داستان افسانه ققنوس

دوره مقدماتی php
داستان افسانه ققنوس
داستان افسانه ققنوس

قُقنوس (به زبان یونان باستان: Φοῖνιξ، به عربی: العنقاء و به انگلیسی: Phoenix) پرندهٔ مقدّس افسانه‌ای است که در اساطیر ایران، اساطیر یونان، اساطیر مصر، و اساطیر چین از آن نام برده شده.[۱] دربارهٔ این موجود افسانه‌ای گفته می‌شود که وی مرغی نادر و تنهاست و جفتی و زایشی ندارد. اما هزار سال یک بار، بر توده‌ای بزرگ از هیزم بال می‌گشاید و آواز می‌خواند و چون از آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد، به منقار خویش آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش تخمی از وی پدید می‌آید که بلافاصله آتش می‌گیرد و می‌سوزد و از خاکستر آن ققنوسی دیگر متولد می‌شود. ققنوس در اغلب فرهنگ‌ها نماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شده‌است. امّا برخی فرهنگ‌ها ویژگی‌های دیگر هم به او نسبت داده‌اند. از جمله در مورد او گفته شده: اشک ققنوس زخم را درمان می‌کند [نیازمند منبع]، ققنوس صدای دل نشینی دارد، موسیقی از آوای او پدید آمده‌است و…

گرچه ققنوس در اساطیر ملل آسیایی همچون چین و ایران جایگاه ویژه‌ای دارد، امّا برخی معتقدند که اسطورهٔ ققنوس از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم رفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتری یافته‌است.[۲]

علامه دهخدا در توصیف ققنوس نوشته‌است:
گویند ققنوس هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال برهم زند چنان‌که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمی‌باشد و موسیقی را از آواز او دریافته‌اند. (به نقل از برهان قاطع)

در فرهنگ انگلیسی زبان، ققنوس Phoenix پرنده‌ای است افسانه‌ای و بسیار زیبا و منحصربه‌فرد در نوع خود، که بنا بر افسانه‌ها ۵۰۰ یا ۶۰۰ سال در صحاری غرب عمر می‌کند، خود را بر تلی از خاشاک می‌سوزاند، و از خاکستر حاصل، خود او دگر بار با طراوت جوانی سر برمی‌آورد و دور دیگری از زندگی را آغاز می‌کند و می‌گذراند. ققنوس در فرهنگ اروپایی غالباً تمثیلی از فناناپذیری و حیات جاودان است.
ققنوس در اصل از ایران باستان به فرهنگ اروپا راه یافته‌است.

طی هشت قرن قبل از میلاد مسیح، روی هم در نُه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده که هشت مورد آن از طریق نقل قول مؤلفان بعدی به ما رسیده و فقط یک مورد اثر هردوت مورخ یونانی ۴۸۴ تا ۴۲۴ قبل از میلاد با شرح کامل محفوظ مانده‌است. یونانی دیگری به نام کلودیوس آلیانوس Claudius Aelianus مشهور به آلیان Aelian نیز، ۲۰۰ سال بعد از میلاد مسیح در مورد ققنوس نوشته‌است:

داستان افسانه ققنوس

دوره مقدماتی php

«ققنوس بدون کمک از علم حساب یا شمردن با انگشت، حساب ۵۰۰ سال را درست نگه می‌دارد زیرا او از طبیعتی که عقل کل است همه چیز را می‌آموزد. با آن که اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر می‌رسد مع‌هذا گمان نمی‌رود در میان مصریان – شاید جز انگشت شماری از کشیشان – کسی بداند که ۵۰۰ سال چه وقت به سر می‌رسد، ولی دست کم ما باید بدانیم که مصر کجاست و هلیوپولیس که مقصد ققنوس است، در کجا قرار دارد و این پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت می‌گذارد و در کجا دفن می‌کند.»

این مورخ، بر اساس متن انگلیسی، والد ققنوس را پدر می‌خواند ولی از ققنوس به صیغه خنثی (it) نام می‌برد. مؤلفان بعدی برای ققنوس غالباً از صیغه تأنیث استفاده کرده‌اند، اما از آن جا که این پرنده افسانه‌ای تک و منحصربه‌فرد بوده و زاد و ولد آن از جفتگیری ناشی نمی‌شده، بنابراین بحث در مورد جنسیت آن چندان مهم به نظر نمی‌رسیده‌است.

مورخی رومی به نام پوبلیوس اوویدیوس ناسو، مشهور به اووید، نخستین رومی است که دربارهٔ ققنوس به زبان لاتین مطلب نوشته‌است، در نوشتهٔ او آمده‌است:

«چه بسیار مخلوقاتی که امروزه بر روی زمین راه می‌روند، امّا در ابتدا به شکل دیگری بوده‌اند. فقط یک موجود هست که تا ابد همان طوری که از نخست بوده، باقی خواهد ماند، یعنی طی سالیان مدید، بی آن که تغییری کرده باشد، باقی می‌ماند و سرانجام نیز، پس از نابودی، دگربار به همان شکل اولیهٔ خویش متولد می‌شود. این پرنده، پرنده‌ای است که آشوری‌ها یا به تعبیر برخی منابع احتمالاً سوری‌ها یا فنیقی‌ها آن را ققنوس می‌نامند. این پرنده، دانه و علف معمولی نمی‌خورد، ولی از عصارهٔ میوه‌ها و از ادویه خوشبوی کمیاب می‌خورد. وقتی ۵۰۰ ساله شد، بر بالای نخل بلندی آشیان می‌سازد و با چنگالش از مرغوب‌ترین مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچین و دیگر ادویه و صمغ برای خود بستری می‌سازد و بعد می‌میرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست سفر می‌کند، و داستان چنین ادامه می‌یابد که سپس از سینه بدن بی جان او ققنوس کوچکی سر برمی‌کشد تا آن طور که می‌گویند ۵۰۰ سال دیگر زندگی کند و در آن زمان که پس از سن و سالی شهامت لازم را پیدا کرد تخت و آشیانش را که مدفن پدرش هست بر فراز نخلی رفیع به حرکت درمی‌آورد و سفر به شهر آفتاب را شروع می‌کند، همان جایی که در معبد آفتاب آشیان ققنوس خوش می‌درخشد.»[۳]

از مجموع آنچه در فرهنگ اروپایی پیرامون ققنوس آمده‌است، می‌توان دو روایت کلی در مورد ققنوس ارائه داد:

اول اینکه ققنوس از بدن بی جان پدرش به وجود می‌آید و جسد پدرش را به شهر هلیوپولیس می‌برد و در قربانگاه معبد آفتاب می‌سوزاند؛ و روایت دیگر اینکه ققنوس در تلی از چوب و خاشاک خوشبو آتش می‌افکند، بال می‌زند و شعله می‌افروزد، خود در آتش می‌سوزد و از خاکسترش ققنوسی دیگر زاده می‌شود. پس به‌طور خلاصه می‌توان در مورد این اسطوره در فرهنگ اروپایی گفت: «ققنوس در آتش می‌سوزد و دیگر بار از خاکستر خود زاده می‌شود». در همین ارتباط در زبان انگلیسی مثلی بدین مضمون رایج است که: «هر آتشی ممکن است ققنوسی دربرداشته باشد»

طی نخستین قرن میلادی، روی هم ۲۱ بار توسط ده مؤلف از ققنوس یاد شده‌است. از مجموع این منابع چنین بر می‌آید که خاستگاه اسطوره ققنوس تمدن قدیم مصر بوده و بعدها به ترتیب در تمدن‌های یونانی، رومی و مسیحی دربارهٔ آن سخن گفته‌اند. در میان مصریان، اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشید بوده که بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع می‌کند و نام شهر هلیوپولیس در نوشته هردوت نیز باید در همین ارتباط باشد.

مصریان ققنوس را پرنده مقدسی می‌دانند که بسیار نادر است. به روایت مردم شهر هلیوپولیس، ققنوس هر ۵۰۰ سال یک بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلی در مصر ظاهر می‌شود. از این پرنده تنها برخی تصاویر موجود است و آن طور که از شکل و اندازهٔ او در این تصاویر بر می‌آید، بال و پرش بخشی قرمز و بخشی زرد طلایی است و اندازه و شکل عمومی آن مانند عقاب است. داستانی عجیب هم از کار این پرنده گفته می‌شود و آن این که این پرنده جسد پدر خود را، که با نوعی صمغ گیاهی خوشبو اندود شده، همهٔ راه از سرزمین عرب تا معبد آفتاب با خود می‌آورد و آن را در آن جا دفن می‌نماید. می‌گویند برای آوردن جسد ابتدا گلوله‌ای آن قدر بزرگ که بتواند آن را حمل نماید از جنس آن صمغ گیاهی می‌سازد، بعد توی آن را خالی می‌کند و جسد را در آن می‌گذارد و دهانه آن را با صمغ تازه مسدود می‌کند و آن گاه گلوله را که درست همان وزن اولیه خود را پیدا کرده‌است، به مصر می‌آورد و در حالی که تمامی رویه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان‌طور که گفته شد درون معبد آفتاب می‌گذارد.

در اساطیر ایران، قُقنوس یا قُقنُس، معرب کلمهٔ یونانی کوکنوس κύκνος / kúknos و به چم قو swan، همتای کلمهٔ هند و اروپایی و چینی فونیکس است و چنین می‌نماید که شکل آن ترتیب و برآیندی از قرقاول، مرغ چینی و آمیزهٔ آن با دیگر مرغان اسطوره ایست.

این مرغ در روایت‌های ایرانی نیز همچون روایت‌های هندواروپائی، مرغی نادر و تنهاست که او را جفتی نیست و در نتیجه از او زایشی نیز پدید نخواهد آمد. ققنوس هزار سال زندگی می‌کند و چون عمرش به پایان می‌رسد، توده‌ای بزرگ از هیزم فراهم می‌آورد و با نشستن بر آن توده چندان آواز می‌خواند که از آواز خود به وجد می‌آید و با برهم زدن بال و به یاری منقار، آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش از وی بیضه ای (تخم مرغی) پدیدار می‌شود و بدینسان ققنوسی دیگر زاده می‌شود.[۴]

در این روایت ققنوس همتای قو در ادبیات اروپایی است که با آوازخوانی، زیست و زندگی خود را به پایان می‌برد. اساساً در ادبیات ایران نیز همچون ادبیات هندواروپایی، سوختن در رنج خویش و از خاکستر خود برآمدن و تولدی دیگر، راه به اسطورهٔ ققنوس دارند.

در فرهنگ اسطوره‌ای چین، ققنوس با نام فنگ هوانگ یا پرندهٔ سرخ شناخته می‌شود که از جنس آتش است و نماد تابستان و جنوب محسوب می‌شود که خشکسالی آفرین می‌باشد. به همین دلیل ققنوس دربردارندهٔ عنصر منفی و مادینگی جهان، یعنی یین است و نماد ملکه محسوب می‌شود. در برابر ققنوس، اژدها قرار می‌گیرد که همیشه در اساطیر چین نمایندهٔ خاقان به‌شمار می‌آید.[۵]
در اساطیر چین ققنوس در فواره‌ای از آب زلال تن می‌شوید و با گذشتن از بلندای کوه گون لون، هر شامگاه در غارهای دان Tan آرام می‌یابد. بر مبنای روایات چینی ققنوس کمتر تا سطح زمین پرواز می‌کند و هرگاه که چنین کند، همهٔ مرغان گرد او جمع می‌شوند. بر اساس روایت کویاجی دربارهٔ ققنوس، وی بر سطح زمین نمی‌نشیند، امّا هرگاه که بر سطح زمین بنشیند بر یک پای می‌رقصد.

برخی احتمال داده‌اند که ققنوس چینی همتای شانگ شانگ یا مرغ باران در روایت کنفوسیوس باشد، حال آنکه شانگ شانگ یا مرغ باران، پرنده ایست که نماد یین محسوب می‌شود، امّا ققنوس به‌طور معمول نماد یانگ تلقی شده‌است.[۴]

ققنوس در اساطیر چین، نماد شادمانی و خرسندی و نشانهٔ رضایت آسمان است. اژدها در این اساطیر روح باران و نماد خاقان است و ققنوس، نماد ملکه و جنوب و یاور کشاورزان است.

در اساطیر چین پرنده سرخ یا ققنوس نماد جنوب و مورد نیایش بود. ققنوس بعدها جای خود را به قرقاول داد. این پرنده در نقش‌های برجای مانده دارای منقار خمیده، پنجهٔ بلند و تیز به شکل پرندگان شکاری بود و یاری دهندهٔ کشاورزان مزارع خشک جنوب به‌شمار می‌آمد.[۶]

در اساطیر چین ققنوس دیگری موسوم به چی سانگ یا ققنوس کوهساران نیز وجود دارد. این ققنوس، ققنوسی است که به روزگار دودمان جو نقشهٔ رودها را به یو پیشکش کرد.[۷]

در کتاب ققنوس نوشتهٔ سیلویا تاون‌سند وارنر ققنوس از یک موجود افسانه‌ای به یک واقعیت تصویر شده و نماد هويّت و موجوديت يك ملّت است كه بازيچهٔ هوس‌ها و اميال افراد سودجو و منفعت طلب قرار می‌گيرد. [۸] [۹] در این داستان کوتاه و تأثیرگذار ققنوس پرنده‌ای زیبا و اصیل باستانی مشرقی است که در منطقه‌ای در خاورمیانه حوالی عربستان زندگی می‌کند که به دست یک شخص سرمایه‌دار انگلیسی به اسم «آقای پالدرو» اسیر می‌شود و آن را در یک قفس زندانی و حبس می‌کند تا از نمایش دادن آن در باغ‌وحش پول خوبی به جیب بزند، اما پس از مدتی وقتی که می‌بیند ققنوس در قفس و اسارت برای مردم جذاب نیست و نظر مردم را جلب نمی‌کند، تصمیم می‌گیرد از این پرنده باشکوه و باعظمت یک موجود حقیر و مسخره به وجود بیاورد تا برای مردم جالب به نظر برسد. او مدام به این پرنده زجر و عذاب می‌دهد، اما درنهایت پس از تحمل سختی و ظلم بسیار، ققنوس همچون یک ملّت تحت ظلم و استبداد قیام می‌کند و تمامی کسانی را که مسبب رنج او شده‌اند در آتش خود می‌سوزاند و دوباره از نو آزاد متولد می‌شود. در بخشی از داستان می‌خوانیم:

در شعر کهن فارسی فقط عطار نیشابوری در اشعار خود از ققنوس نام برده‌ است. او ققنوس را نیز به سان دیگر موجودات فانی دانسته و بر همه‌گیر بودن پدیدهٔ مرگ تأکید ورزیده است. [۱۰]

در منطق الطیر عطار، ققنوس طُرفه مرغی دل‌سِتان است که مأوای او در هندوستان می‌باشد. او پرنده ای است که نزدیک به صد سوراخ در منقار دارد و او را جفتی نیست. بنابراین روایت، ققنوس در بلندی‌ها می‌نشیند و با وزیدن باد بر منقار او، نوایی دلنشین پدیدار می‌شود و مرغان دیگر بدین آواز گرد او جمع می‌شوند و مدهوش و صید وی می‌شوند.[۱۱]

عطار نیشابوری در اشعارش از ققنوس به عنوان پرنده‌ای یاد می‌کند که بر روی نوک او ۳۶۰ سوراخ وجود دارد و از هر سوراخ آن نوایی دلنشین خارج می‌گردد. او خاستگاه ققنوس را در هندوستان می‌داند.[نیازمند منبع]

شعر زیر از شاعر بزرگ ایران، نیما یوشیج، که عنوان ققنوس دارد، بازگوکنندهٔ مناسبی از اسطورهٔ ققنوس است:

قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازهٔ جهان،

آواره مانده از وزش بادهای سرد،

بر شاخ خیزران،

بنشسته‌است فرد.

بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.

او ناله‌های گمشده ترکیب می‌کند،

از رشته‌های پارهٔ صدها صدای دور،

در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،

دیوار یک بنای خیالی

می‌سازد.

از آن زمان که زردی خورشید روی موج

کمرنگ مانده‌است و به ساحل گرفته اوج

بانگ شغال، و مرد دهاتی

کرده ست روشن آتش پنهان خانه را

داستان افسانه ققنوس

قرمز به چشم، شعلهٔ خردی

خط می‌کشد به زیر دو چشم درشت شب

وندر نقاط دور،

خلق اند در عبور …

او، آن نوای نادره، پنهان چنان‌که هست،

از آن مکان که جای گزیده ست می‌پرد

در بین چیزها که گره خورده می‌شود

یا روشنی و تیرگی این شب دراز

می‌گذرد.

یک شعله را به پیش

می‌نگرد.

جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی

ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش،

نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است.

حس می‌کند که آرزوی مرغها چو او

تیره ست همچو دود. اگر چند امیدشان

چون خرمنی ز آتش

در چشم می‌نماید و صبح سپیدشان.

حس می‌کند که زندگی او چنان

مرغان دیگر ار بسر آید

در خواب و خورد

رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.

آن مرغ نغزخوان،

در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،

اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،

بسته ست دمبدم نظر و می‌دهد تکان

چشمان تیزبین.

وز روی تپه،

ناگاه، چون بجای پر و بال می‌زند

بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،

که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.

آنگه ز رنج‌های درونیش مست،

خود را به روی هیبت آتش می‌افکند.

باد شدید می‌دمد و سوخته ست مرغ!

خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!

پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در.

در این شعر نیما، خیزران یا نی کنایه ایست از قلم، و فرد نشستن بر سر آن توصیفی است که نیما یوشیج از یکه و تنها بودن خویش در شعر نو، در سپیده دم ابداع این نوع شعر می‌کند. لطافت این شعر نیما که در بهمن ۱۳۱۶ سروده شده‌است، در این شعر آن است که وی با توجه به ناآشنا بودن شعر نو برای بسیاری از افراد خاص و عام و ضمن یادآوری تنهایی خود در این مسیر، ضمن اشاره به ققنوس به سوختن خویش در رنج درون اشاره می‌کند، تنها بدین امید که پویندگان راهش در آینده، ققنوس وار سر برآورند و به کار او در زمینهٔ شعر نو، حیاتی جاوید بخشند. اتفاقی که امروز با گسترش فوق العادهٔ شعر نو به‌وضوح شاهد آن هستیم.

در نمونه‌ای دیگر از اشاره به ققنوس در شعر پارسی، می‌توان به سرودهٔ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی اشاره کرد:

در آنجای که آن ققنوس آتش می‌زند خود را

پس از آنجا کجا ققنوس بال افشان کند در آتشی دیگر

خوشا مرگی دگر

با آرزوی زایشی دیگر

احمد شاملو، شاعر مشهور و نوپرداز معاصر نیز، دفتر شعری با عنوان ققنوس در باران دارد که در حوالی سال‌های ۴۵–۱۳۴۴ به چاپ رسیده‌است، هرچند که شعری با این عنوان در آن دفتر نیست و در چاپ‌های موجود نیز مقدمه‌ای بر دفتر که تسمیه آن را توجیه کند وجود ندارد. همچنین محمود دولت‌آبادی، نویسندهٔ برجستهٔ معاصر، نمایشنامه‌ای به نام ققنوس دارد.[۳] سید علی صالحی نیز، مجموعه شعرهای سیدعمادالدین نسیمی را تحت عنوان ققنوس در شب خاکستر به چاپ رسانیده‌است.[۱۲]

نام پنجمین کتاب از کتاب‌های هری پاتر، هری پاتر و محفل ققنوس است. همچنین مدیر مدرسه جادوگری هاگوارتز، دامبلدور ققنوسی به نام فاوکس دارد.[نیازمند منبع]
براساس کتاب‌های هری پاتر، ققنوس پرندهٔ سرخ رنگ باشکوهی به اندازه مختلف که می‌تواند تغییر دهد ولی در این‌جا اندازی قو است که منقار، چنگال و دم بسیار بلندش طلایی رنگ است. این پرنده در نوک قله‌های مرتفع لانه می‌سازد و در مصر، هندوستان و چین یافت می‌شود. عمر ققنوس بسیار طولانی است زیرا این پرنده از موهبت تولد دوباره برخوردار است، بدین ترتیب که در دوران پیری شعله‌ور شده و تبدیل به مشتی خاکستر می‌شود، آنگاه از خاکستر به شکل یک جوجه برمی‌خیزد و بار دیگر به زندگی خود ادامه می‌دهد. ققنوس موجودی آرام است و هیچ‌گاه به قتل و کشتار نپرداخته‌است. این پرنده از گیاهان تغذیه می‌کند. ققنوس نیز مانند پرپرک می‌تواند به اراده خود ناپدید و پدیدار شود. آواز ققنوس ماهیتی سحرآمیز دارد: به افراد پاکدل، جرات و جسارت می‌بخشد و در دل افراد ناپاک ترس و وحشت ایجاد می‌کند. اشک ققنوس خاصیت درمانی قوی دارد.

ققنوس نام مصطلح برای موشک‌های رده AIM-۵۴ است که بر روی هواپیماهای F-۱۴ استفاده می‌شد. برد این سری موشک‌ها بلند بوده و از کارایی بالایی برخوردار بودند.[۱۳]

قُقنوس (به زبان یونان باستان: Φοῖνιξ، به عربی: العنقاء و به انگلیسی: Phoenix) پرندهٔ مقدّس افسانه‌ای است که در اساطیر ایران، اساطیر یونان، اساطیر مصر، و اساطیر چین از آن نام برده شده.[۱] دربارهٔ این موجود افسانه‌ای گفته می‌شود که وی مرغی نادر و تنهاست و جفتی و زایشی ندارد. اما هزار سال یک بار، بر توده‌ای بزرگ از هیزم بال می‌گشاید و آواز می‌خواند و چون از آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد، به منقار خویش آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش تخمی از وی پدید می‌آید که بلافاصله آتش می‌گیرد و می‌سوزد و از خاکستر آن ققنوسی دیگر متولد می‌شود. ققنوس در اغلب فرهنگ‌ها نماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شده‌است. امّا برخی فرهنگ‌ها ویژگی‌های دیگر هم به او نسبت داده‌اند. از جمله در مورد او گفته شده: اشک ققنوس زخم را درمان می‌کند [نیازمند منبع]، ققنوس صدای دل نشینی دارد، موسیقی از آوای او پدید آمده‌است و…

گرچه ققنوس در اساطیر ملل آسیایی همچون چین و ایران جایگاه ویژه‌ای دارد، امّا برخی معتقدند که اسطورهٔ ققنوس از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم رفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتری یافته‌است.[۲]

علامه دهخدا در توصیف ققنوس نوشته‌است:
گویند ققنوس هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال برهم زند چنان‌که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمی‌باشد و موسیقی را از آواز او دریافته‌اند. (به نقل از برهان قاطع)

در فرهنگ انگلیسی زبان، ققنوس Phoenix پرنده‌ای است افسانه‌ای و بسیار زیبا و منحصربه‌فرد در نوع خود، که بنا بر افسانه‌ها ۵۰۰ یا ۶۰۰ سال در صحاری غرب عمر می‌کند، خود را بر تلی از خاشاک می‌سوزاند، و از خاکستر حاصل، خود او دگر بار با طراوت جوانی سر برمی‌آورد و دور دیگری از زندگی را آغاز می‌کند و می‌گذراند. ققنوس در فرهنگ اروپایی غالباً تمثیلی از فناناپذیری و حیات جاودان است.
ققنوس در اصل از ایران باستان به فرهنگ اروپا راه یافته‌است.

طی هشت قرن قبل از میلاد مسیح، روی هم در نُه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده که هشت مورد آن از طریق نقل قول مؤلفان بعدی به ما رسیده و فقط یک مورد اثر هردوت مورخ یونانی ۴۸۴ تا ۴۲۴ قبل از میلاد با شرح کامل محفوظ مانده‌است. یونانی دیگری به نام کلودیوس آلیانوس Claudius Aelianus مشهور به آلیان Aelian نیز، ۲۰۰ سال بعد از میلاد مسیح در مورد ققنوس نوشته‌است:

داستان افسانه ققنوس

«ققنوس بدون کمک از علم حساب یا شمردن با انگشت، حساب ۵۰۰ سال را درست نگه می‌دارد زیرا او از طبیعتی که عقل کل است همه چیز را می‌آموزد. با آن که اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر می‌رسد مع‌هذا گمان نمی‌رود در میان مصریان – شاید جز انگشت شماری از کشیشان – کسی بداند که ۵۰۰ سال چه وقت به سر می‌رسد، ولی دست کم ما باید بدانیم که مصر کجاست و هلیوپولیس که مقصد ققنوس است، در کجا قرار دارد و این پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت می‌گذارد و در کجا دفن می‌کند.»

این مورخ، بر اساس متن انگلیسی، والد ققنوس را پدر می‌خواند ولی از ققنوس به صیغه خنثی (it) نام می‌برد. مؤلفان بعدی برای ققنوس غالباً از صیغه تأنیث استفاده کرده‌اند، اما از آن جا که این پرنده افسانه‌ای تک و منحصربه‌فرد بوده و زاد و ولد آن از جفتگیری ناشی نمی‌شده، بنابراین بحث در مورد جنسیت آن چندان مهم به نظر نمی‌رسیده‌است.

مورخی رومی به نام پوبلیوس اوویدیوس ناسو، مشهور به اووید، نخستین رومی است که دربارهٔ ققنوس به زبان لاتین مطلب نوشته‌است، در نوشتهٔ او آمده‌است:

«چه بسیار مخلوقاتی که امروزه بر روی زمین راه می‌روند، امّا در ابتدا به شکل دیگری بوده‌اند. فقط یک موجود هست که تا ابد همان طوری که از نخست بوده، باقی خواهد ماند، یعنی طی سالیان مدید، بی آن که تغییری کرده باشد، باقی می‌ماند و سرانجام نیز، پس از نابودی، دگربار به همان شکل اولیهٔ خویش متولد می‌شود. این پرنده، پرنده‌ای است که آشوری‌ها یا به تعبیر برخی منابع احتمالاً سوری‌ها یا فنیقی‌ها آن را ققنوس می‌نامند. این پرنده، دانه و علف معمولی نمی‌خورد، ولی از عصارهٔ میوه‌ها و از ادویه خوشبوی کمیاب می‌خورد. وقتی ۵۰۰ ساله شد، بر بالای نخل بلندی آشیان می‌سازد و با چنگالش از مرغوب‌ترین مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچین و دیگر ادویه و صمغ برای خود بستری می‌سازد و بعد می‌میرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست سفر می‌کند، و داستان چنین ادامه می‌یابد که سپس از سینه بدن بی جان او ققنوس کوچکی سر برمی‌کشد تا آن طور که می‌گویند ۵۰۰ سال دیگر زندگی کند و در آن زمان که پس از سن و سالی شهامت لازم را پیدا کرد تخت و آشیانش را که مدفن پدرش هست بر فراز نخلی رفیع به حرکت درمی‌آورد و سفر به شهر آفتاب را شروع می‌کند، همان جایی که در معبد آفتاب آشیان ققنوس خوش می‌درخشد.»[۳]

از مجموع آنچه در فرهنگ اروپایی پیرامون ققنوس آمده‌است، می‌توان دو روایت کلی در مورد ققنوس ارائه داد:

اول اینکه ققنوس از بدن بی جان پدرش به وجود می‌آید و جسد پدرش را به شهر هلیوپولیس می‌برد و در قربانگاه معبد آفتاب می‌سوزاند؛ و روایت دیگر اینکه ققنوس در تلی از چوب و خاشاک خوشبو آتش می‌افکند، بال می‌زند و شعله می‌افروزد، خود در آتش می‌سوزد و از خاکسترش ققنوسی دیگر زاده می‌شود. پس به‌طور خلاصه می‌توان در مورد این اسطوره در فرهنگ اروپایی گفت: «ققنوس در آتش می‌سوزد و دیگر بار از خاکستر خود زاده می‌شود». در همین ارتباط در زبان انگلیسی مثلی بدین مضمون رایج است که: «هر آتشی ممکن است ققنوسی دربرداشته باشد»

طی نخستین قرن میلادی، روی هم ۲۱ بار توسط ده مؤلف از ققنوس یاد شده‌است. از مجموع این منابع چنین بر می‌آید که خاستگاه اسطوره ققنوس تمدن قدیم مصر بوده و بعدها به ترتیب در تمدن‌های یونانی، رومی و مسیحی دربارهٔ آن سخن گفته‌اند. در میان مصریان، اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشید بوده که بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع می‌کند و نام شهر هلیوپولیس در نوشته هردوت نیز باید در همین ارتباط باشد.

مصریان ققنوس را پرنده مقدسی می‌دانند که بسیار نادر است. به روایت مردم شهر هلیوپولیس، ققنوس هر ۵۰۰ سال یک بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلی در مصر ظاهر می‌شود. از این پرنده تنها برخی تصاویر موجود است و آن طور که از شکل و اندازهٔ او در این تصاویر بر می‌آید، بال و پرش بخشی قرمز و بخشی زرد طلایی است و اندازه و شکل عمومی آن مانند عقاب است. داستانی عجیب هم از کار این پرنده گفته می‌شود و آن این که این پرنده جسد پدر خود را، که با نوعی صمغ گیاهی خوشبو اندود شده، همهٔ راه از سرزمین عرب تا معبد آفتاب با خود می‌آورد و آن را در آن جا دفن می‌نماید. می‌گویند برای آوردن جسد ابتدا گلوله‌ای آن قدر بزرگ که بتواند آن را حمل نماید از جنس آن صمغ گیاهی می‌سازد، بعد توی آن را خالی می‌کند و جسد را در آن می‌گذارد و دهانه آن را با صمغ تازه مسدود می‌کند و آن گاه گلوله را که درست همان وزن اولیه خود را پیدا کرده‌است، به مصر می‌آورد و در حالی که تمامی رویه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان‌طور که گفته شد درون معبد آفتاب می‌گذارد.

در اساطیر ایران، قُقنوس یا قُقنُس، معرب کلمهٔ یونانی کوکنوس κύκνος / kúknos و به چم قو swan، همتای کلمهٔ هند و اروپایی و چینی فونیکس است و چنین می‌نماید که شکل آن ترتیب و برآیندی از قرقاول، مرغ چینی و آمیزهٔ آن با دیگر مرغان اسطوره ایست.

این مرغ در روایت‌های ایرانی نیز همچون روایت‌های هندواروپائی، مرغی نادر و تنهاست که او را جفتی نیست و در نتیجه از او زایشی نیز پدید نخواهد آمد. ققنوس هزار سال زندگی می‌کند و چون عمرش به پایان می‌رسد، توده‌ای بزرگ از هیزم فراهم می‌آورد و با نشستن بر آن توده چندان آواز می‌خواند که از آواز خود به وجد می‌آید و با برهم زدن بال و به یاری منقار، آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش از وی بیضه ای (تخم مرغی) پدیدار می‌شود و بدینسان ققنوسی دیگر زاده می‌شود.[۴]

در این روایت ققنوس همتای قو در ادبیات اروپایی است که با آوازخوانی، زیست و زندگی خود را به پایان می‌برد. اساساً در ادبیات ایران نیز همچون ادبیات هندواروپایی، سوختن در رنج خویش و از خاکستر خود برآمدن و تولدی دیگر، راه به اسطورهٔ ققنوس دارند.

در فرهنگ اسطوره‌ای چین، ققنوس با نام فنگ هوانگ یا پرندهٔ سرخ شناخته می‌شود که از جنس آتش است و نماد تابستان و جنوب محسوب می‌شود که خشکسالی آفرین می‌باشد. به همین دلیل ققنوس دربردارندهٔ عنصر منفی و مادینگی جهان، یعنی یین است و نماد ملکه محسوب می‌شود. در برابر ققنوس، اژدها قرار می‌گیرد که همیشه در اساطیر چین نمایندهٔ خاقان به‌شمار می‌آید.[۵]
در اساطیر چین ققنوس در فواره‌ای از آب زلال تن می‌شوید و با گذشتن از بلندای کوه گون لون، هر شامگاه در غارهای دان Tan آرام می‌یابد. بر مبنای روایات چینی ققنوس کمتر تا سطح زمین پرواز می‌کند و هرگاه که چنین کند، همهٔ مرغان گرد او جمع می‌شوند. بر اساس روایت کویاجی دربارهٔ ققنوس، وی بر سطح زمین نمی‌نشیند، امّا هرگاه که بر سطح زمین بنشیند بر یک پای می‌رقصد.

برخی احتمال داده‌اند که ققنوس چینی همتای شانگ شانگ یا مرغ باران در روایت کنفوسیوس باشد، حال آنکه شانگ شانگ یا مرغ باران، پرنده ایست که نماد یین محسوب می‌شود، امّا ققنوس به‌طور معمول نماد یانگ تلقی شده‌است.[۴]

ققنوس در اساطیر چین، نماد شادمانی و خرسندی و نشانهٔ رضایت آسمان است. اژدها در این اساطیر روح باران و نماد خاقان است و ققنوس، نماد ملکه و جنوب و یاور کشاورزان است.

در اساطیر چین پرنده سرخ یا ققنوس نماد جنوب و مورد نیایش بود. ققنوس بعدها جای خود را به قرقاول داد. این پرنده در نقش‌های برجای مانده دارای منقار خمیده، پنجهٔ بلند و تیز به شکل پرندگان شکاری بود و یاری دهندهٔ کشاورزان مزارع خشک جنوب به‌شمار می‌آمد.[۶]

در اساطیر چین ققنوس دیگری موسوم به چی سانگ یا ققنوس کوهساران نیز وجود دارد. این ققنوس، ققنوسی است که به روزگار دودمان جو نقشهٔ رودها را به یو پیشکش کرد.[۷]

در کتاب ققنوس نوشتهٔ سیلویا تاون‌سند وارنر ققنوس از یک موجود افسانه‌ای به یک واقعیت تصویر شده و نماد هويّت و موجوديت يك ملّت است كه بازيچهٔ هوس‌ها و اميال افراد سودجو و منفعت طلب قرار می‌گيرد. [۸] [۹] در این داستان کوتاه و تأثیرگذار ققنوس پرنده‌ای زیبا و اصیل باستانی مشرقی است که در منطقه‌ای در خاورمیانه حوالی عربستان زندگی می‌کند که به دست یک شخص سرمایه‌دار انگلیسی به اسم «آقای پالدرو» اسیر می‌شود و آن را در یک قفس زندانی و حبس می‌کند تا از نمایش دادن آن در باغ‌وحش پول خوبی به جیب بزند، اما پس از مدتی وقتی که می‌بیند ققنوس در قفس و اسارت برای مردم جذاب نیست و نظر مردم را جلب نمی‌کند، تصمیم می‌گیرد از این پرنده باشکوه و باعظمت یک موجود حقیر و مسخره به وجود بیاورد تا برای مردم جالب به نظر برسد. او مدام به این پرنده زجر و عذاب می‌دهد، اما درنهایت پس از تحمل سختی و ظلم بسیار، ققنوس همچون یک ملّت تحت ظلم و استبداد قیام می‌کند و تمامی کسانی را که مسبب رنج او شده‌اند در آتش خود می‌سوزاند و دوباره از نو آزاد متولد می‌شود. در بخشی از داستان می‌خوانیم:

در شعر کهن فارسی فقط عطار نیشابوری در اشعار خود از ققنوس نام برده‌ است. او ققنوس را نیز به سان دیگر موجودات فانی دانسته و بر همه‌گیر بودن پدیدهٔ مرگ تأکید ورزیده است. [۱۰]

در منطق الطیر عطار، ققنوس طُرفه مرغی دل‌سِتان است که مأوای او در هندوستان می‌باشد. او پرنده ای است که نزدیک به صد سوراخ در منقار دارد و او را جفتی نیست. بنابراین روایت، ققنوس در بلندی‌ها می‌نشیند و با وزیدن باد بر منقار او، نوایی دلنشین پدیدار می‌شود و مرغان دیگر بدین آواز گرد او جمع می‌شوند و مدهوش و صید وی می‌شوند.[۱۱]

عطار نیشابوری در اشعارش از ققنوس به عنوان پرنده‌ای یاد می‌کند که بر روی نوک او ۳۶۰ سوراخ وجود دارد و از هر سوراخ آن نوایی دلنشین خارج می‌گردد. او خاستگاه ققنوس را در هندوستان می‌داند.[نیازمند منبع]

شعر زیر از شاعر بزرگ ایران، نیما یوشیج، که عنوان ققنوس دارد، بازگوکنندهٔ مناسبی از اسطورهٔ ققنوس است:

قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازهٔ جهان،

آواره مانده از وزش بادهای سرد،

بر شاخ خیزران،

بنشسته‌است فرد.

بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.

او ناله‌های گمشده ترکیب می‌کند،

از رشته‌های پارهٔ صدها صدای دور،

در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،

دیوار یک بنای خیالی

می‌سازد.

از آن زمان که زردی خورشید روی موج

کمرنگ مانده‌است و به ساحل گرفته اوج

بانگ شغال، و مرد دهاتی

کرده ست روشن آتش پنهان خانه را

داستان افسانه ققنوس

قرمز به چشم، شعلهٔ خردی

خط می‌کشد به زیر دو چشم درشت شب

وندر نقاط دور،

خلق اند در عبور …

او، آن نوای نادره، پنهان چنان‌که هست،

از آن مکان که جای گزیده ست می‌پرد

در بین چیزها که گره خورده می‌شود

یا روشنی و تیرگی این شب دراز

می‌گذرد.

یک شعله را به پیش

می‌نگرد.

جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی

ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش،

نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است.

حس می‌کند که آرزوی مرغها چو او

تیره ست همچو دود. اگر چند امیدشان

چون خرمنی ز آتش

در چشم می‌نماید و صبح سپیدشان.

حس می‌کند که زندگی او چنان

مرغان دیگر ار بسر آید

در خواب و خورد

رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.

آن مرغ نغزخوان،

در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،

اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،

بسته ست دمبدم نظر و می‌دهد تکان

چشمان تیزبین.

وز روی تپه،

ناگاه، چون بجای پر و بال می‌زند

بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،

که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.

آنگه ز رنج‌های درونیش مست،

خود را به روی هیبت آتش می‌افکند.

باد شدید می‌دمد و سوخته ست مرغ!

خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!

پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در.

در این شعر نیما، خیزران یا نی کنایه ایست از قلم، و فرد نشستن بر سر آن توصیفی است که نیما یوشیج از یکه و تنها بودن خویش در شعر نو، در سپیده دم ابداع این نوع شعر می‌کند. لطافت این شعر نیما که در بهمن ۱۳۱۶ سروده شده‌است، در این شعر آن است که وی با توجه به ناآشنا بودن شعر نو برای بسیاری از افراد خاص و عام و ضمن یادآوری تنهایی خود در این مسیر، ضمن اشاره به ققنوس به سوختن خویش در رنج درون اشاره می‌کند، تنها بدین امید که پویندگان راهش در آینده، ققنوس وار سر برآورند و به کار او در زمینهٔ شعر نو، حیاتی جاوید بخشند. اتفاقی که امروز با گسترش فوق العادهٔ شعر نو به‌وضوح شاهد آن هستیم.

در نمونه‌ای دیگر از اشاره به ققنوس در شعر پارسی، می‌توان به سرودهٔ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی اشاره کرد:

در آنجای که آن ققنوس آتش می‌زند خود را

پس از آنجا کجا ققنوس بال افشان کند در آتشی دیگر

خوشا مرگی دگر

با آرزوی زایشی دیگر

احمد شاملو، شاعر مشهور و نوپرداز معاصر نیز، دفتر شعری با عنوان ققنوس در باران دارد که در حوالی سال‌های ۴۵–۱۳۴۴ به چاپ رسیده‌است، هرچند که شعری با این عنوان در آن دفتر نیست و در چاپ‌های موجود نیز مقدمه‌ای بر دفتر که تسمیه آن را توجیه کند وجود ندارد. همچنین محمود دولت‌آبادی، نویسندهٔ برجستهٔ معاصر، نمایشنامه‌ای به نام ققنوس دارد.[۳] سید علی صالحی نیز، مجموعه شعرهای سیدعمادالدین نسیمی را تحت عنوان ققنوس در شب خاکستر به چاپ رسانیده‌است.[۱۲]

نام پنجمین کتاب از کتاب‌های هری پاتر، هری پاتر و محفل ققنوس است. همچنین مدیر مدرسه جادوگری هاگوارتز، دامبلدور ققنوسی به نام فاوکس دارد.[نیازمند منبع]
براساس کتاب‌های هری پاتر، ققنوس پرندهٔ سرخ رنگ باشکوهی به اندازه مختلف که می‌تواند تغییر دهد ولی در این‌جا اندازی قو است که منقار، چنگال و دم بسیار بلندش طلایی رنگ است. این پرنده در نوک قله‌های مرتفع لانه می‌سازد و در مصر، هندوستان و چین یافت می‌شود. عمر ققنوس بسیار طولانی است زیرا این پرنده از موهبت تولد دوباره برخوردار است، بدین ترتیب که در دوران پیری شعله‌ور شده و تبدیل به مشتی خاکستر می‌شود، آنگاه از خاکستر به شکل یک جوجه برمی‌خیزد و بار دیگر به زندگی خود ادامه می‌دهد. ققنوس موجودی آرام است و هیچ‌گاه به قتل و کشتار نپرداخته‌است. این پرنده از گیاهان تغذیه می‌کند. ققنوس نیز مانند پرپرک می‌تواند به اراده خود ناپدید و پدیدار شود. آواز ققنوس ماهیتی سحرآمیز دارد: به افراد پاکدل، جرات و جسارت می‌بخشد و در دل افراد ناپاک ترس و وحشت ایجاد می‌کند. اشک ققنوس خاصیت درمانی قوی دارد.

ققنوس نام مصطلح برای موشک‌های رده AIM-۵۴ است که بر روی هواپیماهای F-۱۴ استفاده می‌شد. برد این سری موشک‌ها بلند بوده و از کارایی بالایی برخوردار بودند.[۱۳]

قُقنوس (به زبان یونان باستان: Φοῖνιξ، به عربی: العنقاء و به انگلیسی: Phoenix) پرندهٔ مقدّس افسانه‌ای است که در اساطیر ایران، اساطیر یونان، اساطیر مصر، و اساطیر چین از آن نام برده شده.[۱] دربارهٔ این موجود افسانه‌ای گفته می‌شود که وی مرغی نادر و تنهاست و جفتی و زایشی ندارد. اما هزار سال یک بار، بر توده‌ای بزرگ از هیزم بال می‌گشاید و آواز می‌خواند و چون از آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد، به منقار خویش آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش تخمی از وی پدید می‌آید که بلافاصله آتش می‌گیرد و می‌سوزد و از خاکستر آن ققنوسی دیگر متولد می‌شود. ققنوس در اغلب فرهنگ‌ها نماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شده‌است. امّا برخی فرهنگ‌ها ویژگی‌های دیگر هم به او نسبت داده‌اند. از جمله در مورد او گفته شده: اشک ققنوس زخم را درمان می‌کند [نیازمند منبع]، ققنوس صدای دل نشینی دارد، موسیقی از آوای او پدید آمده‌است و…

گرچه ققنوس در اساطیر ملل آسیایی همچون چین و ایران جایگاه ویژه‌ای دارد، امّا برخی معتقدند که اسطورهٔ ققنوس از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم رفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتری یافته‌است.[۲]

علامه دهخدا در توصیف ققنوس نوشته‌است:
گویند ققنوس هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال برهم زند چنان‌که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمی‌باشد و موسیقی را از آواز او دریافته‌اند. (به نقل از برهان قاطع)

در فرهنگ انگلیسی زبان، ققنوس Phoenix پرنده‌ای است افسانه‌ای و بسیار زیبا و منحصربه‌فرد در نوع خود، که بنا بر افسانه‌ها ۵۰۰ یا ۶۰۰ سال در صحاری غرب عمر می‌کند، خود را بر تلی از خاشاک می‌سوزاند، و از خاکستر حاصل، خود او دگر بار با طراوت جوانی سر برمی‌آورد و دور دیگری از زندگی را آغاز می‌کند و می‌گذراند. ققنوس در فرهنگ اروپایی غالباً تمثیلی از فناناپذیری و حیات جاودان است.
ققنوس در اصل از ایران باستان به فرهنگ اروپا راه یافته‌است.

طی هشت قرن قبل از میلاد مسیح، روی هم در نُه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده که هشت مورد آن از طریق نقل قول مؤلفان بعدی به ما رسیده و فقط یک مورد اثر هردوت مورخ یونانی ۴۸۴ تا ۴۲۴ قبل از میلاد با شرح کامل محفوظ مانده‌است. یونانی دیگری به نام کلودیوس آلیانوس Claudius Aelianus مشهور به آلیان Aelian نیز، ۲۰۰ سال بعد از میلاد مسیح در مورد ققنوس نوشته‌است:

داستان افسانه ققنوس

«ققنوس بدون کمک از علم حساب یا شمردن با انگشت، حساب ۵۰۰ سال را درست نگه می‌دارد زیرا او از طبیعتی که عقل کل است همه چیز را می‌آموزد. با آن که اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر می‌رسد مع‌هذا گمان نمی‌رود در میان مصریان – شاید جز انگشت شماری از کشیشان – کسی بداند که ۵۰۰ سال چه وقت به سر می‌رسد، ولی دست کم ما باید بدانیم که مصر کجاست و هلیوپولیس که مقصد ققنوس است، در کجا قرار دارد و این پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت می‌گذارد و در کجا دفن می‌کند.»

این مورخ، بر اساس متن انگلیسی، والد ققنوس را پدر می‌خواند ولی از ققنوس به صیغه خنثی (it) نام می‌برد. مؤلفان بعدی برای ققنوس غالباً از صیغه تأنیث استفاده کرده‌اند، اما از آن جا که این پرنده افسانه‌ای تک و منحصربه‌فرد بوده و زاد و ولد آن از جفتگیری ناشی نمی‌شده، بنابراین بحث در مورد جنسیت آن چندان مهم به نظر نمی‌رسیده‌است.

مورخی رومی به نام پوبلیوس اوویدیوس ناسو، مشهور به اووید، نخستین رومی است که دربارهٔ ققنوس به زبان لاتین مطلب نوشته‌است، در نوشتهٔ او آمده‌است:

«چه بسیار مخلوقاتی که امروزه بر روی زمین راه می‌روند، امّا در ابتدا به شکل دیگری بوده‌اند. فقط یک موجود هست که تا ابد همان طوری که از نخست بوده، باقی خواهد ماند، یعنی طی سالیان مدید، بی آن که تغییری کرده باشد، باقی می‌ماند و سرانجام نیز، پس از نابودی، دگربار به همان شکل اولیهٔ خویش متولد می‌شود. این پرنده، پرنده‌ای است که آشوری‌ها یا به تعبیر برخی منابع احتمالاً سوری‌ها یا فنیقی‌ها آن را ققنوس می‌نامند. این پرنده، دانه و علف معمولی نمی‌خورد، ولی از عصارهٔ میوه‌ها و از ادویه خوشبوی کمیاب می‌خورد. وقتی ۵۰۰ ساله شد، بر بالای نخل بلندی آشیان می‌سازد و با چنگالش از مرغوب‌ترین مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچین و دیگر ادویه و صمغ برای خود بستری می‌سازد و بعد می‌میرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست سفر می‌کند، و داستان چنین ادامه می‌یابد که سپس از سینه بدن بی جان او ققنوس کوچکی سر برمی‌کشد تا آن طور که می‌گویند ۵۰۰ سال دیگر زندگی کند و در آن زمان که پس از سن و سالی شهامت لازم را پیدا کرد تخت و آشیانش را که مدفن پدرش هست بر فراز نخلی رفیع به حرکت درمی‌آورد و سفر به شهر آفتاب را شروع می‌کند، همان جایی که در معبد آفتاب آشیان ققنوس خوش می‌درخشد.»[۳]

از مجموع آنچه در فرهنگ اروپایی پیرامون ققنوس آمده‌است، می‌توان دو روایت کلی در مورد ققنوس ارائه داد:

اول اینکه ققنوس از بدن بی جان پدرش به وجود می‌آید و جسد پدرش را به شهر هلیوپولیس می‌برد و در قربانگاه معبد آفتاب می‌سوزاند؛ و روایت دیگر اینکه ققنوس در تلی از چوب و خاشاک خوشبو آتش می‌افکند، بال می‌زند و شعله می‌افروزد، خود در آتش می‌سوزد و از خاکسترش ققنوسی دیگر زاده می‌شود. پس به‌طور خلاصه می‌توان در مورد این اسطوره در فرهنگ اروپایی گفت: «ققنوس در آتش می‌سوزد و دیگر بار از خاکستر خود زاده می‌شود». در همین ارتباط در زبان انگلیسی مثلی بدین مضمون رایج است که: «هر آتشی ممکن است ققنوسی دربرداشته باشد»

طی نخستین قرن میلادی، روی هم ۲۱ بار توسط ده مؤلف از ققنوس یاد شده‌است. از مجموع این منابع چنین بر می‌آید که خاستگاه اسطوره ققنوس تمدن قدیم مصر بوده و بعدها به ترتیب در تمدن‌های یونانی، رومی و مسیحی دربارهٔ آن سخن گفته‌اند. در میان مصریان، اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشید بوده که بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع می‌کند و نام شهر هلیوپولیس در نوشته هردوت نیز باید در همین ارتباط باشد.

مصریان ققنوس را پرنده مقدسی می‌دانند که بسیار نادر است. به روایت مردم شهر هلیوپولیس، ققنوس هر ۵۰۰ سال یک بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلی در مصر ظاهر می‌شود. از این پرنده تنها برخی تصاویر موجود است و آن طور که از شکل و اندازهٔ او در این تصاویر بر می‌آید، بال و پرش بخشی قرمز و بخشی زرد طلایی است و اندازه و شکل عمومی آن مانند عقاب است. داستانی عجیب هم از کار این پرنده گفته می‌شود و آن این که این پرنده جسد پدر خود را، که با نوعی صمغ گیاهی خوشبو اندود شده، همهٔ راه از سرزمین عرب تا معبد آفتاب با خود می‌آورد و آن را در آن جا دفن می‌نماید. می‌گویند برای آوردن جسد ابتدا گلوله‌ای آن قدر بزرگ که بتواند آن را حمل نماید از جنس آن صمغ گیاهی می‌سازد، بعد توی آن را خالی می‌کند و جسد را در آن می‌گذارد و دهانه آن را با صمغ تازه مسدود می‌کند و آن گاه گلوله را که درست همان وزن اولیه خود را پیدا کرده‌است، به مصر می‌آورد و در حالی که تمامی رویه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان‌طور که گفته شد درون معبد آفتاب می‌گذارد.

در اساطیر ایران، قُقنوس یا قُقنُس، معرب کلمهٔ یونانی کوکنوس κύκνος / kúknos و به چم قو swan، همتای کلمهٔ هند و اروپایی و چینی فونیکس است و چنین می‌نماید که شکل آن ترتیب و برآیندی از قرقاول، مرغ چینی و آمیزهٔ آن با دیگر مرغان اسطوره ایست.

این مرغ در روایت‌های ایرانی نیز همچون روایت‌های هندواروپائی، مرغی نادر و تنهاست که او را جفتی نیست و در نتیجه از او زایشی نیز پدید نخواهد آمد. ققنوس هزار سال زندگی می‌کند و چون عمرش به پایان می‌رسد، توده‌ای بزرگ از هیزم فراهم می‌آورد و با نشستن بر آن توده چندان آواز می‌خواند که از آواز خود به وجد می‌آید و با برهم زدن بال و به یاری منقار، آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش از وی بیضه ای (تخم مرغی) پدیدار می‌شود و بدینسان ققنوسی دیگر زاده می‌شود.[۴]

در این روایت ققنوس همتای قو در ادبیات اروپایی است که با آوازخوانی، زیست و زندگی خود را به پایان می‌برد. اساساً در ادبیات ایران نیز همچون ادبیات هندواروپایی، سوختن در رنج خویش و از خاکستر خود برآمدن و تولدی دیگر، راه به اسطورهٔ ققنوس دارند.

در فرهنگ اسطوره‌ای چین، ققنوس با نام فنگ هوانگ یا پرندهٔ سرخ شناخته می‌شود که از جنس آتش است و نماد تابستان و جنوب محسوب می‌شود که خشکسالی آفرین می‌باشد. به همین دلیل ققنوس دربردارندهٔ عنصر منفی و مادینگی جهان، یعنی یین است و نماد ملکه محسوب می‌شود. در برابر ققنوس، اژدها قرار می‌گیرد که همیشه در اساطیر چین نمایندهٔ خاقان به‌شمار می‌آید.[۵]
در اساطیر چین ققنوس در فواره‌ای از آب زلال تن می‌شوید و با گذشتن از بلندای کوه گون لون، هر شامگاه در غارهای دان Tan آرام می‌یابد. بر مبنای روایات چینی ققنوس کمتر تا سطح زمین پرواز می‌کند و هرگاه که چنین کند، همهٔ مرغان گرد او جمع می‌شوند. بر اساس روایت کویاجی دربارهٔ ققنوس، وی بر سطح زمین نمی‌نشیند، امّا هرگاه که بر سطح زمین بنشیند بر یک پای می‌رقصد.

برخی احتمال داده‌اند که ققنوس چینی همتای شانگ شانگ یا مرغ باران در روایت کنفوسیوس باشد، حال آنکه شانگ شانگ یا مرغ باران، پرنده ایست که نماد یین محسوب می‌شود، امّا ققنوس به‌طور معمول نماد یانگ تلقی شده‌است.[۴]

ققنوس در اساطیر چین، نماد شادمانی و خرسندی و نشانهٔ رضایت آسمان است. اژدها در این اساطیر روح باران و نماد خاقان است و ققنوس، نماد ملکه و جنوب و یاور کشاورزان است.

در اساطیر چین پرنده سرخ یا ققنوس نماد جنوب و مورد نیایش بود. ققنوس بعدها جای خود را به قرقاول داد. این پرنده در نقش‌های برجای مانده دارای منقار خمیده، پنجهٔ بلند و تیز به شکل پرندگان شکاری بود و یاری دهندهٔ کشاورزان مزارع خشک جنوب به‌شمار می‌آمد.[۶]

در اساطیر چین ققنوس دیگری موسوم به چی سانگ یا ققنوس کوهساران نیز وجود دارد. این ققنوس، ققنوسی است که به روزگار دودمان جو نقشهٔ رودها را به یو پیشکش کرد.[۷]

در کتاب ققنوس نوشتهٔ سیلویا تاون‌سند وارنر ققنوس از یک موجود افسانه‌ای به یک واقعیت تصویر شده و نماد هويّت و موجوديت يك ملّت است كه بازيچهٔ هوس‌ها و اميال افراد سودجو و منفعت طلب قرار می‌گيرد. [۸] [۹] در این داستان کوتاه و تأثیرگذار ققنوس پرنده‌ای زیبا و اصیل باستانی مشرقی است که در منطقه‌ای در خاورمیانه حوالی عربستان زندگی می‌کند که به دست یک شخص سرمایه‌دار انگلیسی به اسم «آقای پالدرو» اسیر می‌شود و آن را در یک قفس زندانی و حبس می‌کند تا از نمایش دادن آن در باغ‌وحش پول خوبی به جیب بزند، اما پس از مدتی وقتی که می‌بیند ققنوس در قفس و اسارت برای مردم جذاب نیست و نظر مردم را جلب نمی‌کند، تصمیم می‌گیرد از این پرنده باشکوه و باعظمت یک موجود حقیر و مسخره به وجود بیاورد تا برای مردم جالب به نظر برسد. او مدام به این پرنده زجر و عذاب می‌دهد، اما درنهایت پس از تحمل سختی و ظلم بسیار، ققنوس همچون یک ملّت تحت ظلم و استبداد قیام می‌کند و تمامی کسانی را که مسبب رنج او شده‌اند در آتش خود می‌سوزاند و دوباره از نو آزاد متولد می‌شود. در بخشی از داستان می‌خوانیم:

در شعر کهن فارسی فقط عطار نیشابوری در اشعار خود از ققنوس نام برده‌ است. او ققنوس را نیز به سان دیگر موجودات فانی دانسته و بر همه‌گیر بودن پدیدهٔ مرگ تأکید ورزیده است. [۱۰]

در منطق الطیر عطار، ققنوس طُرفه مرغی دل‌سِتان است که مأوای او در هندوستان می‌باشد. او پرنده ای است که نزدیک به صد سوراخ در منقار دارد و او را جفتی نیست. بنابراین روایت، ققنوس در بلندی‌ها می‌نشیند و با وزیدن باد بر منقار او، نوایی دلنشین پدیدار می‌شود و مرغان دیگر بدین آواز گرد او جمع می‌شوند و مدهوش و صید وی می‌شوند.[۱۱]

عطار نیشابوری در اشعارش از ققنوس به عنوان پرنده‌ای یاد می‌کند که بر روی نوک او ۳۶۰ سوراخ وجود دارد و از هر سوراخ آن نوایی دلنشین خارج می‌گردد. او خاستگاه ققنوس را در هندوستان می‌داند.[نیازمند منبع]

شعر زیر از شاعر بزرگ ایران، نیما یوشیج، که عنوان ققنوس دارد، بازگوکنندهٔ مناسبی از اسطورهٔ ققنوس است:

قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازهٔ جهان،

آواره مانده از وزش بادهای سرد،

بر شاخ خیزران،

بنشسته‌است فرد.

بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.

او ناله‌های گمشده ترکیب می‌کند،

از رشته‌های پارهٔ صدها صدای دور،

در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،

دیوار یک بنای خیالی

می‌سازد.

از آن زمان که زردی خورشید روی موج

کمرنگ مانده‌است و به ساحل گرفته اوج

بانگ شغال، و مرد دهاتی

کرده ست روشن آتش پنهان خانه را

داستان افسانه ققنوس

قرمز به چشم، شعلهٔ خردی

خط می‌کشد به زیر دو چشم درشت شب

وندر نقاط دور،

خلق اند در عبور …

او، آن نوای نادره، پنهان چنان‌که هست،

از آن مکان که جای گزیده ست می‌پرد

در بین چیزها که گره خورده می‌شود

یا روشنی و تیرگی این شب دراز

می‌گذرد.

یک شعله را به پیش

می‌نگرد.

جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی

ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش،

نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است.

حس می‌کند که آرزوی مرغها چو او

تیره ست همچو دود. اگر چند امیدشان

چون خرمنی ز آتش

در چشم می‌نماید و صبح سپیدشان.

حس می‌کند که زندگی او چنان

مرغان دیگر ار بسر آید

در خواب و خورد

رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.

آن مرغ نغزخوان،

در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،

اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،

بسته ست دمبدم نظر و می‌دهد تکان

چشمان تیزبین.

وز روی تپه،

ناگاه، چون بجای پر و بال می‌زند

بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،

که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.

آنگه ز رنج‌های درونیش مست،

خود را به روی هیبت آتش می‌افکند.

باد شدید می‌دمد و سوخته ست مرغ!

خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!

پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در.

در این شعر نیما، خیزران یا نی کنایه ایست از قلم، و فرد نشستن بر سر آن توصیفی است که نیما یوشیج از یکه و تنها بودن خویش در شعر نو، در سپیده دم ابداع این نوع شعر می‌کند. لطافت این شعر نیما که در بهمن ۱۳۱۶ سروده شده‌است، در این شعر آن است که وی با توجه به ناآشنا بودن شعر نو برای بسیاری از افراد خاص و عام و ضمن یادآوری تنهایی خود در این مسیر، ضمن اشاره به ققنوس به سوختن خویش در رنج درون اشاره می‌کند، تنها بدین امید که پویندگان راهش در آینده، ققنوس وار سر برآورند و به کار او در زمینهٔ شعر نو، حیاتی جاوید بخشند. اتفاقی که امروز با گسترش فوق العادهٔ شعر نو به‌وضوح شاهد آن هستیم.

در نمونه‌ای دیگر از اشاره به ققنوس در شعر پارسی، می‌توان به سرودهٔ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی اشاره کرد:

در آنجای که آن ققنوس آتش می‌زند خود را

پس از آنجا کجا ققنوس بال افشان کند در آتشی دیگر

خوشا مرگی دگر

با آرزوی زایشی دیگر

احمد شاملو، شاعر مشهور و نوپرداز معاصر نیز، دفتر شعری با عنوان ققنوس در باران دارد که در حوالی سال‌های ۴۵–۱۳۴۴ به چاپ رسیده‌است، هرچند که شعری با این عنوان در آن دفتر نیست و در چاپ‌های موجود نیز مقدمه‌ای بر دفتر که تسمیه آن را توجیه کند وجود ندارد. همچنین محمود دولت‌آبادی، نویسندهٔ برجستهٔ معاصر، نمایشنامه‌ای به نام ققنوس دارد.[۳] سید علی صالحی نیز، مجموعه شعرهای سیدعمادالدین نسیمی را تحت عنوان ققنوس در شب خاکستر به چاپ رسانیده‌است.[۱۲]

نام پنجمین کتاب از کتاب‌های هری پاتر، هری پاتر و محفل ققنوس است. همچنین مدیر مدرسه جادوگری هاگوارتز، دامبلدور ققنوسی به نام فاوکس دارد.[نیازمند منبع]
براساس کتاب‌های هری پاتر، ققنوس پرندهٔ سرخ رنگ باشکوهی به اندازه مختلف که می‌تواند تغییر دهد ولی در این‌جا اندازی قو است که منقار، چنگال و دم بسیار بلندش طلایی رنگ است. این پرنده در نوک قله‌های مرتفع لانه می‌سازد و در مصر، هندوستان و چین یافت می‌شود. عمر ققنوس بسیار طولانی است زیرا این پرنده از موهبت تولد دوباره برخوردار است، بدین ترتیب که در دوران پیری شعله‌ور شده و تبدیل به مشتی خاکستر می‌شود، آنگاه از خاکستر به شکل یک جوجه برمی‌خیزد و بار دیگر به زندگی خود ادامه می‌دهد. ققنوس موجودی آرام است و هیچ‌گاه به قتل و کشتار نپرداخته‌است. این پرنده از گیاهان تغذیه می‌کند. ققنوس نیز مانند پرپرک می‌تواند به اراده خود ناپدید و پدیدار شود. آواز ققنوس ماهیتی سحرآمیز دارد: به افراد پاکدل، جرات و جسارت می‌بخشد و در دل افراد ناپاک ترس و وحشت ایجاد می‌کند. اشک ققنوس خاصیت درمانی قوی دارد.

ققنوس نام مصطلح برای موشک‌های رده AIM-۵۴ است که بر روی هواپیماهای F-۱۴ استفاده می‌شد. برد این سری موشک‌ها بلند بوده و از کارایی بالایی برخوردار بودند.[۱۳]

قُقنوس (به زبان یونان باستان: Φοῖνιξ، به عربی: العنقاء و به انگلیسی: Phoenix) پرندهٔ مقدّس افسانه‌ای است که در اساطیر ایران، اساطیر یونان، اساطیر مصر، و اساطیر چین از آن نام برده شده.[۱] دربارهٔ این موجود افسانه‌ای گفته می‌شود که وی مرغی نادر و تنهاست و جفتی و زایشی ندارد. اما هزار سال یک بار، بر توده‌ای بزرگ از هیزم بال می‌گشاید و آواز می‌خواند و چون از آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد، به منقار خویش آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش تخمی از وی پدید می‌آید که بلافاصله آتش می‌گیرد و می‌سوزد و از خاکستر آن ققنوسی دیگر متولد می‌شود. ققنوس در اغلب فرهنگ‌ها نماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شده‌است. امّا برخی فرهنگ‌ها ویژگی‌های دیگر هم به او نسبت داده‌اند. از جمله در مورد او گفته شده: اشک ققنوس زخم را درمان می‌کند [نیازمند منبع]، ققنوس صدای دل نشینی دارد، موسیقی از آوای او پدید آمده‌است و…

گرچه ققنوس در اساطیر ملل آسیایی همچون چین و ایران جایگاه ویژه‌ای دارد، امّا برخی معتقدند که اسطورهٔ ققنوس از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم رفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتری یافته‌است.[۲]

علامه دهخدا در توصیف ققنوس نوشته‌است:
گویند ققنوس هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال برهم زند چنان‌که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمی‌باشد و موسیقی را از آواز او دریافته‌اند. (به نقل از برهان قاطع)

در فرهنگ انگلیسی زبان، ققنوس Phoenix پرنده‌ای است افسانه‌ای و بسیار زیبا و منحصربه‌فرد در نوع خود، که بنا بر افسانه‌ها ۵۰۰ یا ۶۰۰ سال در صحاری غرب عمر می‌کند، خود را بر تلی از خاشاک می‌سوزاند، و از خاکستر حاصل، خود او دگر بار با طراوت جوانی سر برمی‌آورد و دور دیگری از زندگی را آغاز می‌کند و می‌گذراند. ققنوس در فرهنگ اروپایی غالباً تمثیلی از فناناپذیری و حیات جاودان است.
ققنوس در اصل از ایران باستان به فرهنگ اروپا راه یافته‌است.

طی هشت قرن قبل از میلاد مسیح، روی هم در نُه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده که هشت مورد آن از طریق نقل قول مؤلفان بعدی به ما رسیده و فقط یک مورد اثر هردوت مورخ یونانی ۴۸۴ تا ۴۲۴ قبل از میلاد با شرح کامل محفوظ مانده‌است. یونانی دیگری به نام کلودیوس آلیانوس Claudius Aelianus مشهور به آلیان Aelian نیز، ۲۰۰ سال بعد از میلاد مسیح در مورد ققنوس نوشته‌است:

داستان افسانه ققنوس

«ققنوس بدون کمک از علم حساب یا شمردن با انگشت، حساب ۵۰۰ سال را درست نگه می‌دارد زیرا او از طبیعتی که عقل کل است همه چیز را می‌آموزد. با آن که اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر می‌رسد مع‌هذا گمان نمی‌رود در میان مصریان – شاید جز انگشت شماری از کشیشان – کسی بداند که ۵۰۰ سال چه وقت به سر می‌رسد، ولی دست کم ما باید بدانیم که مصر کجاست و هلیوپولیس که مقصد ققنوس است، در کجا قرار دارد و این پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت می‌گذارد و در کجا دفن می‌کند.»

این مورخ، بر اساس متن انگلیسی، والد ققنوس را پدر می‌خواند ولی از ققنوس به صیغه خنثی (it) نام می‌برد. مؤلفان بعدی برای ققنوس غالباً از صیغه تأنیث استفاده کرده‌اند، اما از آن جا که این پرنده افسانه‌ای تک و منحصربه‌فرد بوده و زاد و ولد آن از جفتگیری ناشی نمی‌شده، بنابراین بحث در مورد جنسیت آن چندان مهم به نظر نمی‌رسیده‌است.

مورخی رومی به نام پوبلیوس اوویدیوس ناسو، مشهور به اووید، نخستین رومی است که دربارهٔ ققنوس به زبان لاتین مطلب نوشته‌است، در نوشتهٔ او آمده‌است:

«چه بسیار مخلوقاتی که امروزه بر روی زمین راه می‌روند، امّا در ابتدا به شکل دیگری بوده‌اند. فقط یک موجود هست که تا ابد همان طوری که از نخست بوده، باقی خواهد ماند، یعنی طی سالیان مدید، بی آن که تغییری کرده باشد، باقی می‌ماند و سرانجام نیز، پس از نابودی، دگربار به همان شکل اولیهٔ خویش متولد می‌شود. این پرنده، پرنده‌ای است که آشوری‌ها یا به تعبیر برخی منابع احتمالاً سوری‌ها یا فنیقی‌ها آن را ققنوس می‌نامند. این پرنده، دانه و علف معمولی نمی‌خورد، ولی از عصارهٔ میوه‌ها و از ادویه خوشبوی کمیاب می‌خورد. وقتی ۵۰۰ ساله شد، بر بالای نخل بلندی آشیان می‌سازد و با چنگالش از مرغوب‌ترین مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچین و دیگر ادویه و صمغ برای خود بستری می‌سازد و بعد می‌میرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست سفر می‌کند، و داستان چنین ادامه می‌یابد که سپس از سینه بدن بی جان او ققنوس کوچکی سر برمی‌کشد تا آن طور که می‌گویند ۵۰۰ سال دیگر زندگی کند و در آن زمان که پس از سن و سالی شهامت لازم را پیدا کرد تخت و آشیانش را که مدفن پدرش هست بر فراز نخلی رفیع به حرکت درمی‌آورد و سفر به شهر آفتاب را شروع می‌کند، همان جایی که در معبد آفتاب آشیان ققنوس خوش می‌درخشد.»[۳]

از مجموع آنچه در فرهنگ اروپایی پیرامون ققنوس آمده‌است، می‌توان دو روایت کلی در مورد ققنوس ارائه داد:

اول اینکه ققنوس از بدن بی جان پدرش به وجود می‌آید و جسد پدرش را به شهر هلیوپولیس می‌برد و در قربانگاه معبد آفتاب می‌سوزاند؛ و روایت دیگر اینکه ققنوس در تلی از چوب و خاشاک خوشبو آتش می‌افکند، بال می‌زند و شعله می‌افروزد، خود در آتش می‌سوزد و از خاکسترش ققنوسی دیگر زاده می‌شود. پس به‌طور خلاصه می‌توان در مورد این اسطوره در فرهنگ اروپایی گفت: «ققنوس در آتش می‌سوزد و دیگر بار از خاکستر خود زاده می‌شود». در همین ارتباط در زبان انگلیسی مثلی بدین مضمون رایج است که: «هر آتشی ممکن است ققنوسی دربرداشته باشد»

طی نخستین قرن میلادی، روی هم ۲۱ بار توسط ده مؤلف از ققنوس یاد شده‌است. از مجموع این منابع چنین بر می‌آید که خاستگاه اسطوره ققنوس تمدن قدیم مصر بوده و بعدها به ترتیب در تمدن‌های یونانی، رومی و مسیحی دربارهٔ آن سخن گفته‌اند. در میان مصریان، اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشید بوده که بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع می‌کند و نام شهر هلیوپولیس در نوشته هردوت نیز باید در همین ارتباط باشد.

مصریان ققنوس را پرنده مقدسی می‌دانند که بسیار نادر است. به روایت مردم شهر هلیوپولیس، ققنوس هر ۵۰۰ سال یک بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلی در مصر ظاهر می‌شود. از این پرنده تنها برخی تصاویر موجود است و آن طور که از شکل و اندازهٔ او در این تصاویر بر می‌آید، بال و پرش بخشی قرمز و بخشی زرد طلایی است و اندازه و شکل عمومی آن مانند عقاب است. داستانی عجیب هم از کار این پرنده گفته می‌شود و آن این که این پرنده جسد پدر خود را، که با نوعی صمغ گیاهی خوشبو اندود شده، همهٔ راه از سرزمین عرب تا معبد آفتاب با خود می‌آورد و آن را در آن جا دفن می‌نماید. می‌گویند برای آوردن جسد ابتدا گلوله‌ای آن قدر بزرگ که بتواند آن را حمل نماید از جنس آن صمغ گیاهی می‌سازد، بعد توی آن را خالی می‌کند و جسد را در آن می‌گذارد و دهانه آن را با صمغ تازه مسدود می‌کند و آن گاه گلوله را که درست همان وزن اولیه خود را پیدا کرده‌است، به مصر می‌آورد و در حالی که تمامی رویه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان‌طور که گفته شد درون معبد آفتاب می‌گذارد.

در اساطیر ایران، قُقنوس یا قُقنُس، معرب کلمهٔ یونانی کوکنوس κύκνος / kúknos و به چم قو swan، همتای کلمهٔ هند و اروپایی و چینی فونیکس است و چنین می‌نماید که شکل آن ترتیب و برآیندی از قرقاول، مرغ چینی و آمیزهٔ آن با دیگر مرغان اسطوره ایست.

این مرغ در روایت‌های ایرانی نیز همچون روایت‌های هندواروپائی، مرغی نادر و تنهاست که او را جفتی نیست و در نتیجه از او زایشی نیز پدید نخواهد آمد. ققنوس هزار سال زندگی می‌کند و چون عمرش به پایان می‌رسد، توده‌ای بزرگ از هیزم فراهم می‌آورد و با نشستن بر آن توده چندان آواز می‌خواند که از آواز خود به وجد می‌آید و با برهم زدن بال و به یاری منقار، آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش از وی بیضه ای (تخم مرغی) پدیدار می‌شود و بدینسان ققنوسی دیگر زاده می‌شود.[۴]

در این روایت ققنوس همتای قو در ادبیات اروپایی است که با آوازخوانی، زیست و زندگی خود را به پایان می‌برد. اساساً در ادبیات ایران نیز همچون ادبیات هندواروپایی، سوختن در رنج خویش و از خاکستر خود برآمدن و تولدی دیگر، راه به اسطورهٔ ققنوس دارند.

در فرهنگ اسطوره‌ای چین، ققنوس با نام فنگ هوانگ یا پرندهٔ سرخ شناخته می‌شود که از جنس آتش است و نماد تابستان و جنوب محسوب می‌شود که خشکسالی آفرین می‌باشد. به همین دلیل ققنوس دربردارندهٔ عنصر منفی و مادینگی جهان، یعنی یین است و نماد ملکه محسوب می‌شود. در برابر ققنوس، اژدها قرار می‌گیرد که همیشه در اساطیر چین نمایندهٔ خاقان به‌شمار می‌آید.[۵]
در اساطیر چین ققنوس در فواره‌ای از آب زلال تن می‌شوید و با گذشتن از بلندای کوه گون لون، هر شامگاه در غارهای دان Tan آرام می‌یابد. بر مبنای روایات چینی ققنوس کمتر تا سطح زمین پرواز می‌کند و هرگاه که چنین کند، همهٔ مرغان گرد او جمع می‌شوند. بر اساس روایت کویاجی دربارهٔ ققنوس، وی بر سطح زمین نمی‌نشیند، امّا هرگاه که بر سطح زمین بنشیند بر یک پای می‌رقصد.

برخی احتمال داده‌اند که ققنوس چینی همتای شانگ شانگ یا مرغ باران در روایت کنفوسیوس باشد، حال آنکه شانگ شانگ یا مرغ باران، پرنده ایست که نماد یین محسوب می‌شود، امّا ققنوس به‌طور معمول نماد یانگ تلقی شده‌است.[۴]

ققنوس در اساطیر چین، نماد شادمانی و خرسندی و نشانهٔ رضایت آسمان است. اژدها در این اساطیر روح باران و نماد خاقان است و ققنوس، نماد ملکه و جنوب و یاور کشاورزان است.

در اساطیر چین پرنده سرخ یا ققنوس نماد جنوب و مورد نیایش بود. ققنوس بعدها جای خود را به قرقاول داد. این پرنده در نقش‌های برجای مانده دارای منقار خمیده، پنجهٔ بلند و تیز به شکل پرندگان شکاری بود و یاری دهندهٔ کشاورزان مزارع خشک جنوب به‌شمار می‌آمد.[۶]

در اساطیر چین ققنوس دیگری موسوم به چی سانگ یا ققنوس کوهساران نیز وجود دارد. این ققنوس، ققنوسی است که به روزگار دودمان جو نقشهٔ رودها را به یو پیشکش کرد.[۷]

در کتاب ققنوس نوشتهٔ سیلویا تاون‌سند وارنر ققنوس از یک موجود افسانه‌ای به یک واقعیت تصویر شده و نماد هويّت و موجوديت يك ملّت است كه بازيچهٔ هوس‌ها و اميال افراد سودجو و منفعت طلب قرار می‌گيرد. [۸] [۹] در این داستان کوتاه و تأثیرگذار ققنوس پرنده‌ای زیبا و اصیل باستانی مشرقی است که در منطقه‌ای در خاورمیانه حوالی عربستان زندگی می‌کند که به دست یک شخص سرمایه‌دار انگلیسی به اسم «آقای پالدرو» اسیر می‌شود و آن را در یک قفس زندانی و حبس می‌کند تا از نمایش دادن آن در باغ‌وحش پول خوبی به جیب بزند، اما پس از مدتی وقتی که می‌بیند ققنوس در قفس و اسارت برای مردم جذاب نیست و نظر مردم را جلب نمی‌کند، تصمیم می‌گیرد از این پرنده باشکوه و باعظمت یک موجود حقیر و مسخره به وجود بیاورد تا برای مردم جالب به نظر برسد. او مدام به این پرنده زجر و عذاب می‌دهد، اما درنهایت پس از تحمل سختی و ظلم بسیار، ققنوس همچون یک ملّت تحت ظلم و استبداد قیام می‌کند و تمامی کسانی را که مسبب رنج او شده‌اند در آتش خود می‌سوزاند و دوباره از نو آزاد متولد می‌شود. در بخشی از داستان می‌خوانیم:

در شعر کهن فارسی فقط عطار نیشابوری در اشعار خود از ققنوس نام برده‌ است. او ققنوس را نیز به سان دیگر موجودات فانی دانسته و بر همه‌گیر بودن پدیدهٔ مرگ تأکید ورزیده است. [۱۰]

در منطق الطیر عطار، ققنوس طُرفه مرغی دل‌سِتان است که مأوای او در هندوستان می‌باشد. او پرنده ای است که نزدیک به صد سوراخ در منقار دارد و او را جفتی نیست. بنابراین روایت، ققنوس در بلندی‌ها می‌نشیند و با وزیدن باد بر منقار او، نوایی دلنشین پدیدار می‌شود و مرغان دیگر بدین آواز گرد او جمع می‌شوند و مدهوش و صید وی می‌شوند.[۱۱]

عطار نیشابوری در اشعارش از ققنوس به عنوان پرنده‌ای یاد می‌کند که بر روی نوک او ۳۶۰ سوراخ وجود دارد و از هر سوراخ آن نوایی دلنشین خارج می‌گردد. او خاستگاه ققنوس را در هندوستان می‌داند.[نیازمند منبع]

شعر زیر از شاعر بزرگ ایران، نیما یوشیج، که عنوان ققنوس دارد، بازگوکنندهٔ مناسبی از اسطورهٔ ققنوس است:

قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازهٔ جهان،

آواره مانده از وزش بادهای سرد،

بر شاخ خیزران،

بنشسته‌است فرد.

بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.

او ناله‌های گمشده ترکیب می‌کند،

از رشته‌های پارهٔ صدها صدای دور،

در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،

دیوار یک بنای خیالی

می‌سازد.

از آن زمان که زردی خورشید روی موج

کمرنگ مانده‌است و به ساحل گرفته اوج

بانگ شغال، و مرد دهاتی

کرده ست روشن آتش پنهان خانه را

داستان افسانه ققنوس

قرمز به چشم، شعلهٔ خردی

خط می‌کشد به زیر دو چشم درشت شب

وندر نقاط دور،

خلق اند در عبور …

او، آن نوای نادره، پنهان چنان‌که هست،

از آن مکان که جای گزیده ست می‌پرد

در بین چیزها که گره خورده می‌شود

یا روشنی و تیرگی این شب دراز

می‌گذرد.

یک شعله را به پیش

می‌نگرد.

جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی

ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش،

نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است.

حس می‌کند که آرزوی مرغها چو او

تیره ست همچو دود. اگر چند امیدشان

چون خرمنی ز آتش

در چشم می‌نماید و صبح سپیدشان.

حس می‌کند که زندگی او چنان

مرغان دیگر ار بسر آید

در خواب و خورد

رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.

آن مرغ نغزخوان،

در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،

اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،

بسته ست دمبدم نظر و می‌دهد تکان

چشمان تیزبین.

وز روی تپه،

ناگاه، چون بجای پر و بال می‌زند

بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،

که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.

آنگه ز رنج‌های درونیش مست،

خود را به روی هیبت آتش می‌افکند.

باد شدید می‌دمد و سوخته ست مرغ!

خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!

پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در.

در این شعر نیما، خیزران یا نی کنایه ایست از قلم، و فرد نشستن بر سر آن توصیفی است که نیما یوشیج از یکه و تنها بودن خویش در شعر نو، در سپیده دم ابداع این نوع شعر می‌کند. لطافت این شعر نیما که در بهمن ۱۳۱۶ سروده شده‌است، در این شعر آن است که وی با توجه به ناآشنا بودن شعر نو برای بسیاری از افراد خاص و عام و ضمن یادآوری تنهایی خود در این مسیر، ضمن اشاره به ققنوس به سوختن خویش در رنج درون اشاره می‌کند، تنها بدین امید که پویندگان راهش در آینده، ققنوس وار سر برآورند و به کار او در زمینهٔ شعر نو، حیاتی جاوید بخشند. اتفاقی که امروز با گسترش فوق العادهٔ شعر نو به‌وضوح شاهد آن هستیم.

در نمونه‌ای دیگر از اشاره به ققنوس در شعر پارسی، می‌توان به سرودهٔ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی اشاره کرد:

در آنجای که آن ققنوس آتش می‌زند خود را

پس از آنجا کجا ققنوس بال افشان کند در آتشی دیگر

خوشا مرگی دگر

با آرزوی زایشی دیگر

احمد شاملو، شاعر مشهور و نوپرداز معاصر نیز، دفتر شعری با عنوان ققنوس در باران دارد که در حوالی سال‌های ۴۵–۱۳۴۴ به چاپ رسیده‌است، هرچند که شعری با این عنوان در آن دفتر نیست و در چاپ‌های موجود نیز مقدمه‌ای بر دفتر که تسمیه آن را توجیه کند وجود ندارد. همچنین محمود دولت‌آبادی، نویسندهٔ برجستهٔ معاصر، نمایشنامه‌ای به نام ققنوس دارد.[۳] سید علی صالحی نیز، مجموعه شعرهای سیدعمادالدین نسیمی را تحت عنوان ققنوس در شب خاکستر به چاپ رسانیده‌است.[۱۲]

نام پنجمین کتاب از کتاب‌های هری پاتر، هری پاتر و محفل ققنوس است. همچنین مدیر مدرسه جادوگری هاگوارتز، دامبلدور ققنوسی به نام فاوکس دارد.[نیازمند منبع]
براساس کتاب‌های هری پاتر، ققنوس پرندهٔ سرخ رنگ باشکوهی به اندازه مختلف که می‌تواند تغییر دهد ولی در این‌جا اندازی قو است که منقار، چنگال و دم بسیار بلندش طلایی رنگ است. این پرنده در نوک قله‌های مرتفع لانه می‌سازد و در مصر، هندوستان و چین یافت می‌شود. عمر ققنوس بسیار طولانی است زیرا این پرنده از موهبت تولد دوباره برخوردار است، بدین ترتیب که در دوران پیری شعله‌ور شده و تبدیل به مشتی خاکستر می‌شود، آنگاه از خاکستر به شکل یک جوجه برمی‌خیزد و بار دیگر به زندگی خود ادامه می‌دهد. ققنوس موجودی آرام است و هیچ‌گاه به قتل و کشتار نپرداخته‌است. این پرنده از گیاهان تغذیه می‌کند. ققنوس نیز مانند پرپرک می‌تواند به اراده خود ناپدید و پدیدار شود. آواز ققنوس ماهیتی سحرآمیز دارد: به افراد پاکدل، جرات و جسارت می‌بخشد و در دل افراد ناپاک ترس و وحشت ایجاد می‌کند. اشک ققنوس خاصیت درمانی قوی دارد.

ققنوس نام مصطلح برای موشک‌های رده AIM-۵۴ است که بر روی هواپیماهای F-۱۴ استفاده می‌شد. برد این سری موشک‌ها بلند بوده و از کارایی بالایی برخوردار بودند.[۱۳]

قُقنوس (به زبان یونان باستان: Φοῖνιξ، به عربی: العنقاء و به انگلیسی: Phoenix) پرندهٔ مقدّس افسانه‌ای است که در اساطیر ایران، اساطیر یونان، اساطیر مصر، و اساطیر چین از آن نام برده شده.[۱] دربارهٔ این موجود افسانه‌ای گفته می‌شود که وی مرغی نادر و تنهاست و جفتی و زایشی ندارد. اما هزار سال یک بار، بر توده‌ای بزرگ از هیزم بال می‌گشاید و آواز می‌خواند و چون از آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد، به منقار خویش آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش تخمی از وی پدید می‌آید که بلافاصله آتش می‌گیرد و می‌سوزد و از خاکستر آن ققنوسی دیگر متولد می‌شود. ققنوس در اغلب فرهنگ‌ها نماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شده‌است. امّا برخی فرهنگ‌ها ویژگی‌های دیگر هم به او نسبت داده‌اند. از جمله در مورد او گفته شده: اشک ققنوس زخم را درمان می‌کند [نیازمند منبع]، ققنوس صدای دل نشینی دارد، موسیقی از آوای او پدید آمده‌است و…

گرچه ققنوس در اساطیر ملل آسیایی همچون چین و ایران جایگاه ویژه‌ای دارد، امّا برخی معتقدند که اسطورهٔ ققنوس از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم رفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتری یافته‌است.[۲]

علامه دهخدا در توصیف ققنوس نوشته‌است:
گویند ققنوس هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال برهم زند چنان‌که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمی‌باشد و موسیقی را از آواز او دریافته‌اند. (به نقل از برهان قاطع)

در فرهنگ انگلیسی زبان، ققنوس Phoenix پرنده‌ای است افسانه‌ای و بسیار زیبا و منحصربه‌فرد در نوع خود، که بنا بر افسانه‌ها ۵۰۰ یا ۶۰۰ سال در صحاری غرب عمر می‌کند، خود را بر تلی از خاشاک می‌سوزاند، و از خاکستر حاصل، خود او دگر بار با طراوت جوانی سر برمی‌آورد و دور دیگری از زندگی را آغاز می‌کند و می‌گذراند. ققنوس در فرهنگ اروپایی غالباً تمثیلی از فناناپذیری و حیات جاودان است.
ققنوس در اصل از ایران باستان به فرهنگ اروپا راه یافته‌است.

طی هشت قرن قبل از میلاد مسیح، روی هم در نُه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده که هشت مورد آن از طریق نقل قول مؤلفان بعدی به ما رسیده و فقط یک مورد اثر هردوت مورخ یونانی ۴۸۴ تا ۴۲۴ قبل از میلاد با شرح کامل محفوظ مانده‌است. یونانی دیگری به نام کلودیوس آلیانوس Claudius Aelianus مشهور به آلیان Aelian نیز، ۲۰۰ سال بعد از میلاد مسیح در مورد ققنوس نوشته‌است:

داستان افسانه ققنوس

«ققنوس بدون کمک از علم حساب یا شمردن با انگشت، حساب ۵۰۰ سال را درست نگه می‌دارد زیرا او از طبیعتی که عقل کل است همه چیز را می‌آموزد. با آن که اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر می‌رسد مع‌هذا گمان نمی‌رود در میان مصریان – شاید جز انگشت شماری از کشیشان – کسی بداند که ۵۰۰ سال چه وقت به سر می‌رسد، ولی دست کم ما باید بدانیم که مصر کجاست و هلیوپولیس که مقصد ققنوس است، در کجا قرار دارد و این پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت می‌گذارد و در کجا دفن می‌کند.»

این مورخ، بر اساس متن انگلیسی، والد ققنوس را پدر می‌خواند ولی از ققنوس به صیغه خنثی (it) نام می‌برد. مؤلفان بعدی برای ققنوس غالباً از صیغه تأنیث استفاده کرده‌اند، اما از آن جا که این پرنده افسانه‌ای تک و منحصربه‌فرد بوده و زاد و ولد آن از جفتگیری ناشی نمی‌شده، بنابراین بحث در مورد جنسیت آن چندان مهم به نظر نمی‌رسیده‌است.

مورخی رومی به نام پوبلیوس اوویدیوس ناسو، مشهور به اووید، نخستین رومی است که دربارهٔ ققنوس به زبان لاتین مطلب نوشته‌است، در نوشتهٔ او آمده‌است:

«چه بسیار مخلوقاتی که امروزه بر روی زمین راه می‌روند، امّا در ابتدا به شکل دیگری بوده‌اند. فقط یک موجود هست که تا ابد همان طوری که از نخست بوده، باقی خواهد ماند، یعنی طی سالیان مدید، بی آن که تغییری کرده باشد، باقی می‌ماند و سرانجام نیز، پس از نابودی، دگربار به همان شکل اولیهٔ خویش متولد می‌شود. این پرنده، پرنده‌ای است که آشوری‌ها یا به تعبیر برخی منابع احتمالاً سوری‌ها یا فنیقی‌ها آن را ققنوس می‌نامند. این پرنده، دانه و علف معمولی نمی‌خورد، ولی از عصارهٔ میوه‌ها و از ادویه خوشبوی کمیاب می‌خورد. وقتی ۵۰۰ ساله شد، بر بالای نخل بلندی آشیان می‌سازد و با چنگالش از مرغوب‌ترین مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچین و دیگر ادویه و صمغ برای خود بستری می‌سازد و بعد می‌میرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست سفر می‌کند، و داستان چنین ادامه می‌یابد که سپس از سینه بدن بی جان او ققنوس کوچکی سر برمی‌کشد تا آن طور که می‌گویند ۵۰۰ سال دیگر زندگی کند و در آن زمان که پس از سن و سالی شهامت لازم را پیدا کرد تخت و آشیانش را که مدفن پدرش هست بر فراز نخلی رفیع به حرکت درمی‌آورد و سفر به شهر آفتاب را شروع می‌کند، همان جایی که در معبد آفتاب آشیان ققنوس خوش می‌درخشد.»[۳]

از مجموع آنچه در فرهنگ اروپایی پیرامون ققنوس آمده‌است، می‌توان دو روایت کلی در مورد ققنوس ارائه داد:

اول اینکه ققنوس از بدن بی جان پدرش به وجود می‌آید و جسد پدرش را به شهر هلیوپولیس می‌برد و در قربانگاه معبد آفتاب می‌سوزاند؛ و روایت دیگر اینکه ققنوس در تلی از چوب و خاشاک خوشبو آتش می‌افکند، بال می‌زند و شعله می‌افروزد، خود در آتش می‌سوزد و از خاکسترش ققنوسی دیگر زاده می‌شود. پس به‌طور خلاصه می‌توان در مورد این اسطوره در فرهنگ اروپایی گفت: «ققنوس در آتش می‌سوزد و دیگر بار از خاکستر خود زاده می‌شود». در همین ارتباط در زبان انگلیسی مثلی بدین مضمون رایج است که: «هر آتشی ممکن است ققنوسی دربرداشته باشد»

طی نخستین قرن میلادی، روی هم ۲۱ بار توسط ده مؤلف از ققنوس یاد شده‌است. از مجموع این منابع چنین بر می‌آید که خاستگاه اسطوره ققنوس تمدن قدیم مصر بوده و بعدها به ترتیب در تمدن‌های یونانی، رومی و مسیحی دربارهٔ آن سخن گفته‌اند. در میان مصریان، اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشید بوده که بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع می‌کند و نام شهر هلیوپولیس در نوشته هردوت نیز باید در همین ارتباط باشد.

مصریان ققنوس را پرنده مقدسی می‌دانند که بسیار نادر است. به روایت مردم شهر هلیوپولیس، ققنوس هر ۵۰۰ سال یک بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلی در مصر ظاهر می‌شود. از این پرنده تنها برخی تصاویر موجود است و آن طور که از شکل و اندازهٔ او در این تصاویر بر می‌آید، بال و پرش بخشی قرمز و بخشی زرد طلایی است و اندازه و شکل عمومی آن مانند عقاب است. داستانی عجیب هم از کار این پرنده گفته می‌شود و آن این که این پرنده جسد پدر خود را، که با نوعی صمغ گیاهی خوشبو اندود شده، همهٔ راه از سرزمین عرب تا معبد آفتاب با خود می‌آورد و آن را در آن جا دفن می‌نماید. می‌گویند برای آوردن جسد ابتدا گلوله‌ای آن قدر بزرگ که بتواند آن را حمل نماید از جنس آن صمغ گیاهی می‌سازد، بعد توی آن را خالی می‌کند و جسد را در آن می‌گذارد و دهانه آن را با صمغ تازه مسدود می‌کند و آن گاه گلوله را که درست همان وزن اولیه خود را پیدا کرده‌است، به مصر می‌آورد و در حالی که تمامی رویه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان‌طور که گفته شد درون معبد آفتاب می‌گذارد.

در اساطیر ایران، قُقنوس یا قُقنُس، معرب کلمهٔ یونانی کوکنوس κύκνος / kúknos و به چم قو swan، همتای کلمهٔ هند و اروپایی و چینی فونیکس است و چنین می‌نماید که شکل آن ترتیب و برآیندی از قرقاول، مرغ چینی و آمیزهٔ آن با دیگر مرغان اسطوره ایست.

این مرغ در روایت‌های ایرانی نیز همچون روایت‌های هندواروپائی، مرغی نادر و تنهاست که او را جفتی نیست و در نتیجه از او زایشی نیز پدید نخواهد آمد. ققنوس هزار سال زندگی می‌کند و چون عمرش به پایان می‌رسد، توده‌ای بزرگ از هیزم فراهم می‌آورد و با نشستن بر آن توده چندان آواز می‌خواند که از آواز خود به وجد می‌آید و با برهم زدن بال و به یاری منقار، آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش از وی بیضه ای (تخم مرغی) پدیدار می‌شود و بدینسان ققنوسی دیگر زاده می‌شود.[۴]

در این روایت ققنوس همتای قو در ادبیات اروپایی است که با آوازخوانی، زیست و زندگی خود را به پایان می‌برد. اساساً در ادبیات ایران نیز همچون ادبیات هندواروپایی، سوختن در رنج خویش و از خاکستر خود برآمدن و تولدی دیگر، راه به اسطورهٔ ققنوس دارند.

در فرهنگ اسطوره‌ای چین، ققنوس با نام فنگ هوانگ یا پرندهٔ سرخ شناخته می‌شود که از جنس آتش است و نماد تابستان و جنوب محسوب می‌شود که خشکسالی آفرین می‌باشد. به همین دلیل ققنوس دربردارندهٔ عنصر منفی و مادینگی جهان، یعنی یین است و نماد ملکه محسوب می‌شود. در برابر ققنوس، اژدها قرار می‌گیرد که همیشه در اساطیر چین نمایندهٔ خاقان به‌شمار می‌آید.[۵]
در اساطیر چین ققنوس در فواره‌ای از آب زلال تن می‌شوید و با گذشتن از بلندای کوه گون لون، هر شامگاه در غارهای دان Tan آرام می‌یابد. بر مبنای روایات چینی ققنوس کمتر تا سطح زمین پرواز می‌کند و هرگاه که چنین کند، همهٔ مرغان گرد او جمع می‌شوند. بر اساس روایت کویاجی دربارهٔ ققنوس، وی بر سطح زمین نمی‌نشیند، امّا هرگاه که بر سطح زمین بنشیند بر یک پای می‌رقصد.

برخی احتمال داده‌اند که ققنوس چینی همتای شانگ شانگ یا مرغ باران در روایت کنفوسیوس باشد، حال آنکه شانگ شانگ یا مرغ باران، پرنده ایست که نماد یین محسوب می‌شود، امّا ققنوس به‌طور معمول نماد یانگ تلقی شده‌است.[۴]

ققنوس در اساطیر چین، نماد شادمانی و خرسندی و نشانهٔ رضایت آسمان است. اژدها در این اساطیر روح باران و نماد خاقان است و ققنوس، نماد ملکه و جنوب و یاور کشاورزان است.

در اساطیر چین پرنده سرخ یا ققنوس نماد جنوب و مورد نیایش بود. ققنوس بعدها جای خود را به قرقاول داد. این پرنده در نقش‌های برجای مانده دارای منقار خمیده، پنجهٔ بلند و تیز به شکل پرندگان شکاری بود و یاری دهندهٔ کشاورزان مزارع خشک جنوب به‌شمار می‌آمد.[۶]

در اساطیر چین ققنوس دیگری موسوم به چی سانگ یا ققنوس کوهساران نیز وجود دارد. این ققنوس، ققنوسی است که به روزگار دودمان جو نقشهٔ رودها را به یو پیشکش کرد.[۷]

در کتاب ققنوس نوشتهٔ سیلویا تاون‌سند وارنر ققنوس از یک موجود افسانه‌ای به یک واقعیت تصویر شده و نماد هويّت و موجوديت يك ملّت است كه بازيچهٔ هوس‌ها و اميال افراد سودجو و منفعت طلب قرار می‌گيرد. [۸] [۹] در این داستان کوتاه و تأثیرگذار ققنوس پرنده‌ای زیبا و اصیل باستانی مشرقی است که در منطقه‌ای در خاورمیانه حوالی عربستان زندگی می‌کند که به دست یک شخص سرمایه‌دار انگلیسی به اسم «آقای پالدرو» اسیر می‌شود و آن را در یک قفس زندانی و حبس می‌کند تا از نمایش دادن آن در باغ‌وحش پول خوبی به جیب بزند، اما پس از مدتی وقتی که می‌بیند ققنوس در قفس و اسارت برای مردم جذاب نیست و نظر مردم را جلب نمی‌کند، تصمیم می‌گیرد از این پرنده باشکوه و باعظمت یک موجود حقیر و مسخره به وجود بیاورد تا برای مردم جالب به نظر برسد. او مدام به این پرنده زجر و عذاب می‌دهد، اما درنهایت پس از تحمل سختی و ظلم بسیار، ققنوس همچون یک ملّت تحت ظلم و استبداد قیام می‌کند و تمامی کسانی را که مسبب رنج او شده‌اند در آتش خود می‌سوزاند و دوباره از نو آزاد متولد می‌شود. در بخشی از داستان می‌خوانیم:

در شعر کهن فارسی فقط عطار نیشابوری در اشعار خود از ققنوس نام برده‌ است. او ققنوس را نیز به سان دیگر موجودات فانی دانسته و بر همه‌گیر بودن پدیدهٔ مرگ تأکید ورزیده است. [۱۰]

در منطق الطیر عطار، ققنوس طُرفه مرغی دل‌سِتان است که مأوای او در هندوستان می‌باشد. او پرنده ای است که نزدیک به صد سوراخ در منقار دارد و او را جفتی نیست. بنابراین روایت، ققنوس در بلندی‌ها می‌نشیند و با وزیدن باد بر منقار او، نوایی دلنشین پدیدار می‌شود و مرغان دیگر بدین آواز گرد او جمع می‌شوند و مدهوش و صید وی می‌شوند.[۱۱]

عطار نیشابوری در اشعارش از ققنوس به عنوان پرنده‌ای یاد می‌کند که بر روی نوک او ۳۶۰ سوراخ وجود دارد و از هر سوراخ آن نوایی دلنشین خارج می‌گردد. او خاستگاه ققنوس را در هندوستان می‌داند.[نیازمند منبع]

شعر زیر از شاعر بزرگ ایران، نیما یوشیج، که عنوان ققنوس دارد، بازگوکنندهٔ مناسبی از اسطورهٔ ققنوس است:

قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازهٔ جهان،

آواره مانده از وزش بادهای سرد،

بر شاخ خیزران،

بنشسته‌است فرد.

بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.

او ناله‌های گمشده ترکیب می‌کند،

از رشته‌های پارهٔ صدها صدای دور،

در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،

دیوار یک بنای خیالی

می‌سازد.

از آن زمان که زردی خورشید روی موج

کمرنگ مانده‌است و به ساحل گرفته اوج

بانگ شغال، و مرد دهاتی

کرده ست روشن آتش پنهان خانه را

داستان افسانه ققنوس

قرمز به چشم، شعلهٔ خردی

خط می‌کشد به زیر دو چشم درشت شب

وندر نقاط دور،

خلق اند در عبور …

او، آن نوای نادره، پنهان چنان‌که هست،

از آن مکان که جای گزیده ست می‌پرد

در بین چیزها که گره خورده می‌شود

یا روشنی و تیرگی این شب دراز

می‌گذرد.

یک شعله را به پیش

می‌نگرد.

جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی

ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش،

نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است.

حس می‌کند که آرزوی مرغها چو او

تیره ست همچو دود. اگر چند امیدشان

چون خرمنی ز آتش

در چشم می‌نماید و صبح سپیدشان.

حس می‌کند که زندگی او چنان

مرغان دیگر ار بسر آید

در خواب و خورد

رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.

آن مرغ نغزخوان،

در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،

اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،

بسته ست دمبدم نظر و می‌دهد تکان

چشمان تیزبین.

وز روی تپه،

ناگاه، چون بجای پر و بال می‌زند

بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،

که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.

آنگه ز رنج‌های درونیش مست،

خود را به روی هیبت آتش می‌افکند.

باد شدید می‌دمد و سوخته ست مرغ!

خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!

پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در.

در این شعر نیما، خیزران یا نی کنایه ایست از قلم، و فرد نشستن بر سر آن توصیفی است که نیما یوشیج از یکه و تنها بودن خویش در شعر نو، در سپیده دم ابداع این نوع شعر می‌کند. لطافت این شعر نیما که در بهمن ۱۳۱۶ سروده شده‌است، در این شعر آن است که وی با توجه به ناآشنا بودن شعر نو برای بسیاری از افراد خاص و عام و ضمن یادآوری تنهایی خود در این مسیر، ضمن اشاره به ققنوس به سوختن خویش در رنج درون اشاره می‌کند، تنها بدین امید که پویندگان راهش در آینده، ققنوس وار سر برآورند و به کار او در زمینهٔ شعر نو، حیاتی جاوید بخشند. اتفاقی که امروز با گسترش فوق العادهٔ شعر نو به‌وضوح شاهد آن هستیم.

در نمونه‌ای دیگر از اشاره به ققنوس در شعر پارسی، می‌توان به سرودهٔ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی اشاره کرد:

در آنجای که آن ققنوس آتش می‌زند خود را

پس از آنجا کجا ققنوس بال افشان کند در آتشی دیگر

خوشا مرگی دگر

با آرزوی زایشی دیگر

احمد شاملو، شاعر مشهور و نوپرداز معاصر نیز، دفتر شعری با عنوان ققنوس در باران دارد که در حوالی سال‌های ۴۵–۱۳۴۴ به چاپ رسیده‌است، هرچند که شعری با این عنوان در آن دفتر نیست و در چاپ‌های موجود نیز مقدمه‌ای بر دفتر که تسمیه آن را توجیه کند وجود ندارد. همچنین محمود دولت‌آبادی، نویسندهٔ برجستهٔ معاصر، نمایشنامه‌ای به نام ققنوس دارد.[۳] سید علی صالحی نیز، مجموعه شعرهای سیدعمادالدین نسیمی را تحت عنوان ققنوس در شب خاکستر به چاپ رسانیده‌است.[۱۲]

نام پنجمین کتاب از کتاب‌های هری پاتر، هری پاتر و محفل ققنوس است. همچنین مدیر مدرسه جادوگری هاگوارتز، دامبلدور ققنوسی به نام فاوکس دارد.[نیازمند منبع]
براساس کتاب‌های هری پاتر، ققنوس پرندهٔ سرخ رنگ باشکوهی به اندازه مختلف که می‌تواند تغییر دهد ولی در این‌جا اندازی قو است که منقار، چنگال و دم بسیار بلندش طلایی رنگ است. این پرنده در نوک قله‌های مرتفع لانه می‌سازد و در مصر، هندوستان و چین یافت می‌شود. عمر ققنوس بسیار طولانی است زیرا این پرنده از موهبت تولد دوباره برخوردار است، بدین ترتیب که در دوران پیری شعله‌ور شده و تبدیل به مشتی خاکستر می‌شود، آنگاه از خاکستر به شکل یک جوجه برمی‌خیزد و بار دیگر به زندگی خود ادامه می‌دهد. ققنوس موجودی آرام است و هیچ‌گاه به قتل و کشتار نپرداخته‌است. این پرنده از گیاهان تغذیه می‌کند. ققنوس نیز مانند پرپرک می‌تواند به اراده خود ناپدید و پدیدار شود. آواز ققنوس ماهیتی سحرآمیز دارد: به افراد پاکدل، جرات و جسارت می‌بخشد و در دل افراد ناپاک ترس و وحشت ایجاد می‌کند. اشک ققنوس خاصیت درمانی قوی دارد.

ققنوس نام مصطلح برای موشک‌های رده AIM-۵۴ است که بر روی هواپیماهای F-۱۴ استفاده می‌شد. برد این سری موشک‌ها بلند بوده و از کارایی بالایی برخوردار بودند.[۱۳]

خانه |
تماس |
درباره ما |

پدیدآورنده:
سرویس هنر اسلامی/ محمدسعید اکبرزاده
1395 .19 اسفند

در فرهنگ زبان انگليسي، ققنوس Phoenix پرنده اي است افسانه اي و بسيار زيبا و منحصر به فرد در نوع خود كه بنا بر افسانه ها 500 يا 600 سال در صحاري عرب عمر مي كند، خود را بر تلي از خاشاك مي سوزاند، از خاكسترش دگر بار با طراوت جواني سر بر مي آورد و دور ديگري از زندگي را مي گذراند و غالبا تمثيلي است از فنا ناپذيري و حيات جاودان1. طي هشت قرن قبل از ميلاد مسيح، رويهم در نه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده كه هشت مورد آن از طريق نقل قول مولفان بعدي به ما رسيده و فقط يك مورد اثر هردوت مورخ يوناني 484 تا 424 قبل از ميلاد با شرح كامل محفوظ مانده كه برگردان آن از متن انگليسي به فارسي در اين جا آورده مي شود 2مصريان پرنده مقدس ديگري دارند به نام ققنوس كه من آن را جز در تصاوير نديده ام. اين پرنده به راستي نادر است و به روايت مردم شهر Heliopolis ، هر 500 سال يك بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلي در مصر مي آيد. آن طور كه از شكل واندازه اش در تصاوير بر مي آيد، بال و پرش بخشي قرمز و بخشي زرد طلايي است و اندازه و شكل عمومي آن مانند عقاب است. داستاني هم از كار اين پرنده مي گويند كه به نظر من باور كردني نيست و آن اين كه اين پرنده جسد والد خود را، كه با نوعي صمغ گياهي خوشبو 3 اندود شده، همه ي راه از سرزمين عرب تا معبد آفتاب با خود مي آورد و آن را در آن جا دفن مي نمايد. مي گويند براي آوردن جسد ابتدا گلوله اي آن قدر بزرگ كه بتواند آن را حمل نمايد از آن صمغ گياهي مي سازد، بعد توي آن را خالي مي كند و جسد را در آن مي گذارد و دهانه آن را با صمغ تازه مي گيرد و گلوله را كه درست همان وزن اوليه خود را پيدا كرده به مصر مي آورد و در حالي كه تمامي رويه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان طور كه گفتم درون معبد آفتاب مي گذارد، و اين داستاني است كه درباره اين مرغ و كارهايش مي گويندطي نخستين قرن ميلادي، روي هم 21 بار توسط ده مولف از ققنوس ياد شده است2. از مجموع اين منابع چنين بر مي آيد كه خاستگاه اسطوره ققنوس تمدن قديم مصر بوده و بعدها به ترتيب در تمدن هاي يوناني، رومي و مسيحي درباره آن سخن گفته اند. در ميان مصريان، اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشيد بوده كه بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع مي كند و نام شهر هليوپوليس در نوشته هردوت نيز بايد در همين ارتباط باشد 4. واژه فنيكس در زبان عبري شامل سه بخش fo-en-ix به معني يك آتش بزرگ است:يوناني ديگري به نام Claudius Aelianus مشهور به Aelian 200 سال بعد از ميلاد مسيح نوشت”ققنوس بدون كمك از علم حساب يا شمردن با انگشت، حساب 500 سال را درست نگه مي دارد زيرا او از طبيعتي كه عقل كل است همه چيز را مي آموزد. با آن كه اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر مي رسد معهذا گمان نمي رود در ميان مصريان – شايد جز انگشت شماري از كشيشان – كسي بداند كه 500 سال چه وقت به سر مي رسد، ولي دست كم ما بايد بدانيم كه مصر كجاست و هليوپوليس مقصد ققنوس در كجا قرار دارد و اين پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت مي گذارد و در كجا دفن مي كند.”اين مورخ، بر اساس متن انگليسي، والد ققنوس را پدر مي خواند ولي از ققنوس به صيغه خنثي ( it ) نام مي برد. مولفان بعدي براي ققنوس غالبا از صيغه تأنيث استفاده كرده اند، اما از آن جا كه اين پرنده افسانه اي تك و منحصر به فرد بوده و زاد و ولد آن از جفتگيري ناشي نمي شده، لذا بحث در مورد جنسيت آن چندان مهم به نظر نمي رسداز ميان روميان، Publius Ovidius Naso مشهور به Ovid 43 قبل از ميلاد تا 18 بعد از ميلاد :نخستين كسي بود كه به زبان لاتيني درباره ققنوس نوشتچه بسيار مخلوقاتي كه امروزه بر روي زمين راه مي روند ولي در ابتدا به شكل ديگري بوده اند. فقط يك موجود هست كه تا ابد همان طور باقي مي ماند يعني طي سال ها بي آن كه عمري بر او بگذرد به همان شكل اوليه دگر بار متولد مي شود و آن پرنده اي است كه آشوري ها يا به تعبير برخي منابع احتمالا سوري ها يا فنيقي ها آن را ققنوس مي نامند. دانه و علف معمولي نمي خورد، ولي از عصاره ميوه ها و از ادويه خوشبوي كمياب مي خورد. وقتي 500 ساله شد بر بالاي نخل بلندي آشيان مي سازد و با چنگالش از مرغوب ترين مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچين و ديگر ادويه و صمغ براي خود بستر مي سازد و بعد مي ميرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست مي رود، و داستان چنين ادامه مي يابد كه سپس از سينه بدن بي جان او ققنوس كوچكي سر بر مي كشد تا آن طور كه مي گويند 500 سال ديگر زندگي كند و در آن زمان كه پس از سن و سالي شهامت لازم را پيدا كرد تخت و آشيانش را كه مدفن پدرش هست بر فراز نخلي رفيع به حركت در مي آورد و سفر به شهر آفتاب را شروع مي كند، همان جايي كه در معبد آفتاب آشيان ققنوس خوش مي درخشدروميان ديگر از جمله Pliny تا 79 ميلادي، Tactius تا 117 ميلادي، Solinus قرن سوم ميلادي، و Claudiun اواخر قرن چهارم تا اوايل قرن پنجم ميلادي هر يك شرح مفصلي در مورد ققنوس نوشته اند. روحانيون مسيحي نيز افسانه ققنوس را به اشكال مختلف و با تعابيري در جهت باورهايشان نوشته اند و به آن شاخ و برگ داده اند. از جمله St. Clement در روم حدود سال هاي 90 تا 99 ميلادي نوشت:”از جسد ققنوس كرمي به وجود مي آيد كه پس از رشد كردن بال در مي آورد و آشياني را كه استخوان هاي سلفش در آن است از سرزمين مصر به شهر آفتاب مي آورد و كشيشان حساب سال ها را مي كنند تا آن پانصدمين سال باشد. شگفتا كه خالق اين جهان به آنان كه با ايمان راسخ در خدمتش بوده اند، ولو يك پرنده، عمر دوباره مي بخشد.”روحاني ديگر Tertullian متولد 150 تا 160 ميلادي با تاكيد بر اين كه در هر زمان فقط يك ققنوس وجود دارد و هم اوست كه مي رود و باز مي گردد، اين پرنده را شاهد زنده براي رستاخيز جسماني نوع بشر مي دانست. بعدا Lactantius متولد 250 و متوفي بعد از 317 ميلادي، كه معلم Cripsus پسر كنستانتين بود، ققنوس را اثباتي براي زندگي پس از مرگ تلقي مي كرد. لاكتانتيوس مطالب بسيار به افسانه ققنوس افزود كه در واقع پايه بسياري از داستان هاي بعدي در مورد ققنوس گرديد. وي در پايان مقاله خودمينويسدتنها دلخوشي ققنوس مرگ است، براي آن كه بتواند زاده شود ابتدا مي خواهد كه بميرد. او فرزند خويشتن است. هم والد خويش است و هم وارث خود، هم دايه است و هم طفل. در واقع او خودش است ولي نه همان خود، زيرا او ابديت حيات را از بركت مرگ به دست آورده استدر زمان لاكتانتيوس، بر روي سكه هاي كنستانتين و پسران او ققنوس نقش گرديد. Rufinus متولد 344 :ميلادي که يک روحاني مسيحي بود در سال 408 ميلادي نوشتدر حالي كه ققنوس بدون جفت گيري مي زايد و زاده مي شود، چرا بايد آبستني مريم باكره و بكرزايي او براي ما شگفت انگيز باشد؟و بالاخره روحاني ديگري به نام سن گريگوري 538 تا 593 ميلادي در كتابي تحت عنوان “عجايب :هفتگانه” كه در آن ققنوس در مرتبه سوم قرار داشت نوشتمعجزه ققنوس را بايد برهان روشني بر معاد جسماني انسان دانست، انساني كه از خاك به وجود آمده و به ذرات خاك تبديل مي شود و با صور اسرافيل دوباره از همين ذرات بر خواهد خاستطول عمر ققنوس را در نخستين منابع 500 سال گفته بودند در حالي كه لاكتانتيوس و كلادين آن را هزار سال، سولينوس حداكثر 12954 سال، پليني 540 سال و تاكيتوس 1461 سال دانسته اند. ادبيات قرون وسطي، به ويژه متون كليسا، نيز سرشار از اشارات و مضامين مربوط به ققنوس است و طول و تفصيلي كه طي قرون به آن داده اند اصل اسطوره را دو چندان شگفت آور جلوه مي دهد. آثار نويسندگان و شاعران قرون جديد و معاصر در مغرب زمين كه در آن ها به ققنوس اشاره رفته نيز بسيار زياد است 5. از مجموع :اين مطالب مي توان دو روايت كلي براي ققنوس ارائه دادالف – يكي آن كه از بدن بي جان والدش به وجود مي آيد و جسد والدش را به شهر هليوپوليس مي برد و در قربانگاه معبد آفتاب مي سوزاند،ب – ديگر آن كه ققنوس در تلي از چوب و خاشاك خوشبو آتش مي افكند، بال مي زند و شعله مي افروزد، خود در آتش مي سوزد و از خاكسترش ققنوسي ديگر زاده مي شود. بطور خلاصه، “ققنوس در آتش مي سوزد و ديگر بار از خاكستر خود زاده مي شود”. در زبان انگليسي مثلي است كه “هر آتشي ممكن است ققنوسي در بر داشته باشد. Any fire might contain a phoenix . ، مشابه اين بيت از سعدي که: هر بيشه گمان مبر که خاليست / شايد که پلنگ خفته باشددر خلال بحث پيرامون اسطوره ققنوس غالبا پاي دو سه واژه و مفهوم ديگر نيز به ميان مي آيد كه به جهت تشابه در لفظ و ارتباط با موضوع به توضيح آن ها پرداخته مي شود●نخل را در زبان يوناني Phoenix و به عربي Phenice مي نامند. اسم جنس اين درخت در گياهشناسي Phoenix نخل خرما = Phoenix dactylifera مي باشد. علاوه بر تشابه اسمي، برگ نخل كه مستقيما از تنه درخت مي رويد، كاملا شبيه به بادبزن است و با بال و بال زدن ققنوس در برافروختن آتش بي شباهت نيست. همچنين برگ نخل به خورشيد و اشعه آن شباهت دارد. ضمنا نخل هاي جوان به طور طبيعي در پاي نخلِ مادر ققنوس وار سر بر مي آورند و عمري طولاني مي كنند. متون مذهبي قرون وسطي غالبا ققنوس را به صورت نشسته بر روي نخل نشان مي دهند. به درستي معلوم نيست كه درخت و پرنده كدام يك از ديگري نام گرفته است●هردوت به پرنده اسطوره اي ديگري در مصر باستان اشاره مي كند به نام بنو كه امروزه آن را با الفباي لاتين به اشكال bennu ، benu ، ben.w و bn.w مي نويسند. افسانه بنو كاملا شبيه به ققنوس بوده است: در آتش مي سوخته، دگر بار تولد مي يافته، به شهر هليوپوليس پرواز مي كرده ومبدا سال و تاريخ جديد بوده است. در يكي از نقوش مصر باستان چنين آمده كه “من بنو هستم كه خودش را به وجود مي آورد و عطر و بخور به الهه رستاخيز مي دهد.” بنو در مصر يك اسطوره خورشيدي بوده با اين تفاوت با ققنوس كه بنو در نقاشي هاي مصري به صورت يك پرنده آبي و به شكل مرغ ماهيخوار نشان داده شده است و نكته جالب آن كه كلمه بنو نيز مانند ققنوس به هر دو معني نام پرنده و نخل خرما بوده است.● Phoenicia يا فنيقيه نام كشوري باستاني بوده كه به صورت نواري باريك در ساحل مديترانه، در غرب لبنان كنوني، قرار داشته است. فنيقيه معرب اسمي است كه يوناني ها به اين سرزمين داده بودند و به معني الهه آفتاب سرخ است. ققنوس در زبان يوناني به معني رنگ سرخ يا ارغواني است و فنيقي ها را مبتكر و سازنده اين رنگ مي دانند. کلمه Phoenicean هم به معني فنيقي (اهل فنيقيه) و هم صفت مربوط به رنگ سرخ يا ارغواني است. بنابراين، نام اين سرزمين و معني آن، وجود شهر آفتاب (بعلبك) در آن جا، و بال و پر سرخرنگ يا ارغواني ققنوس با هم بي ارتباط به نظر نمي رسند. برخي ققنوس را پرنده ارغواني و پرنده فنيقيايي هم ناميده اند 6در تاريخ اساطير و ادبيات باستان، اين پرنده افسانه اي با قو مشابهات و مشتركات بسيار دارد 7برخي معتقدند كه اسطوره ققنوس از قو پديد آمده و نواي ققنوس را در زمان مرگ همانند سرودي مي دانند كه بنا بر اساطير يوناني قو براي آپولون خوانده بود. از سقراط نقل است كه “من از قو كمتر نيستم كه چون از مرگش آگاه شود، آوازهاي نشاط انگيز مي خواند و با شادي و طرب مي ميرد”. در زبان فرانسه، آخرين تاليف زيباي يك نويسنده را “آواز قو” مي نامند. شايد از همه چشمگيرتر تشابه لفظ ققنوس با نام علمي جنس قو در پرنده شناسي Cygnus ، با نام قو در زبان يوناني koknus و با نام قو در فارسي باشد.در ادبيات معاصر ايران چند باري به ققنوس اشاره شده استاز آن جمله نيمايوشيج با استعاره ققنوس حال و وضع خود را بيان کرده استققنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهانآواره مانده از وزش بادهاي سردبر شاخ خيزرانبنشسته است فردبر گِرد او، به هر سر شاخي، پرندگان.بانگي بر آرد از ته دل سوزناك و تلخكه معنيش نداند هر مرغ رهگذروانگه ز رنج هاي درونيش مستخود را به روي هيبت آتش مي افكندباد شديد مي دمد و سوخته ست مرغخاكستر تنش را اندوخته ست مرغپس جوجه هاش از دل خاكسترش به دردر شعر نيما، خيزران يا ني کنايه از قلم است و فرد نشستن بر سر آن توصيف يكه و تنها بودن او در شعر نوست. نيما به اشاره مي گويد که شعر نو براي بسياري ناآشناست. او سرانجام با رنج درون مي سوزد، با اين اميد كه پويندگان راهش ققنوس وار در آينده سر بر آورند و به كار او حيات جاويد بخشنداز دکتر شفيعي كدكني است کهدر آنجاي كه آن ققنوس آتش مي زند خود راپس از آنجا كجا ققنوس بال افشان كند در آتشي ديگرخوشا مرگي دگربا آرزوي زايشي ديگراحمد شاملو دفتر شعري دارد با عنوان ققنوس در باران 45-1344، ولي شعري با اين عنوان در آن دفتر نيست و در چاپ هاي موجود نيز مقدمه اي بر دفتر که تسميه آن را توجيه کند وجود ندارد، و بالاخره نمايشنامه ققنوس است از محمود دولت آبادي. به رغم اين اشارات، طي هزار سال شعر فارسي، از رودكي تا فروغي بسطامي، ققنوس يا ديگر صُور نگارش آن ققنس، قوقنس، قوقنوس و قوقينوس فقط در يك شعر از عطار در منطق الطير مضمون قرار گرفته است8احتمالا به اين دليل که ققنوس يك اسطوره ايراني نيست. عبارات کوتاهي که در مورد اين مرغ افسانه اي در منابع مختلف آنندراج، برهان قاطع، لغت نامه دهخدا، فرهنگ معين و … آمده در لفظ و معني به نقل از يكديگرند و از چند و چون اين اسطوره و سابقه آن در تمدن هاي مصر و يونان و روم کمترين رد پايي بدست نمي دهند و شگفتا كه هيچ يك از آنان به اثر منحصر به فرد فارسي از عطار اشاره اي ندارند.عارف بزرگ و نامي فريدالدين عطار نيشابوري شعر عارفانه اي در منطق الطير زير عنوان حکايت مرگ ققنوس دارد كه حتي مولفان خارجي از آن نام مي برند 9ابتدا چکيده اي از اين حکايت بصورت نثر آورده مي شود: ققنوس يا به شيوه نگارش در ديوان عطار ققنس مرغي است عجيب از هندوستان 10، داراي منقاري سخت و دراز، با تقريبا صد سوراخ، ثقبه كه هر سوراخ آن، مانند ني، آوايي دگر دارد. ققنوس تنها و بي جفت است و نغمه حزين او حيوانات ديگر را بيخود و بي قرار مي كند. دانشمندي علم موسيقي را از آواي او فرا گرفت.نزديك به هزار سال عمر مي كند و زمان مرگ خود را به خوبي مي داند. در وقت مرگ هيزم فراوان گرد مي آورد، آوازهاي بسيار حزين از دل پر خون مي خواند، ديگر حيوانات به دورش جمع مي شوند و برخي در برابرش جان مي دهند، در دم آخر چنان سخت بال بر هم مي زند كه از آن آتش مي جهد و او را با انبوه هيزم به آتش مي كشد، بعد مي سوزد و به كلي خاكستر مي شود، و از ميان خاكستر بچه ققنوسي پديد مي آيد، و چه كس تا كنون زاييدن پس از مردن را ديده است؟ققنوس در پس عمري طولاني با رنج و درد، بي يار و فرزند، تنها و بي پيوند، بالاخره عمرش به سر مي رسد و اجل او را مي گيرد. در سراسر عالم هيچ كس را از مرگ رهايي نيست و عجيب آن كه هيچ كس را هم قصد و رغبتي به آن نيست. مرگ سخت و قسي است ولي بايد با نرمي با آن رو به رو شد، و شايد در ميان همه كارها از همه سخت تر همين باشداين نكته نيز درخور توجه است كه عطار بر مبناي اين اعتقاد كه همگان طعم مرگ را مي چشندكل نفس ذائقة الموت، در مقابل اين باور ديرينه اقوام و ملل مختلف كه طي قرون و اعصار ققنوس را نماد و نماينده حيات جاودان مي دانستند، تنها كسي است كه در آن زمان با صراحت و روشني ققنوس را فاني و بچه ققنوس سر از خاكستر برآورده را زاده او، نه خود او، مي داند و در ابيات آخر شعر بر همه گير بودن مرگ و ضرورت آمادگي براي مقابله با مرگ تاكيد مي كند.

قم خیابان جمهوری نبش کوچه ۶ مجمع جهانی اهل بیت (ع)تلفن: ۲۱۳۱۲۵۰ (۲۵۱) (۹۸+)

داستان افسانه ققنوس

خانه |
تماس |
درباره ما |

موجودات افسانه ای ? 1,053 بازدید

ققنوس پرنده مقدس افسانه ای است که در اساطیر ایران و جهان

ققنوس پرنده مقدس افسانه ای است که در اساطیر ایران ،

داستان افسانه ققنوس

اساطیر یونان ،

اساطیر مصر ،

و اساطیر چین از آن نام برده شده.

درباره این موجود افسانه ای گفته می شود که وی مرغی نادر و تنهاست و جفتی و زایشی ندارد.

اما هزار سال یک بار ،

بر توده ای بزرگ از هیزم بال می گشاید و آواز می خواند و چون از آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد ،

به منقار خویش آتشی می افروزد و با سوختن در آتش تخمی از وی پدید می آید که بلافاصله آتش می گیرد و می سوزد و از خاکستر آن ققنوسی دیگر متولد می شود.

ققنوس در اغلب فرهنگ ها نماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شده است.

اما برخی فرهنگ ها ویژگی های دیگر هم به او نسبت داده اند.

از جمله در مورد او گفته شده: اشک ققنوس زخم را درمان می کند ،

ققنوس صدای دلنشینی دارد ،

موسیقی از آوای او پدید آمده است و…

گرچه ققنوس در اساطیر ملل آسیایی همچون چین و ایران جایگاه ویژه ای دارد ،

اما برخی معتقدند که اسطوره ققنوس از مصر باستان برخاسته ،

به یونان و روم رفته ،

و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتری یافته است.

علامه دهخدا در توصیف ققنوس نوشته است: گویند ققنوس هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال برهم زند چنان که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمی باشد و موسیقی را از آواز او دریافته اند.

در فرهنگ انگلیسی زبان ،

ققنوس Phoenix پرنده ای است افسانه ای و بسیار زیبا و منحصربه فرد در نوع خود ،

که بنا بر افسانه ها ۵۰۰ یا ۶۰۰ سال در صحاری غرب عمر می کند ،

خود را بر تلی از خاشاک می سوزاند ،

و از خاکستر حاصل ،

خود او دگر بار با طراوت جوانی سر برمی آورد و دور دیگری از زندگی را آغاز می کند و می گذراند.

ققنوس در فرهنگ اروپایی غالبا تمثیلی از فناناپذیری و حیات جاودان است.

ققنوس در اصل از ایران باستان به فرهنگ اروپا راه یافته است.

طی هشت قرن قبل از میلاد مسیح ،

روی هم در نه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده که هشت مورد آن از طریق نقل قول مؤلفان بعدی به ما رسیده و فقط یک مورد اثر هرودوت مورخ یونانی ۴۸۴ تا ۴۲۴ قبل از میلاد با شرح کامل محفوظ مانده است.

یونانی دیگری به نام کلودیوس الیانوس مشهور به آلیان نیز ،

۲۰۰ سال بعد از میلاد مسیح در مورد ققنوس نوشته است:

ققنوس بدون کمک از علم حساب یا شمردن با انگشت ،

حساب ۵۰۰ سال را درست نگه می دارد زیرا او از طبیعتی که عقل کل است همه چیز را می آموزد.

با آن که اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر می رسد مع هذا گمان نمی رود در میان مصریان – شاید جز انگشت شماری از کشیشان – کسی بداند که ۵۰۰ سال چه وقت به سر می رسد ،

ولی دست کم ما باید بدانیم که مصر کجاست و هلیوپولیس که مقصد ققنوس است ،

داستان افسانه ققنوس

در کجا قرار دارد و این پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت می گذارد و در کجا دفن می کند.

این مورخ ،

بر اساس متن انگلیسی ،

والد ققنوس را پدر می خواند ولی از ققنوس به صیغه خنثی – it – نام می برد.

مؤلفان بعدی برای ققنوس غالبا از صیغه تانیث استفاده کرده اند ،

اما از آن جا که این پرنده افسانه ای تک و منحصربه فرد بوده و زاد و ولد آن از جفت گیری ناشی نمی شده ،

بنا بر این بحث در مورد جنسیت آن چندان مهم به نظر نمی رسیده است.

مورخی رومی به نام پوبلیوس اوویدیوس ناسو ،

مشهور به اووید ،

نخستین رومی است که درباره ققنوس به زبان لاتین مطلب نوشته است ،

در نوشته او آمده است:

چه بسیار مخلوقاتی که امروزه بر روی زمین راه می روند ،

اما در ابتدا به شکل دیگری بوده اند.

فقط یک موجود هست که تا ابد همان طوری که از نخست بوده ،

باقی خواهد ماند ،

یعنی طی سالیان مدید ،

بی آن که تغییری کرده باشد ،

باقی می ماند و سرانجام نیز ،

پس از نابودی ،

دگربار به همان شکل اولیه خویش متولد می شود.

این پرنده ،

پرنده ای است که آشوری ها یا به تعبیر برخی منابع احتمالا سوری ها یا فنیقی ها آن را ققنوس می نامند.

این پرنده ،

دانه و علف معمولی نمی خورد ،

ولی از عصاره میوه ها و از ادویه خوشبوی کمیاب می خورد.

وقتی ۵۰۰ ساله شد ،

بر بالای نخل بلندی آشیان می سازد و با چنگالش از مرغوب ترین مواد ،

از پوست درخت گرفته تا دارچین و دیگر ادویه و صمغ برای خود بستری می سازد و بعد می میرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست سفر می کند ،

و داستان چنین ادامه می یابد که سپس از سینه بدن بی جان او ققنوس کوچکی سر برمی کشد تا آن طور که می گویند ۵۰۰ سال دیگر زندگی کند و در آن زمان که پس از سن و سالی شهامت لازم را پیدا کرد تخت و آشیانش را که مدفن پدرش هست بر فراز نخلی رفیع به حرکت درمی آورد و سفر به شهر آفتاب را شروع می کند ،

همان جایی که در معبد آفتاب آشیان ققنوس خوش می درخشد.

از مجموع آنچه در فرهنگ اروپایی پیرامون ققنوس آمده است ،

می توان دو روایت کلی در مورد ققنوس ارائه داد:

اول اینکه ققنوس از بدن بی جان پدرش به وجود می آید و جسد پدرش را به شهر هلیوپولیس می برد و در قربانگاه معبد آفتاب می سوزاند ؛ و روایت دیگر اینکه ققنوس در تلی از چوب و خاشاک خوشبو آتش می افکند ،

بال می زند و شعله می افروزد ،

خود در آتش می سوزد و از خاکسترش ققنوسی دیگر زاده می شود.

پس بطور خلاصه می توان در مورد این اسطوره در فرهنگ اروپایی گفت: ققنوس در آتش می سوزد و دیگر بار از خاکستر خود زاده می شود .

در همین ارتباط در زبان انگلیسی مثلی بدین مضمون رایج است که: هر آتشی ممکن است ققنوسی دربرداشته باشد

طی نخستین قرن میلادی ،

روی هم ۲۱ بار توسط ده مؤلف از ققنوس یاد شده است.

از مجموع این منابع چنین بر می آید که خاستگاه اسطوره ققنوس تمدن قدیم مصر بوده و بعدها به ترتیب در تمدن های یونانی ،

رومی و مسیحی درباره آن سخن گفته اند.

در میان مصریان ،

اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشید بوده که بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع می کند و نام شهر هلیوپولیس در نوشته هرودوت نیز باید در همین ارتباط باشد.

مصریان ققنوس را پرنده مقدسی می دانند که بسیار نادر است.

به روایت مردم شهر هلیوپولیس ،

ققنوس هر ۵۰۰ سال یک بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلی در مصر ظاهر می شود.

از این پرنده تنها برخی تصاویر موجود است و آن طور که از شکل و اندازه او در این تصاویر بر می آید ،

بال و پرش بخشی قرمز و بخشی زرد طلایی است و اندازه و شکل عمومی آن مانند عقاب است.

داستانی عجیب هم از کار این پرنده گفته می شود و آن این که این پرنده جسد پدر خود را ،

که با نوعی صمغ گیاهی خوشبو اندود شده ،

همه راه از سرزمین عرب تا معبد آفتاب با خود می آورد و آن را در آن جا دفن می نماید.

می گویند برای آوردن جسد ابتدا گلوله ای آن قدر بزرگ که بتواند آن را حمل نماید از جنس آن صمغ گیاهی می سازد ،

بعد توی آن را خالی می کند و جسد را در آن می گذارد و دهانه آن را با صمغ تازه مسدود می کند و آن گاه گلوله را که درست همان وزن اولیه خود را پیدا کرده است ،

به مصر می آورد و در حالی که تمامی رویه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان طور که گفته شد درون معبد آفتاب می گذارد.

در اساطیر ایران ،

ققنوس یا ققنس ،

معرب کلمه یونانی کوکنوس κύκνος / kúknos و به چم قو swan ،

همتای کلمه هند و اروپایی و چینی فونیکس است و چنین می نماید که شکل آن ترتیب و برآیندی از قرقاول ،

مرغ چینی و آمیزه آن با دیگر مرغان اسطوره ایست.

این مرغ در روایت های ایرانی نیز همچون روایت های هندواروپایی ،

مرغی نادر و تنهاست که او را جفتی نیست و در نتیجه از او زایشی نیز پدید نخواهد آمد.

ققنوس هزار سال زندگی می کند و چون عمرش به پایان می رسد ،

توده ای بزرگ از هیزم فراهم می آورد و با نشستن بر آن توده چندان آواز می خواند که از آواز خود به وجد می آید و با برهم زدن بال و به یاری منقار ،

آتشی می افروزد و با سوختن در آتش از وی بیضه ای – تخم مرغی – پدیدار می شود و بدینسان ققنوسی دیگر زاده می شود.

در این روایت ققنوس همتای قو در ادبیات اروپایی است که با آوازخوانی ،

زیست و زندگی خود را به پایان می برد.

اساسا در ادبیات ایران نیز همچون ادبیات هندواروپایی ،

سوختن در رنج خویش و از خاکستر خود بر آمدن و تولدی دیگر ،

راه به اسطوره ققنوس دارند.

در فرهنگ اسطوره ای چین ،

ققنوس با نام فنگ هوانگ یا پرنده سرخ شناخته می شود که از جنس آتش است و نماد تابستان و جنوب محسوب می شود که خشکسالی آفرین می باشد.

به همین دلیل ققنوس دربردارنده عنصر منفی و مادینگی جهان ،

یعنی یین است و نماد ملکه محسوب می شود.

در برابر ققنوس ،

اژدها قرار می گیرد که همیشه در اساطیر چین نماینده خاقان به شمار می آید.

در اساطیر چین ققنوس در فواره ای از آب زلال تن می شوید و با گذشتن از بلندای کوه گون لون ،

هر شامگاه در غارهای دان Tan آرام می یابد.

بر مبنای روایات چینی ققنوس کمتر تا سطح زمین پرواز می کند و هرگاه که چنین کند ،

همه مرغان گرد او جمع می شوند.

بر اساس روایت کویاجی درباره ققنوس ،

وی بر سطح زمین نمی نشیند ،

اما هرگاه که بر سطح زمین بنشیند بر یک پای می رقصد.

برخی احتمال داده اند که ققنوس چینی همتای شانگ شانگ یا مرغ باران در روایت کنفوسیوس باشد ،

حال آنکه شانگ شانگ یا مرغ باران ،

پرنده ایست که نماد یین محسوب می شود ،

اما ققنوس به طور معمول نماد یانگ تلقی شده است.

ققنوس در اساطیر چین ،

نماد شادمانی و خرسندی و نشانه رضایت آسمان است.

اژدها در این اساطیر روح باران و نماد خاقان است و ققنوس ،

نماد ملکه و جنوب و یاور کشاورزان است.

در اساطیر چین پرنده سرخ یا ققنوس نماد جنوب و مورد نیایش بود.

ققنوس بعدها جای خود را به قرقاول داد.

این پرنده در نقش های برجای مانده دارای منقار خمیده ،

پنجه بلند و تیز به شکل پرندگان شکاری بود و یاری دهنده کشاورزان مزارع خشک جنوب به شمار می آمد.

در اساطیر چین ققنوس دیگری موسوم به چی سانگ یا ققنوس کوهساران نیز وجود دارد.

این ققنوس ،

ققنوسی است که به روزگار دودمان جو نقشه رودها را به یو پیشکش کرد.

داستان کوتاه ققنوس نوشته سیلویا تاونسند وارنر

در کتاب ققنوس نوشته سیلویا تاون سند وارنر ققنوس از یک موجود افسانه ای به یک واقعیت تصویر شده و نماد هویت و موجودیت یک ملت است که بازیچه هوس ها و امیال افراد سودجو و منفعت طلب قرار می گیرد.

در این داستان کوتاه و تاثیرگذار ققنوس پرنده ای زیبا و اصیل باستانی مشرقی است که در منطقه ای در خاورمیانه حوالی عربستان زندگی می کند که به دست یک شخص سرمایه دار انگلیسی به اسم آقای پالدرو اسیر می شود و آن را در یک قفس زندانی و حبس می کند تا از نمایش دادن آن در باغ وحش پول خوبی به جیب بزند ،

اما پس از مدتی وقتی که می بیند ققنوس در قفس و اسارت برای مردم جذاب نیست و نظر مردم را جلب نمی کند ،

تصمیم می گیرد از این پرنده باشکوه و باعظمت یک موجود حقیر و مسخره به وجود بیاورد تا برای مردم جالب به نظر برسد.

او مدام به این پرنده زجر و عذاب می دهد ،

اما در نهایت پس از تحمل سختی و ظلم بسیار ،

ققنوس همچون یک ملت تحت ظلم و استبداد قیام می کند و تمامی کسانی را که مسبب رنج او شده اند در آتش خود می سوزاند و دوباره از نو آزاد متولد می شود.

در بخشی از داستان می خوانیم:

“پرنده های دیگر را به قفس او انتقال دادند.

پرنده های ذاتا تند مزاج و جنگجو.

آنها به ققنوس منقار می کوفتند و او را آزار و اذیت می کردند.

ولی ققنوس آنقدر اجتماعی و نیک رفتار بود که پرندگان دیگر پس از یک یا دو روز از خصومت و عداوت با او دست می شستند.

بعد از آن آقای پالدرو از گربه های خیابان گرد استفاده کرد.

آنها دیگر با رفتار خوش ،

از میدان به در نمی شد.

اما ققنوس به سرعت بر بالای سرشان می رفت و بالها ی زرین خود را در صورت آنها برهم می کوفت و آنها را می ترساند.

ققنوس به قفسی کوچک انتقال داده شد که در سقف آن آب پاشی کار گذاشته شده بود.

هر شب آب پاش به کار می افتاد و ققنوس به سرفه افتاد.

آقای پالدرو فکر کارساز دیگری هم داشت.

هر روز در مقابل قفس ققنوس قرار می گرفت و آن را مورد ریشخند و تمسخر قرار می داد و با او بدرفتاری می کرد.

هنگامی که بهار فرا رسید ،

آقای پالدرو در اندیشه آغاز تبلیغات عمومی پیرامون ققنوس در حال زوال می کرد.

او می گفت: ققنوس که از دیرباز مورد علاقه مردم بوده است رو به زوال نهاده است.

آنگاه آقای پالدرو چند روزی با گذاشتن دسته ای کاه بدبو و مقداری سیم خاردار زنگ زده در قفس ،

دست به سنجش عکس العمل ققنوس زد تا ببیند که آیا او همچنان به آشیان سازی تمایل دارد ؟ یک روز ققنوس شروع به غلتیدن در کاه و علفها کرد.

آقای پالدرو قراردادی برای حق فیلمبرداری به امضاء رساند.

در نهایت روز موعود فرا رسید.

چند هفته ای بود که علاقه مردم به ققنوس بیشتر و بیشتر می شد و حق ورود تا پنج شیلینگ رسیده بود.

دور تا دور حصارکشی ،

از جمعیت خروشان بود.

چراغ ها و دوربین ها به سوی قفس نشانه رفته بودند و گوینده ای از طریق بلندگو به حضار ندرت چیزی که رو به رخداد بود را گوشزد می کرد.

بلندگو گفت: ققنوس اشراف زاده دنیای پرندگان است.

تنها ،

کمیاب ترین و گرانبها ترین نمونه های چوب مشرق زمین که آغشته به عطر شده اند می تواند ققنوس را اغوا کند تا لانه عشق افسانه ای خود را برپا سازد.

در این لحظه دسته ای پاکیزه از ترکه ها و چوب تراشه هایی معطر به داخل قفس پرتاب شدند.

گوینده از بلندگو ادامه داد: ققنوس چون کلئوپاترا هوس باز و چون دلربای باشکوه ،

چون موسیقی بومی کولی های سرمست.

تمام شکوه و جلال و شور مشرق باستان ،

جادوی جاودانه اش و ظلم و بیداد ماهرانه اش.

زنی در جمعیت فریاد زد: نگاه کنید او می خواهد خودش را به آتش بکشد.

لرزش در شهپرهای ققنوس افتاد.

سرش را از طرفی به طرف دیگر چرخاند.

پایین آمد و از نشیمنگاه خود این سو و آن سو شد.

با خستگی و فرسودگی تراشه ها و ترکه ها را جابجا کرد.

دوربینها به کار افتادند و نور ،

از هر سو بر ققنوس تابیدن گرفت.

آقای پالدرو در حالیکه به سوی بلندگو می دوید اعلان کرد: خانمها و آقایان! این لحظه هیجان آوری است که دنیا با نفسهای در سینه حبس گشته آن را به انتظار نشسته است.

افسانه قرنهای پیش امروز در مقابل چشمان امروزی ما رو به تجلی است.

ققنوس روی تل چوب هایی که بسان هیزم به آتش کشیدن جسد بود نشست ،

چونان که به خواب آرمیده است.

کارگردان فیلم گفت: اگر تمام ماجرا همین بود ،

یادداشت کنید: فیلم آموزشی در این لحظه ناگهان ققنوس و لانه اش شعله ور گشت.

شراره ها به بالا زبانه کشیدند و به هر سو گستردند.

ظرف یک یا دو دقیقه ،

همه چیز به خاکستر مبدل شد و چند هزار نفر از جمله آقای پالدرو در حریق جان باختند.

در شعر کهن فارسی فقط عطار نیشابوری در اشعار خود از ققنوس نام برده است.

او ققنوس را نیز به سان دیگر موجودات فانی دانسته و بر همه گیر بودن پدیده مرگ تاکید ورزیده است.

در منطق الطیر عطار ،

ققنوس طرفه مرغی دل ستان است که ماوای او در هندوستان می باشد.

او پرنده ای است که نزدیک به صد سوراخ در منقار دارد و او را جفتی نیست.

بنا بر این روایت ،

ققنوس در بلندی ها می نشیند و با وزیدن باد بر منقار او ،

نوایی دلنشین پدیدار می شود و مرغان دیگر بدین آواز گرد او جمع می شوند و مدهوش و صید وی می شوند.

عطار نیشابوری در اشعارش از ققنوس به عنوان پرنده ای یاد می کند که بر روی نوک او ۳۶۰ سوراخ وجود دارد و از هر سوراخ آن نوایی دلنشین خارج می گردد.

او خاستگاه ققنوس را در هندوستان می داند

نام پنجمین کتاب از کتاب های هری پاتر ،

هری پاتر و محفل ققنوس است.

همچنین مدیر مدرسه جادوگری هاگوارتز ،

دامبلدور ققنوسی به نام فاوکس دارد.

براساس کتاب های هری پاتر ،

ققنوس پرنده سرخ رنگ باشکوهی به اندازه مختلف که می تواند تغییر دهد ولی در این جا اندازی قو است که منقار ،

چنگال و دم بسیار بلندش طلایی رنگ است.

این پرنده در نوک قله های مرتفع لانه می سازد و در مصر ،

هندوستان و چین یافت می شود.

عمر ققنوس بسیار طولانی است زیرا این پرنده از موهبت تولد دوباره برخوردار است ،

بدین ترتیب که در دوران پیری شعله ور شده و تبدیل به مشتی خاکستر می شود ،

آنگاه از خاکستر به شکل یک جوجه برمی خیزد و بار دیگر به زندگی خود ادامه می دهد.

ققنوس موجودی آرام است و هیچگاه به قتل و کشتار نپرداخته است.

این پرنده از گیاهان تغذیه می کند.

ققنوس نیز مانند پرپرک می تواند به اراده خود ناپدید و پدیدار شود.

آواز ققنوس ماهیتی سحرآمیز دارد: به افراد پاکدل ،

جرات و جسارت می بخشد و در دل افراد ناپاک ترس و وحشت ایجاد می کند.

اشک ققنوس خاصیت درمانی قوی دارد.

منبع : fa.wikipedia.org

برچسب اسطوره های ملل مختلف افسانه های ایرانی

یتی یا مرد برفی یتی یا مرد برفی موجودی افسانه ای است که بسیاری فکر …

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه

نام

لطفا پاسخ را به عدد انگلیسی وارد کنید:

ققنوس یک اسطوره ایرانی نیست (قابل توجه آنهایی که ققنوس را با سیمرغ یکی میدانند). افسانه این پرنده که نماد عمر دگربار و حیات جاودان است از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم رفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتر یافته است.

در فرهنگ زبان انگلیسی، ققنوس Phoenix پرنده ای است افسانه ای و بسیار زیبا و منحصر به فرد در نوع خود که بنا بر افسانه ها 500 یا 600 سال در صحاری عرب عمر می کند، خود را بر تلی از خاشاک می سوزاند، از خاکسترش دگر بار با طراوت جوانی سر بر می آورد و دور دیگری از زندگی را می گذراند و غالبا تمثیلی است از فنا ناپذیری و حیات جاودان. طی هشت قرن قبل از میلاد مسیح، روی هم در نه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده که هشت مورد آن از طریق نقل قول مولفان بعدی به ما رسیده و فقط یک مورد اثر هردوت مورخ یونانی 484 تا 424 قبل از میلاد با شرح کامل محفوظ مانده که برگردان آن از متن انگلیسی به فارسی در این جا آورده می شود:

“مصریان پرنده مقدس دیگری دارند به نام ققنوس که من آن را جز در تصاویر ندیده ام. این پرنده به راستی نادر است و به روایت مردم شهر Heliopolis ، هر 500 سال یک بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلی در مصر می آید. آن طور که از شکل واندازه اش در تصاویر بر می آید، بال و پرش بخشی قرمز و بخشی زرد طلایی است و اندازه و شکل عمومی آن مانند عقاب است. داستانی هم از کار این پرنده می گویند که به نظر من باور کردنی نیست و آن این که این پرنده جسد والد خود را، که با نوعی صمغ گیاهی خوشبو اندود شده، همه ی راه از سرزمین عرب تا معبد آفتاب با خود می آورد و آن را در آن جا دفن می نماید. می گویند برای آوردن جسد ابتدا گلوله ای آن قدر بزرگ که بتواند آن را حمل نماید از آن صمغ گیاهی می سازد، بعد توی آن را خالی می کند و جسد را در آن می گذارد و دهانه آن را با صمغ تازه می گیرد و گلوله را که درست همان وزن اولیه خود را پیدا کرده به مصر می آورد و در حالی که تمامی رویه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان طور که گفتم درون معبد آفتاب می گذارد، و این داستانی است که درباره این مرغ و کارهایش می گویند.”

داستان افسانه ققنوس

طی نخستین قرن میلادی، روی هم 21 بار توسط ده مولف از ققنوس یاد شده است. از مجموع این منابع چنین بر می آید که خاستگاه اسطوره ققنوس تمدن قدیم مصر بوده و بعدها به ترتیب در تمدن های یونانی، رومی و مسیحی درباره آن سخن گفته اند. در میان مصریان، اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشید بوده که بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع می کند و نام شهر هلیوپولیس در نوشته هردوت نیز باید در همین ارتباط باشد. واژه فنیکس در زبان عبری شامل سه بخش fo-en-ix به معنی یک آتش بزرگ است.

یونانی دیگری به نام Claudius Aelianus مشهور به Aelian 200 سال بعد از میلاد مسیح نوشت:

“ققنوس بدون کمک از علم حساب یا شمردن با انگشت، حساب 500 سال را درست نگه می دارد زیرا او از طبیعتی که عقل کل است همه چیز را می آموزد. با آن که اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر می رسد معهذا گمان نمی رود در میان مصریان – شاید جز انگشت شماری از کشیشان – کسی بداند که 500 سال چه وقت به سر می رسد، ولی دست کم ما باید بدانیم که مصر کجاست و هلیوپولیس مقصد ققنوس در کجا قرار دارد و این پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت می گذارد و در کجا دفن می کند.”

این مورخ، بر اساس متن انگلیسی، والد ققنوس را پدر می خواند ولی از ققنوس به صیغه خنثی ( it ) نام می برد. مولفان بعدی برای ققنوس غالبا از صیغه تأنیث استفاده کرده اند، اما از آن جا که این پرنده افسانه ای تک و منحصر به فرد بوده و زاد و ولد آن از جفتگیری ناشی نمی شده، لذا بحث در مورد جنسیت آن چندان مهم به نظر نمی رسد.

از میان رومیان، Publius Ovidius Naso مشهور به Ovid 43 قبل از میلاد تا 18 بعد از میلاد :نخستین کسی بود که به زبان لاتینی درباره ققنوس نوشت:

“چه بسیار مخلوقاتی که امروزه بر روی زمین راه می روند ولی در ابتدا به شکل دیگری بوده اند. فقط یک موجود هست که تا ابد همان طور باقی می ماند یعنی طی سال ها بی آن که عمری بر او بگذرد به همان شکل اولیه دگر بار متولد می شود و آن پرنده ای است که آشوری ها یا به تعبیر برخی منابع احتمالا سوری ها یا فنیقی ها آن را ققنوس می نامند. دانه و علف معمولی نمی خورد، ولی از عصاره میوه ها و از ادویه خوشبوی کمیاب می خورد. وقتی 500 ساله شد بر بالای نخل بلندی آشیان می سازد و با چنگالش از مرغوب ترین مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچین و دیگر ادویه و صمغ برای خود بستر می سازد و بعد می میرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست می رود، و داستان چنین ادامه می یابد که سپس از سینه بدن بی جان او ققنوس کوچکی سر بر می کشد تا آن طور که می گویند 500 سال دیگر زندگی کند و در آن زمان که پس از سن و سالی شهامت لازم را پیدا کرد تخت و آشیانش را که مدفن پدرش هست بر فراز نخلی رفیع به حرکت در می آورد و سفر به شهر آفتاب را شروع می کند، همان جایی که در معبد آفتاب آشیان ققنوس خوش می درخشد.”

رومیان دیگر از جمله Pliny تا 79 میلادی، Tactius تا 117 میلادی، Solinus قرن سوم میلادی، و Claudiun اواخر قرن چهارم تا اوایل قرن پنجم میلادی هر یک شرح مفصلی در مورد ققنوس نوشته اند. روحانیون مسیحی نیز افسانه ققنوس را به اشکال مختلف و با تعابیری در جهت باورهایشان نوشته اند و به آن شاخ و برگ داده اند.

روحانی دیگر Tertullian متولد 150 تا 160 میلادی با تاکید بر این که در هر زمان فقط یک ققنوس وجود دارد و هم اوست که می رود و باز می گردد، این پرنده را شاهد زنده برای رستاخیز جسمانی نوع بشر می دانست. بعدا Lactantius متولد 250 و متوفی بعد از 317 میلادی، که معلم Cripsus پسر کنستانتین بود، ققنوس را اثباتی برای زندگی پس از مرگ تلقی می کرد. لاکتانتیوس مطالب بسیار به افسانه ققنوس افزود که در واقع پایه بسیاری از داستان های بعدی در مورد ققنوس گردید. وی در پایان مقاله خود مینویسد:

“تنها دلخوشی ققنوس مرگ است، برای آن که بتواند زاده شود ابتدا می خواهد که بمیرد. او فرزند خویشتن است. هم والد خویش است و هم وارث خود، هم دایه است و هم طفل. در واقع او خودش است ولی نه همان خود، زیرا او ابدیت حیات را از برکت مرگ به دست آورده است”

در زمان لاکتانتیوس، بر روی سکه های کنستانتین و پسران او ققنوس نقش گردید. Rufinus متولد 344 :میلادی که یک روحانی مسیحی بود در سال 408 میلادی نوشت:

“در حالی که ققنوس بدون جفت گیری می زاید و زاده می شود، چرا باید آبستنی مریم باکره و بکرزایی او برای ما شگفت انگیز باشد؟”

و بالاخره روحانی دیگری به نام سن گریگوری 538 تا 593 میلادی در کتابی تحت عنوان “عجایب :هفتگانه” که در آن ققنوس در مرتبه سوم قرار داشت نوشت:

“معجزه ققنوس را باید برهان روشنی بر معاد جسمانی انسان دانست، انسانی که از خاک به وجود آمده و به ذرات خاک تبدیل می شود و با صور اسرافیل دوباره از همین ذرات بر خواهد خاست”

طول عمر ققنوس را در نخستین منابع 500 سال گفته بودند در حالی که لاکتانتیوس و کلادین آن را هزار سال، سولینوس حداکثر 12954 سال، پلینی 540 سال و تاکیتوس 1461 سال دانسته اند. ادبیات قرون وسطی، به ویژه متون کلیسا، نیز سرشار از اشارات و مضامین مربوط به ققنوس است و طول وتفصیلی که طی قرون به آن داده اند اصل اسطوره را دو چندان شگفت آور جلوه می دهد. آثار نویسندگان و شاعران قرون جدید و معاصر در مغرب زمین که در آن ها به ققنوس اشاره رفته نیز بسیار زیاد است. از مجموع این مطالب می توان دو روایت کلی برای ققنوس ارائه داد:

الف – یکی آن که از بدن بی جان والدش به وجود می آید و جسد والدش را به شهر هلیوپولیس می برد و در قربانگاه معبد آفتاب می سوزاند،

ب – دیگر آن که ققنوس در تلی از چوب و خاشاک خوشبو آتش می افکند، بال می زند و شعله می افروزد، خود در آتش می سوزد و از خاکسترش ققنوسی دیگر زاده می شود. بطور خلاصه، “ققنوس در آتش می سوزد و دیگر بار از خاکستر خود زاده می شود.”

در تاریخ اساطیر و ادبیات باستان، این پرنده افسانه ای با قو مشابهات و مشترکات بسیار دارد. برخی معتقدند که اسطوره ققنوس از قو پدید آمده و نوای ققنوس را در زمان مرگ همانند سرودی می دانند که بنا بر اساطیر یونانی قو برای آپولون خوانده بود. از سقراط نقل است که “من از قو کمتر نیستم که چون از مرگش آگاه شود، آوازهای نشاط انگیز می خواند و با شادی و طرب می میرد.” در زبان فرانسه، آخرین تالیف زیبای یک نویسنده را “آواز قو” می نامند. شاید از همه چشمگیرتر تشابه لفظ ققنوس با نام علمی جنس قو در پرنده شناسی Cygnus ، با نام قو در زبان یونانی koknus و با نام قو در فارسی باشد.

داستان افسانه ققنوس

 

 


/**/

/*
/*]]>*/

/*
/*]]>*/

/*
/*]]>*/

  ققنوس یک موجود افسانه‌ای است که هر چند سال یکبار تخم می‌گذارد و بلافاصله آتش می‌گیرد و می‌سوزد و از خاکستر آن دوباره متولد می‌شود. ققنوس یك اسطوره ایرانی نیست.                                                                                                                              

  افسانه این پرنده كه نماد عمر دگربار و حیات جاودان است از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم رفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتر یافته است. ققنوس در گستره شعر كهن فارسی هیچگاه جایی نداشته تا آن جا كه طی هزار سال، به جز یك مورد، مضمون قرار نگرفته است. فقط عارف نامی عطار، در برابر این باور دیرینه که ققنوس حیات جاودان دارد، با صراحت آن را فانی دانسته و بر همه گیر بودن مرگ تاكید ورزیده است                                                                     .

   در فرهنگ زبان انگلیسی، ققنوس Phoenix پرنده ای است افسانه ای و بسیار زیبا و منحصر به فرد در نوع خود كه بنا بر افسانه ها 500 یا 600 سال در صحاری عرب عمر می كند، خود را بر تلی از خاشاك می سوزاند، از خاكسترش دگر بار با طراوت جوانی سر بر می آورد و دور دیگری از زندگی را می گذراند و غالبا تمثیلی است از فنا ناپذیری و حیات جاودان.

داستان افسانه ققنوس

   برخی معتقدند كه اسطوره ققنوس از قو پدید آمده و نوای ققنوس را در زمان مرگ همانند سرودی می دانند كه بنا بر اساطیر یونانی قو برای آپولون خوانده بود. از سقراط نقل است كه “من از قو كمتر نیستم كه چون از مرگش آگاه شود، آوازهای نشاط انگیز می خواند و با شادی و طرب می میرد”. در زبان فرانسه، آخرین تالیف زیبای یك نویسنده را “آواز قو” می نامند. شاید از همه چشمگیرتر تشابه لفظ ققنوس با نام علمی جنس قو در پرنده شناسی Cygnus ، با نام قو در زبان یونانی koknus و با نام قو در فارسی باشد.

   تنها دلخوشی ققنوس مرگ است، برای آن كه بتواند زاده شود ابتدا می خواهد كه بمیرد. او فرزند خویشتن است. هم والد خویش است و هم وارث خود، هم دایه است و هم طفل. در واقع او خودش است ولی نه همان خود، زیرا او ابدیت حیات را از بركت مرگ به دست آورده است .

   تنها دلخوشی ققنوس مرگ است، برای آن كه بتواند زاده شود ابتدا می خواهد كه بمیرد. او فرزند خویشتن است. هم والد خویش است و هم وارث خود، هم دایه است و هم طفل. در واقع او خودش است ولی نه همان خود، زیرا او ابدیت حیات را از بركت مرگ به دست آورده است .

اساطیر و افسانه‌های تاریخ‌ما

خرید مجموعه کتاب های تاریخی

ققنوس (به زبان یونان باستان: Φοῖνιξ، به فارسی: ققنوس، به عربی: العنقاء و به انگلیسی: Phoenix) یک پرندهٔ مقدس افسانه ای است که می‌تواند در اساطیر ایران، اساطیر یونان، اساطیر مصر، و اساطیر چین یافت شود.[۱] دربارهٔ این موجود افسانه‌ای گفته می‌شود که وی مرغی نادر و تنهاست و جفتی و زایشی ندارد. اما هزار سال یکبار، بر توده‌ای بزرگ از هیزم بال می‌گشاید و آواز می‌خواند و چون از آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد، به منقار خویش آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش تخمی از وی پدید می‌آید که بلافاصله آتش می‌گیرد و می‌سوزد و از خاکستر آن ققنوسی دیگر متولد می‌شود. ققنوس در اغلب فرهنگ‌ها، نماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شده‌است.امّا برخی فرهنگ‌ها ویژگی‌های دیگر هم به او نسبت داده‌اند. از جمله در مورد او گفته شده: اشک ققنوس زخم را درمان می‌کند[نیازمند منبع]، ققنوس صدای دل نشینی دارد، موسیقی از آوای او پدید آمده‌است و…
گرچه ققنوس در اساطیر ملل آسیایی همچون چین و ایران جایگاه ویژه‌ای دارد، امّا برخی معتقدند که اسطورهٔ ققنوس از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم رفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتری یافته‌است.[۲]ققنوس طراحی شده در کتابی که به معرفی اساطیر اختصاص دارد، اثری از فردریک جاستین برتوش(زاده:۱۷۴۷، درگذشت: ۱۸۲۲)
علامه دهخدا در توصیف ققنوس نوشته‌است: گویند ققنوس هزارسال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمی‌باشد و موسیقی را از آواز او دریافته‌اند. (به نقل از برهان قاطع)
در فرهنگ اروپایی
ققنوس از خاکستر خویش، برمی خیزد
در فرهنگ انگلیسی زبان، ققنوس Phoenix پرنده‌ای است افسانه‌ای و بسیار زیبا و منحصر به فرد در نوع خود، که بنا بر افسانه‌ها ۵۰۰ یا ۶۰۰ سال در صحاری غرب عمر می‌کند، خود را بر تلی از خاشاک می‌سوزاند، و از خاکستر حاصل، خود او دگر بار با طراوت جوانی سر بر می‌آورد و دور دیگری از زندگی را آغاز می‌کند و می‌گذراند. ققنوس در فرهنگ اروپایی غالبا تمثیلی از فنا ناپذیری و حیات جاودان است.
طی هشت قرن قبل از میلاد مسیح، رویهم در نه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده که هشت مورد آن از طریق نقل قول مولفان بعدی به ما رسیده و فقط یک مورد اثر هردوت مورخ یونانی ۴۸۴ تا ۴۲۴ قبل از میلاد با شرح کامل محفوظ مانده‌است.یونانی دیگری به نام کلودیوس آلیانوس Claudius Aelianus مشهور به آلیان Aelian نیز، ۲۰۰ سال بعد از میلاد مسیح در مورد ققنوس نوشته‌است:
«ققنوس بدون کمک از علم حساب یا شمردن با انگشت، حساب ۵۰۰ سال را درست نگه می‌دارد زیرا او از طبیعتی که عقل کل است همه چیز را می‌آموزد. با آن که اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر می‌رسد معهذا گمان نمی‌رود در میان مصریان – شاید جز انگشت شماری از کشیشان – کسی بداند که ۵۰۰ سال چه وقت به سر می‌رسد، ولی دست کم ما باید بدانیم که مصر کجاست و هلیوپولیس که مقصد ققنوس است، در کجا قرار دارد و این پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت می‌گذارد و در کجا دفن می‌کند.»
این مورخ، بر اساس متن انگلیسی، والد ققنوس را پدر می‌خواند ولی از ققنوس به صیغه خنثی (it) نام می‌برد. مولفان بعدی برای ققنوس غالبا از صیغه تأنیث استفاده کرده‌اند، اما از آن جا که این پرنده افسانه‌ای تک و منحصر به فرد بوده و زاد و ولد آن از جفتگیری ناشی نمی‌شده، لذا بحث در مورد جنسیت آن چندان مهم به نظر نمی‌رسیده‌است.
مورخی رومی به نام پوبلیوس اوویدیوس ناسو، مشهور به اووید، نخستین رومی است که دربارهٔ ققنوس به زبان لاتین مطلب نوشته‌است، در نوشتهٔ او آمده‌است:
«چه بسیار مخلوقاتی که امروزه بر روی زمین راه می‌روند، امّا در ابتدا به شکل دیگری بوده‌اند. فقط یک موجود هست که تا ابد همان طوری که از نخست بوده، باقی خواهد ماند، یعنی طی سالیان مدید، بی آن که تغییری کرده باشد، باقی می‌ماند و سرانجام نیز، پس از نابودی، دگربار به همان شکل اولیهٔ خویش متولد می‌شود. این پرنده، پرنده‌ای است که آشوری‌ها یا به تعبیر برخی منابع احتمالا سوری‌ها یا فنیقی‌ها آن را ققنوس می‌نامند. این پرنده، دانه و علف معمولی نمی‌خورد، ولی از عصارهٔ میوه‌ها و از ادویه خوشبوی کمیاب می‌خورد. وقتی ۵۰۰ ساله شد، بر بالای نخل بلندی آشیان می‌سازد و با چنگالش از مرغوب ترین مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچین و دیگر ادویه و صمغ برای خود بستری می‌سازد و بعد می‌میرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست سفر می‌کند، و داستان چنین ادامه می‌یابد که سپس از سینه بدن بی جان او ققنوس کوچکی سر بر می‌کشد تا آن طور که می‌گویند ۵۰۰ سال دیگر زندگی کند و در آن زمان که پس از سن و سالی شهامت لازم را پیدا کرد تخت و آشیانش را که مدفن پدرش هست بر فراز نخلی رفیع به حرکت در می‌آورد و سفر به شهر آفتاب را شروع می‌کند، همان جایی که در معبد آفتاب آشیان ققنوس خوش می‌درخشد.» [۳]

از مجموع آنچه در فرهنگ اروپایی پیرامون ققنوس آمده‌است، می‌توان دو روایت کلی در مورد ققنوس ارائه داد:
اول اینکه ققنوس از بدن بی جان پدرش به وجود می‌آید و جسد پدرش را به شهر هلیوپولیس می‌برد و در قربانگاه معبد آفتاب می‌سوزاند. و روایت دیگر اینکه ققنوس در تلی از چوب و خاشاک خوشبو آتش می‌افکند، بال می‌زند و شعله می‌افروزد، خود در آتش می‌سوزد و از خاکسترش ققنوسی دیگر زاده می‌شود. پس بطور خلاصه می‌توان در مورد این اسطوره در فرهنگ اروپایی گفت: «ققنوس در آتش می‌سوزد و دیگر بار از خاکستر خود زاده می‌شود». در همین ارتباط در زبان انگلیسی مثلی بدین مضمون رایج است که: «هر آتشی ممکن است ققنوسی در بر داشته باشد»
در مصر باستان
طی نخستین قرن میلادی، روی هم ۲۱ بار توسط ده مولف از ققنوس یاد شده‌است. از مجموع این منابع چنین بر می‌آید که خاستگاه اسطوره ققنوس تمدن قدیم مصر بوده و بعدها به ترتیب در تمدن‌های یونانی، رومی و مسیحی درباره آن سخن گفته‌اند. در میان مصریان، اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشید بوده که بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع می‌کند و نام شهر هلیوپولیس در نوشته هردوت نیز باید در همین ارتباط باشد.
مصریان ققنوس را پرنده مقدسی می‌دانند که بسیار نادر است. به روایت مردم شهر هلیوپولیس، ققنوس هر ۵۰۰ سال یک بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلی در مصر ظاهر می‌شود. از این پرنده تنها برخی تصاویر موجود است و آن طور که از شکل واندازهٔ او در این تصاویر بر می‌آید، بال و پرش بخشی قرمز و بخشی زرد طلایی است و اندازه و شکل عمومی آن مانند عقاب است. داستانی عجیب هم از کار این پرنده گفته می‌شود و آن این که این پرنده جسد پدر خود را، که با نوعی صمغ گیاهی خوشبو اندود شده، همهٔ راه از سرزمین عرب تا معبد آفتاب با خود می‌آورد و آن را در آن جا دفن می‌نماید. می‌گویند برای آوردن جسد ابتدا گلوله‌ای آن قدر بزرگ که بتواند آن را حمل نماید از جنس آن صمغ گیاهی می‌سازد، بعد توی آن را خالی می‌کند و جسد را در آن می‌گذارد و دهانه آن را با صمغ تازه مسدود می‌کند و آن گاه گلوله را که درست همان وزن اولیه خود را پیدا کرده‌است، به مصر می‌آورد و در حالی که تمامی رویه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان طور که گفته شد درون معبد آفتاب می‌گذارد.
در اساطیر ایران

تصویری از ققنوس بر سر در مدرسهٔ نادر دیوان بیگی واقع در بخارا، جمهوری ازبکستان، بخشی از مجموعهٔ لب حوضی
در اساطیر ایران، قُقنوس یا قُقنُس، معرب کلمهٔ یونانی کوکنوس (Kuknos)، و همتای کلمهٔ هند و اروپایی و چینی فونیکس است و چنین می‌نماید که شکل آن ترتیب و برآیندی از قرقاول، مرغ چینی و آمیزهٔ آن با دیگر مرغان اسطوره ایست.
این مرغ در روایت‌های ایرانی نیز همچون روایت‌های هندواروپائی، مرغی نادر و تنهاست که او را جفتی نیست و در نتیجه از او زایشی نیز پدید نخواهد آمد. ققنوس هزار سال زندگی می‌کند و چون عمرش به پایان می‌رسد، توده‌ای بزرگ از هیزم فراهم می‌آورد و با نشستن بر آن توده چندان آواز می‌خواند که از آواز خود به وجد می‌آید و با بر هم زدن بال و به یاری منقار، آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش از وی بیضه ای(تخم مرغی) پدیدار می‌شود و بدینسان ققنوسی دیگر زاده می‌شود.[۴]
در این روایت ققنوس همتای قو در ادبیات اروپایی است که با آوازخوانی، زیست و زندگی خود را به پایان می‌برد. اساسا در ادبیات ایران نیز همچون ادبیات هندواروپایی، سوختن در رنج خویش و از خاکستر خود برآمدن و تولدی دیگر، راه به اسطورهٔ ققنوس دارند.
در اساطیر چین
در فرهنگ اسطوره‌ای چین، ققنوس با نام فنگ هوانگ یا پرندهٔ سرخ شناخته می‌شود که از جنس آتش است و نماد تابستان و جنوب محسوب می‌شود که خشکسالی آفرین می‌باشد.به همین دلیل ققنوس دربردارندهٔ عنصر منفی و مادینگی جهان، یعنی یین است و نماد ملکه محسوب می‌شود. در برابر ققنوس، اژدها قرار می‌گیرد که همیشه در اساطیر چین نمایندهٔ خاقان به شمار می‌آید. [۵] در اساطیر چین ققنوس در فواره‌ای از آب زلال تن می‌شوید و با گذشتن از بلندای کوه گون لون، هر شامگاه در غارهای دان Tan آرام می‌یابد. بر مبنای روایات چینی ققنوس کمتر تا سطح زمین پرواز می‌کند و هرگاه که چنین کند، همهٔ مرغان گرد او جمع می‌شوند. بر اساس روایت کویاجی دربارهٔ ققنوس، وی بر سطح زمین نمی‌نشیند، امّا هرگاه که بر سطح زمین بنشیند بر یک پای می‌رقصد.
برخی احتمال داده‌اند که ققنوس چینی همتای شانگ شانگ یا مرغ باران در روایت کنفوسیوس باشد، حال آنکه شانگ شانگ یا مرغ باران، پرنده ایست که نماد یین محسوب می‌شود، امّا ققنوس به طور معمول نماد یانگ تلقی شده‌است.[۶]
ققنوس در اساطیر چین، نماد شادمانی و خرسندی و نشانهٔ رضایت آسمان است. اژدها در این اساطیر روح باران و نماد خاقان است و ققنوس، نماد ملکه و جنوب و یاور کشاورزان است.
در اساطیر چین پرنده سرخ یا ققنوس نماد جنوب و مورد نیایش بود. ققنوس بعدها جای خود را به قرقاول داد. این پرنده در نقش‌های برجای مانده دارای منقار خمیده، پنجهٔ بلند و تیز به شکل پرندگان شکاری بود و یاری دهندهٔ کشاورزان مزارع خشک جنوب به شمار می‌آمد.[۷]
در اساطیر چین ققنوس دیگری موسوم به چی سانگ یا ققنوس کوهساران نیز وجود دارد. این ققنوس، ققنوسی است که به روزگار دودمان جو نقشۀ رودها را به یو پیشکش کرد. [۸]تصویری از ققنوس بر سر در مدرسهٔ نادر دیوان بیگی واقع در بخارا، جمهوری ازبکستان، بخشی از مجموعهٔ لب حوضی
ققنوس در ادبیات
در منطق الطیر
به ققنوس در شعر کهن فارسی تقریبا هیچگاه اشاره نشده‌است و می‌توان گفت که طی هزار سال شعر فارسی، تنها عطار نیشابوری است که در اشعار خود از این پرنده نام برده‌است، و جالب این که وی نیز به صراحت با این باور دیرینه که ققنوس حیات جاودان دارد، مخالفت ورزیده و برعکس ققنوس را نیز به سان دیگر موجودات فانی دانسته و بر همه گیر بودن پدیدهٔ مرگ تاکید ورزیده‌است.[۹]
در منطق الطیر عطار، ققنوس طرفه مرغی دلستان است که مأوای او در هندوستان می‌باشد. او پرنده ایست که نزدیک به صد سوراخ در منقار دارد و او را جفتی نیست. بنا بر این روایت، ققنوس در بلندی‌ها می‌نشیند و با وزیدن باد بر منقار او، نوایی دلنشین پدیدار می‌شود و مرغان دیگر بدین آواز گرد او جمع می‌شوند و مدهوش و صید وی می‌شوند.[۱۰]
بدین روایت، موسیقی نیز از آواز ققنوس گرفته شده‌است که:
فیلسوفی بود، دمسازش گرفت علم موسیقی ز آوازش گرفت
عطار نیشابوری در اشعارش از ققنوس بعنوان پرنده‌ای یاد می‌کند که بر روی نوک او ۳۶۰ سوراخ وجود دارد و از هر سوراخ آن نوایی دلنشین خارج می‌گردد . او خواستگاه ققنوس را در هندوستان می‌داند .[
شعر زیر از شاعر بزرگ ایران، نیما یوشیج، که عنوان ققنوس دارد، بازگوکنندهٔ مناسبی از اسطورهٔ ققنوس است:
قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازهٔ جهان،
آواره مانده از وزش بادهای سرد،
بر شاخ خیزران،
بنشسته‌است فرد.
بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.

داستان افسانه ققنوس

او ناله‌های گمشده ترکیب می‌کند،
از رشته‌های پارهٔ صدها صدای دور،
در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،
دیوار یک بنای خیالی
می‌سازد.
از آن زمان که زردی خورشید روی موج
کمرنگ مانده‌است و به ساحل گرفته اوج
بانگ شغال، و مرد دهاتی
کرده ست روشن آتش پنهان خانه را
قرمز به چشم، شعلهٔ خردی
خط می‌کشد به زیر دو چشم درشت شب
وندر نقاط دور،
خلق اند در عبور …
او، آن نوای نادره، پنهان چنان که هست،
از آن مکان که جای گزیده ست می‌پرد
در بین چیزها که گره خورده می‌شود
یا روشنی و تیرگی این شب دراز
می‌گذرد.
یک شعله را به پیش
می‌نگرد.
جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی
ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش،
نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است
حس می‌کند که آرزوی مرغها چو او
تیره ست همچو دود. اگر چند امیدشان
چون خرمنی ز آتش
در چشم می‌نماید و صبح سپیدشان.
حس می‌کند که زندگی او چنان
مرغان دیگر ار بسر آید
در خواب و خورد
رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.
آن مرغ نغزخوان،
در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،
اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،
بسته ست دمبدم نظر و می‌دهد تکان
چشمان تیزبین.
وز روی تپه،
ناگاه، چون بجای پر و بال می‌زند
بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،
که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.
آنگه ز رنج‌های درونیش مست،
خود را به روی هیبت آتش می‌افکند.
باد شدید می‌دمد و سوخته ست مرغ!
خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!
پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در.
در این شعر نیما، خیزران یا نی کنایه ایست از قلم، و فرد نشستن بر سر آن توصیفی است که نیمایوشیج از یکه و تنها بودن خویش در شعر نو، در سپیده دم ابداع این نوع شعر می‌کند. لطافت این شعر نیما که در بهمن ۱۳۱۶ سروده شده‌است، در این شعر آن است که وی با توجه به ناآشنا بودن شعر نو برای بسیاری از افراد خاص و عام و ضمن یادآوری تنهایی خود در این مسیر، ضمن اشاره به ققنوس به سوختن خویش در رنج درون اشاره می‌کند، تنها بدین امید که پویندگان راهش در آینده، ققنوس وار سر بر آورند و به کار او در زمینهٔ شعر نو، حیاتی جاوید بخشند. اتفاقی که امروز با گسترش فوق العادهٔ شعر نو بوضوح شاهد آن هستیم.

منبع:دانشنامه ی ویکی پدیا

خرید مجموعه کتاب های تاریخی

Prev Post

درخت اساطیری هوم سفید ارمنستان و ایران

Next Post

کاشف راز

کارخوندیر و سیگرفانیکه و سیگریسو نامهای قدیمی سامن و الیگودرز و صحنه به نظر می رسند.

معنی واژهٔ وَئجه (ویج) در ائیرینه وَئجه

معنی نام آله و اِرِزیفیه و کرکس

وجه اشتقاق واژه های آفتاب، دو گلو، گوساله، چراغ، بیمار، مروارید، ابریشم، ارمغان، پل…

اتیمولوژی افزار (ابزار)

اتیمولوژی محتمل ابریشم

ای کاش انسان هم مانند ققنوس ازخاکسترخویش جانی دوباره می یافت

سلام
امین جان به نظرم میرسه ما انسان ها هم شبیه ققنوس می میریم و دوباره متولد میشیم………….حقیقتش تفاوتی نداره

سلام ممنون از جمع آوری این همه اطلاعات . واقعاً برام جالب بود و بعضی از مطالب رو برای بار اول بود که می دیدم . فقط حیف بود که شعر عطار نوشته نشه و با اجازه تون به نقل از سایت گنجور اینجا مینویسم : عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان هست ققنس طرفه مرغی دلستان موضع این مرغ در هندوستان سخت منقاری عجب دارد دراز همچونی در وی بسی سوراخ باز قرب صد سوراخ در منقاراوست نیست جفتش، طاق بودن کار اوست هست در هر ثقبه آوازی دگر زیر هر آواز او رازی دگر چون بهر ثقبه… مطالعه بیشتر »

با سپاس فراوان منابع مطالب رو اگر ذکر کنین ممنون میشم
بدرود

سلام یه سوال که باعث شده یکم گیج بشم اسطوره معمولا به اشخاص میگن آیا ققنوس هم اسطوره به حساب میاد؟؟؟؟

بله سیمرغ هم یک اسطوره است. این مطلب که اسطوره معمولاً به اشخاص اطلاق می شود در اصطلاح عوام و روزمره درست است . زیرا در آن موارد منظور از اسطوره آن چیزی نیست که در اسطوره شناسی مطرح می شود. برای اطلاعات بیشتر:
http://myth.tarikhema.ir/the-word-myth

خیلی جالب بود ممنون از اطلاعاتتون

WONDERFUL Post.thanks for share..extra wait .. …

I gotta bookmark this site it seems very helpful very helpful

Only wanna input that you have a very nice website , I love the style and design it actually stands out.

I discovered what I had been searching for. great article, many thanks

Some truly good posts on this internet site, regards for contribution. “The difference between fiction and reality Fiction has to make sense.” by Tom Clancy.

I reckon something really interesting about your site so I saved to favorites .

Hi! I know this is somewhat off topic but I was wondering if you knew where I could locate a captcha plugin for my comment form? I’m using the same blog platform as yours and I’m having problems finding one? Thanks a lot!

You got a very great website, Glad I detected it through yahoo.

Keep working ,remarkable job!

There’s undoubtedly a lot to find out with regards to this. I think that you have made some great points. Also can you please let me know where do i acquire some neat wordpress themes?

A great deal of momentum has designed up, but reform can not arrive soon satisfactory. It truly is mistaken that harm claims are mounting although the quantity of accidents on Britain’s roads is falling.

Thanks for sharing excellent informations. Your web site is so cool. I am impressed by the details that you have on this site. It reveals how nicely you perceive this subject. Bookmarked this web page, will come back for extra articles. You, my friend, ROCK! I found simply the info I already searched everywhere and simply couldn’t come across. What a great web site.

Hi there! Someone in my Facebook group shared this site with us so I came to take a look. I’m definitely enjoying the information. I’m book-marking and will be tweeting this to my followers! Outstanding blog and outstanding style and design.

Enjoyed reading through this, precise benevolent things, thanks .

how’d you do that? can ya show us please

داستان افسانه ققنوس

I am extremely impressed with your writing skills and also with the layout on your blog. Is this a paid theme or did you customize it yourself? Either way keep up the excellent quality writing, it’s rare to see a nice blog like this one these days..

I was examining some of your posts on this website and I think this web site is rattling instructive! Retain putting up.

I was just searching for this info for some time. After 6 hours of continuous Googleing, finally I got it in your website. I wonder what’s the lack of Google strategy that do not rank this kind of informative web sites in top of the list. Normally the top web sites are full of garbage.

Your weblog is great. Thanks greatly for delivering plenty of very beneficial important information.

That’s the smart thinking we could all bneeift from.

I was suggested this website by my cousin. I’m not sure whether this post is written by him as nobody else know such detailed about my trouble. You’re wonderful! Thanks!

Rattling wonderful information can be found on web site.

با سلام
خیلی ممنون از اطلاعاتی که در مورد ققنوس دادید لطفا اگر در مورد محلی به نام ققنوس در ایران اطلاعاتی دارید بنویسید

انساانسان امروز همانند انسان بدوی اسطوره ساز است رفتار بنیادین به تعبیری غریزه تغییری نمی کند یونگ کاملا انسان بدوی را عقل گرا میداند مثلا توتم وتابو انسان شهروند هم توتم و تابو دارد مثل فهش داد یا نهاد سازی بعضی از ان حیوانات در اسطوره و نماد همانند لوگو علامت تبلیغاتی بوده نگاه جغ افیایی یا ریخت شناسی به اسطوره مهم هست مسیح در بین سیاهان سیاه پوست وشیطان سفید پوست و دراروپا بر عکس ممکن است سفید پوست ها سیاهان را بگویید مسیح نزد سیاهان اسطوره است ووو واسطوره story نیست

I love an all blue outfit and the top and shoes are such perfect pieces C great way to dress up jeans!
۵bt.salami.asia http://5bt.salami.asia/?p=63

Hi your website very profeccionel i always following your website. Your services exellent and price are soo reliable.I wish you continued success. Kind REGARDS..

Hi, I find your website very successful, I follow you constantly, you have very useful information and services, I wish you continued success, I also thank you very much for sharing

http:/// – .ankor .ankor http:///

decent site buy cc

تازه ها

کارخوندیر و سیگرفانیکه و سیگریسو نامهای قدیمی سامن و الیگودرز و صحنه…


معنی واژهٔ وَئجه (ویج) در ائیرینه وَئجه


معنی نام آله و اِرِزیفیه و کرکس

وجه اشتقاق واژه های آفتاب، دو گلو، گوساله، چراغ، بیمار، مروارید،…


اتیمولوژی افزار (ابزار)


اتیمولوژی محتمل ابریشم

به نظر می رسد اسطورۀ آرگناودها به رهبری یاسون به الهام از اسطورۀ…

نکته ای دیگر در باب مطابقت آدونیس/دوموزی با عیسی مسیح خدایگانی

شش وجه اشتراک دوموزی (ایزد میرای نباتات) با عیسی مسیح


چَرَن اوستا همان کرنای است

– وب‌گاه تاریخ ما، به کوشش اِنی کاظمی در تیر ماه 1386 راه اندازی شده است و توانسته است طی 12 سال، بیش از 26 هزار مقاله تاریخی و مذهبی، 3400 کتاب تاریخی، فلسفی، عرفانی و مذهبی گرده‌آوری کند.
– کتاب‌ها و مقالات موجود در این تارنما برای پژوهش و انجام تحقیقات در اختیار پژوهشگران قرارداده شده است.- پیشنهاد می‌کنیم چنان که دنبال مقاله خاصی هستید، نخست در سایت جستجو کنید.

ژینوس فرشته ای که عاشق خورشید بودهر روز به آسمان خیره میشد…وخورشید را می نگریستروزها و سالها میگذشتو ژینوس بی تاب شده بود برای خورشیدخدایان برای اینکه ژینوس به خورشید برسددو بال به او دادند

ژینوس پرواز کرد، نزدیک خورشیدنزدیک و نزدیکترحرارت خورشید را روی صورتش حس کردآنقدر نزدیک که بال هایش سوختندواز بالا به زمین افتادژینوس مرد  –  قاصدک

طرقه چنانکه در افسانه های قدیمی خراسان امده است نام پرنده ی کوچکی است که قصد پرواز و رسیدن به خورشید را داشت و برای این کار باید هزار اسم خدا را از بر می کرد تا از سوختن در گرمای خورشید در امان باشد بنا براین تمام اسمها را از بر کرده و در بالا رفتن ذکر می کرده. ولی در نزدیکی خورشید اسم هزارم خدا را فراموش کرده و میسوزد. (متن پشت جلد نوار ” شب سکوت , کویر” از شجریان)

داستان افسانه ققنوس

طرقه نام پرنده ای است سخنگو، که داستان عشق او را اهل خراسان از روزگاری دور سینه به سینه نقل کرده اند. طرقه، آرزومند خورشید است و داستان او تمثیلی است از فنا شدگان فی الله، رهروان من الخلق الی احق و واصلان به انا الحق. .. افسانه طرقه را بشنوید که دوچند گنجشکی بیش نیست اما دلش به اندازه عشق خورشید فراخ است.

آوای نای دل بیقرار طرقه، باز چون هرروز، در میان آواز دل نواز مرغان سحری به گوش می رسد. ایام بی شماری است که طرقه شبانگاهان مگر دقایقی چند نخفته است و آن نیز نه از سستی روح، که از ضعف جسم است بر اثر راز و نیازهای عاشقانه و گریه های جانگداز شبانه. او دلداده خورشید است. هنگام سحر از لانه تنهایی خویش بیرون می خزد و بی تاب و بیقرار انتظار آمدن یار را می کشد:

بود آیا که خرامان ز درم باز آیی؟        گره از کار فرو بسته ما بگشایی؟    نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی       گذری کن که خیالی شدم از تنهاییگفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو      من به جان آمدم اینک، تو چرا می نیایی؟

و چون خورشید خرامان از افق رخ می نماید، فریاد مستانه طرقه به آسمان است که:

آمدی، وه که چه مشتاق و پریشان بودم      تا برفتی ز برم، صورت بی جان بودمنه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند           که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم

و تا آنگاه که دستی آسمانی، گرد شفق بر فلک بپاشد، طرقه آرزومند وصال، دل در کف و جان بر لب، بر قله درخت عشاق می نشیند و مردم چشم آبناک بر مهر رخ یار می دوزد. سالیان دراز مرغان پندش دادند که:

امروز نگاه ار تو به خورشید بدوزی             فردا دگر از مهر رخش چشم بسوزیگر خواهش دل، دیدن معشوق به عمری است   هر روز فقط یک نظرش بین که نسوزی

اما دریغ که دل ناتوان طرقه از این ناتوان و هر لحظه برای دیدن یار طپان. نگریستن به یار جوهر زندگیش و پاسخش به پند مرغان اینکه:

من چشم از او چگونه توانم نگه داشت         کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم

پند مرغان حق، که طرقه خود آنان را دیده بود که عمری به نظاره یار نشسته بودند و اکنون از کائنات جز هاله ای سپید نمی دیدند؛ و این بود ارمغان عمری عاشقی.

از بس که به خورشید رخ ات دوخته چشم       نور رخ بی مثال تو سوخته چشموای از دل بیقرار عاشق، آه از دل یار           کاین جان دهد از فراق و او سوخته چشم

اما از دیدن هر روز یار چه حاصل، که این نیز به زودی نه تنها دل بیقرار طرقه را آرام نمی کرد، بلکه هر روز آتش اشتیاق و میل وصال بیش از پیش در جانش شعله می کشید:

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق          ساکن شود، بدبدم و مشتاق تر شدم

طرقه می دانست که بوسیدن یار مرهم قلب مجروح است و آرامبخش دل مشتاق. اما دریغ که وصل یار مرهم پیدا و راه رسیدن راز ناپیدا. چه بسیار مرغان عاشق تشنه بوسه  که پریده و هنوز نیمه راه ندیده، از هرم جانسوز وجود یار سوخته. پس راه همچنان ناشناخته مانده و یار، عشاق بر آغاز راه نشانده:

وانیامد در جهان زین راه کس         نیست از فرسنگ آن آگاه کس

لیک وصال معشوق محال نیز نبود. راز بوسه بر خورشید همان بود که طرقه چندی پیش از بوم کهنسال چشم سوخته شنیده  و اشک خونین از دیده فرو چکانده بود که:

راز ره خورشید تو می دانستی؟         دل از تو که پرسید تو می دانستی؟   من از غم دوریش به شب می مردم       دل زهر بنوشید، تو می دانستی؟

بوم پیر دست محبت برسر طرقه کشیده و اینگونه پاسخ داده بود که:

تا نگردی آشنا، زین پرده رمزی نشنوی       گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

و راز جز این نبود که راه رسیدن به خورشید باید ذکر گویان طی می شد و ذکرها جز هزار نام الله نبودند.

طرقه در تب و تاب آموختن بود که گروهی از مرغان به سراغش آمده و در نکوهش تصمیم او سخن ها گفتند. سخن مرغان تردیدی به دلش راه داده بود که چند صباحی با آن دست بر گریبان بود و از فکر بی حاصل بودن سفر نالان. اما سر انجام عشق فریاد رسش شد و دل و جانش از یقین پر؛ که رفتن و سوختن به از آنکه در زمین لحظه لحظه از فراق جان دادن:

تا کی غم آن خورم روم یا نروم         وین عمر به بوسه ای دهم یا ندهم  گر دوست بخواهدم ببوسم رویش        وز جانب عاشقان ببویم مویشور دوست نخواهدم چه حاصل بودن    سوزم که خوش است مرده دل بودن

چون روز موعود فرا رسید، مرغان همه بر شاخه های درخت عشاق نشسته، دل از دوری یار شکسته و دست از یاری طرقه بسته، برای کامیابی اش دعا گویان، منتظر پریدنش بودند. طرقه چون آخرین نصایح بوم پیر بشنید و از هیجان پیش از سفر رهید، بر فراز بلندترین شاخه درخت بر آمد و به اطراف نظر کرد:

بر بدرقه طرقه همه جمع به آنجا     مرغان همه مشتاق ره و یار فریبا

طرقه از دیدن مرغان گریست که آنان هر یک جانباز ره عشق بودند و در راه رسیدن به یار، سلامت از کف داده. و بر خود نگریست که سلامت و پا بر جا سعادت سفر می یافت. به راستی او کجا بود در میان اینهمه عشاق جان سوخته:

از بس به تار زلفت، دلها گرفته منزل                دل را کجا بجویم؟ یک زلف و اینهمه دل!

هر مرغ پری از پرهای خود به گردن طرقه آویخت تا چون به خورشید رسید پر از برای صاحبش تبرک دهد.

چون خورشید هنگام ظهر، بر بلندترین جایگاهش در آسمان نشست و از هر لحظه نورانی تر گشت، طرقه سفر آغاز کرد:

گفت ما را هفت وادی در ره است        چون گذشتی هفت وادی درگه است

در لحظه ای هر آنچه پیش از آن در عالم عاشقی بر او گذشته بود، به خاطر آورد. پس بالها را گشود. نگاهش تنها به یار بود و وجودش همه مملو از نور او؛ فکر طرقه از هر آنچه غیر یار بود خالی و زبان پر از اسمها در پی هر بالی:

ای آفتاب حسن! برون آ، دمی زابر                 کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

و در پی هر بال زدنی زبان به ثنا می گشاید که: ” یا رحمان و یا رحیم و یا کریم و یا عظیم…” تنها عشق بود و هزار نام الله که یک یک بر زبانش جاری می شد: ” یا من له العزه و الجمال، یا من له القدره و الکمال، یا من له الملک و الجلال…” چه نیازی به فکر کردن و به یاد آوردن که نام ها با ذرات وجود طرقه در آمیخته بودند و در نور قلب عاشقش ذوب گشته: ” یا ذالحمد والثناء، یا ذالفخر و البهاء، یا ذالمجد و السناء…” طرقه از خود بیخود گشته، مستانه و سماع کنان، ذکر گویان غزل خوانان، پله های قله وصال را صعود می کرد: ” یا رجائی عند مصیبتی، یا مونسی عند وحشتی، یا صاحبی عند غربتی…”

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شویگر سوی مستان می روی،مستانه شو،مستانه شو

طرقه هر قدم که فرا می نهاد، در وصال یار بی تاب تر و بر حسن رویش مشتاق تر می گشت. او تاب این پنهانی در عین پیدایی را نداشت. دلش حیران گشته بود و جانش شیدا. تا کی سخن از استتار و تجلی؟ کی بود آن تجلی جاودانی؟

یارب آگاهی ز زاری ها من          ناظری بر ماتم شبهای منپرده بر گیر آخر و جانم بسوز         بیش از این در پرده پنهانم مسوزگم شده در بحر حیرت ناگهان           زین همه سر گشتگی بازم رهان

داستان افسانه ققنوس

حرارت و گرما کم کم بیشتر میشد و طرقه از این فهمید که پایان راه نزدیک است. بالهای خسته را محکم تر تکان داد و نام ها را با اشتیاق بیشتری بر زبان آورد:”یا معین و یا امین و یا مبین و یا متین…” هرم جانسوز یار را بر پرهایش احساس می کرد. هوا گرم گرمتر میشد. سوزاننده بود اما نه برای او که نامهای مقدس بر زبانش جاری بود: ” یا فاعل و یا جاعل و یا قابل و یا کامل و…”

طرقه در نور گم شد. در نور یاری مهربان که نمی سوزاند تا نابود کند؛ بلکه تا باقی کند. قدمی دیگر برداشت: ” یا نور النور، یا منور النور، یا نور کل نور…” یک قدم تا وصل… نام آخر… چه شکوهی… فکرش از هرچه غیر یار بود خالی، حتی از نامها! صدای سوختن می آمد: ” یا نور النور…” نام آخر… فکرش خالی… قلبش لبریز… طرقه نور بود. یار نور بود. سوختن نور بود : ” یا نور النور…” بعضيا!

ققنوس مرغی است به غایت خوش رنگ و خوش آواز. منقار او سیصد و شصت سوراخ دارد و در کوه بلندی مقابل باد نشیند و آوایی خوش از منقار او برآید و به سبب آن مرغان بسیار جمع آیند. از آنها چندی گرفته و طعمه خود می سازد. هزار سال عمر کند و چون هزار سال از عمرش بگذرد و عمرش به سر آید هیزم بسیار جمع کرده و بر بالای آن نشیند و سرودنی خوش آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنان که آتش از بال او بجهد و در هیزم افتدتا خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش تخمی پدیدار گردد و از آن تخم ققنوسی دیگر سر برمی آورد. آوای ققنوس

این مطالب از وبلاگهای قاصدک و بعضيا! و  آوای ققنوس کپی شده اند.

و این مقاله دکتر بهرام گرامی درباره ققنوس را از سایت ققنوسان گرفته ام. این مقاله را میتوانید به فایل (MS WORD) از اينجا داونلود کنيد.

ققنوس یك اسطوره ایرانی نیست. افسانه این پرنده كه نماد عمر دگربار و حیات جاودان است از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم رفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتر یافته است. ققنوس در گستره شعر كهن فارسی هیچگاه جایی نداشته تا آن جا كه طی هزار سال، به جز یك مورد، مضمون قرار نگرفته است. فقط عارف نامی عطار، در برابر این باور دیرینه که ققنوس حیات جاودان دارد، با صراحت آن را فانی دانسته و بر همه گیر بودن مرگ تاكید ورزیده است .

در فرهنگ زبان انگلیسی، ققنوس (Phoenix) “پرنده ای است افسانه ای و بسیار زیبا و منحصر به فرد در نوع خود كه بنا بر افسانه ها 500 یا 600 سال در صحاری عرب عمر می كند، خود را بر تلی از خاشاك می سوزاند، از خاكسترش دگر بار با طراوت جوانی سر بر می آورد و دور دیگری از زندگی را می گذراند و غالبا تمثیلی است از فنا ناپذیری و حیات جاودان” (1). طی هشت قرن قبل از میلاد مسیح، رویهم در نه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده كه هشت مورد آن از طریق نقل قول مولفان بعدی به ما رسیده و فقط یك مورد اثر هردوت مورخ یونانی (484 تا 424 قبل از میلاد) با شرح كامل محفوظ مانده كه برگردان آن از متن انگلیسی به فارسی در این جا آورده می شود (2):”مصریان پرنده مقدس دیگری دارند به نام ققنوس كه من آن را جز در تصاویر ندیده ام. این پرنده به راستی نادر است و به روایت مردم شهر Heliopolis، هر 500 سال یك بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلی در مصر می آید. آن طور كه از شكل واندازه اش در تصاویر بر می آید، بال و پرش بخشی قرمز و بخشی زرد طلایی است و اندازه و شكل عمومی آن مانند عقاب است. داستانی هم از كار این پرنده می گویند كه به نظر من باور كردنی نیست و آن این كه این پرنده جسد والد خود را، كه با نوعی صمغ گیاهی خوشبو (3) اندود شده، همه ی راه از سرزمین عرب تا معبد آفتاب با خود می آورد و آن را در آن جا دفن می نماید. می گویند برای آوردن جسد ابتدا گلوله ای آن قدر بزرگ كه بتواند آن را حمل نماید از آن صمغ گیاهی می سازد، بعد توی آن را خالی می كند و جسد را در آن می گذارد و دهانه آن را با صمغ تازه می گیرد و گلوله را كه درست همان وزن اولیه خود را پیدا كرده به مصر می آورد و در حالی كه تمامی رویه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان طور كه گفتم درون معبد آفتاب می گذارد، و این داستانی است كه درباره این مرغ و كارهایش می گویند.”

طی نخستین قرن میلادی، روی هم 21 بار توسط ده مولف از ققنوس یاد شده است (2). از مجموع این منابع چنین بر می آید كه خاستگاه اسطوره ققنوس تمدن قدیم مصر بوده و بعدها به ترتیب در تمدن های یونانی، رومی و مسیحی درباره آن سخن گفته اند. در میان مصریان، اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشید بوده كه بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع می كند و نام شهر هلیوپولیس در نوشته هردوت نیز باید در همین ارتباط باشد (4). واژه فنیكس در زبان عبری شامل سه بخش fo-en-ix به معنی یك آتش بزرگ است .

یونانی دیگری به نام Claudius Aelianus مشهور به Aelian 200 سال بعد از میلاد مسیح نوشت: “ققنوس بدون كمك از علم حساب یا شمردن با انگشت، حساب 500 سال را درست نگه می دارد زیرا او از طبیعتی كه عقل كل است همه چیز را می آموزد. با آن كه اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر می رسد معهذا گمان نمی رود در میان مصریان – شاید جز انگشت شماری از كشیشان – كسی بداند كه 500 سال چه وقت به سر می رسد، ولی دست كم ما باید بدانیم كه مصر كجاست و هلیوپولیس مقصد ققنوس در كجا قرار دارد و این پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت می گذارد و در كجا دفن می كند.”این مورخ، بر اساس متن انگلیسی، والد ققنوس را پدر می خواند ولی از ققنوس به صیغه خنثی (it) نام می برد. مولفان بعدی برای ققنوس غالبا از صیغه تأنیث استفاده كرده اند، اما از آن جا كه این پرنده افسانه ای تك و منحصر به فرد بوده و زاد و ولد آن از جفتگیری ناشی نمی شده، لذا بحث در مورد جنسیت آن چندان مهم به نظر نمی رسد.

از میان رومیان، Publius Ovidius Naso مشهور به Ovid (43 قبل از میلاد تا 18 بعد از میلاد) نخستین كسی بود كه به زبان لاتینی درباره ققنوس نوشت:”چه بسیار مخلوقاتی كه امروزه بر روی زمین راه می روند ولی در ابتدا به شكل دیگری بوده اند. فقط یك موجود هست كه تا ابد همان طور باقی می ماند یعنی طی سال ها بی آن كه عمری بر او بگذرد به همان شكل اولیه دگر بار متولد می شود و آن پرنده ای است كه آشوری ها (یا به تعبیر برخی منابع احتمالا سوری ها یا فنیقی ها) آن را ققنوس می نامند. دانه و علف معمولی نمی خورد، ولی از عصاره میوه ها و از ادویه خوشبوی كمیاب می خورد. وقتی 500 ساله شد بر بالای نخل بلندی آشیان می سازد و با چنگالش از مرغوب ترین مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچین و دیگر ادویه و صمغ برای خود بستر می سازد و بعد می میرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست می رود، و داستان چنین ادامه می یابد كه سپس از سینه بدن بی جان او ققنوس كوچكی سر بر می كشد تا آن طور كه می گویند 500 سال دیگر زندگی كند و در آن زمان كه پس از سن و سالی شهامت لازم را پیدا كرد تخت و آشیانش را كه مدفن پدرش هست بر فراز نخلی رفیع به حركت در می آورد و سفر به شهر آفتاب را شروع می كند، همان جایی كه در معبد آفتاب آشیان ققنوس خوش می درخشد”.

رومیان دیگر از جمله Pliny (23 تا 79 میلادی)، Tactius (55 تا 117 میلادی)، Solinus (قرن سوم میلادی)، و Claudiun (اواخر قرن چهارم تا اوایل قرن پنجم میلادی) هر یك شرح مفصلی در مورد ققنوس نوشته اند. روحانیون مسیحی نیز افسانه ققنوس را به اشكال مختلف و با تعابیری در جهت باورهایشان نوشته اند و به آن شاخ و برگ داده اند. از جمله St. Clement در روم (حدود سال های 90 تا 99 میلادی) نوشت:”از جسد ققنوس كرمی به وجود می آید كه پس از رشد كردن بال در می آورد و آشیانی را كه استخوان های سلفش در آن است از سرزمین مصر به شهر آفتاب می آورد و كشیشان حساب سال ها را می كنند تا آن پانصدمین سال باشد. شگفتا كه خالق این جهان به آنان كه با ایمان راسخ در خدمتش بوده اند، ولو یك پرنده، عمر دوباره می بخشد.”

روحانی دیگر Tertullian (متولد 150 تا 160 میلادی) با تاكید بر این كه در هر زمان فقط یك ققنوس وجود دارد و هم اوست كه می رود و باز می گردد، این پرنده را شاهد زنده برای رستاخیز جسمانی نوع بشر می دانست. بعدا Lactantius (متولد 250 و متوفی بعد از 317 میلادی)، كه معلم Cripsus پسر كنستانتین بود، ققنوس را اثباتی برای زندگی پس از مرگ تلقی می كرد. لاكتانتیوس مطالب بسیار به افسانه ققنوس افزود كه در واقع پایه بسیاری از داستان های بعدی در مورد ققنوس گردید. وی در پایان مقاله خود می نویسد:”تنها دلخوشی ققنوس مرگ است، برای آن كه بتواند زاده شود ابتدا می خواهد كه بمیرد. او فرزند خویشتن است. هم والد خویش است و هم وارث خود، هم دایه است و هم طفل. در واقع او خودش است ولی نه همان خود، زیرا او ابدیت حیات را از بركت مرگ به دست آورده است.”

در زمان لاكتانتیوس، بر روی سكه های كنستانتین و پسران او ققنوس نقش گردید. Rufinus (متولد 344 میلادی) که یک روحانی مسیحی بود در سال 408 میلادی نوشت:”در حالی كه ققنوس بدون جفت گیری می زاید و زاده می شود، چرا باید آبستنی مریم باكره و بكرزایی او برای ما شگفت انگیز باشد؟”

و بالاخره روحانی دیگری به نام سن گریگوری (َ538 تا 593 میلادی) در كتابی تحت عنوان “عجایب هفتگانه” كه در آن ققنوس در مرتبه سوم قرار داشت نوشت:”معجزه ققنوس را باید برهان روشنی بر معاد جسمانی انسان دانست، انسانی كه از خاك به وجود آمده و به ذرات خاك تبدیل می شود و با صور اسرافیل دوباره از همین ذرات بر خواهد خاست.”

طول عمر ققنوس را در نخستین منابع 500 سال گفته بودند در حالی كه لاكتانتیوس و كلادین آن را هزار سال، سولینوس حداكثر 12954 سال، پلینی 540 سال و تاكیتوس 1461 سال دانسته اند. ادبیات قرون وسطی، به ویژه متون كلیسا، نیز سرشار از اشارات و مضامین مربوط به ققنوس است و طول وتفصیلی كه طی قرون به آن داده اند اصل اسطوره را دو چندان شگفت آور جلوه می دهد. آثار نویسندگان و شاعران قرون جدید و معاصر در مغرب زمین كه در آن ها به ققنوس اشاره رفته نیز بسیار زیاد است (5). از مجموع این مطالب می توان دو روایت كلی برای ققنوس ارائه داد: الف) یكی آن كه از بدن بی جان والدش به وجود می آید و جسد والدش را به شهر هلیوپولیس می برد و در قربانگاه معبد آفتاب می سوزاند، ب) دیگر آن كه ققنوس در تلی از چوب و خاشاك خوشبو آتش می افكند، بال می زند و شعله می افروزد، خود در آتش می سوزد و از خاكسترش ققنوسی دیگر زاده می شود. بطور خلاصه، “ققنوس در آتش می سوزد و دیگر بار از خاكستر خود زاده می شود”. در زبان انگلیسی مثلی است كه “هر آتشی ممكن است ققنوسی در بر داشته باشد.”(Any fire might contain a phoenix.) ، مشابه این بیت از سعدی که: هر بیشه گمان مبر که خالیست/شاید که پلنگ خفته باشد.

در خلال بحث پیرامون اسطوره ققنوس غالبا پای دو سه واژه و مفهوم دیگر نیز به میان می آید كه به جهت تشابه در لفظ و ارتباط با موضوع به توضیح آن ها پرداخته می شود:

●  نخل را در زبان یونانی Phoenix و به عبری Phenice می نامند. اسم جنس این درخت در گیاهشناسی Phoenix (نخل خرما =  (Phoenix dactyliferaمی باشد. علاوه بر تشابه اسمی، برگ نخل كه مستقیما از تنه درخت می روید، كاملا شبیه به بادبزن است و با بال و بال زدن ققنوس در برافروختن آتش بی شباهت نیست. همچنین برگ نخل به خورشید و اشعه آن شباهت دارد. ضمنا نخل های جوان به طور طبیعی در پای نخلِ مادر ققنوس وار سر بر می آورند و عمری طولانی می كنند. متون مذهبی قرون وسطی غالبا ققنوس را به صورت نشسته بر روی نخل نشان می دهند. به درستی معلوم نیست كه درخت و پرنده كدام یك از دیگری نام گرفته است.

●  هردوت به پرنده اسطوره ای دیگری در مصر باستان اشاره می كند به نام بنو كه امروزه آن را با الفبای لاتین به اشكال bennu، benu، ben.w و bn.w می نویسند. افسانه بنو كاملا شبیه به ققنوس بوده است: در آتش می سوخته، دگر بار تولد می یافته، به شهر هلیوپولیس پرواز می كرده ومبدا سال و تاریخ جدید بوده است. در یكی از نقوش مصر باستان چنین آمده كه “من بنو هستم كه خودش را به وجود می آورد و عطر و بخور به الهه رستاخیز می دهد.” بنو در مصر یك اسطوره خورشیدی بوده با این تفاوت با ققنوس كه بنو در نقاشی های مصری به صورت یك پرنده آبی و به شكل مرغ ماهیخوار نشان داده شده است و نكته جالب آن كه كلمه بنو نیز مانند ققنوس به هر دو معنی نام پرنده و نخل خرما بوده است.

●  Phoenicia یا فنیقیه نام كشوری باستانی بوده كه به صورت نواری باریك در ساحل مدیترانه، در غرب لبنان كنونی، قرار داشته است. فنیقیه معرب اسمی است كه یونانی ها به این سرزمین داده بودند و به معنی الهه آفتاب سرخ است. ققنوس در زبان یونانی به معنی رنگ سرخ یا ارغوانی است و فنیقی ها را مبتكر و سازنده این رنگ می دانند. کلمه Phoenicean هم به معنی فنیقی (اهل فنیقیه) و هم صفت مربوط به رنگ سرخ یا ارغوانی است. بنابراین، نام این سرزمین و معنی آن، وجود شهر آفتاب (بعلبك) در آن جا، و بال و پر سرخرنگ یا ارغوانی ققنوس با هم بی ارتباط به نظر نمی رسند. برخی ققنوس را پرنده ارغوانی و پرنده فنیقیایی هم نامیده اند (6).

در تاریخ اساطیر و ادبیات باستان، این پرنده افسانه ای با قو مشابهات و مشتركات بسیار دارد (7). برخی معتقدند كه اسطوره ققنوس از قو پدید آمده و نوای ققنوس را در زمان مرگ همانند سرودی می دانند كه بنا بر اساطیر یونانی قو برای آپولون خوانده بود. از سقراط نقل است كه “من از قو كمتر نیستم كه چون از مرگش آگاه شود، آوازهای نشاط انگیز می خواند و با شادی و طرب می میرد”. در زبان فرانسه، آخرین تالیف زیبای یك نویسنده را “آواز قو” می نامند. شاید از همه چشمگیرتر تشابه لفظ ققنوس با نام علمی جنس قو در پرنده شناسی (Cygnus)، با نام قو در زبان یونانی (koknus) و با نام قو در فارسی باشد.

در ادبیات معاصر ایران چند باری به ققنوس اشاره شده است، از آن جمله نیمایوشیج با استعاره ققنوس حال و وضع خود را بیان کرده است:ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهانآواره مانده از وزش بادهای سردبر شاخ خیزرانبنشسته است فردبر گِرد او، به هر سر شاخی، پرندگان…بانگی بر آرد از ته دل سوزناك و تلخكه معنیش نداند هر مرغ رهگذروانگه ز رنج های درونیش مستخود را به روی هیبت آتش می افكندباد شدید می دمد و سوخته ست مرغخاكستر تنش را اندوخته ست مرغپس جوجه هاش از دل خاكسترش به در.در شعر نیما، خیزران یا نی کنایه از قلم است و فرد نشستن بر سر آن توصیف یكه و تنها بودن او در شعر نوست. نیما به اشاره می گوید که شعر نو برای بسیاری ناآشناست. او سرانجام با رنج درون می سوزد، با این امید كه پویندگان راهش ققنوس وار در آینده سر بر آورند و به كار او حیات جاوید بخشند.از دکتر شفیعی كدكنی است که:در آنجای كه آن ققنوس آتش می زند خود راپس از آنجا كجا ققنوس بال افشان كند در آتشی دیگرخوشا مرگی دگربا آرزوی زایشی دیگر.احمد شاملو دفتر شعری دارد با عنوان ” ققنوس در باران” (45-1344)، ولی شعری با این عنوان در آن دفتر نیست و در چاپ های موجود نیز مقدمه ای بر دفتر که تسمیه آن را توجیه کند وجود ندارد، و بالاخره نمایشنامه ققنوس است از محمود دولت آبادی. به رغم این اشارات، طی هزار سال شعر فارسی، از رودكی تا فروغی بسطامی، ققنوس یا دیگر صُور نگارش آن (ققنس، قوقنس، قوقنوس و قوقینوس( فقط در یك شعر از عطار در منطق الطیر مضمون قرار گرفته است(8)، احتمالا به این دلیل که ققنوس یك اسطوره ایرانی نیست. عبارات کوتاهی که در مورد این مرغ افسانه ای در منابع مختلف (آنندراج، برهان قاطع، لغت نامه دهخدا، فرهنگ معین و …) آمده در لفظ و معنی به نقل از یكدیگرند و از چند و چون این اسطوره و سابقه آن در تمدن های مصر و یونان و روم کمترین رد پایی بدست نمی دهند و شگفتا كه هیچ یك از آنان به اثر منحصر به فرد فارسی از عطار اشاره ای ندارند.

عارف بزرگ و نامی فریدالدین عطار نیشابوری شعر عارفانه ای در منطق الطیر زیر عنوان حکایت مرگ ققنوس دارد كه حتی مولفان خارجی از آن نام می برند (9). ابتدا چکیده ای از این حکایت بصورت نثر آورده می شود: “ققنوس (یا به شیوه نگارش در دیوان عطار ققنس) مرغی است عجیب از هندوستان (10)، دارای منقاری سخت و دراز، با تقریبا صد سوراخ (= ثقبه) كه هر سوراخ آن، مانند نی، آوایی دگر دارد. ققنوس تنها و بی جفت است و نغمه حزین او حیوانات دیگر را بیخود و بی قرار می كند. دانشمندی علم موسیقی را از آوای او فرا گرفت. نزدیك به هزار سال عمر می كند و زمان مرگ خود را به خوبی می داند. در وقت مرگ هیزم فراوان گرد می آورد، آوازهای بسیار حزین از دل پر خون می خواند، دیگر حیوانات به دورش جمع می شوند و برخی در برابرش جان می دهند، در دم آخر چنان سخت بال بر هم می زند كه از آن آتش می جهد و او را با انبوه هیزم به آتش می كشد، بعد می سوزد و به كلی خاكستر می شود، و از میان خاكستر بچه ققنوسی پدید می آید، و چه كس تا كنون زاییدن پس از مردن را دیده است؟ ققنوس در پس عمری طولانی با رنج و درد، بی یار و فرزند، تنها و بی پیوند، بالاخره عمرش به سر می رسد و اجل او را می گیرد. در سراسر عالم هیچ كس را از مرگ رهایی نیست و عجیب آن كه هیچ كس را هم قصد و رغبتی به آن نیست. مرگ سخت و قسی است ولی باید با نرمی با آن رو به رو شد، و شاید در میان همه كارها از همه سخت تر همین باشد.”

این نكته نیز درخور توجه است كه عطار بر مبنای این اعتقاد كه همگان طعم مرگ را می چشند (كل نفس ذائقة الموت)، در مقابل این باور دیرینه اقوام و ملل مختلف كه طی قرون و اعصار ققنوس را نماد و نماینده حیات جاودان می دانستند، تنها كسی است كه در آن زمان با صراحت و روشنی ققنوس را فانی و بچه ققنوس سر از خاكستر برآورده را زاده او، نه خود او، می داند و در ابیات آخر شعر بر همه گیر بودن مرگ و ضرورت آمادگی برای مقابله با مرگ تاكید می كند.

حكایت مرگ ققنس

هست ققنس طرفه مرغی دلستان          موضع این مرغ در هندوستان سخت منقاری عجب دارد دراز                  همچو نی در وی بسی سوراخ بازقرب صد سوراخ در منقار اوست               نیست جفتش طاق بودن كار اوست هست در هر ثقبه آوازی دگر                   زیر هر آواز او رازی دگرچون به هر ثقبه بنالد زار زار                    مرغ و ماهی گردد از وی بی قرارجمله پرّندگان خامش شوند                   در خوشی بانگ او بیهش شوند فیلسوفی بود دمسازش گرفت              علم موسیقی ز آوازش گرفت سال عمر او بُوَد قرب هزار                      وقت مرگ خود بداند آشكارچون ببُرّد وقت مردن دل ز خویش            هیزم آرد گرد خود ده خرمه بیش در میان هیزم آید بی قرار                        در دهد صد نوحه خود زار زارپس بدان هر ثقبه ای از جان پاك             نوحه ای دیگر بر آرد دردناك چون كه از هر ثقبه هم چون نوحه گر      نوحه دیگر كند نوعی دگردر میان نوحه از اندوه مرگ                    هر زمان بر خود بلرزد هم چو برگ از نفیر او همه پرّندگان                         وز خروش او همه درندگان سوی او آیند چون نظارگی                   دل ببرند از جهان یك بارگی از غمش آن روز در خون جگر                پیش او بسیار میرد جانورجمله از زاری او حیران شوند               بعضی از بی قوتی بی جان شوندبس عجب روزی بود آن روز او              خون چكد از ناله جان سوز اوباز چون عمرش رسد با یك نفس         بال و پر بر هم زند از پیش و پس آتشی بیرون جهد از بال او                  بعد آن آتش بگردد حال اوزود در هیزم فتد آتش همی               پس بسوزد هیزمش خوش خوش همی مرغ و هیزم هر دو چون اخگر شوند      بعد از اخگر نیز خاكستر شوندچون نماند ذره ای اخگر پدید               ققنسی آید ز خاكستر پدیدآتش آن هیزم چو خاكستر كند            از میان ققنس بچه سر بر كندهیچ كس را در جهان این اوفتاد          كو پس از مردن بزاید یا بزاد؟گر چو ققنس عمر بسیارت دهند        هم بمیری هم بسی كارت دهندسال ها در ناله و در درد بود              بی ولد بی جفت فردی فرد بوددر همه آفاق پیوندی نداشت            محنت جفتی و فرزندی نداشت آخرالامرش اجل چون یاد داد              آمد و خاكسترش بر باد دادتا بدانی تو كه از چنگ اجل                كس نخواهد برد جان چند از حیل در همه آفاق كس بی مرگ نیست     وین عجایب بین كه كس را برگ نیست مرگ اگر چه بس درشت و ظالمست   گردن آن را نرم كردن لازم ست گر چه ما را كار بسیار اوفتاد                سخت تر از جمله این كار اوفتاد===============================================Bahram Grami, 225 Oak Leaf Drive, Winona, MN 55987, USA (507) 457-9412, bgrami@yahoo.com

 یادداشت های زیرنویس=============1. Webster’s Encyclopedic Unabridged Dictionary of the English Language, Portland House, New York, 1989. 2. R. Van Den Broek, The Myth of the Phoenix, E. J. Brill, Leiden, Netherlands, 1972.این کتاب، با 485 صفحه و 40 گراور و بیش از هزار زیرنویس، مشتمل بر توضیحات و منابع، رساله دكترای مولف در دانشگاه Utrecht در هلند بوده است. نوشته های مورخان باستان در مورد ققنوس از این مأخذ نقل گردیده است.

3. در متن انگلیسی، myrrh آمده که هم نام نوعی صمغ یا رزین است که با آن مواد خوشبو و بخور دهنده می سازند و هم نام درخت یا درختچه ایست از جنس Commiphora که این صمغ را تولید می کند. در مأخذ زیر، Mirrh درختی بومی ایران دانسته شده که صمغی به رنگ سرخ مایل به سیاه تولید می کند:[Laufer, Berthold. 1919. Sino-Iranica: Chinese contributions to the history of civilization in ancient Iran. Field Museum of Natural History, Chicago. Publication 201, Anthropological Series, Vol. 15 (No. 3), pp. 460-461.]

4. Helio به معنی خورشید (جنس گل آفتابگردان = Helianthus) و Polis به معنی شهر (شهربانی = Police) است، مانند پرسپولیس و مینیاپولیس. خرابه های شهر قدیمی هلیوپولیس در شمال مصر قرار دارد. ضمنا نام قدیمی بعلبك در زبان یونانی، در شمال كشور لبنان، هلیوپولیس بوده و در نوشته هردوت و دیگران در مورد پرواز ققنوس از مصر به شهر آفتاب، باید اشاره به شهر اخیر (بعلبك) باشد.

5. Lyna Montgomery, The Phoenix: Its use as a literary device in English from the 17th to the 20th century, D. H. Lawrence Research, 1972, Vol. 5, pp 268-323.

6. ضمنا ققنوس نام یك صورت فلكی در نجوم است كه در این جا مورد بحث قرار نمی گیرد.

7. فرهنگنامه ادبی فارسی، دانشنامه ادب فارسی 2، به سرپرستی حسن انوشه، سازمان چاپ و انتشارات، تهران، 1376، صفحه 9-458.

8. در قصیده معروف (روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست …) از ناصر خسرو، در برخی نسخ، بیت زیر وجود دارد که در آن از ققنس همراه با دیگر مرغان نام برده شده، بی آن که اشاره یا کنایه ای در بر داشته باشد:چون من كه تواند كه پرد در همه عالم     از كركس و از ققنس و سیمرغ كه عنقاستدر بیت زیر از قاسم انوار (متوفی 837 قمری) نیز به نغمه ققنوس اشاره شده که مشخصه ی این مرغ افسانه ای نیست:لاف عرفان می زند آن زاهد لاغر شکار نغمه ققنوس را با جقجق عقعق چه کارجقجق = ناله و فریاد مرغان (زخمی). عقعق = نوعی زاغ. فقط بیت زیر از میرزا محمد تقی حجّة الاسلام متخلص به نیّر، شاعر عهد قاجار (1248 تا 1312 قمری)، به سوختن ققنس اشاره دارد:از هوش جانگداز شد آب استخوان من     آن ققنسم کز آتش خود سوخت جان من 9. مأخذ 2 بالا، صفحه 481.

10. در متون مختلف طی قرون متمادی، ققنوس را با مرغ افسانه ای Gardua در هند مرتبط و حتی آن را پیشینه ی اسطوره ققنوس دانسته اند. در مجلدات Bestiary یا Beast Book كه طی قرن 12 و 13 میلادی از سوی كلیسا منتشر می شده نیز ققنوس رامرغی از هندوستان می دانستند كه با عصر عطار (متوفی 1229 میلادی) مطابقت دارد. ضمنا به نقل از فرهنگ بزرگ سخن، ابن ایوب الحاسب الطبری از دانشمندان قرن پنجم قمری در کتاب تحفة الغرائب آورده که “در هندوستان مرغی است که آنرا ققنس خوانند”.

سلام
کلبه قشنگی دارين
خيلی جالب بود
به کلبه منم سری بزن
ياداشت برام بزار يادت نره ها
اگه خواستی بگو تا من لينکت بدم البته شما هم منو لينکم بدين
کلبه من سادست
رقص مرگه
قشنگه بيا و ببينش
حال ميبری مگه نه ؟

شباهت ژينوس و طرقه جالب بود. مدتها دنبال مصداقهای دیگر طرقه گشتم و پيدا نکردم. حالا که نوشتمش پيدا شد.

سلام چه جالب بود ..اسم من ژينوسه ..متن جالبی بود

سلام دوست گرام
جالب بود و خواندنی!
بهت تبریک میگم چون واقعاَ اطلاعات جالبی رو عرضه کردی
یه سر به ما بزنی خوشحال میشم[گل]

سلام
فوق العاده بود. مرسی
[دست]

ققنوس پرنده ای افسانه ای و زیبا است که در اساطیر ایران،یونان،مصر و چین

از آن نام برده شده.این پرنده با خورشید مرتبط است و پس از مرگ از خاکستر خود برخاسته و زندگی

دوباره ای آغاز می کند.این پرنده افسانه ای درهنگام مرگ آتش گرفته و تبدیل به خاکستر می شود

اما برخی بر این باورند که مرگ او مانند مرگ یک پرنده معمولی است.

ققنوس سالیان زیادی عمر می کند.در بسیاری از نوشته ها عمر او را تقریبا ۵۰۰ سال تخمین زده اند.

داستان افسانه ققنوس

این پرنده نماد پادشاهی ها،حضرت مسیح،حضرت مریم،بهشت،روز رستاخیز و … است.

علامه دهخدا در توصیف ققنوس نوشته‌است: گویند ققنوس هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد

و عمرشبه آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد

و بال برهم زند چنان‌که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش

تخمی پدید آید و او را جفت نمی‌باشد و موسیقی را از آواز او دریافته‌اند.

در اساطیر مصر از پرنده ای به نام بنو یاد می کنند که گویا شباهتی بسیاری به ققنوس دارد.

هرودوت بر این باور است که نام این پرنده از اینجا وارد یونان شده.

 

معمولا در نقاشی هایی که در باستان از این موجود کشیده اند،آن را زیبا و اغلب با هاله ای از نور مانند خورشید نشان می دهند.

بعضی ها او را مانند خروس تاج دار می دانند.

اغلب این موجود را رنگارنگ می دانند اما از رنگ ها نامی برده نشده است.هرودوت بر این باور است که این موجود زرد یا قرمز است.

چشمان این پرنده را به رنگ خورشید تشبیه کرده اند اما برخی می گویند چشمان آن به رنگ آبی آسمانی است.

هر نویسنده ای این پرنده را با اندازه ای متفاوت بیان می کند اما اغلب به اندازه عقاب یا بسیار بزرگتر از شترمرغ است.

 

شعر زیر از شاعر بزرگ ایران، نیما یوشیج، که عنوان ققنوس دارد:

قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازهٔ جهان،

آواره مانده از وزش بادهای سرد،

بر شاخ خیزران،

بنشسته‌است فرد.

بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.

او ناله‌های گمشده ترکیب می‌کند،

از رشته‌های پارهٔ صدها صدای دور،

در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،

دیوار یک بنای خیالی

می‌سازد.

از آن زمان که زردی خورشید روی موج

کمرنگ مانده‌است و به ساحل گرفته اوج

بانگ شغال، و مرد دهاتی

کرده ست روشن آتش پنهان خانه را

قرمز به چشم، شعلهٔ خردی

خط می‌کشد به زیر دو چشم درشت شب

وندر نقاط دور،

خلق اند در عبور …

او، آن نوای نادره، پنهان چنان‌که هست،

از آن مکان که جای گزیده ست می‌پرد

داستان افسانه ققنوس

در بین چیزها که گره خورده می‌شود

یا روشنی و تیرگی این شب دراز

می‌گذرد.

یک شعله را به پیش

می‌نگرد.

جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی

ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش،

نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است

حس می‌کند که آرزوی مرغها چو او

تیره ست همچو دود. اگر چند امیدشان

چون خرمنی ز آتش

در چشم می‌نماید و صبح سپیدشان.

حس می‌کند که زندگی او چنان

مرغان دیگر ار بسر آید

در خواب و خورد

رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.

آن مرغ نغزخوان،

در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،

اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،

بسته ست دمبدم نظر و می‌دهد تکان

چشمان تیزبین.

وز روی تپه،

ناگاه، چون بجای پر و بال می‌زند

بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،

که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.

آنگه ز رنج‌های درونیش مست،

خود را به روی هیبت آتش می‌افکند.

باد شدید می‌دمد و سوخته ست مرغ!

خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!

پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در.

Comment

Name *

Email *

Website

Solve : * 21 + 30 =

وای من عاشق این موجودم. یه تتو ازش پشت گردنم میخوام بزنم. البته به این اشاره نکردید تو افسانه های یونان هم بهش فونیکس میگن. در افسانه های مصری هم اندازه اش رو طوری توصیف میکردن که سایه ی این پرنده بر روی یک شتر محاط میشده

ممنون از نظر شما.تو تیتر نوشتم phoenix و اشاره کردم که به یونان هم بر میگرده.تلفظ درستش هم فینیکس هستش.

Copyright © 2019. Created by Salvatore


قُقنوس (به زبان یونان باستان: Φοῖνιξ، به عربی: العنقاء و به انگلیسی: Phoenix) پرندهٔ مقدّس افسانه‌ای است که در اساطیر ایران، اساطیر یونان، اساطیر مصر، و اساطیر چین از آن نام برده شده است.

دربارهٔ این موجود افسانه‌ای گفته می‌شود که وی مرغی نادر و تنهاست و جفتی و زایشی ندارد. اما هزار سال یک بار، بر توده‌ای بزرگ از هیزم بال می‌گشاید و آواز می‌خواند و چون از آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد، به منقار خویش آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش تخمی از وی پدید می‌آید که بلافاصله آتش می‌گیرد و می‌سوزد و از خاکستر آن ققنوسی دیگر متولد می‌شود.

ققنوس در اغلب فرهنگ‌ها نماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شده‌ است. امّا برخی فرهنگ‌ها ویژگی‌های دیگر هم به او نسبت داده‌اند.

داستان افسانه ققنوس

از جمله در مورد او گفته شده: اشک ققنوس زخم را درمان می‌کند ، ققنوس صدای دل نشینی دارد، موسیقی از آوای او پدید آمده‌است و…



گرچه ققنوس در اساطیر ملل آسیایی همچون چین و ایران جایگاه ویژه‌ای دارد، امّا برخی معتقدند که اسطورهٔ ققنوس از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم رفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتری یافته‌است.

علامه دهخدا در توصیف ققنوس نوشته‌ است: گویند ققنوس هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال برهم زند چنان‌که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمی‌باشد و موسیقی را از آواز او دریافته‌اند.


سیمُرغ نام یک پرندۀ اسطوره‌ای – افسانه‌ای ایرانی است. شاید بتوان سیمرغ را از مهم‌ترین موجودات در ادب پارسی برشمرد.

دانشمندان زیادی از دیرباز به این پرنده در اساطیر ایرانی و شباهتهای آن با مرغان دیگری همچون çyena (شاهین)، گرودای هندی، وارغن، کرشیفت، امرو و کمروی اوستایی، چمروش و کَمَک در ادبیات پهلوی، عنقای عربی، هما و ققنوس در ادب پارسی، فونیکس یونانی، انزوی اکدی، و سیرنگ در ادبیات عامیانه پرداخته‌اند.



سیمرغ نقش مهمی در داستان‌های شاهنامه دارد. کُنام (آشیانه) او کوه اسطوره‌ای قاف است. دانا و خردمند است و به رازهای نهان آگاهی دارد.

زال را می‌پرورد و همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی می‌کند. به رستم در نبرد با اسفندیار رویین‌تن یاری می‌رساند.

جز در شاهنامه دیگر شاعران پارسیگوی نیز سیمرغ را چهرهٔ داستان خود قرار داده‌اند. از جمله منطق الطیر، عطار نیشابوری نیز از آن دسته‌اند.


هدف از نگارش این مقاله، مقایسه صوری و ماهوی ققنوس و سیمرغ در ادبیات کلاسیک منظوم ما می‌باشد، که در آن به تفصیل به تفاوت‌ها و شباهت‌های این دو پرنده اسطوره‌ای، عرفانی پرداخته می‌شود.

از این رهگذر با رویکردی انطباقی، ققنوس که از دل سنت‌های باستانی و تمدن‌های دنیای کهن بیرون می‌آید با ققنوسی که در نگاه شاعر متجدد (نیمایوشیج) که به شکل زمینی، عینی، واقعی حضور پیدا کرده مقایسه می‌شود.

در منابع ِ اسطوره شناسی ِ شرق و غرب، و درخصوصِ ماهیتِ وجودی «ققنوس» این پرنده اسطوره‌ای/ افسانه‌ای، روایت‌های مختلفی موجود است.

و داستان‌های مشابه و متفاوتی در این باره روایت شده است. این پرنده‌ی عجیب از حیث آفرینش، و راز و رمز مرموزانه از نظر مرگ، در سرزمین‌های تمدن یافته‌ جهان قدیم از قبیل: مصر، ایران، یونان، چین، زیست می‌کرده، و دارای معناها و شکل‌های خاص خود بوده است.

طُرفه‌تر این که «ققنوس» در فرهنگ‌های زبانیِ هند و اروپایی، وبه ویژه انگلیسی«فونیکس/ Phoenix» و با اندک تفاوت‌هایی در تلفظ یا دکلمه، صورت تغییر یافته‌ی «فونیکس» به « ققنوس» است که با پیوند و پیوستار مشترک وجود «ققنوس» در زبان‌های بیگانه نیز اشاره دارد.



هر چند برخی از منابع زبانی، ققنوس را مُعربِ کوکنوس(یونانی) بیان می‌کنند. و از این رو بعضی قُقنُس را مُحرِف فنیکس در نظر داشته‌اند.

در انگلیسی مثل این گونه است: هر آتشی ممکن است. فنیکسی «قَُقنُسی» در بر داشته باشد… و در زبان سامی/عربی «عنقاء» خوانده می‌شود، و پانصد یا ششصد سال در صحاری غرب عمر می‌کند.

عطار نیشابوری (540-618 ه.ق)، سوای از پرداختن به نوعی نگاه وحدت-کثرت، به داستان سی‌مرغی که به سیمرغ در نهایت تبدیل می‌شود، در کتاب منطق الطیر خود، در«مثنوی حکایت ِ مرگ ِ ققنُس» در بیت اول، داستان ققنُس- ققنوس را چنین آغاز می‌کند:


هست ققنُس طرفه مرغی دلستان


موضع این مرغ در هندوستان

هرچه هست تبار واژه‌ ققنوس پیش از شکل‌گیری ادبیات عرفانی منظوم، و پیش از عطار نیز در زبان فارسی سابقه نداشته و او جای زندگی ققنوس را در هندوستان بیان کرده است.

هر چند در منابع اسطوره‌شناسی غرب و شرق ما در خصوص ققنوس، امروزه اطلاعات جامع و مانعی می‌توانیم کسب کنیم.


در ادبیات کلاسیک منظوم و عرفانی ما، معنا و شکلِ ققنوس را با سی مرغ/ سیمرغ، نبایستی خلط و اشتباه کرد.

در «منطق الطیر ِعطارنیشابوری» در فصل هفتم کتاب، مرغان به سوی سیمرغ شدن پیش می‌روند. چنان که آمده است: «سرانجام گروهی از مرغان به سوی سیمرغ حرکت می‌کنند و از آن میان سی‌مرغ به درگاه ِ سیمرغ می‌رسند.

و چون حجاب‌ها دریده می‌شود، و سی‌مرغ خود را در حضور سیمرغ باز می‌یابند. آن راز سر به مهر آشکار می‌شود که:


بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست


در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی


(نجم‌الدین رازی)

داستان افسانه ققنوس

و این سفر دشوار و دور و دراز از جزء خود به کل، در واقع سیر من الخلق الی الحق است.

به زبان جدید وقتی خودآگاه – ناخودآگاه را باز می‌شناسد، دیگر در میانه‌ی آنان حجابی نیست: من عرف نفسه فقد عربه ربه » با در نظر گرفتنِ داستان‌ها، روایات تاریخی و وجودشناسیِ سی‌مرغ/سیمرغ در بدایت، وجودی مجازی دارد و در نهایت، نماد حقیقتی کلی می‌شود.

و به عبارتی دیگر، سی مرغ ماندن، نشانه کثرت در عالم وجود و سیمرغ شدن، نشانه‌ وحدت وجودی است. و سیر سی‌مرغ به سوی سیمرغ شدن (ارتباط کثرت در وحدت) پیش می‌رود.

جماعت این پرندگان به سوی «منطقی غایی» کوه قافی (نکند کوه قاف همان کوهی باشد که ققنوس «نمادعقلِ کل/عقلی الهی» نیز در آن مستقر بوده؟) پیش می‌روند.

در واقع آنها با تمامی‌ دشواری‌ها پس از طی کردن «وادی ِطلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر» به سوی سیمرغ شدن پیش می‌روند.



رسیدن سی مرغ، در مسند قربت، سی مرغ با سیمرغ، و به بقا بعد از فنا » نائل می‌شوند. و در حقیقت در این راه سخت و طاقت فرسا می‌بایست از وسوسه اضداد و میل به کثرت ِخود بگذرند، تا به حاق ِحقیقت برسند. و در نهایت هر سی‌مرغ (سی جزء) خود را در آینه آن حقیقت ِکل (سیمرغ)، چونان کلی یگانه ببیند.

در واقع با واکاوی در منطق حکمی و عرفانی عطارنیشابوری، می‌توان به فهم این نکته رسید که سیمرغ شدن، طلب یا تلاشی برای رسیدن از کثرت به وحدت، و از وحدت اندیشی با کوششی برای رسیدن به یک کل خود بنیاد است. که کلیت خود را با درونی ساختن ِتمامی اضداد، مانع‌الجمع نمی‌بیند.

البته پیش از عطارنیشابوری در خصوص «سیمرغ» فردوسی، شاعری که حماسه سرایی‌اش در شاهنامه، و در سدهء چهارم اوج و امتداد یافت.

در خصوص ناپیدایی ِراز آمیز سیمرغ می‌سراید، و شروع ِ داستان را از ماخذ و مرجع ِ «گفته باستان» می‌آغازد، و با ابیاتی در همین راستا می‌سراید:


چو سیمرغ را بچه شد گرسنه


به پرواز بَرشد دَمان از بنه


چنین گفت سیمرغ با پور سام


که ای دیده رنجِ نشیم و کنام


به سیمرغ بنگر که دستان چه گفت


که سیر آمدستی همانا ز جفت


فرو بُرد سرپیش سیمرغ زود


نیایش همین بافرین بر فزود

که البته در همین ابیات راوی شاهنامه، به عدم جفت‌گیری سیمرغ و خلقت راز ورزانه‌اش و ارتباط سیمرغ با سام (زال و رستم) اشاره کرده است.

سیمرغ نمادِ وحدتی است که کثرت را در فراشد از مراحلی در خود درونی‌ کرده‌ است. از این منظر به عنوان موجودی مجرد،‌‌ انتزاعی، لاهوتی و متصل به دانای کل مطرح است که تصاویری از آن درمنابع و اشعار، با به دست دادن عینیتی امتزاج پیدا کرده است.


سیمرغ در ادبیات کلاسیک با ققنوس، هر دو پرنده‌ای اسطوره‌ای افسانه‌ای هستند اما تعریفی مجزا دارند. ققنوس در اصل شکل و تبار غربی-یونانی دارد.

حتی آن زمان که فردوسی و عطار از آن می‌سرایند. و البته روایت آن جهان شمول‌تر نسبت به سیمرغ است که هیکل اسطوره‌ای‌ افسانه‌ای – یا عرفانی- ایرانی دارد و تکثری را در خود، ترتیب داده و جمع‌بندی کرده است.

ققنوس را نماد عقل کل نیز می‌دانند و سیمرغ هم در عاقبت با طی الطریق به حاق ِحق یگانه گی می‌رسد. هر دو فراتر از حد قالب‌های معمول پرندگان عادی هستند.



چنان که در منطق الطیر عطار ققنوس چنین معرفی شده است:


مرغ و هیزم هر دو چون اخگر شوند


بعد از اخگر نیز خاکستر شوند


چون نماند ذره ای اخگر پدید


ققنسی آید ز خاکستر پدید


آتش آن هیزم چو خاکستر کند


از میان ققنس بچه سر بر کند


هیچ کس را در جهان این اوفتاد


کو پس از مردن بزاید تا بزاد


گرچه ققنس عمر بسیارت دهند


هم بمیری هم بسی کارت دهند


نیمایوشیج ققنوس را در شعر خود چنین بیان می کند:


قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهان


آواره مانده از وزش بادهای سرد


بر شاخ خیزران


بنشسته است فرد


بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان


او ناله‌های گمشده ترکیب می‌کند


از رشته‌های پاره صدها صدای دور


در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،


دیوار یک بنای خیالی/ می‌سازد


از آن زمان که زردی خورشید روی موج


کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج


بانگ شغال، و مرد دهاتی


کرده ست روشن آتش پنهان خانه را


قرمز به چشم، شعله خردی


خط می‌کشد به زیر دو چشم درشت شب


وندر نقاط دور


خلق اند در عبور او


آن نوای نادره، پنهان چنان که هست


از آن مکان که جای گزیده ست می‌پرد


در بین چیزها که گره خورده می‌شود


یا روشنی و تیرگی این شب دراز می‌گذرد


یک شعله را به پیش می‌نگرد


جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی


ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش


نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است


حس می‌کند که آرزوی مرغها چو او


تیره ست همچو دود


اگر چند امیدشان


چون خرمنی ز آتش


در چشم می‌نماید و صبح سپیدشان


حس می‌کند که زندگی او چنان


مرغان دیگر ار بسر آید


در خواب و خورد


رنجی بود کز آن نتوانند نام برد


آن مرغ نغزخوان


در آن مکان ز آتش تجلیل یافته


اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته


بسته ست دمبدم نظر و می‌دهد تکان


چشمان تیزبین وز روی تپه


ناگاه، چون بجای پر و بال می‌زند


بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ


که معنیش نداند هر مرغ رهگذر


آنگه ز رنج‌های درونیش مست


خود را به روی هیبت آتش می‌افکند


باد شدید می‌دمد و سوخته ست مرغ


خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ


پس جوجه‌هاش از دل خاکسترش به در


نیمایوشیج بهمن 1316

اما در متن ِشعر مدرن فارسی به ویژه در شعر ققنوس اثر نیمایوشیج، جدای از شباهت‌های شکلی و محتوایی در روایتی‌ که نیما، با حفظ این شمایل سازی و عینی گرایی از «ققنوس» به دست می‌دهد، تا وضعیت انتزاعی این پرنده را از هر حیث کامل، محسوس و زمینی توصیف کند.

روایت مدرن نیما به واسطه فرم ِ دیگری از نگریستن و پرداخت، به منابع میتولوژی غربی در این باره نزدیک‌تر است.

ققنوس در شعر نیما، بازگشت به سنتِ تفکر ِ عرفانی و گرایشِ به جهان ماورای طبیعی نیست. اما ققنوس ویژگی‌های ممتاز زمینی دارد.

در شعر ققنوس، سبک رونمایی از این پرنده، با فرمی‌مدرن بیان و ساخته شده است، و محتوای آن شبیه ِروایتی است که هردوت، مورخ یونانی یا دیگر منابع مصری / یونانی/ و چینی از ققنوس دارند.

ققنوسِ در شعر نیما شکلی زمینی، محسوس، واقعی و ناسوتی پیدا می‌کند در شعر مذکور، ققنوس را می‌توان خود سرشت، طبیعت و کارکرد شعری نیما دانست.

آن قدرت فراطبیعی، که برای تغییر وضعیت فرهنگ ِ شعری، شهامت لازم آن را داشت که دست به ویران‌گری و انقلاب بزند و البته این مزیت و شهامت، ماحصل سامان بخشی به نیروهای فعال و زنده ای هستند که راوی شعر به آن صورت عملی در مسیر زندگی، طرز کار، تکنیک و فرم شعر خود داده است.

و پس از این خود ویرانگری و شهید شدن برای به وجود آمدن دیگری که با آن تجانس دارد ادامه می‌یابد. ققنوس خود را می‌سوزاند که بچه‌هایش به دنیا بیایند.

ققنوسی که با هیکلی منفرد و تنها بر شاخ خیزران (طبیعت) می‌نشیند و در اطرافش بر سر هر شاخی پرندگان نشسته‌اند (تصویر و تاثیر نیما در راس شاعران معاصر را تجسم می‌کند) و ناله‌های گمشده را ترکیب می‌کند.

از رشته پاره صدها صدای دور (نیما نسبت تفکر و طرز کار خود را با صدای‌های دور تاریخی ِ قبل از خود و بعد از خود می‌سنجد) و سرانجام آن مرغ نغزخوان بر روی «هیبت آتش» که استعاره‌ای از سختی‌ها و مشکلات تحمل ناپذیر است، می‌نشیند، و بانگی از ته دل سوزناک و تلخ سر می‌دهد.

(خود را در راه نوگرایی شهید می‌کند و شاگردانش راهش را ادامه می‌دهند) و هر مرغی از آن بانگ (معانی آثار وی) چیزی نمی‌فهمد و در نتیجه از دل خاکسترش، جوجه ققنوس‌های دیگر بیرون می‌آیند (شاعران ِ نوگرای دیگر) و به حیات خود ادامه می‌دهند.

این طبیعت ققنوس/نیما بوده است که با خودسوزی به خودسازی یا به هستی دیگری می‌رسند. اینجا نیما بی آنکه از خود نامی‌ ببرد، ققنوس را در ساحت یک قهرمان میان پرندگان معمولی، که سرشت‌اش او را به سرنوشت تراژیکی معطوف می‌کند صورتی ترکیبی از انسان‌ پرنده، داده است.

هم نیما و هم ققنوس خصایص مشابه‌ای دارند: منزوی، منحصربه فرد، دارای نیرویی خارق العاده‌ تغییر، تاثیرگذار، و بلاکَش بوده‌اند.

نیما با دقت تمام به نظریه عینیت گرایی‌اش، از نگاه ِ ققنوس در میانه‌ شعر به مردم نیز نگاه می‌کند «اندر نقاط دور خلقند در عبور» و به عبارتی ققنوس، از ساحت مجازی به حقیقی و از افسانه و اسطوره به بدنی زمینی بازپرداخت می‌شود، و به مردم با فاصله‌هایی می‌نگرد…

هرچند نیما، روایت شعر ققنوس را در همین-جا، دچار گسسته‌گی فرمی با روایت‌های پیشین می‌کند و بعد از این گسست باز به پیوسته‌گیِ تاریخی-اسطوره ای- محتوای و فرم موجود، به ققنوس شکل و صفت انسانی می‌بخشد و شعر را به پایان می‌برد.




© تمامی حقوق این سایت برای شرکت آرادپرداز محفوظ است ؛ هر گونه استفاده از مطالب دلگرم با رعایت شرایط بازنشر امکان پذیر است.

داستان افسانه ققنوس
داستان افسانه ققنوس
0

دوره مقدماتی php

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *