و این مسئله به راز کشف نشده‌ای تبدیل شد. محلی‌ها می‌گویند گاهی روح آن‌ها را در پشت پنجره‌های این خانه می‌بینند. ست لاوس از این گفته نترسید و به عکاسی خود در متروکه‌های آمریکا ادامه داد.

 

می‌گویند این خانه متروک متعلق به «آنتونی ساول»، یکی از قاتلان سریالی آمریکا است، این قاتل، قربانی‌ها‌یش را در خانه پنهان می‌کرد. از آن زمان کسی جرات ورود به این خانه را نداشته و به خانه‌ای متروک تبدیل شده. نکته عجیب این است که افرادی که به این خانه نزدیک شده‌اند صداهای عجیبی شنیده‌اند. آیا ست لاوس هم این صداها را شنیده؟

در پایان باید گفت: در جهان، مکان‌ها و گفته‌های عجیب زیادی وجود دارد که برای برخی بسیار جذاب است. در مطلب 11 مکان توریستی ترسناک اطلاعات بیشتری کسب کنید. 

 

منابع: سایت www.theguardian.com

www.slate.com

وقت سفارت انگلیس

کارشناس ارشد فلسفه غرب، علاقه‌مند به سینما، مطالعه و ورزش

تهیه و تدوین: تحریریه دالاهولطفا در نشر دانسته‌های خود کوشا باشید.برداشت و استفاده غیرتجاری از مطالب این وب‌سایت، حتی بدون ذکر منبع آزاد است.

با وارد کردن ایمیل خود مطالبی خواندنی و جذاب دریافت کنید.



در تمام کشورهای دنیا، مناطق عجیب و اسرار آمیزی وجود دارند. حتما شما نیز برخی فیلم های ترسناک هالیوودی که بر اساس داستان های واقعی ساخته شده اند را دیده اید. شاید به عنوان بهترین نمونه، بتوانیم به فیلم «احضار» اشاره کنیم. این گونه اتفاقات و اماکن تنها در دنیای خیالی دیده نمی شوند و در زندگی واقعی نیز می توان نمونه های این چنینی را مشاهده کرد. اغلب نیز هیچ گونه توضیح علمی و دقیقی برای آن ها وجود ندارد.

ما در این مقاله قصد داریم ۱۶ مکان و اتفاق عجیب و ترسناک را به شما نشان دهیم. آن ها کاملا واقعی هستند و دیدنشان به طور حتم شما را شگفت زده خواهد کرد. پیشنهاد می دهیم مطلب را تا پایان دنبال کنید.

فریم عجیبی از یک ویدیو که در هواپیما گرفته شده. هیچ توضیحی برای آن وجود ندارد.

قلعه لیپ در کشور ایرلند؛ جایی که گفته می شود یک روح اسرار آمیز به نام «The Elemental» در آن زندگی می کند. ظاهرا این شبح از قلعه که زمانی محل جادوگری قوم سلت بوده، محافظت می کند.

داستان ترسناک واقعی ایران

دریاچه جابلانیکا در کشور بوسنی. هنگامی که دریاچه خشک شد، منظره ای همانند یک قبرستان پدیدار گشت.

در جزیره هاوایی، گدازه هایی شبه انسان وجود دارند که به نظر می رسد مستقیما از دنیای مرده ها آمده اند.

در کشور لهستان، جنگلی نامیزان و کج وجود دارد که درختانش بسیار عجیب به نظر می رسند.

گل هایی (قارچ) به شکل انگشتان یک مرده که ظاهری بسیار ترسناک دارند.

موجودی بسیار عجیب در جنگل که به نظر می رسد یک شبه باشد.

یک کوهنورد هنگامی که در جنگل راه می رفته، با ده ها اعلامیه افراد گمشده مواجه شده است. این ماجرا در یکی از جزایر نیویورک رخ داده و هیچ توضیحی برای آن وجود ندارد. نزدیک به محل اعلامیه ها، یک پتو همراه با قوطی غذا به چشم می خورد. یک سازه چوبی ساخته شده به دست انسان نیز مشاهده می گردد.

تصور کنید که در حال رانندگی هستید و با این صحنه مواجه می شوید.

تجمع هزاران کلاغ که ما را به یاد فیلم های ترسناک آلفرد هیچکاک می اندازد.

هزاران سوسک در کشور آرژانتین که مشخص نیست به چه علت دور هم جمع شده اند.

یک کرم (خون آشام) عجیب که روی بدنش تصویری از ادگار آلن پو دیده می شود.

حفره ای عجیب که کنارش علامت صلیب دیده می شود و بالای آن نوشته شده: “اگر جرات داری بیا» (شما را به مبارزه و چالش دعوت می کند.)

روی دیوار یک خانه متروکه در ماساچوست نوشته شده: “من تو را بیشتر از چیزی که فکر می کنی دوست دارم. به خاطر مردنت تو را از دست دادم. لطفا ملاقات را متوقف کن.”

نمایی از شاخ های شیطان بالای سر یک کلیسای کوچک.

نقشه های هواشناسی که شبیه به موجودات شیطانی هستند.

من اونقدر ترسیدم که فقط دو سه تا مورد اولو دیدم…بقیشو چشمام بستمو رد کردم

من اصلا نترسیدم بنظرم همش دروغه باور نکنید همچین چیزایی اصلا وجود نداره…

اره منم نترسیدم☝?

واقعیت داره یعنی؟؟
از سایت ما دیدن کنید
http://www.kianled.ir/

قضیه اون رانندگی چی بود؟؟؟من متوجهش نشدم،ترسناکم نبودن

ترسناک نبود که?

فقط چند تا عکس بود به عکس شاخ شیطان روی کلیسا و عکس شیطانی رو یه نقشه ای هواشناسی تاکید میکنم و خودمم کسیم ک به این حقیقت یک جن یا شبح یا روح رو دیده ولی نمیدونم کدوم یک از اینان در واقعیت

باو اون شاخ نیست مهتابه پیش روش رو ابر گرفته خب اتفاقا. میفته یا فوتوشاپ

شاخ شیطان کجا بود ماه رفته زیر ابر

شاخ شیطان بالای کلیسا یه نما از خورشید گرفتگیه که

جالب بود ولی دوروغ

خیلی جالب

چقدر مسخره
اون حیوونه که میپره رو درخت،بعد میگه معلوم نیست چیه؟؟

تو اونو حیوون میبینی

واقعا مسخره بود و اصلا ترسناک نبود ولی خیلی جالب بود و در ضمن اون رانندگی اصلا نفهمیدم میشه توضیح بدید …..ولی بازم ممنون من ک اصلا نترسیدم .

منم نفهمیدم

دقیقا معلوم نیست ولی اون چیز سفیدی که کنار جاده بود رو احتمال میدم ولی ممکنه اونم تابلو رانندگی باشه…

وایییی جیییییییغ شلوارم از ترس خیسه ک

داستان ترسناک واقعی ایران

بااینکه حقیقت ندارند ولی مث فیلمترسناکن بااینکه میدونی واقعی نیست ولی هیجانی که بهت میده با ترس شدید همراهه

چه مسخره أصلا ترسناك نبود اون رانندگي هم يكم دود بود همين????

أصلا ترسناك نبود اون رانندگي أم فقط يكم دود بود ولي مورد ١٣و١٤جالب بود اما ترسناك نبود ????

دوستان در دنيا فقط يك جن وجود داره كه نميدونم در اسمان هفتم فك ميكنم وجود داره زياد نميدونم فقط ميدونم كه يك جن هست در دنيا كه اصلا با ادما كاري نداره روحم كه همه ما داريم اونم بعد مر فقط ٨روز روي زمينه و اصلا ديده نميشه و نميتونه هتا چيزيا لمس كنه پس همه اينا دروغه

عزیرم‌بار ها تو قران اومده جن ها
بعدم شیطان و تمام فرزندانش جنین
جن ها هم خوب دارن هم بد
هم مسلمان دارن هم کافر
فقطم در صورتی ک ما مزاحمشون بشیم ب ازار و اذیت دست میزنند

شما این رو از کجا میگی اگه از خودت نساختی منبعش رو بگو ماهم بخونیم!!!

://// baw ina k kheili khande daro maskhare bood ..vaa

این اخریه به نظر سینا ولی الله میاد!!!

از همه جالب تَر اونيه كه روش نوشته شده اگر جرات داري بيا خيلي خنده داره

واقعا خنديدم دستت درد نكنه

آره والا خیلی باحال بود من اگه اونجا بودم احتمالا میرفتم خخ

واااااااى چقدر ترسناك

سلام
ببینن من یه گوشی هوایی خریدم چند سال پیش این توی ویژگی های دوربینش نوشته بود توی تاریکی خوب عکس میندازه.من شب دوم همچنان ک ذوق گوشی نو داشتم صبح تا شب با این ور میرفتم ساعت یک و یک نیم بود ک اتاقم تاریک تاریک بود گفتم بزار امتحانش کنم.یه عکس از گوشه اتاقم گرفتم با روشن بودن حالت HDR ک یهویی دوتا نقطه قرمز تو عکسم خودنمایی کرد زوم کردم دیدم دوتا چشم قرمز قشنگ معلومه گردی صورت تقریبا بینی .
شاید بخندین ولی ترسیدم از اتاقم رفتم بیرون . باورتون نمیشه ک من حتی می ترسیدم ک به گوشیم دست بزنم گذاشتم بودمش رو میز نهارخوری .
عکس و ک نشون بقیه دادم (به غیر از مادر وپرسیدم خواهرم ) همه بهم خندیدن و گفتن برو بابایا.
شاید اگه من اون عکس ک حتی جرات نکردم گالری رو باز کنم ک پاکش کنم گوشی رو من فرمت کردم ،اینجا می گذاشتم همه میگفتین ک ترسناک نبود و… .
پس تا موضوعی براتون اتفاق نیافته اون ترس واقعیش رو شماها احساس نمیکنین. حتی اگر سند اون چیزی ک دیدن یا حس کردین رو به کسی نشون بدین اون متوجه جدیت موضوع نمیشه و تمامیت ترس اون رو حس نمی کنه تازه شایدم مسخره کنه.

پس منتظر یه چیز خیلی ترسناک نباشید شاید همانا همین این هایی ک اینجا دیدن و ترسناک نبودن برای شما پیش بیاد اوضاع کاملن فرق بکنه.

یا حق

منم باهات موافقم

دستت درد نکنه گوشیتو ریکاوری کن منم ببینمش

حتما بخونید????

درست میگی منم یک بار بختک افتاد روم به هرکی گفتم باور نکرد ، خوابیدم و خواب ریرم که توی یک اتاق کوچک که از شیشه هست گیر افتادم یه صدا از عقبم اوند رومو بر گردوندم چیزی ندیدم بعد صورتمو به طرف اول برگردوندم و دیدیم یه عجوزه صورتشو چسبونده تو شیشه منم از خواب پریدم نتونستم تکون بخورم بعد روز دادم و نشستم همون عجوره جلوی من نشسته بود با لباس کثیف و تیکه پاره و موهای بلند

به یکی از دوستام گفتم باور نکرد بعد چند وقت اون تو خواب خودشم رفت اما با ختابی متفاوت

کاملامنطقیه.احساس واقعی نوشتنت روجمله هات هست..موافقم

اره منم بات موافقم…..دقیقا این اتفاق واس منم افتاده
شب با بچه ها رفته بودیم بیرون ساعت تقریبا ۳بود گوشی یکی از بچه ها همین قابلیتو داشت….بعد از اینک عکس وگرفتیم و نیگاش کردیم یه جفت چش قرررررمممززززز و صورت کامل و موهای فرفری قرمز پشت سرمون بود :||||

اصلا ترسناک نبود

خوب بود ?

چرته باووو ،

?????????تا حالا این همه چرت و پرت یه جا ندیده بودم???اون شاخ های شیطانم که دنیاییه واسه خودش???

بابا اون که ماه هست مشخصه،خدایی شاخ شیطان چیه دیگه؟؟!!!!،راستی اون حفره که بالاش نوشته اگه جرات داری بیا کسی میدونه کجاست من دوست دارم ببینمشツ

نمیدونم. یا من نمی ترسم..ا واقعا مطالب احمقانه ایه که به اسم ترسناک گذاشتین…
لطفا ترسناک بزارین…اینا بیشتر خنده دداره تا ترسناک

وااای زهره ترک شدم
خداوکیلی تصاویر ترسناک بذارید ولی نه دیگه تا این حد

ترسناک نبود

سلام مطلب شما خیلی عالی بود از این صفحه هم بازدید بفرمایید
http://www.kianled.ir/%D8%AA%D9%84%D9%88%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D9%88%D9%86-%D8%B4%D9%87%D8%B1%DB%8C
ممنون

همشو دیدم چیز خاصی نبود.بیشتر ذهن گول میزنه.اون شاخ بالای کلیسا.تصویر دو سر ماه بود که رفته بود زیر ایر.خخخخخ.انقدر خرافه نباشید عزیزان.شما ایرانی نترس هستید ها.

ب نظرم همچین چیزایی ممکنه وجود داشته باشه
من ک اصلا دوست ندارم ببینم

خيلي خوشم مياد از اونا كه پشت گوشي نشستن و دم از شجاعت ميزنن و ميگن خيلي شجاع و نترس هستن ولي تنهايي وقتي تاريك شد حتي نميتونن تنهايي برن بيرون.شماها پسر شجاع…ولي اگ يه ذره ذهنمون رو بازتر كنيم قرار نيست چيزي كه هنوز دانش ما نتونسته ثابتش كنه رو كلا نفي كنيم…نشانه هايي وجود داره و همين نشانه ها دليل بر وجود چيزي ناشناخته هست

۱۳۹۸. تمامی حقوق برای وبسایت Rooziato (روزیاتو) محفوظ است.

Eydad Productions

 

 

داستان ترسناک واقعی ایران

این داستان فرستاده شده از یکی از اعضای سایت بوده اگر شما هم داستانی دارید برای ما بفرستید

عموی بابام که حدودا پیرمردی هفتاد ساله، مجنون، از لحاظ عقلی ناسالم و فوق العاده تنها بود، حدود ده سال پیش تو همون اتاق مخروبش تو یه خونه مخروبه درگذشت، و جنازشو چند روز بعد وقتی از طرف شهرداری واسه خراب کردن خونه اومده بودن پیدا کردن. اسمش عباس بود (مطمئنا اکثر اهالی سیرجان میشناسنش) و با اینکه عقب مونده بود فوق العاده هم مهربون بود، گاهی وقتا میومد در خونمون و سراغ بابامو که چندین سال بود فوت کرده بود میگرفت و میگفت: به بابات بگو یه سر به داییش بزنه (فکر میکرد دایی بابامه) خیلی دلم واسش میسوخت و ما جزو محدود کسایی بودیم که با روی خوش تحویلش میگرفتیم. بعد از فوتش خیلی ناراحت بودیم، که مامانم گفت: بنده خدا فقط ده سال از زندگیشو فهمید. گفتم: یعنی چی؟ گفت: آخه تا ده سالگی سالم بود. گفتم: چی شد پس؟ گفت: عباس هم تا ده سالگی مثل بقیه بچه های ده شون بود (پِسوجان) اتفاقا خیلیم سالمو بازیگوش بوده، یه روز عصر که گوسفندها رو از چِرا برمیگردونه میبینه یکی از گوسفندها نیست. از ترسِ باباش گوسفندا رو میبره تو طویله و میدووعه بطرف بیرونِ ده … پدر مادرش تا آخرای شب صبر میکنن و نگران میشن و میرن دنبالش، که یکی از همسایه ها میگه: دمِ غروب دیدمش، گوسفندا رو برد تو طویله و بدو رفت تو دشت. خونه همه اهالی رو سر میزنن ولی عباس اونجا نبوده، با چند تا از مردهای ده میزنن به دشت و بیابون دنبالش، پیداش نمیکنن. دم دمای صبح کنار قبرستون پیداش میکنن. بیهوش افتاده بود و از دماغش خون اومده بود. میبرنش خونه، دو روز بعد بهوش میاد، ولی حرف نمیزد و قشنگ از چهرش ترس میبارید. بعد از چند روز به حرف میاد. و تنها چیزی که میگه اینه: همشون زَدنتم… و دیگه عباس اون عباس سابق نبود و مثل عقب مونده های ذهنی شده بود، و درستشم نشد، تا بعد از مرگ پدر مادرش و کوچ خواهر برادراش به شهر، عباس کلا تنها و البته ترد شد. تا وقتی که تو سن هفتاد سالگی تو خونه مخروبه ای تو شهر سیرجان درگذشت…

حمیدرضا (برنامه نویس – مدیر سایت – طراح اپلیکیشن – گرافیست مجله) تیم در جستجوی هیولا. برای ارتباط با من با آیدی های زیر در ارتباط باشید تلگرام: HiddenT | اینستاگرام: HiddenT_HRV

اینجور داستان ها معلوم نیست که واقعیت داره یا نه ولی وجود جن واقعیت داره و اسمش چندین بار تو قرآن اومده من اونایی که به جن اعتقاد ندارن کاری ندارم ولی یه خاطره ی بد از همین موجودات دارم که شاید برای شما ترسناک نباشه ولی برای من خیلی ترسناک بود من چهارده سالم بود که به دعوت یکی از دوستام که عاشق این بود که با جن ها ارتباط برقرار کنه دعوت شدم و منو تحریک به احضار جن کرد و منم قبول کردم چون خیلی کنجکاو بودم ببینم چه اتفاقی می افته من اون موقع تو دوران جاهلی بودم و چیزی از خطرناک بودنش نمیدونستم و بالاخره موفق شدم با چند نفر از دوستام یه قراری تو یه خرابه بزاریم تا احضار کنیم و موفق شدیم ولی بلایی که اون موجود خطرناک سر ما آور هیچ وقت از ذهنم بیرون نمیره، تا دوماه منو دوستام اذیت و آزار جن رو چشیدیم و برامون درس عبرت شد که دیگه سمت اینجور موجودات نریم ولی من بازم دلم میخواست سمتشون برم ولی اینبار نه دیگه برای ارتباط باهاشون برای مبارزه کردن با جن ها و از اون موقع بدون اینکه مامان بابام خبردار بشن مطالعمو درباره جن از سیر تا پیاز مو به مو شروع کردم و تا الان که ۱۷ سالمه ادامه دادم. دلیل اینکه دارم رو جن و موجودات ماورایی تحقیق میکنم اینه که به درجه ای برسم وقتی واسه کسی مشکلی در رابطه با جن پیش بیاد بتونم کمکش کنم و اونو از دست اون موجودات نجات بدم و الانم اطلاعاتم به اندازه ای هست که بتونم مناطق جن زده رو شناسایی کنم و کمک کنم و اینکه اینو بهتون بگم که اصلا به دنبال همیچین چیزایی نرید و اگه هم رفتید و براتون مشکل پیش اومد اصلا پیش دعا نویس نرید چون ۹۹ درصد دعا نویس ها دروغی هستن و هیچ کمکی نمیتونن بکنن و فقط پول حروم میگیرن پیشنهاد من اینکه پیش یه جنگیر یا شیطان شناس برید تا اونا کمکتون کنن چون اونا راهه خارج شدن جن رو بلدن و کمکتون میکنن.

جن واقعیت داره اماوقتی میبینش نباید بترسین چون عین حیوونای دیگن

تو ببینی نمی ترسی دیگه ؟ ن؟ ???

خدایی تمامه این چیزایی که ماها میشنویم از دور قشنگ و جذابه برامون…. ولی امان از اون روزی که پرت به پره یه جن از جنسه بدجنسش بیوفته…. من که ندیدم پلی اونایی که دیدن میگن تا مرده هاتو نیاره جلو چشمات، دست بردار نیست…. سعی کنیم پیگیر نشیم…

آخییی الهی خدا بیامرزه ببچارهه?????

عالی بود ماهم متاسفانه درگیر همچین چیزایی توخونمون بودیم اما بعدازاون خونه رفتیم

آیا واقعا جن وجود داره؟و چجور میشه دید؟

بالیمو ترش

سلام گلم معلومه که وجود داره، منتها بعضیا بهش اعتقاد ندارن.من میدونم چطوری ظاهر میشه، میخوای بهت بگم که شب چطوری خوابشو ببینی؟؟؛ برو تو اینترنت بزن،ذکر احضار جن، میاره، انواع مختلفس ذکر داره.ولی از من میشنوی نکن عزیزمآ شاید بدش گیرت بیاد.اذیتت کنه.ولی اگه نمیترسی ذکر احضارشو بنویس تو انگشتت،بخواب شب باشه بهتره. شب میاد تو خوابت.

در مورد این دیدگاهایی که میزارین

پسرا یا داستان میزارن یا این داستانو تایید یا رد میکنن

همه دخترا هم احساس هن دردی و ناراحتی??

شاید بعضی هاتون فکر کنید این داستان دروغه اما راسته وقتی من ۱۰ ساله بودم با ۳ تا بچه ی دیگه که البته یکشون کلاس ششم هستش بودیم اون ۲ نفر هم همسن من بودن با والدینمون رتیم یک روستای متروکه وخلوط پدر پدربزرگم اون جا یک خونه دارن خونشون دوطبقه است ما توی طبقه ی اول بودیم والدینمون توی طبقه ی دوم خوابیده بودیم طبقه ی اول رو به باغه داشتیم مشقامونو می نوشتیمو اصلا تو فکد جن نبودیم تا اینکه یکی چراغو خاموش کرد انقدر ترسیدیم یکی صورتشو چسبوند به پنجره یکیمون رفت بالا دیگه هم نیومد یعنی صبح والدینمون گفتن ما جرعت نداشتیم شب اونجا بمونیم شما چه جوری موندین؟

خیلی ناراحت کننده بود

سلام جن واقعا وجود داره من تو خونمون صدا های عجیب میشنوم بعضی وقتامیبینم یه نفر تو خونه هس ک سیاه هس خیلی خیلی میترسم ولی چاره ای ندارم وقتی ۷سالم بود یه نفر صورتش مثل اسب بود بال بزرگ داشت وهیکلش مثل انسان بود رنگشم کاملا صورتی قرمز بود لخت هم بود هی میومد از پشت دیوار خرابه ای ک تو کوچمون بود بهم میگفت بیا بیا بیا ولی من فرار میکردم حتی چن وقت دیوونه شده بودم ولی برام دعا گرفتن بهتر شدم ولی هنوزم احساسش میکنم

سلام دوستان موضوعی که میخوام براتون تعریف کنم کاملا واقعی هست برای خودم اتفاق افتاد اواخر اسفند سال ۸۸ بود من و رفیقم برای برگشت به خدمت سربازی باید میرفتیم به قمصر کاشان من ۱۳ روز غیبت داشتم روزی که از اهواز حرکت کردیم به سمت اصفهان و موقعی که رسیدیم اصفهان من رفتم پیش دوست های قدیمیم و رفیقم هم رفت حونه خواهرش سرتون رو درد نیارم اینقدر دیر رفتیم ترمینال که اتوبوس کاشان نداشت با اتوبوس تهران سوار شدیم و حدود ساعت یک ربع مونده به ۱ شب رسیدیم ۳ راهی قمصر به کاشان اونجا پیاده شدیم گفتیم پیاده بریم تا قمصر فکر نمیکردیم مسیر طولانی بشه هوا سرد ماشین نبود نه تو مسیر رفت نه برگشت تا اینکه موقع حرکت آمبولانسی به سمت کاشان داشت میرفت و من متوجه شدم دعا کردم برگرده که لاقل ما زود برسیم قمصر در حال پیاده رفتن به سمت قمصر بودیم و من خوابم میومد و مدام توهم میزدم که محمد این چیه اون چیه تا به جایی رسیدیم که کارخانه آسفالت بود که اونجا میگفتن جن داره و من و محمد وسط جاده راه میرفتبم که به یک باره سمت چپمون رو نگاه کردم کنار شونه جاده یدفعه یه جن سیاه و قد کوتاه و کپل با چشم هایی درشت و دریده رو دیدم زبونم بند اومد و به محمد گفتم اون چیه محمد گفت مجتبی فرار من که کاملا هیچی نمیتونستم بگم فقط گفتم محمد فاتحه حمد و سوره رو طوری خوندیم و من جرات نکردم نگاه کنم دوباره تا اینکه محمد دید گفت رفت من نگاه کردم دیدم نیست تا ۱۵ دقیقه فقط تمام موهای بدنمون سیخ شده بود تا بعد آرامشمون آمبولانسه از کاشان برگشت دست تکون دادیم ایستاد برامون و محمد گفت من سوار نمیشم تا به راننده گفتم آقا میشه یه لحظه پاهاتو بیاری بالا رفیقم ببینش تا محمد دید سوار شد و جریان رو برای راننده تعریف کردم و گفت هیچکسی حتی محلی های اینجا هم نصفه شب چه پیاده و با موتور رد نمیشن فقط با ماشین و خدا خواست تا آمبولانس برگشت و ما صحیح و سالم به محل خدمتمون رسیدیم و دقتی برای گروهبانمون تعریف کردیم گفتند تماس میگرفتید بمیومدیم دنبالتون خیلی کار خطرناکی کردید و من ۱ بار بعد از ابن جریان به فاصله ۱۵ روز بعد خوابم دیدم ولی به صورت انسان و…

من خودم بچه قمصرم ولی چیزی ندیدما

سلام به دوستا عزیز من یه پسر شونزده ساله ام و از سن چهار سالگی با جن و اجنه اشنا شدم نمیخوام کنم از خودم ولی تجربیاتم خیلی زیاده.جن وجود داره سر بو سرش نذارین و حی دنبال جن وغیره نرید اونا شما رو جذب میکنن.نصیحتمو گوش کنید.

وای پشمام

واقعا ناراحت شدیم خدارحمتش کنع چه سرنوشت بدی واقعا اونجور ادما ازما پاک ترن اشک مون سرازیر شد بیچاره دلم براش سوخت اخرش هممون اینجوری میشیم ن جن بزنه ولی افسردع تنها زیاد تحویلمون نمیگیرن من ۱۳ سالمه ??????????????

سلام منم بعضی وقتا دونفر سرتا پا سفید پوش میان پیش همسرم وقتی میرم طرفشون صداهای خیلی ترسناک درمیارن و همسرم میگه این روح آقابزرگه با دوستش اومده منهم از ترس فرار میکنم میرم امامزاده بعد از دو سه ساعت همسرم با ترس و لرز میاد دنبالم میگه کبلایی بیا آقابزرگ رفت اینقدر همسرمو میترسونن که بیچاره تا ی هفته نمیتونه درست را بره

خخخخخخخ

سلام میخوام داستان واقعی تعریف کنم خونه ما تو شیراز شهرک قصرقمشه هست اونجا یک قبرستان قدیمی داره که اونور رود خانه هست وما اینور رود خانه خونه داریم با بچه های همسایه تصمیم گرفتیم یک شب بریم قبرستان و رفتیم وخیلی شجاع به نظر می رسیدیم بالاخره بگذریم رفتیم دیدم یه ماشین اونجاست رفتیم نزدیک دیدیم ماشین یک پیکان چپ کرده که سر تا پاش خون می ریزه وترسیدیم رفتیم عقب غیب شد فکر کریم خیالاتی شدیم دیدیم سر یکی از قبر ها یک زن با موهای بلند و قد بلند نشسته و داره بلند بلند ناله میده رفتیم نزدیک دیدیم جیغ می کشه نیاین نزدیک ناخن در آورد ناخن های تیز که ازش خون می ریخت یکی از دوستام غش کرد گذاشتیم رو ولمون قرار کردیم اینا دنبالمان هر جا می رفتیم از جلومون در می یومد از اون روز به بعد هنوز به قبرستان نرفتم

جن وجود دارهجن بیاد تو خوابت تورو ببره حالیت میشه?ولی دوستان بختک وجود نداره وقتی نا صاف میخوابیم نفسمون بند میاد و نمیتونیم نفس بکشیم و احساس سنگینی میکنیم اگه یکی رو اینجوری دیدیم داره خفه میشه سریع سرشو بالا بدین خودم چند بار اینجوری شدم و مادرم منو نجات داد?

بختک وجود داره من خواب بودم دیدم روم سنگینی می کنه نگاه کردم دیدم چیزی نیس بد سنگینی بیشتر بیشتر شد بد صداهای ناجوری امد که مادرم هم ب اون صدا بلند شد تا که مامانم بلند شد هم صدا قطع شد هم دیگه سنگینی روم نبود

واقعا خیلی ناراحت کننده بود .همه ی حرف های شما درسته ولی حرف تو که میگی جن وجود نداره فقط درست نیست تو از کجا میدونی جن وجود نداره ها لطفا بهم بگوها توی خود قرآن اومده درمورد جن و تو میگی وجود نداره یعنی حرف خدا اضتخفرا الله درست نیست واقعا تو دیگه کی هستی . من خودم یک بار جن سراغم اومده بود اون مقه من فقط ۱ سال داشتم که می خواستند منو خفه کنند . واقعا راست میگم به خدا راست میگم. ن

وای بمیرم برات چقدرم قرآن خونی اضتخفرالله ایمان که نیست ماشاللا ، خریّت محضه

بیچاره دلم واسه سوخت و جناب ناشناس جن وجود داره تو قرآن هست هر چی ترسناکه الکیه؟ مگه میشه

من هم شنیدم و هم باور دارم که جن وجود داره ولی تا وقتی سراغش نری کاری به کاریت نداره.

سلام داستان هایی که من با یک واسطه از خود افراد (مطمئن و موثق) شنیدم و حتی «دیدم» به چشم، شاید به چند صفحه خلاصه بشه که انشاءالله فرصتی باشه کم کم میفرستم…. موضوع اینه که قدیما تو روستا ها اجنه بیشتر رفت و آمد میکردند مخصوصاً جاهایی مثل چلّه خونه ها الانم هستند همچنین جاهایی… ما در گویش خودمون به اینطور جا ها میگیم «فاضل مند!! »…. متاسفانه منزل قبلی ما هم در این رابطه سابقه دار بود…. البته اسمشون بد در رفته وگرنه اگر شما باهاشون کاری نداشتن باشین باهاتون کاری ندارن…… موفق باشین

داستان ترسناک واقعی ایران

جن وجود نداره، داستان تخیلی هست،

به دید چشمی وجود ندارن…. به ندرت دیده میشن…. ولی اگه از نزدیک فرد جن زده رو ببینی دیگر این حرف رو نمی زنی…. (البته مثل فیلمای تخیلی نیست)

گوه نخور باو

سلام من سوگند م من نمیتونم روی تختم بخوابم چون صدای آب می‌شنوم و در تابستان شب ساعت۳-۴ مگسی که همیشه میاد زیر گوشم و صدای عجیبی در میاره

گوه نخور

دلم برای زندگی ش گرفت.عزیز دلم

?اخی…خدایش بیامرزد? منم یکیو میشناسم همینجوره کوچیک بوده تو زیرزمینشون جنا زدنش از اونوقت ب بعد ذهنش رشد نکرده الان پیره حدودا هفتاد سال اینا

چقد بد…

این دومین موضوع ترسناک در مورد سیرجانه. خدا بخیر کنه?

خب از کجا معلوم جن بودن اونایی ک زدنشون شاید چارتا ولگرد بودن

وااااای بیشتر اینکه بترسم ناراحت شدم اشکم دراومد به خدا? چه سرنوشت بدی

این ماجرا بیشتر از اینکه ترس داشته باشه خیلی دلگیر و ناراحت کننده بود.وقتی خانوادش تردش کنن چه انتظارى میشه از غریبه داشت.خدا رحمتش کنه …اینجور آدما دلشون از همه ی انساهای سالم خیلی پاک تره

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

یک جمعه شب معمولی بود و من داشتم تا دیروقت با دوستم بردلی تو چتروم مجازی ای که به تازگی پیدا کرده بودیم چت میکردم….

گوینده و تدوینگر: امیرحسین رنگرز    اینستاگرام گوینده: raaangraaaz@ تدیوینگر: حمیدرضا حیدنت حمایت کننده و انتشار از: وبسایت در جستجوی هیولا موضوع: چاه شیطان Your browser…

گوینده و تدوینگر: امیرحسین رنگرز    اینستاگرام گوینده: raaangraaaz@ تدیوینگر: حمیدرضا حیدنت حمایت کننده و انتشار از: وبسایت در جستجوی هیولا موضوع: مزرعه هینترکایفک برای خواندن متن…

گیسو کمند یا راپونزل افسانه ایی که در سال ۱۸۱۳ توسط یه نویسنده آلمانی نوشته شده. این داستان هم درست مثل بقیه انیمیشین های دیزنی…

در جستجوی هیولا تنها برای افزایش اطلاعات مردم شریف ایران ساخته شده و تابع قوانین جمهوری اسلامی بوده و همیچگونه تابع نهاد و ارگان های دیگری نبوده و سعی در تبلیغ کار و دین دیگری را نداشته لطفا با دنبال کردن شبکه های اجتماعی ما و معرفی ما در شبکه های اجتماعی خود مارا حمایت کنید

 

کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب متعلق به وب سایت در جستجوی هیولا بوده و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع و انتشار غیرمجاز پیگرد قانونی دارد.

داستان ترسناک واقعی ایران
داستان ترسناک واقعی ایران
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *