چگونه فولاد آبديده شد فيلم

دوره مقدماتی php
چگونه فولاد آبديده شد فيلم
چگونه فولاد آبديده شد فيلم

Загрузка…

Загрузка…

دوره مقدماتی php

Загрузка…

Обработка…

Загрузка…

چگونه فولاد آبديده شد فيلم

Обработка…

Загрузка…

Загрузка…

Обработка…

Загрузка…

Загрузка…

Загрузка…

Загрузка…

Загрузка…

Загрузка…

Загрузка…

Обработка…

Загрузка плейлистов…

خیلی سالها پیش ( وقتی تلویزیون ها هنوز سیاه و سفید بود ) حدود 20 سال پیش تلویزیون یه فیلمی پخش کرد که داستانش این بود که یک گروه از سربازان آلمانی با یه زیردریایی جنگی که در اقیانوس اطلس گم شده بود به یک جزیره ناشناخته برخورد می کنن که پر از دایناسور و حیوانات ماقبل تاریخ بود. جنگ شدیدی بین دایناسورها و سربازان با تفنگ و توپ و اژدر و … در می گیره و بعد جزیره آتشفشانی میشه و زیردریایی نابود میشه و در آخر فقط دو نفر ( یه زن و یه مرد ) زنده می مونن. کسی می دونه اسم فارسی و لاتین فیلم چیه ؟ دوبله اش رو کسی سراغ داره ؟!

اسم اون فیلم وحشیهای سرزمین گمشده (نام نمایش در ایران) و یا سرزمین فراموش شده (نام اصلی) است

چگونه فولاد آبديده شد فيلم

http://www.imdb.com/title/tt0073260/

اگر منظورتون همین فیلم باشه

خودِ خودشه .   خیلی ممنون

مثل اینکه دو تا نسخه هم داره 1975 و یه نسخه جدید کامپیوتری 2009 که مفت نمی ارزه .

حتما باید تهیه اش کنم . فیلم کم ادعا اما زیبایی بود . دوبله اش رو کسی در آرشیو نداره ؟! 

درود به شما جناب سروان رنو

من دوبلشو دارم خواستی تا تقدیم کنم

آقا خیلی ممنون.   روی DVD هست یا VHS ؟

سلام

دوستان يه فيلمي بود كه يه افسر الماني از يه بازداشتگاه روسها يا ژاپنيها فرار ميكنه و كل خاك شوروي سابق از سيبري تا ايران رو فرار ميكنه و سرانجام به ايران ميرسه و تحويل مقامات الماني ميشه اسم فيلم رو ميخاستم؟

این فیلم دوبله شده با عنوان دونده روی یخ

در شبکه ویدویی هم موجود است

http://www.imdb.com/title/tt0107183/

به نظر من مورد نظر ایشون فیلم ( تا جایی که پاهایم توان رفتن داشت ) است

محصول 2001 آلمان

http://www.imdb.com/title/tt0277327/

دوبله این فیلم هم موجود است و اگر اشتباه نکنم زیرنویس فارسی هم شده است

به نظر من مورد نظر ایشون فیلم ( تا جایی که پاهایم توان رفتن داشت ) است

محصول 2001 آلمان

http://www.imdb.com/title/tt0277327/

دوبله این فیلم هم موجود است و اگر اشتباه نکنم زیرنویس فارسی هم شده است

سلام یه فیلمی بود که یه نفر تو زندان با واکس کفش یه تفنگ کلت پلاستیک رو سیاه میکنه و باهاش نگهبان زندان رو تهدید میکنه و موفق به فرار میشه . دنبال اسم فیلمم با تشکر

حدودا در دهه شصت یک فیلمی از شبکه یک پخش شد . داستان این فیلم در مورد مردی بود که دستگاهی ساخته بود که از خانه اش گویندگان برنامه های زنده رو مورد هدف قرار می داد و پس از اون تا دستگیری این شخص کانالهای تلویزیونی اخبار و برنامه ها رو به صورت ظبط شده پخش می کردند . آیا دوستان اسم این فیلم و احیانا گویندگان این فیلم رو می دونند؟

حدودا در دهه شصت یک فیلمی از شبکه یک پخش شد . داستان این فیلم در مورد مردی بود که دستگاهی ساخته بود که از خانه اش گویندگان برنامه های زنده رو مورد هدف قرار می داد و پس از اون تا دستگیری این شخص کانالهای تلویزیونی اخبار و برنامه ها رو به صورت ظبط شده پخش می کردند . آیا دوستان اسم این فیلم و احیانا گویندگان این فیلم رو می دونند؟

اسم اصلی فیلم Kamikaze بود که در ایران با نام “داوطلب مرگ” پخش شد.چگونه فولاد آبديده شد فيلم

اینم لینک فیلم:

http://www.imdb.com/title/tt0091322

متاسفانه از همون زمانی که فیلم رو از شبکه یک دیدم، دیگه موفق به دیدنش نشدم و اسم گویندگانش خاطرم نیست.

فقط میدونم دوبله این فیلم براحتی پیدا میشه!

فیلم داوطلب مرگ یکی از فیلم های مورد علاقه من بود

روانشاد حسین معمارزاده نقش اصلی راگویندگی کرده

محمد عبادی هم نقش اول پلیس بود

آخر فیلم با همون دستگاه اون مرد قاتل را درتله انداختند وکشتند خیلی با حال بود  …. یادش بخیر

سلام

با تشكر از دلشدگان عزيز كه منو برد به دوران كودكي و تشكر از دوستان براي گفتن نام فيلم.

منم يه فيلم هست كه مدتها است دنبالشم ولي داستان فيلم رو به هر كس ميگم بهم ميخنده و ميگه برو خواب ديدي.

چيزي كه از فيلم تو ذهنم مونده اينه:

يه شهر بزرگ و قديمي. تو اين شهر فقط چند نفر زندگي ميكنن.اين چند نفر لال هستن و فقط يه نفر ميتونه صحبت كنه و اون ميخواد با بقيه ارتباط برقرار كنه و چيزي كه اگه ديده باشيد و از طرفي من خواب نديده باشم  حتما يادتون مونده اينه: بارون شروع به باريدن ميكنه و به همراه بارون ماهي از آسمون ميباره و كل شهر پر از ماهي ميشه البته همه ماهيها يخ زدن.

با تشكر

اسم اصلی فیلم Kamikaze بود که در ایران با نام “داوطلب مرگ” پخش شد.

… عجب حس مشترکی … اتفاقا چند ماه پیش من هم توی نخ همین فیلم بودم ولی اسمش رو یادم رفته بود …

 اون سکانسی که باعث لو رفتن قاتل شد … سر نوشیدنی پپسی که چسبید به سقف … عجب فیلمی بود.

سلام

با تشكر از دلشدگان عزيز كه منو برد به دوران كودكي و تشكر از دوستان براي گفتن نام فيلم.

منم يه فيلم هست كه مدتها است دنبالشم ولي داستان فيلم رو به هر كس ميگم بهم ميخنده و ميگه برو خواب ديدي.

چيزي كه از فيلم تو ذهنم مونده اينه:

يه شهر بزرگ و قديمي. تو اين شهر فقط چند نفر زندگي ميكنن.اين چند نفر لال هستن و فقط يه نفر ميتونه صحبت كنه و اون ميخواد با بقيه ارتباط برقرار كنه و چيزي كه اگه ديده باشيد و از طرفي من خواب نديده باشم  حتما يادتون مونده اينه: بارون شروع به باريدن ميكنه و به همراه بارون ماهي از آسمون ميباره و كل شهر پر از ماهي ميشه البته همه ماهيها يخ زدن.

با تشكر

البته که شما خواب ندیدی، فیلم باحالی بود این!

چه جالب ! فیلم اولی که دوستمون خواستن یعنی “داوطلب مرگ” نویسندش لوک بسون بود، حالا این هم علاوه بر نویسندگی، کارگردانیش هم با لوک بسونه !

خوب اسم فیلم Le dernier combat هست که به فارسی میشه “آخرین نبرد” و اولین فیلم بلند لوک بسون هم هست!

اینم لینک IMDb :

http://www.imdb.com/title/tt0085426

و این هم Taglines :

The sky is raining fish. Skyscrapers sit in mountains of sand. Bandits sleep in trunks of used cars. It’s a world of the future. A world called Planet Earth. And he’s one man just trying to survive

– برادر مهمان. فيلمي که شما دنبالش هستي Dillinger محصول 1945 هست. درباره جان ديلينجر معروف که مايکل من هم فيلم Public Enemies رو بر اساسش سال پيش با حضور جاني دپ عرضه کرد. راجع به نسخه 1945 اين فيلم قبلا در PT در اين پست توضيحاتي داده بودم.- برادر دلشدگان. نسخه زبان اصلي با زيرنويس انگليسي فيلم Kamikaze رو حدود 2 سال پيش در اينجا آپلود کردم. اگر خواستيد دانلود کنيد اين لينک ها تاييد شده هستند. اون زمان البته پيدا کردن زيرنويس انگليسي اين فيلم کار راحتي نبود.- برادر موسيو وردو. فيلمي که شما دنبالش هستي The Last Combat نام داره. لینک دانلودش رو قدیم اینجا گذاشته بودم.

با سپاس فراوان از دوستان عزیز Surrealist و MunChy و موسيو وردو و بهزاد ستوده و سروان رنو

در دهه شصت شبکه یک فیلم زیبایی در مورد مافیای ایتالیا نشون داد . داستان فیلم درباره مرد پلیسی بود که در جستجوی هویت سلطان شماره یک مافیا بود . این مرد یه نوار صوتی پیدا میکنه که صدای نامفهومی داره و با تغییر دور نوار موفق به شنیدن پیام این نوار صوتی میشه . در این نوار اسم مستعار مرد شماره یک مافیا برده میشه و بااین سرنخ و با همکاری یکی از دوستانش در پایان فیلم موفق به شناسایی مرد شماره یک مافیا میشه. در انتهای فیلم این پلیس تلفنی با دوستش صحبت میکنه و میگه من مرد شماره یک مافیا رو پیدا کردم . اسم اون ……….

ناگهان یک گلوله از یک تفنگ دوربین دار از ساختمانهای روبرو شلیک میشه و به مرد پلیس اصابت میکنه. مرد پلیس کشته میشه . همین جا فیلم تموم میشه و اسم مرد شماره یک مافیا برای همیشه مخفی میمونه.

آیا دوستان اسم این فیلم و احیانا گویندگان این فیلم رو می دونند؟     با سپاس از همه دوستان گرامی

در دهه شصت یکی دو هفته بعد از این فیلم شبکه یک فیلمی رو نشون داد به اسم یکصد روز در پالرمو ( یک فیلم مافیایی دیگه )که در انتهای اون فیلم هم در خیابانی جلوی ماشین هنرپیشه فیلم با خانوادش رو می گیرند و ماشین رو به رگبار می بندند و هزاران گلوله شلیک میشه. این فیلم هم فیلم زیبایی بود ولی به جذابیت فیلمی که اول توضیح دادم نبود.   یاد فیلمهای عصر جمعه اون سالها بخیر

فیلم اولی این هستش:

کارگردان:هانری ورنوی

لینک فیلم: http://www.imdb.com/title/tt0079322


 

مشخصات یکصد روز در پالرمو

 

http://www.imdb.com/title/tt0087039/

 

 

چيزي كه از فيلم تو ذهنم مونده اينه:

يه شهر بزرگ و قديمي. تو اين شهر فقط چند نفر زندگي ميكنن.اين چند نفر لال هستن و فقط يه نفر ميتونه صحبت كنه و اون ميخواد با بقيه ارتباط برقرار كنه و چيزي كه اگه ديده باشيد و از طرفي من خواب نديده باشم  حتما يادتون مونده اينه: بارون شروع به باريدن ميكنه و به همراه بارون ماهي از آسمون ميباره و كل شهر پر از ماهي ميشه البته همه ماهيها يخ زدن.

با تشكر

سلام

موسيو وردوي عزيز، همانطور كه دوست عزيز Surrealist توضيح دادن اين فيلم به كارگرداني لوك بسون و بازي ژان رنو (فكر كنم جز اولين كارهاي ژان رنو بوده) در نقش بدمن فيلم در سينماي ايران پخش شد. فيلم صامت بود و اين فيلم موجوده. چنانچه مايل بوديد آدرس بديد تا تقديم كنم

حدودا در دهه شصت یک فیلمی از شبکه یک پخش شد . داستان این فیلم در مورد مردی بود که دستگاهی ساخته بود که از خانه اش گویندگان برنامه های زنده رو مورد هدف قرار می داد و پس از اون تا دستگیری این شخص کانالهای تلویزیونی اخبار و برنامه ها رو به صورت ظبط شده پخش می کردند . آیا دوستان اسم این فیلم و احیانا گویندگان این فیلم رو می دونند؟

فيلم داوطلب مرگ رو هم دارم، ولي متاسفانه هر چي گشتم نتونستم نسخه اصلي اين فيلم رو براي صداگذاري پيدا كنم. اگر چنانچه دوستاني نسخه اصلي اين كار رو دارن اعلام كنن تا حداقل اين فيلم تبديل به احسنت بشه.

جناب دلشدگان، چنانچه مايل هستيد شما هم بفرمائيد تا اين كار تقديمتون بشه

“چگونه فولاد آبدیده شد” یک رمان سوسیالیستی، نوشته ی “نیکلای آستروفسکی” است که در سال 1936 چاپ شد و ترجمه ای که توانستم به آن دست یابم، مربوط به مترجمی به نام “بهرام” در سال 1329 از انتشارات شبگیر است. البته این کتاب به صورت قسمت بندی شده از سال 1932 تا 1934 در مجله ی “گارد جوان” منتشر میشد. متاسفانه اطلاعات دقیقتری در مورد بقیه ی ترجمه های کتاب ندارم.

این رمان 500 صفحه ای، نوشته ای اتوبیوگرافی وار از زندگی خود نویسنده است که چون شخصیت اصلی داستان، “پاوکا کورچاگین”، پدرش را از دست داده بود و مادرش بعنوان آشپز در آشپزخانه ای مشغول به کار بود. “نیکلای آستروفسکی” حین خدمت به ارتش سرخ در دوران جنگهای داخلی، چشم راستش را از دست داد. آستروفسکی در سال 1936، در سن 32 سالگی، بر اثر تیفوس درگذشت.

جنگهای داخلی روسیه به درگیری های اتلاق میشود که از سال 1917 تا 1922 میان ارتش سرخ و ارتش سفید روی داد و نتیجه ی آن برپایی اتحاد جماهیر شوروی بود.

خلاصه ی بخش اول رمان:

چگونه فولاد آبديده شد فيلم

پسری یتیم به نام “پاوکا کورچاگین” در 12 سالگی از مدرسه اخراج میشود و مادرش او را برای کار به یک آشپزخانه معرفی میکند. پاوکا پس از 2 سال کار در آشپزخانه، اخراج میشود و برادرش او را برای کارگری به نیروگاه برق می برد. در همین زمان تزار سرنگون میشود. پاوکا در ارتباط با دختر جنگلبان، “تونیا” احساس بد و عناد نسبت به قشر مرفه را از دست می دهد و دختر نوجوان نیز سخت دلباخته ی پاوکا میشود. چندی بعد، پاوکا بخاطر نجات جان یک بلشویک دستگیر میشود. از آنجایی که 16 سال بیشتر ندارد، اعدامش نمیکنند و پس از مدتی به طور اشتباهی آزاد میشود. او به منزل “تونیا” پناه می برد و سپس به کمک برادر بزرگترش “آرتم” از شهر می گریزد. بعدها به مبارزات کارگری میپردازد و در جریان همین جنگها، چشم راستش را از دست میدهد. “تونیا” و “پاوکا” وقتی به تضاد طبقاتی و تفاوتهای زندگی شان پی می برند تصمیم میگیرند از هم جدا شوند و راهشان را از هم سوا کنند. پاوکا پس از مصدومیت، به منشی گری کارخانجات تعمیرات اساسی راه آهن تعیین میگردد. در نهایت در سال 1920 صلح با لهستانیها بسته شده و شهر، از آن “اوکراین” شوروی میشود. پاول به نزد مادرش باز میگردد و پس از اقامت دو هفته ای در خانه، ب:/.- کیف برمیگردد تا کار کند…

نظر من:

تا مطالعه ی تمام رمان نمیتوانم نظر نهایی خود را ابراز کنم و در عین حال برای ابراز عقیده کلی ام در مورد کتاب حاضر، بی تابم. 

آستروفسکی در این کتاب، به اغراق ها و مبالغات بسیاری متوسل میشود که شاید بخاطر شرایط زندگی او بوده است ولی به هرحال طبق آنچه مینویسد، هرکس که نان شب نداشته باشد بخورد انسانی فعال و شریف است و باقی افراد، فقط به فکر عیش و نوش هستند. کارگرانی که مطالعه میکنند و آرمانهای روشن و اهداف بلندی دارند، قهرمانان این کتاب اند. خلاصه اگر احیانا دلتان خواست این کتاب را بخوانید با یک کتاب افراطی چپ گرا طرف هستید و حوصله تان از اینهمه اغراق و شعار، سر خواهد رفت.

قهرمان داستان، پاوکا، شخصیت پایبند اخلاقی است که تا اینجای داستان هیچ خطایی از او سر نمیزند. وقتی معشوقه اش لباس مرتب و شیک میپوشد با او به جدل می پردازد. او پس از اخراج از مدرسه به هیچ وجه سمت هیچ کار خلافی نمی رود. بسیار حرف گوش کن و مؤدب است. او در زندگی میکوشد، بسیار خودساخته است و بدون داشتن هیچ راهنمایی در زندگی، همیشه بهترین و اخلاقی ترین راه را بر میگزیند. 

ترجمه ی این کتاب نیز از نظر من افتضاح ترین ترجمه ایست که تاکنون آن را خوانده ام. نثر کتاب اصلا روان نیست و پر از غلط های نگارشی است. البته باید توجه داشت که این کتاب، ترجمه و چاپ سال 1330 ست و احتمالا در آن زمان نه مترجم خوب و نه امکانات ویرایش خوب در دست نبوده است.

گزیده ها:

پاوکا: پدر، پس چرا معلم در کلاس بالاتر میگوید که زمین یک میلیون سال است وجود دارد نه پنج هزار سال که در قوانین الهی نوشته شده؟

کشیش: چه گفتی پست فطرت؟ اینطور کلام الهی را یاد میگیری؟

ص.9

***

پاوکا: تو ببین چه کارها اینجا میشه، مثل شتر کار میکنیم آنوقت به جای قدردانی هرکس دلش خواست تو دهنی میزنه و احدی از ما دفاع نمیکنه. اربابان، من و تو را استخدام کرده اند که به آنها خدمت کنیم. اما هرکس که زورش برسه حق داره ما را کتک بزنه. آخه اگر پاره پاره هم بشی نمیتونی در آنِ واحد همه را راضی کنی، هرکی را هم راضی نکردی از او کتک میخوری.

ص.23

***

-این سیاست یعنی چه؟

– خدا میدونه! اگر کسی با تزار مخالفت کنه بهش سیاست میگن

ص.24

***

سال 17 بطور نامحسوسی گذشت. برای “پاوکا و “کلیمکا” و “سریوژا” (منظور قشر کارگر) هیچ چیز عوض نشد. اربابان سابق در جای خود مانده بودند.

ص.28

***

سریوژا پرسید: شما کی هستید؟

چگونه فولاد آبديده شد فيلم

سوار با تبسم پاسخ داد: اگر زیاد بدانی زود پیر میشی.

ص.29

***

دعوا کردن به طور کلی بد نیست فقط باید دانست کی را و برای چی میزنی.

ص.43

***

– در شهر چه حکومتی است؟

“آفتونوم پترویچ” شلوار خود را بالا کشیده با قیافه ی متوحش جواب میداد: نمیدانم. امشب عده ای وارد شدند، ببینم. اگر یهودی ها را غارت کردند پس دستجات “پتلیورا” هستند، اگر “رفقا” باشند از صحبتشان فوراً معلوم خواهد شد. من هم منتظرم ببینم چه عکسی آویزان بکنم که باعث دردسر نشود.

ص.81

***

کاسبکار تنگ نظر بخود اندرز می دهد: در چنین موقعی در خانه بنشین و بیهوده چراغ روشن نکن، نور چراغ ممکن است شخص ناخوانده ای را جلب کند. بهتر است در تاریکی نشست، راحت تر است.

ص.100

***

با مبارزه ی انفرادی، نمیشود زندگی را عوض کرد.

ص.103

***

زندگی بدینسان گاهی دگرگون میگردد، گاه ظلمت محض است، گاه دوباره خورشید لبخند میزند. اگر خطر مثل اجل معلق بالای سرش نبود، اکنون او جوان سعادتمندی به شمار می رفت. 

ص.153

***

جوانی، جوانی بی اندازه زیباست! زمانی که شهوت هنوز مفهوم نیست و فقط تپش قلب سریع قلبها بطور مبهمی احساس میگیرد، چه چیز میتواند از دستهای محبوب که گردن را در بر میگیرد و از بوسه، بوسه ی آتشین چون ضربت جریان برق، عزیز تر باشد.

ص.156

***

پاوکا: من به قدری تو را دوست دارم تونیا، که نمیتوانم آن را برایت توصیف کنم، بلد نیستم… وقتی این معرکه و سر و صداها خوابید، من حتما مکانیسین برق خواهم شد. اگر تو از من روی نگردانی، اگر احساساتت واقعاً جدی است، من برایت شوهر خوبی خواهم بود.

ص.157

***

آسمان را می بینی؟ آبی است. آخر چشمان تو هم همینطور است. این خوب نیست. چشمان تو باید خاکستری، فولادی باشد. آبی بیش از حد لطیف است.

ص.185

***

مرگ اگر بدونی بخاطر چیه، چیز دیگریه.من جوانکی را می شناختم که نارنجک را زیر پای خود زمین زد. خودش قطعه قطعه شد ولی دور و بر خود نیز دسته ای از دشمن را نقش بر زمین ساخت. اگر از بالا به او نگاه میکردی به درد چیزی نمیخورد. درباره ی او کسی کتاب نمی نویسد. و حال آنکه ارزش آن را داشت. 

ص.197



چگونه فولاد آبدیده شد؟

فریاد آزادی

نام این نوشته را بخاطر این کتاب معروف گذاشتم زیرا که بی ارتباط با سرگذشت ماهایی که جان و مال و ناموسمان را از حلال شدن به پاسداران بر داشتیم و به رهبرمان تقدیم کردیم نیست.

آنجا که قلم از نوشتن باز می ماند پناه می برم به دگمه های کیبرد شاید که رسا تر شود، یا خوانا تر در این دنیا که عصر کامپیوتر است و بعضی مردمانش هنوز در عصر حجر هستند.

فقط در جواب این سوال مانده ام که کار ما تقدیم جان و مال وناموس و خون و نفس بود یا دعوا بر سر نفرش بود؛ که ریش دار باشد یا تیغ زده؟چگونه فولاد آبديده شد فيلم

سال پنجاه و شش بود من تازه به دنیا آمدم و چیزی نمی فهمیدم. نمی دیدم. سال پنجاه و هفت بود بعد امام آمد رای گیری کردند «جمهوری اسلامی آری یا نه» من باز بچه بودم، نفهمیدم رای ندادم ولی جمهوری اسلامی آری شد. دروغ و راستش گردن خودشان چندین سال بعد در مدرسه گفتند بیشتر از نود و هشت درصد رای آری به جمهوری اسلامی دادند. داستانهای آن سالها را خیلی ها می دانند طولانیش نکنم. خرده مذهبی در خانه ما بود . با آنکه بچه بودیم اینقدر فقیر بودیم که فقر را بیشتر از مذهب می فهمیدیم.

به خدایی معتقد بودیم گرچه کمتر پایبند بودیم. ولی به انسانیت خویش پایبند بودیم. نسل ما نسل سالهای انقلاب همیشه مثل مهره‌های تسبیح بود که نخش پاره شده بود. خودمان را نمی توانستیم جمع کنیم. احساس کمبودی میکردیم ولی نمی دانستیم آن کمبود چیست؟ به قول امام جمعه یکی از قرارگاه های مجاهدین بنام امام جمعه میگفت شماها عصیان گر بودید انقلابی نبودید. بله ما همیشه عصیان گر بودیم.

سیاسی نبودیم مخالف بودیم می دانستیم چیزی حقمان است به اسم مثل انسان زندگی کردن که از ما دریغ شده ولی چطورش را نمی دانستیم. نمی دانستیم از کجا آمده ایم و به کجا خواهیم رفت. هدف در زندگی ما گم بود. مهره های این تسبیح پاره شده هر کدام برای خود در جایی مشغول چرخیدن بودند. تقریبا بیست سال از عمرم در انقلاب اسلامی گذشت. نمی دانم آنهم ایدولوژیک بود یا نه ولی به هر حال میگفتند انقلاب.

من و ما عصیان میکردیم یکی میگفت اوباش اراذل هستیم یکی میگفت خس و خاشاک هستیم هر کسی بنا به مختصات روانی خودش اسمی روی ما میگذاشت . با چوب و چماق و شلاق بر جانمان زدند ما بقی را با اعتیاد زدند. تا برای همیشه نا کار کنند . هر روز لعنت می فرستادیم و می فرستیم به باعث و بانیانش.

جسم زخمی را برداشتم روح مرده را برداشتم تا به تنها رویایی که از دوران کودکی با آن بزرگ شده بودم یعنی مجاهدین بپیوندم و در یک عملیات نظامی شرافتمندانه در راه آزادی مردم که از خودما دریغ شده بود کشته شوم و به این زندگی نکبت بار خاتمه دهم.

 سالیان کار شده بود و مغز ما شسته شده بود یا آماده شده بود یا به عبارت همان جامعه ای که بیست سال در آن بزرگ شده بودیم مغزمان آماده بود تا یکی بریزد توی فرغون و هر جور خواست بدود.

وقتی وارد سازمان شدم آشنایی با اصول تشکیلاتی مجاهدین که فقط در فیلم های اموزشی بود و نه در مناسبات جاری مجاهدین، احساس کردم تسبیح پاره شده من و مهره‌های از هم گسیخته آن به هم پیوست. همان خرده مذهب و عقاید ناخواسته و ناکامل که از پدر و پدر بزرگ بعنوان تنها ارثیه به ما رسیده بود کار دست ما داد. من مسعود رجوی را به عنوان رهبر و امام زمان خود انتخاب کردم.

خود را بعنوان انسانی نا کامل حساب کردم که نیاز به رهبر یا راهنما دارم. که درست هم بود اکثر افرادی که مثل من بودند و مثل من زندگی کرده بودند مهره تسبیح های بی نخی بودیم که ما را نخ کردند. و خود را یافتیم . اما مشکل جدیدی درست شده بود . مشکل تفاوت شکل و محتوای گفته شده و یاد گرفته شده بود. این تناقض همیشه به اختلاف ها دامن میزد. مشکلات تشکیلاتی ایجاد میکرد. من به اسم میتوانم بگویم چه کسانی مثل من بودند.اکثر ورودی های سال هفتاد و شش بودیم.

تشکر می کنم که نخی درست کردند برای این مهره‌های نخ در رفته، ولی تا قیام قیامت شکایت دارم که سر آن بند را هم در دست خود گرفتند و ما را به بندگی کشیدند.

به نظر من گزارش نود و دو و بعد نود و سه خود به روشنی هر چند کم به مصداق مشت نشانه خروار را گفته است و نیازی به تک تک فاکت گفتن ها نیست.

اما انچه مرا مجبور به نوشتن این سطور کرد شباهت زیاد هواداران دو آتشه امروز مجاهدین با من و ما در بیست سال پیش است. من در تعجبم که ما در غار خمینی و مسعود رجوی به دور از دسترسی به هر گونه آگاهی و رشدی و تلویزیون آزاد و اخبار آزاد و جامعه آزاد و … بودیم و قدرت تشخیص درست از غلط را نداشتیم . ما در بیست سال پیش در بندگی بودیم شما چرا؟شما چه توجیهی دارید؟

من چند سوال ساده دارم که جوابش زیاد انرژی نمی گیرد. شاید به اندازه ارزنی شرافت و وجدان نیاز داشته باشد.

آیا شما ها که در خارج بودید در امنیت زندگی میکردید و می کنید یا نه؟

آیا شما هر گونه لباس که بخواهید منجمله لباس زیر را آزدانه انتخاب میکردید یا میکنید یا نه؟ آیا هر گونه تماس با خانواده اتان را آزادنه داشتید یا نه؟

آیا هر لحظه هر فکری میخواستید بکنید میکردید یا نه؟ آیا شما ها را در وسط میدان پاریس به غسل هفتگی می بردند و میگفتند دیشب که شب تعطیل بود چه خاطرت جنسی را یاد اوری کردی و لذت بردی؟

آیا هر لحظه هر تلویزیونی را میخواستید و میخواهید میتوانستید و می‌توانید ببینید یا نه؟ آیا هر گونه فیلم تاکید میکنم هر گونه فیلم از بی لباس و بالباسش را هر لحظه میخواستید میدید یا نه؟ لذت بخش بود یا نه؟

اینها فقط قسمتهایی از حق خصوص هر فرد است که خدا هم در آن نقشی و دخل و تصرفی ندارد. اگر کسی به اینها نزدیک شود شاهرگتان بالا میزند؟ اگر کسی به خانه شما وارد شود شاهرگش را می زنید؟ اگر کسی زن شما و خواهر شما را به هر نحوی محبور به طلاق کند و بعد به هر نحوی حالا ایدولوژیک یا غیر ایدولوژیک به عقد خود در بیاورد آیا شما ساکت می نشینید یا علی وار گل هم برای داماد جدید می برید؟

ایهاالناس ای اشرف نشانان تقلبی، اشرفی ها برای سالیان زیاد از طبیعی ترین حقوق اولیه خود محروم بوده اند به ناجوانمردانه ترین شکل خانواده خود را از دست داده اند. زهی شرف از چه دفاع میکنید؟

کتاب چگونه فولاد آبدیده شد را خوانده اید؟ ما دیگر به یمن انقلاب ایدلوژیک فولاد آبدیده شدیم و بعد هم نان دیده شدیم یک مرحله هم بالا تر رفتیم.

 

در پاسخ به آقای قصیم که یکی از موارد اعتراضیش را تلویزیون غیر آزاد سیمای ازادی مطرح کرده بود یکی از قلم بدستان که خودش را نویسنده هم به من معرفی کرد گفت شورت و کرست را که همه تلویزیون ها نشان می دهند نیازی نیست ما نشان بدهیم.

البته با عرض معذرت از خوانندگان ولی عین جمله این بود من هم بخاطر اینکه خیانت در امانت نکرده باشم عین جمله را می نویسم تا هم شرط امانت داری را بجای اورده باشم هم بگویم که ایدولوژی چماقداری و سطح شعور و فکر یک چماقدار ایدلوژیک بیشتر از لباس زیر زنانه نمی رود. با معذرت فراوان از تمام زنان من فقط قصد روشنگری دارم نه بیشتر.

گفتم جناب شغل شما چیست؟ گفت بیکارم الان نویسندگی میکنم . دردل خود گفتم بیچاره خواننده نوشته های شما چه گوهری خواهد شد.

به دوستی جمله ای گفتم و عکس العملی از او ندیدم حالا اینجا مینویسم شاید هواداران گرامی تکانی ولو کوچک به خود داده جوابی درخور بدهند.

بیشتر از نود در صد کسانی که در اشرف و بعد در لیبرتی بودند و هستند وقتی شما ها شعار اشرف حفظ شرف را می دادید و می دهید در دل خود به شما میگویند ای بیشرف ها البته این کمترینش بود.  میگویند ای بیشرفها که خود در امنیت اروپا هستید و همه چیز تاکید میکنم همه چیز دارید ولی برای ما نسخه حفظ شرف می پیچید در عراق. تاکید میکنم هر کسی شعار می دهد اشرف مساوی است با حفظ شرف باید بگویم شریک جرم مالکی و خامنه ای است که مترصد هر فرصتی است تا ستاره ای جدید را در کهکشان شهدا به درخشش در بیاورد.

روزی اگر در دادگاه وجدان، خود خود را دادگاهی کنید به این نتیجه خواهید رسید که شریک چه جنایتی هستید. پس توبه کنید قبل از اینکه دیر شود توبه کنید و اگر گلویی مانده اگر انسانیتی مانده آن را خرج شعار خروج از عراق کنید. و نه ماندن در عراق.

در گزارش نود و د و و نودو سه اینهمه اتهام و سوال است لا اقل در وجدان خود جواب دهید و توبه کنید.

 

اشرفی سابق آزاد الان

 

منبع:پژواک ایران

*از هر سنخی آدم مجذوب شخصیت اش می شد [2016 Jan] *مادری به عنوان خلق قهرمان [2014 Aug] *چگونه فولاد آبدیده شد؟ [2014 Aug] *نگاهی به دادگاه‌های مجاهدین و نقش مسئولان آن در این دادگاه‌ها [2014 Jul] *نگاهی به دوران چهارماهه زندان من در قرارگاه اشرف [2014 Feb] *خاطراتی از اشرف (۴) مجاهدین از اشتباهاتشان درس نمیگیرند [2014 Feb] *پاسخی از سر درد به هواداران مجاهدین [2014 Jan] *خاطراتی از قرارگاه اشرف: آنچه در اولین ملاقات با پدرم گذشت (۳) [2014 Jan] *خاطراتی از قرارگاه اشرف (۲) خودکشی محمدرضا باباخانلو و اجبار من به سبیل گذاشتن [2014 Jan] *داستان وصل من به مجاهدین؛ از زندان عراق تا زندان مجاهدین  [2014 Jan] 

چگونه فولاد آبديده شد فيلم
چگونه فولاد آبديده شد فيلم
9

دوره مقدماتی php

2 دیدگاه برای “چگونه فولاد آبديده شد فيلم”

  1. درود یک فیلم بود که راجب دزدی طلا بود ، طلا هارو اب میکنن اندازه فیوز برق قدیمی ،فیلم سیاه سفید اما از یجای فیلم یهو رنگی میشه، اسمش رو یادم نیست، شبکه یک پخش کرد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *